شناسهٔ خبر: 36554807 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه ایران‌ورزشی | لینک خبر

من گریه نمی‌کنم

صاحب‌خبر - ابراهیم افشار هرگز فکر نمی‌کردم آن روزنامه‌نگار پخته‌ای که در اوایل دهه 20 با نام «م- فضیلت» مطلب می‌نوشت یک زن باشد. آن سال‌ها هنوز عکس انداختن زنان و مو کوتاه کردن‌شان با چنان قشقرقی از سوی مذکرسالاران مواجه می‌شد که سخت گمان می‌کردی در جامعه روستایی ایران ناگهان زنی به ورزشی‌نویسی بپردازد. همچنان که بعد از او، تمام صحنه ژورنالیسم ورزشی ایران به صورت مونوپول در اختیار مردان قرار گرفت و تا دهه هفتاد -یعنی نیم‌قرن بعد از خانم فضیلت- هیچ زنی در هیچ تحریریه ورزشی جسارت حضور پیدا نکرد. با این حساب می‌توان گفت که منیرخانم حداقل 50 سال زودتر از سن‌اش به دنیا آمده بود و نیم‌قرن از تاریخ خود جلوتر و پیشتازتر بود. بانوی ورزشی‌نویس ایرانی پس از مرگ همسرش منوچهر مهران در سال سیاه ۱۳۲۶، در جایگاه مدیر باشگاه نیرو و راستی نشست و مجله فرهنگی ـ ورزشی نیرو و راستی را تا ۱۳۳۰ منتشر کرد. او در نخستین شماره این مجله که در تیرماه ۱۳۲۲ منتشر شد، با نام مستعار «م ـ فضیلت» مقاله‌ای با نام «میان صفحات تاریخ» به‌چاپ رساند که ترجمه و تلخیصی از روایت هرودوت از جشن‌های المپیا بود. نیرو و راستی کلوپی بود که بسیاری از قهرمانان بنام ایران در المپیک‌های لندن (۱۹۴۸) و هلسینکی (۱۹۵۲) و نیز اولین نسل نویسندگان استخوان‌دار ورزشی ایران عضو آن بودند. منوچهر مهران اگر از بنیانگذاران ورزش‌های مدرن در ایران بود منیرمهران را شاید بتوان از نخستین باشگاهداران مونث ایران و اولین مترجمین‌داستانی این مملکت قلمداد کرد. آنجا که کتاب «کلبه عموتم» از هریت بیچر استو و انسان‌ها و خرچنگ‌ها از دوکاسترو را ترجمه کرد و خود کتاب‌هایی نیز با نام زیباتر از پیروزی و فن ورزش را تألیف کرد. درباره غربت مکانی و زمانی او همین بس که وقتی در دوم آذرماه سال 1383 در پاریس درگذشت هیچکس از مرگش خبردار نشد. کتاب‌های منیر خانم از ادبیات داستانی فرانسه و روسیه گاهی به چاپ‌های سیزدهم و چهاردهم رسیده و نسل‌هایی را عاقبت به خیر کرده است. منیر زنی آرمان‌طلب بود که در کودتای مرداد ۱۳۳۲ دفتر و باشگاه نشریه‌اش به آتش کشیده شد. باشگاهی که محل منازعه شاه‌دوستان و مصدقی‌ها بود و این رودررویی مهم‌ترین تقابل سیاسی در تاریخ ورزش ایران است. غیر از به آتش کشیدن نیرو و راستی در کوچه آسیدهاشم خیابان شاه‌آباد طهران، مصائب زنی که ۷۰ سال پیش از ورزش ‌نوشت، از حد گذشته بود اما او رنج را نیز بخشی از رستگاری بشری می‌دید. مجله نیرو و راستی اولین نشریه‌ای بود که به المپیک خبرنگار فرستاد. در آن سال‌های بسته انتقادات نرم منیرخانم بعد از بازگشت کاروان ایران از المپیک ۱۹۵۲ هلسینکی برای مدیران ورزش مملکت قابل‌تحمل نبود. حتی تمجیدش از امیل زاتوپک اسطوره دوومیدانی از چکسلواکی را هم بهانه‌ای قرار دادند تا او را کم و کوچک بشمارند و تحقیرش کنند اما منیر در برابر این کج‌فهمی‌ها فقط لبخند زد. لبخندی به زیبایی زندگی و مدارا. هیچ مدیری را در زندگی‌ام به اندازه منوچهر مهران دوست نداشتم اما عمرم قد نداد ببینمش. او در پاییز سال 1326 خرقه تهی کرد و در جوانی رفت. مرد بزرگی که اولین باشگاه نوین را در ایران تأسیس کرد و در آن نسلی به غایت سلحشور و متشخص پرورش داد. مردی که نخستین نشریه نوین ورزش را در ابتدای دهه بیست بنیان گذاشت و فرهنگ‌سازی را در ورزش موازی با قهرمان‌پروری به پیش برد. بعد از مرگش، باشگاه و نشریه و دو فرزندش (فیروز و فیروزه) را سپرد دست همسرش منیرخانم که او خود در زمره زنان بزرگ «ورزش و ادب» این خاک بود. یکی از نخستین دیلماج‌های ادبی ایران و نخستین زنی که داستان‌های فرانسوی و روسی را به فارسی برگرداند. زنی که بعد از حمله وحشیانه اراذل به کلوپ‌اش در کودتای 28 مرداد 1332، دست بچه‌هایش را گرفت و همراه با لله آنها به شمرون پناه برد و دیگر دلش نیامد فعالیت‌های اتوپیایی باشگاه بزرگ دهه بیست را از سر گیرد. او دست دو یادگار همسرش را گرفت و به پاریس رفت و حالا از خواهرزاده‌های منوچهر مهران وقتی خبر می‌گیرم می‌گویند که پسر مهران هم عین پدرش در جوانی درگذشت اما دخترش فیروزه به بزرگ‌ترین مدارج علمی اروپا رسید و در آلمان دارای جایگاه آکادمیک بلندبالایی شد. داستان اما این است که اگر تهرانی‌های دهه چهل در مرگ تختی و تهرانی‌های دهه نود در مراسم تشییع ناصرحجازی قیامت به پا کردند، مردم قدردان تهران در دهه بیست برای تدفین مهران سنگ تمام گذاشتند. بیست هزار آدم گریانی که صبح نوزدهم آذر 26 تابوت او را روی دوش خود تا آرامگاه ظهیرالدوله حمل کردند نمی‌دانستند که در ورزش ایران کسی نخواهد توانست جای او را پر کند. مردی متولد 1291 از استان خراسان که در هشت رشته فوتبال، دوومیدانی، اسکی، ژیمناستیک، کوهنوردی، غارنوردی و شیرجه از مفاخر و نخبگان این سرزمین بود. یک معلم ورزشی بی‌نهایت دلسوز که هنوز تماشای عکس تیم فوتبال مدرسه فردوسی‌اش در مشهد (بهمن 1314) در حالی که شَق و رَق کنارشان ایستاده و روی پیراهن بچه‌ها علامت بزرگ «فَروَهر» رنگ شده است دیدن دارد. او دو سال پیش از حمله نیروهای متفقین به ایران به عضویت حزب پیکار درآمد و باشگاه پیکار را تأسیس کرد اما یک سال بعد فهمید که کلوپ او نباید زیر سلطه هیچ حزبی باشد و به سرعت باشگاه نیرو و راستی را تأسیس کرد. هنگامی که متوجه شد هیچ کلوپی بدون داشتن رسانه موفق نمی‌شود نشریه نیرو و راستی را منتشر کرد که در شناسه‌اش نوشته شده بود: «مجله هفتگی. مدیرمسئول منوچهر مهران. سردبیر منیر مهران. هر هفته چهارشنبه‌ها منتشر می‌شود. اشتراک سی شماره 150 ریال و تک شماره 6 ریال. جای اداره: تهران شاه‌آباد. کوچه سیدهاشم. تلفن 4808.» مکان نشریه و باشگاه همان ساختمان سه طبقه‌ای‌ بود که طبقه اولش مختص هالتریست‌ها و پرورش‌اندام‌ها بود، در سالن‌اش بوکسورها، بسکتبالچی‌ها و والیبالچی‌ها ورجه وورجه می‌کردند. طبقه دومش برای فعالیت پینگ‌پنگ‌بازها بود و در طبقه سوم آپارتمان، خانواده‌اش اسکان داشتند. برای همین پشتکار و دلسوزی مهران بود که 17 نفر از مجموع 35 قهرمان کاروان ایران در اولین المپیک (لندن 1948) متعلق به کلوپ او بود (حدود 50 درصد). او نام‌خانوادگی‌اش را از «شه‌پور» به مهران برگرداند. اما فاجعه در بعد از ظهر یک پنجشنبه پاییزی رخ داد. 19 آذر 1326 قلب منوچهر از حرکت ایستاد و فردایش حدود ساعت هشت صبح در مراسم تشییع او که بیش از 20 هزار تهرانی شرکت داشتند و ورزشکاران ملی‌پوش زارزار می‌گریستند همسرش منیرخانم در توصیفش گفت: «شاید اکنون شما تعجب کنید از اینکه من با کمال استقامت در مقابل جنازه همسر محبوبم سخن می‌گویم اما من درس این شجاعت و شهامت را در هفت سال زندگی با این مرد بزرگ آموخته‌ام سعی می‌کنم در مقابل این مصیبت بزرگ اشک نریزم زیرا همسر از دست رفته من معتقد بود که اشک نشانه شکست و بدبختی است حال آنکه یک انسان بااراده هرگز نباید برابر حوادث ضعف نشان دهد. من از همه شما جوانان پاک و شجاع انتظار دارم که در زندگی همانند مربی از دست رفته خویش، شجاع و اهل کار و فعالیت باشید. در آرزوهای بر باد رفته مهران، نقشه‌ها و اهداف بزرگی برای خدمت به جوانان ایران وجود داشت که زندگی آنها را فرو ریخت اما امیدوارم عزم و اراده شما این اهداف را دنبال کند و من نیز امید دارم با ادامه و انتشار مجله نیرو و راستی و برقراری باشگاه بتوانم تا حد امکان منویات خاطر این رادمرد شریف را برآورم.» نشریه نیرو و راستی - ویژه‌نامه درگذشت زنده یاد منوچهر مهران در آذر ماه 1326 - نوشت: «سخنان بانو مهران، جمعیت حاضر را به شدت تحت‌تأثیر قرار داد. چنان که صدای گریه و اشک لحظه‌ای قطع نشد». به نوشته جراید «پیکر مهران رأس ساعت 10 صبح از باشگاه نیرو و راستی به حرکت درآمد. در پیشاپیش آن پرچم‌های باشگاه به حالت احترام، نیمه‌افراشته بود و با روبان‌های سیاه و عزا مزین گشته بود حرکت می‌کرد. سپس دسته گل‌هایی که توسط نمایندگان انجمن ملی تربیت‌بدنی، دبیرخانه و فدراسیون‌های ورزشی و همچنین نمایندگان باشگاه‌ها، سازمان ورزشی دانشگاه و باشگاه‌های دارایی، آتش، آرارات، طوس، دوچرخه‌سواران و انجمن آرش و ورزش، انجمن روزنامه‌نگاران، دوستان و آشنایان مهران که شمار آنها فراوان بود حمل می‌شد پیکر مهران در میان سیل انبوه جمعیت که سرتاسر خیابان شاه‌آباد و میدان بهارستان را فرا گرفته بود حمل شد. مردم تهران برای اولین بار بود که چنین تجلیل باشکوهی را می‌دیدند. برای کسی که ورزش ایران را رونق بخشید و بانی پیشرفت ورزش نوین در ایران بود». در بخشی دیگر از این ویژه‌نامه نوشته شده بود «چندین هزار نفر از جوانان نیرومند تهران، باری را که زیر توده‌های بزرگ گل‌های زیبا اما غم‌انگیز و کم‌طراوت پاییز پنهان شده بود با چشمانی اشکبار به دوش می‌کشیدند. در زیر این انبوه گل، کالبد سرد یک قهرمان پیروز به سوی آرامگاه ابدیت خود می‌رفت. حال آنکه روح بلندش زنده و جاودان خواهد ماند.» نشریه نیروراستی در شب هفت او تیتر زد «او به مانند یک قهرمان شهید از دنیا رفت» و در ادامه نوشت: «جنازه مهران در میان بیست هزار نفر از مردم که از اول میدان بهارستان تا چهارراه سرچشمه تجمع کرده بودند حمل می‌شد و به هیچ وجه مشایعین مایل نبودند جنازه توسط اتومبیل حمل شود. بالاخره با اصرار زیاد از سرچشمه در ماشین گذاشته شد و برای شست‌وشو به مسگرآباد برده شد.» همسرش منیرخانم در سخنرانی شب هفت گفت: «منوچهر خیلی سریع و باشتاب حرکت کرد و برای هر قدم پیشرفت در این راه پر سنگلاخ، اندکی از عمر و جان خویش را زیرپا گذاشت و عاقبت از پا افتاد. قلب مهران در اثر کار و کوشش زیاد و ورزش‌های سخت روزگار جوانی بیمار شد و او هرگز فرصت نیافت که به قلب خود نیز توجه کند. ورزش و پیشرفت، چنان او را به خود مشغول می‌داشت که فرصتی برای اینکه به خود بپردازد پیدا نمی‌کرد. قلب مهران با همه توانمندی نتوانست پا به پای او حرکت کند و سرانجام در نیمه راه از کار افتاد. در سفر آخر کاروان نیرو و راستی به ترکیه، بیماری قلبی مهران تشدید شد و چند تن از طبیبان در ترکیه او را معاینه کردند ولی این سفر مسئولیت‌های فراوان برای او ایجاد کرده بود و او می‌بایست سربلند از آنها به وطن بازمی‌گشت. پس از بازگشت، منوچهر به شدت بیمار بود و طی دو ماه تنها یک‌بار برای همراهی کاروان ورزشی از منزل خارج شد و هفته‌های آخر شرایط دشواری را سپری کرد. کاش می‌بودید و می‌دیدید که در بحبوحه مریضی و شدت هذیان، مدام می‌گفت مجله تعطیل نشود؟ ساخت سالن زمستانی از کار نیفتد؟ ورزشکاران نکند مشغول ورزش نباشند؟ او راجع به یکی دو ورزشکارش که به مراقبت طبی نیاز داشتند به من توصیه می‌کرد که آنها ضعیف هستند و باید مواظب‌شان باشم ... ». خانم مهران بعدها گفت که در سال‌هایی که تصاویر ورزشی بسیار اندک بوده و سردبیران ملزم به استفاده از تصاویر گرافیکی و طراحی بودند مهران خود بیش از هفتاد درصد طرح‌های استفاده شده در نشریه نیرو و راستی کار دست خودش بود و از آنجاکه او لوگوی باشگاه را بسیار دوست می‌داشت، بنابر درخواست من، روی سنگ مزارش حکاکی شد. بانو منیر مهران در مقاله‌ای که 6 روز پس از در گذشت همسرش منتشر شد نوشت: «شاید شما را متعجب کنم اگر بگویم این همسر مهربان و مرد جدی و فعال، هر هفته لا اقل دو الی سه حلقه فیلم برای تشویق ورزشکاران و صرف عکس گرفتن از آنها می‌نمود ولی در 21 ماهی که از سن دخترک کوچکش می‌گذرد فرصت نیافت از او عکسی بگیرد». تندیس منوچهر مهران به همراه پرچم‌ها، کاپ‌ها، مدال‌ها، بج‌های کسب شده توسط ورزشکاران باشگاه نیرو و راستی در میادین بین‌المللی که در گوشه‌ای از سالن باشگاه با ذوق و سلیقه خاصی چیده شده بود، هر ساله در سالروز درگذشت او - در 19 آذر ماه- غرق در گل و اشک بود اما با پایان یافتن فعالیت باشگاه بعد از کودتای 28 مرداد، دیگر یاد منوچهر مهران از دل‌ها گریخت و منیر در غبار زمان فراموش شد. در روز کودتای 28 مرداد 1332 خیابان شاه‌آباد (جمهوری امروز) اصلی‌ترین مکان برگزاری میتینگ بود. مردم ریخته بودند روی سر هم و از مطالبات‌شان دست‌بردار نبودند. همچنان که سیاسیون چپ و راست و ملی، به جان هم افتاده بودند در ورزش هم دو باشگاه ورزشی نیرو و راستی و تاج، دوقطبی غریبی ایجاد کرده بودند. زد و خورد به اوج رسیده بود. در این میان صنعتگرانی مثل کارگران نجاری کوچه آسیدهاشم هم بودند که آمده بودند در میان این همه قشقرق کار کنند. آنها توده‌ای‌هایی را می‌دیدند که روزنامه را گرفته بودند دست‌شان و فریاد می‌زدند و در مقابل‌شان جماعت اوباش بود که شعار مرده‌باد و زنده‌‌بادشان تا سقف آسمان می‌رسید. ساعت ده صبح، نجارها هم که مثل بقیه مغازه‌دارها هوا را پس دیدند کرکره‌ها را پایین کشیدند و در رفتند. آن روز بسیاری از شهود، برخی از اعضای باشگاه تاج را به چشم دیدند که لباس ارتشی به تن کرده و به ریاست تیمسار خسروانی سمت کوچه آسید هاشم آمدند. ابتدا به نجاری هجوم آوردند و تمام ابزار و چوب‌های آنجا را غارت کردند و یپی با همان چوب‌ها به باشگاه رقیب (نیرو و راستی) حمله بردند. باشگاهی که گمان می‌کردند آنها نیز توده‌ای و دگراندیش‌اند. مهاجمین ابتدا شیشه‌های باشگاه را شکستند و سپس آنجا را به آتش کشیدند و رفتند. این بزرگترین و خونین‌ترین هجوم یک باشگاه به سمت یک باشگاه دیگر در تاریخ ورزش ایران است. حالا دیگر جای منوچهر مهران خالی بود که شش سال به ظهیرالدوله کوچیده بود و نمانده بود تا این روزهای تیره و تار را ببیند. پیش از آن نیز در جامعه شایعه‌پرور ورزش، چو افتاده بود که مهران از آنور بام افتاده است و آنقدر در ورزش کردن افراط کرده که قلبش بزرگ شده و پزشکان او را از ورزش معاف کرده‌اند اما او چون یک ورزشکار بالفطره بود باز دست از ورزش نکشید و قربانی افراط در ورزش کردن شد. حالا در غیاب او همسرش بود که مدیریت نیرو و راستی را به عهده گرفته بود و صدالبته باور نمی‌کرد که باشگاه رقیب این همه به خون کلوپ او تشنه باشد که به قصد آتش‌سوزی، بیاید و دار و ندار مهران را نابود کند. خانم مهران بعد از مرگ همسرش همه‌کاره کلوپ شده بود و ستاره‌های ورزش ایران که در آن کلوپ عضو بودند با عزت و احترام، بزرگی‌اش را محفوظ می‌داشتند. او در غیاب همسرش برای اینکه در مدیریت آن همه رشته ورزشی تنها نباشد یک مدیر داخلی هم استخدام کرد تا او با مراجعین، یکی به دو کند و خانم به ترجمه ادبی‌اش برسد. سرهنگ بهنام مردی متأهل بود که بدوبدوهای باشگاه را انجام می‌داد اما او نیز ناگهان یک دل نه صددل عاشق خانم مهران شد و از او خواستگاری کرد. طبیعی بود که خانم مهران با آن همه تفکرات فمینستی، همجنس خود در خانه سرهنگ را بدبخت نکند و پاسخ نه به سرهنگ بدهد. سرهنگ از کلوپ رفت تا با او دیگر چشم تو چشم نشود. منیر خانم که شأن خود را فراتر از این حرف‌ها می‌دید تا آخر عمر جانانه به وصیت شوهرش عمل کرد و سه میراثی را که از او به یادگار مانده بود عین پبک چشمش مواظبت کرد (دو بچه‌اش، کلوپش و مجله‌اش). منیر مهران خود کم شخصیتی نبود. او خواهر مهندس اصفیا (رئیس سازمان برنامه) بود و در خاندان اصیل خلعتبری‌ها بزرگ شده بود. پدرش آقای خلعتبری بزرگ وقتی دید منیر با دکتر مهران پیمان زناشویی بسته‌اند منزل بسیار بزرگی را که در شاه‌آباد داشت، به دامادش -آقای مهران- بخشید و خود به شمیران و دربند کوچید و باغی و خانه‌ای در آنجا خرید. مهران خانه پدری منیر درش شاه‌آباد را که سه طبقه بود طبقه آخرش را برای سکونت برداشت و سه طبقه پایین و حیاط بزرگش را تبدیل به کلوپ کرد. طبقه اول مختص قهرمانان وزنه‌برداری و زیبایی‌اندام و تمرین با وزنه و هالتر. جنب این ساختمان تالاری بود که ورزشکاران رشته‌های مشتزنی، بسکتبال و والیبال را شامل می‌شد. طبقه دوم متعلق به بچه‌های تنیس روی میز بود. آن روز هم که اوباش سومکا و تاج به کلوپ مهران حمله کردند، در همان نجاری ابتدای کوچه، شاگرد باهوشی که دائم می‌رفت نیمکت‌های توی حیاط باشگاه را تعمیر می‌کرد عقل به خرج داد و با عجله به منزل و باشگاه خانم مهران رفت و از نصرت‌خانم «لله» دو فرزند او خواست اگر آب دستش هست زمین بگذارد و بچه‌ها را از باشگاه بردارد ببرد. نصرت، دختر و پسر مهران را بغل کرد و همراه خانم مهران از آنجا گریخت. آن روز شاگردنجار بامعرفت، نه تنها سوختن باشگاه محترم دهه بیست ایران را به چشم دید بلکه تا چشم به این سو چرخاند حریق وحشتناک بهترین تئاتر ایران با نام تئاتر سعدی را هم که در همان خیابان شاه‌آباد، روبه‌روی باغ سپهسالار قرار داشت به چشم دید و آهی از ته دل کشید. آنجا مأوا و پناهگاه و محل درخشش آقای نوشین بود که عمرش را برای تعالی هنر ایران گذاشت و چنان اعتباری داشت که بلیت‌هایش از شش‌ماه پیش به فروش می‌رفت. صحنه آتش‌سوزی کلوپ، کبودترین خاطره منیرخانم از زندگی در تهران بود و بعد از اینکه ترک‌وطن کرد تا مدت‌ها از چلوی چشمش به کنار نرفت. حالا دیگر او با تعطیلی باشگاه، فکر و ذکرش را به بزرگ کردن دو یادگار مهران اختصاص داده بود که محصول هفت سال زندگی مشترک‌شان بود. منیرخانم گاه به گاهی و دیر به دیری که از پاریس به تهران می‌آمد، به کوچه سیدهاشم نمی‌رفت اما به بعضی از ورزشکاران باوفای نیروراستی زنگ می‌زد که در رستورانی جمع شوند و او برود یاد ایام قدیم کند. غارنوردان ایران یاد شوهر او را به عنوان نخستین مروج غارنوردی مملکت گرامی می‌داشتند. او در آن غارهای تاریک و ظلمات چه می‌دید که در روشنایی شهر نمی‌دید؟ مردی که سابقه فوتبالش به سال 1308 برمی‌گشت که وقتی تیم شوروی‌ها از مرز خراسان وارد مشهد شد چه درخششی کرد در میدان. معلم خوش‌لباس چنان شیک و پیک و منظم بود که حق بود دل منیرخانم را چنان برباید که دیگر هیچکس نتواند جای خالی او را پر کند. منوچهر و همشهری‌اش دکتر بنایی دو یار خراسانی جدانشدنی سهم مهمی در بنیانگذاری ورزش مملکت داشتند. آنها وقتی مشهد را برای فعالیت‌ها و بلندپروازی‌های خود کوچک دیدند در سال 1318 چمدان خود را بسته و عزم تهران کردند. مهران در استخر منظریه چشم‌ها را خیره کرد و رفت باشگاه کوهنوردی پیکار را در دل حزب پیکار باز کرد و دکتربنایی تبدیل شد به پدر پیشاهنگی ایران. منوچهر یک سال بعد از حضورش در تهران بود که دل به منیرخانم داد. او در کنار همسرش باشگاهی ساخت که نه تنها در ایران بلکه در خاورمیانه هم بی‌بدیل بود و مشترکین نشریه‌اش در بسیاری از کشورهای جهان برای روز انتشارش خواب و خوراک نداشتند. آرام آرام وصف مهران به خارج از مرزها رفت و مسئولین ورزش ترکیه و عراق از او و تیمش دعوت می‌کردند که به آنجاها سفر کند و تجاربش را با آنها در میان بگذارد. همچنین لابه‌لای مذاکرات نیز ورزشکاران دو کشور پنجه در پنجه شوند. من بارها پای صحبت نسل اول ورزش ایران نشستم که اولین سفر خارجی‌شان را در معیت مهران و باشگاهش به عراق و بین‌النهرین (تابستان1325) و سال بعدش به ترکیه رفتند. خاطرات‌شان چنان دلربا بود که همزمان صدای قهقهه و هق‌هق از وجودشان برمی‌خاست. سفرهایی که در آن، ورزشکاران سر یک آفتابه دعوا می‌کردند و مهران لبش را گاز می‌گرفت و به افق‌ها خیره می‌شد که ببین ما برای توسعه و احیای ورزش چه فکرهایی در سر داریم، اینها با چه مشغولیت‌هایی درگیرند. آن روزها حسودان نیز جبهه دیگری برای تقابل با مهران گشوده بودند و می‌خواستند سر این مرد توسعه‌طلب بر گردنش نباشد. این همان مردی ست که در فضای بسته و تاریک دهه 20 به همسرش نقشی چنین تعیین‌کننده در باشگاه و نشریه‌اش می‌دهد و در فضای مردسالار آن روزها به همسرش در مقاله‌ای عنوان «افتخار من» را اعطا می‌کند. همسری که شایستگی‌های قلمی خود را در سالنامه‌های نیرو و راستی که بسیار پرطرفدار و تخصصی بود نشان می‌دهد. سالنامه‌های پنجاه ریالی کت و کلفت در نیمه‌دوم دهه 20 با آن کیفیت محشر و آن کاغذ سفید و آن چاپ و گراور چشمگیر، هنوز هم که هنوز است دلنشین و دلچسب است. مردی که مروج غارنوردی و کوهنوردی در ایران بود مختصات فنی صعودهایش را برای نسل جدید در نشریه آموزش می‌داد. مثل صعود 10 روزه‌اش به قله دماوند و نصب پرچم ایران که اهتزاز پرچم در قله‌های ایران را مد کرد (تابستان 1319) و صعودش به غارهای شاپور کازرون واقع در چهار کیلومتری نیشابور (فروردین 1323) و غار مغان (تابستان 1324) واقع در 35 کیلومتری مشهد که اولی با حضور 45 غارنورد و برای اولین بار در ایران رخ داد و دومی در یک گروه 70 نفری تحقق یافت. مهران در مدیریت باشگاهی کارگروهی را در نظر می‌گرفت. بسکتبال را به حسین کاراندیش سپرده بود، بدنسازی را به ابراهیم باقریان، شمشیربازی را به هوشنگ خرمی، وزنه‌برداری را به سروان معینی، ژیمناستیک را به محمود اعتمادی و کشتی را به آندره گوالویچ نقاش و عکاس مشهور. او نه تنها یک ورزشکار جنتلمن که یک هنرمند ریاضت‌کش هم بود. کار گرافیک روزنامه‌نگاری در ایران تا ابد مدیون اوست. او که در طراحی لوگو و صفحه‌آرایی و شمایل‌تراشی و جلد بستن غریزه‌ای غریب داشت. بانو منیر مهران در مصاحبه‌ای گفته بود بیش از 75 درصد طرح‌های استفاده شده در نشریه نیرو و راستی (طی سال‌های 26 - 1322) کار دست منوچهر بود. او جایگاه عکس ورزشی را در ژورنالیسم ورزشی ایران تثبیت کرد. منیر خانم گفته بود «شاید شما را متعجب کنم اگر بگویم این همسر مهربان و مرد جدی و فعال هر هفته لااقل دو، سه حلقه فیلم برای تشویق ورزشکاران را صرف عکس گرفتن از آنها می‌نمود ولی در 21 ماهی که از سن دخترک کوچکش می‌گذرد فرصت نیافت از او عکسی بگیرد. این نمونه‌ها معرف عشق و علاقه آتشین او به کارش بود.» برخی می‌گویند در آن روزگار (دهه 40 میلادی) بزرگترین مجلات جهان نیز قابلیت چاپ عکس رنگی را نداشتند و ناچار از تصاویر سیاه و سپید استفاده می‌کردند اما منوچهر مهران در هنر دستی رنگ زدن به عکس‌ها چنان استاد بود که انگار تکنولوژی چاپ عکس رنگی را از چندین دهه زودتر به ایران آورده است. این علاقه به عکس در ژورنال ورزشی و اختصاص جایگاهی محترم به آن در کنار مطالب، چنان به همسرش منتقل شد که منیر خانم با تکیه بر دو مؤلفه «ورزش و تاریخ ایران‌باستان» که می‌دانست مورد علاقه شوهرش است، بارها تصاویر کولاژ شده ستاره‌هایی چون محمود نامجو را در کنار تخت جمشید به عکاس ورزشی سفارش داد و در جلدها و پشت جلدهای نیرو و راستی چاپ کرد تا یاد همسرش در حوزه عکاسی ورزشی همچنان زنده بماند. ورزش پرورش‌اندام تا پیش از ظهور ورزش‌های سوئدی و اسپورت در ایران جایگاهی نداشت و گاه تنها در میان پهلوانان باستانی‌کار زورخانه‌ها، کسانی را پیدا می‌کردی که با بلندکردن وزنه‌های دست‌ساز آن زمان در زیرزمین خانه‌شان به پرورش‌اندام می‌پرداختند. پرورش‌اندامی که البته قهرمانان را ‌-مثل امروز‌- دارای اندام دفرمه و بادکرده نمی‌کرد بلکه بدن‌های ورزیده و عضلات پیچ در پیچ‌شان را شبیه نقاشی‌های اساطیری یونان می‌نمود. بدن‌هایی که در سایه بلند کردن وزنه‌های گلابی ‌شکل 16 و 32 کیلوئی ‌-که پهلوانان برای زورآزمایی و نمایش، آنها را با یک انگشت یا یک دست بلند می‌کردند‌- ساخته شده بود و آنها با فیگورهای افسانه‌ای‌شان ابهتی به آن می‌بخشیدند. تازه دو دهه بعد از راه‌اندازی ورزش‌های نوین در ایران بود که مرحوم منوچهر مهران بنیانگذار باشگاه نیرو و راستی با تمام خلاقیت‌ها و نوآوری‌هایش تصمیم به برگزاری اولین دوره مسابقات پرورش‌اندام در تهران گرفت و در سال 1324 تماشاخانه دهقان واقع در خیابان لاله‌زار غلغله شد تا تماشاگران ندید بدید به دیدن دو دسته از بدنسازان بروند. نخست در بخش زیبایی‌اندام که «آپولون» گفته می‌شد و دیگری در بخش حجیم که «هرکول» نامگذاری‌اش کرده بودند. آن سال در دسته آپولون، مهندس رضا مفرح اول شد و دو دبیر ورزش دبیرستان‌های تهران به نام‌های علی‌اکبر یمین و علی‌اکبر ابراهیمی دوم و سوم شدند. در دسته هرکول نیز 24 نفر شرکت کرده بودند که سید رسول رئیسی قهرمان بعدی وزنه‌برداری ایران بر سکوی نخست ایستاد و مراتب دوم تا چهارم شخصیت‌های معروفی چون علی‌اکبر مانی (آکروبات باز)، محمود نامجو (هالتریست)، موسی حسنی و جعفر سلماسی (هالتریست). منوچهر مهران نه تنها در پرورش‌اندام که در راه‌اندازی بسیاری از رشته‌های نوین ورزش ایران سهم بسزایی داشت. او و همسرش مجله ورزشی نیرو و راستی را به‌عنوان پلی برای آشنایی ورزشکاران کشور با رویدادها و علوم روز ورزش جهان منتشر می‌کردند. منیر خانم که در مدرسه ژانداک درس می‌داد و صد البته با تهیه و ترجمه مجلات ورزشی خارجی در نیرو و راستی باعث علم‌اندوزی ورزشکاران می‌شد تا به غیر از خودآموختگی از راه مکاشفه و تجربه، از طریق مقاله‌های آموزشی و آکادمیک اروپاییان نیز در صدد علم‌افزایی خود باشند. مجله نیرو و راستی هر سه ماه یک بار با حضور پرورش‌اندام‌کارانی از سراسر ایران که عکس‌های‌شان در این مجله منتشر می‌شد مسابقاتی برگزار و برگزیدگانش را تحت عنوان قهرمان فصل (بهار، تابستان) معرفی می‌کرد. مهران با توجه به مسئولیتش تحت عنوان رئیس اداره مسابقات ورزشی انجمن تربیت ‌بدنی ایران تمام فکر و ذکرش این بود که نسلی سترگ در هر رشته ورزشی تحویل جامعه دهد. چهارسال بعد از اولین دوره مسابقات پرورش اندام در تئاتر دهقان بود که دو ستاره در این رشته ورزشی ظهور کردند که انگار عرض بدن‌شان از طول‌شان بیشتر بود؛ «هامازاسب و ایلوش» ستاره‌هایی بودند که از میان هموطنان مسیحی برخاسته و در مسابقات پرورش‌اندام قهرمانی تهران سال 1328 قهرمان دسته‌های مربوط به اوزان خود شدند. آن روزهای اول که ورزش پرورش‌اندام در ایران راه افتاده بود و بسیاری از مردمان متجدد، علیه‌اش موضع می‌گرفتند مهران با پرداختن به این فلسفه که «ما بدن‌های زیبا را در سایه افکار زیبا دوست داریم» حمله آتشبارها به این رشته را متوقف کرد. اولین زوج افسانه‌ای ورزش ایران که نگاه‌ها را به سمت خود جلب کرد از خراسان برخاست. دکتر حسین بنایی و منوچهر شه‌پور که بعدها اسمش را به مهران تبدیل کرد از نونهالی یار غار هم بودند؛ فقط کوهنوردی، شکار، بیابانگردی، ورزش و مطالعه در طبیعت، آنها را ارضا می‌کرد. چندان طول نکشید که این دو بچه هم به تقلید از بندبازان چینی و سیرک‌بازان روسی که دائم از تهران به مشهد می‌رفتند به جیملاستیک پرداختند و فوری کلوپی دونفره درست کردند به اسم «سیرک وطن» و با راه رفتن روی طناب و حرکات آکروباتیک و ژانگولربازی، دل از مردم بردند. مخصوصاً عملیات ژیمناستیک‌شان در «باغ منبع» مشهد که آب مسجد گوهرشاد از آنجا تأمین می‌شد کلی کشته و مرده داشت. به ویژه بالانس زدن‌شان با یک دست روی عصا که هورا و براووی مردم را بلند می‌کرد! آن زمان‌ها که روزنامه اطلاعات فقط در یک صفحه چاپ می‌شد، یک روز این دو تا داداش‌ مشهدی، یک آگهی در روزنامه دیدند، اعلانیه‌ای درباره تشکیل اردوی چهل روزه معلمین ورزش در منظریه (1314) و بار و بُنه‌شان را بستند که بروند تهران اما یک روز دیر رسیدند. فردایش در حالی که کت و شلوار و کراوات هم‌شکل و همرنگ پوشیده و عین دوقلوهای جدا نشدنی حتی «قدم‌رو»‌های‌شان را هماهنگ کرده بودند، به منظریه رفتند. متأسفانه کلاس‌ها شروع شده بود و استاد امریکایی «دان‌کیبل» مشغول تمرین دادن به جوان‌ها بود. این دو مرد خراسانی که آمال خود را در ورزش می‌جستند کلی التماس‌ کردند و کلی حرکات ورزشی نمایش دادند تا دل کیبل به رحم آید و استعدادی در آنها کشف نماید بلکه نام‌نویسی‌شان کند. وقتی رضایت مربی آمریکایی حاصل شد دیگر دنیا مال آنها بود و ورزش ایران در این روز تاریخی، دو چهره ابدی پیدا کرد که تا سال‌های سال می‌توانستند سنگ بنایش را روی شانه‌های خود بگذارند اما روزگار فراق این دو برادر ناتنی هم رسید. از منظریه که بیرون آمدند، حسین به دانشسرای مقدماتی رفت و منوچهر دل در گرو باشگاهداری و جریده‌نویسی بست. آن دو با آن همه تسلطی که در شنا و نجات‌غریق داشتند، والیبال و ژیمناستیک و کوهنوردی هم می‌کردند، دوومیدانی و بوکس را هم که در مشهد زیر نظر معلمان آلمانی آموخته بودند. دو مرد همه ‌فن حریفی که در پرتاب‌ها و پرش‌ها هم برای خود غولی شده بودند. غول‌هایی که راحت می‌توانستند آموخته‌های خود را به نسلی از جوانان ایران منتقل کنند و از آنها سنگ زیرین آسیا بسازند. حسین رفت ینگه دنیا و اولین ایرانی شد که دکترای تعلیم و تربیت گرفت و منوچهر در تهران پاگیر شد و بعد از همکاری متوالی با جراید سیاسی وقت، بالاخره در 15 تیر 1322 نشریه دو هفتگی نیرو و راستی را به‌عنوان ضمیمه روزنامه ایران ما منتشر کرد (بیست ورق و به بهای 5 ریال) اتفاقاً بر جلد دورنگ اولین مجله نیز طرحی از مبارزه دو ورزشکار یونان‌باستان بر سر تصاحب تاج زیتون چاپ کرد (برگرفته از کتاب گرهارد کورز) و این نشان می‌داد راه ابداعی آنها از راه بقیه جراید متفاوت است. کلوپ و جریده نیرو و راستی یک دهه تمام نفس کشید و بیشتر ستاره‌های ورزش ایران در آن سال‌ها از زیر شنل منوچهر و منیر مهران درآمدند. یکی از تاپ‌ترین مطالب مجله منیر خانم مقاله آقای بهمنش درباره جسی اونس بود (1330) همان جسی سیاهی که دماغ هیتلر را به خاک مالید. هنوز هم که بخوانی انگار مرکب خیس روی کاغذ تازه است. من هر جا که کوچکترین ردپایی از خانم مهران ببینم ذوق‌زده می‌شوم. انگار که یادگاری عزیزی از عمق تاریخ پیدا کرده‌ام. این چه شیرزنی بود که در دهه بیست -که عقب‌ماندگی مملکت در حد فاجعه بود و بانوان هیچ نقشی در ورزش یا جامعه‌سازی نداشتند‌- با همسرش منوچهر مهران سازنده‌ترین، اخلاق‌گراترین و باشرف‌ترین کلوپ ورزشی مملکت را بنا نهاده و حتی در آن زمان بدوی نیز به حدی نقش رسانه و جراید در توسعه ورزش کشور را درک کرده بودند که مجله‌ای چون نیرو و راستی را برای پروپاگاندای نسل شجاع قهرمانان خود منتشر کردند. خانم مهران فقط این هنر را نداشت که دوش به دوش همسرش یا بعد از مرگ او، به تنهایی باشگاه به آن عظمت را اداره کند بلکه او در همان سال‌های دهه بیست نیز در کنار مدیریت ورزشی، کتاب‌های مهم‌ترین نویسندگان روس و پاریس را برای مخاطبان کم‌شمار طهران حقیر و استبداد‌ زده آن روزها ترجمه می‌کرد و در این حوزه، پیشرو بود. خانم مهران بعد از کودتای 28 مرداد، دست بچه‌هایش را گرفت و از باشگاه نیرو و راستی که به دست تاجی‌ها در حال غارت بود گریخت و مدتی پنهان شد و ماه‌ها بعد یک‌جوری خودش را به خارج از کشور رساند و دیگر تا سال‌های سال از او و دو فرزندش خبر نداشتیم، تا مرگ فرزندش و خودش. منیر خانم غیر از دهه‌های بیست و اوایل سی که در سطح اول ورزش و ادبیات ایران می‌درخشید و بیرق فرهنگ ورزش و ورزش فرهنگی را به دوش می‌کشید، در بقیه زمان‌های زندگی‌اش به کنج عزلت پناه برد و هرگز وارد ورزش «تیمسار سالار» آن زمان‌ها نشد. تنها یادگاری بجا مانده از او -غیر از کتاب‌هایش‌- نامه‌ای است که در 4/8/‌1331 (67 سال پیش) در پاسخ به درخواست دکتر جناب -رئیس وقت انجمن ملی تربیت‌بدنی و پیشاهنگی ایران‌- نوشت و دردهای کلان ورزش کشور را بر اساس دید کلان‌نگر و سازمان‌محور خود حلاجی کرد. هنوز که این نامه را می‌خوانم گمان می‌کنم ورزش ایران بعد از عبور این همه سال، به برخی از همان دردها -‌به ویژه نمایش‌گرایی و هیاهو سالاری‌- مبتلا است. انگار که اختاپوسی برای همیشه بر جان آن چنگ انداخته و قصد دل کندن ندارد. او در این نامه که در پاسخ به نظرخواهی رسمی انجمن تربیت‌بدنی از کارشناسان و باشگاهداران وقت نوشته شده، با اشاره به ده سال تجربه و تماس و حضورش در قلب مسائل و محافل ورزشی ایران، مراوده و هدایت قهرمانان و نیز مطالعه رسانه‌ها و کتب خارجی، به‌عنوان یک مشاور شرافتمند و در کمال بی‌غرضی و بی‌نظری، نظریاتش را تقدیم جوانان ملت می‌کند. خانم مهران در پاسخ به نظرسنجی انجمن که «آیا اساساً وجود این انجمن لازم است یا خیر؟» می‌گوید: «انجمن ملی تربیت‌بدنی به صورتی که اکنون وجود دارد برای ورزش ما لازم نیست زیرا با همین شکل و شمایل نیز نتوانسته است منشأ اقدامات اساسی و دامنه‌دار باشد.» او اضافه می‌کند: «اگر از این انجمن، پیرایه‌ها را دور کنیم و عناوین فریبنده و سازمان‌های عریض و طویل- اما بی‌عمق و ثمر‌- را برداریم و کاخ ورزش را مبنای سنجش سطح ورزش ایران قرار ندهیم، آن‌وقت بر پایه آمار و اسناد معلوم خواهد شد که این انجمن در این 18سالی که از تشکیلش می‌گذرد و با ده‌ها میلیون ریال هزینه، کار مفید و مؤثری برای تعمیم حقیقی ورزش ایران انجام نداده است. نیازی نیست توضیح دهم که باشگاه‌های ورزشی ایران نیز علیرغم سعی و تلاش مؤسسان و موجدینش، تا چه اندازه برای تأمین تندرستی و نیرومندی جوانان بااستعداد و مشتاق ما، نارسا و ناتوان هستند. درست است که در سایه استعداد و لیاقت فطری جوانان پیشتاز ایران معدودی از قهرمانان ما توانسته‌اند با همین امکانات محدود، افتخارات جهانی به دست آورند اما نمی‌توان این موفقیت‌ها را نمونه وسعت و پیشرفت کار انجمن تلقی کرد و یا عدم موفقیت انجمن را با عناوین قهرمانان جهان استتار کرد. در کشوری که به داشتن قهرمانان جهانی وزنه‌برداری می‌نازد به زحمت چهار، پنج هالتر قانونی می‌توان یافت.» خانم مهران سپس به آمار و بیلان چاپ شده در مجله رسمی انجمن تربیت بدنی اشاره می‌کند که «بودجه سالانه انجمن 3935000 ریال است که 1250000 ریال آن خرج مربیان، کارمندان فنی و پرسنل اداری، کرایه محل و کمک به باشگاه‌ها می‌شود، 1500000 ریالش مخصوص حضور در مسابقات خارجی است و 1185000 ریال صرف جشن‌ها و تهیه جوایز و مدال‌ها، انتشارات، مصرف بنزین، نوشت‌افزار و پذیرایی‌ها تعلق می‌یابد. یعنی انجمن بیش از دو سوم مخارج خود را صرف سفرهای خارجی، جشن‌ها و مخارجی که جز تجمل و تشریفات نمی‌شود عنوانی بر آن قائل شد، مصروف می‌دارد. آیا انجمنی که اینگونه در بند آراستن ظاهر است و باطن کار را که وظیفه حقیقی و اصلی اوست به کلی فراموش کرده، وجودش برای کشور ما مفید است؟» خانم مهران اضافه می‌کند: «در هیچ‌یک از کشورهای مترقی جهان کار ورزش به خودی خود و بدون نظارت نمی‌چرخد. سازمان مسئول ورزش هر کشوری، یا یک مرجع رسمی دولتی است یا یک نهاد به راستی «ملی» که توسط مردم علاقه‌مند و ذینفع انتخاب می‌شود. پس انجمنی نظیر انجمن ملی تربیت‌بدنی ما، نه ملی است و نه در مقابل دولت مسئولیتی دارد. سازمانی «تازه درآمده‌ای» است که نتیجه کارش هم بهترین دلیل محکومیت آن است. همه ملل مترقی که ورزش را با بهداشت و تربیت وابسته می‌دانند و از سال‌ها پیش تجربه اندوخته‌اند اکنون صاحب سازمان‌هایی هستند که می‌توانند به‌عنوان نمونه راهنمای ما باشند. عرض و طول یک دستگاه اداری به تنهایی موجد کار پرثمر و نتیجه‌بخش نیست و عضویت رجال عالی مقام و شخصیت‌های متنفذ در انجمن برای انجام نقشه‌های وسیع ارزشی ندارد.» کاش خانم مهران زنده بود و می‌دید که هنوز بعضی از این آمارها -در کیفیت و نه در کمیت- تکان نخورده است و تبلیغات و تشریفات و ظاهر‌آرایی، بخش اعظمی از بودجه‌های ما را می‌بلعد. کاش زنده بود و می‌دید که کجای ورزش ما شبیه کشورهای توسعه ‌یافته و پیشرو در ورزش قهرمانی یا همگانی است؟ کاش خانم مهران زنده بود. منیر مهران باشگاهش را نه تنها تبدیل به پاتوق و پرورشگاه قهرمانان بزرگ ایران کرده بود بلکه نویسندگان و مترجمین گران‌سنگی نیز در آنجا جمع شده و در کنار ورزش، تبادل افکار می‌کردند. محمدجعفر محجوب و محمود تفضلی و دکتر آریانپور (مؤلف کتاب‌های جامعه‌شناسی و فلسفی) که آن زمان از دانشجویان دانشگاه تهران بودند و بعدها کتاب‌های بسیاری را به نگارش درآوردند در آن کلوپ اوقات فراغت‌شان را طی می‌کردند. تمام نویسندگانی که با منیر خانم کار کردند او را با القابی چون زنی دلیر و شجاع، لاغراندام، متوسط‌القامه، چست و چالاک و متین و موقر معرفی کرده‌اند. خانم مهران در مقدمه کتاب «کلبه عمو تم» می‌نویسد: چه بسا که هنوز بشریت پیشرفته و مترقی راه درازی در پیش داشته باشد تا چنان به اوج کمال برسد که به حقوق حریم انسان تجاوز نکند. شیوه ننگین و قبیح ستم انسان بر انسان را محکوم کند و از اندیشه تبدیل گروهی از انسان‌ها به ابزار حفظ سلطه و قدرت و ثروت گروهی دیگر شرم کند و بر خود بلزرد.» کلبه عمو تم اثر خانم هریت بیچر استو نویسنده آمریکایی نخستین بار در سال 1825 انتشار یافت و طی یک سال یک میلیون نسخه به فروش رفت. منیر مهران نوشته است این خانم هنرمند در کتابش از آزادی سیاهپوستان دفاع می‌کند و کار غیرانسانی خرید و فروش انسان‌ها در سرزمین آمریکا را رسوا می‌کند. این کتاب به تنهایی از تمام بحث‌ها و سخنرانی‌ها و بیش از تمام جنگ‌ها و منازعات و اقدامات سیاسی در روشن کردن و افشاری جنایات برده‌فروشی مؤثر بوده است و با اینکه نویسنده‌اش آزار و اذیت فراوان دید اما کتاب با استقبال عجیب و بی‌نظیری مواجه شد و اروپا که از آن پس، برده‌فروشی را از چشم خانم بیچر استو مشاهده می‌کرد به مبارزان بزرگ این راه یاری و کمک بزرگی می‌داد. خانم هریت در سال 1835 با کشیشی دانشمند اما فقیر ازدواج کرد. زندگی آنها در فقر و تنگدستی کامل آغاز شد. به طوری که همه جهیزیه او که لوازم آشپزخانه‌اش بود بیش از 11 دلار ارزش نداشت! خانم هریت یک زن 40 ساله و تقریباً گمنام بود که نگارش کتاب را آغاز کرد اما پس از اینکه نخستین چاپ آن انتشار یافت زن سرشناس و مشهوری شد. در انگلستان و فرانسه چنان استقبالی از او شد که تا‌کنون از هیچ شاهزاده‌خانم مجللی انجام نداده بودند. خانم هریت که زنی باعاطفه، اندیشیده و عمیق بود زمزمه‌های تازه‌ای را که در آن زمان از طبقات محروم اجتماع به گوش می‌رسید به خوبی می‌شنید و اصرار داشت که توجه مردم دیگر را نسبت به آن گفته‌ها معطوف سازد. اکنون 12 میلیون برده در سراسر جهان وجود دارد و امروز در برخی موارد درآمد برده‌فروشی از درآمد نفت بیشتر است و بهای یک دختر تازه ‌بالغ 7 هزار تومان و بهای یک جوان سالم 3 هزار تومان است. کلبه عمو تم تنها کتاب منیر خانم نبود. کتاب کلبه عمو تم خانم مهران برنده جایزه اول ترجمه سال شد اما او آنقدر فروتن و بی‌نیاز بود که حتی در مراسم حضور نیافت. او از گرفتن مبلغ 500 تومان جایزه نیز امساک ورزید و گفت من برای جایزه و نمایش، کتاب ترجمه نکرده‌ام. می‌خواستم خدمتی به فرهنگ کشورم بکنم، نه اینکه نامم را سر زبان‌ها بیاندازم. خانم مهران بعدها کتاب‌های «فن ورزش» را تألیف و در انتشارات امیرکبیر به چاپ رساند. او سپس اثری به نام «ما و فرزندان ما» را ترجمه و برای چاپ به انتشارات امیرکبیر سپرد. بعدترها کتاب «رانده شده» اثر المار گرین و «انسان گرسنه» و «انسان‌ها و خرچنگ‌‌ها» اثر ژوزوئه دوکاسترو را ترجمه کرد و باز در امیرکبیر به چاپ رساند. او سپس کتاب «جهان سوم و پدیده کم‌رشدی» اثر ایولکست، «خیالپردازی یا نابودی» اثر رنه دومن، «سرگشته راه حق» اثر نیکوس کازانتاکیس را برای انتشاراتی مورد قبولش ترجمه کرد. منیر خانم در اردیبهشت سال 1329 تیم بوکس گالاتاسرای ترکیه را به ایران دعوت کرد که آنها از راه زمینی به ایران آمدند و به شدت مورد استقبال جامعه قرار گرفتند. تیم ایران در این مسابقه گالا را شکست داد. منیر مهران در آذر همین سال تیم ملی کشتی ایتالیا را برای مسابقه با تیم نیرو و راستی به ایران دعوت کرد تا با بچه‌های نیرو و راستی پنجه در پنجه شوند. این مسابقه در سالن سیرک خیابان فردوسی مقابل بانک ملی برگزار شد و تیم ایران به رهبری آقا بلور این مسابقه را برد. وقتی عباس زندی در همان دقایق اول مسابقه گائن زا ستاره ایتالیایی را برد، بلور به وسط تشک پرید و عباس را روی دوشش گذاشت و با خود پای سکو آورد و غریو شادی مردم به آسمان رفت. خانم مهران از همسرش منوچهر یک پسر و یک دختر داشت به نام فیروز و فیروزه. فیروز که سال‌ها بعد برای تحصیل به آمریکا رفته بود در جوانی تصادف کرد و جان داد و منیر را با دردی غریب‌تر مواجه کرد. حالا زنی که بالای نعش شوهرش می‌گفت من گریه نمی‌کنم چون گریه علامت ضعف است، در مرگ پسر جوانش چنان تکیده و تهی شده بود که همه را به عزای خود نشانده بود.

نظر شما