شناسهٔ خبر: 36520868 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه مردم‌سالاری | لینک خبر

مولانــا و شمـس دو ستــاره کـم نظیر فرهنـگ اسـلامی

صاحب‌خبر -

دکتر سید سلمان صفوی
رئیس آکادمی مطالعات ایرانی لندن

مولانا جلال‌‌الدین محمد خراسانی و شمس تبریزی دو ستاره کم نظیر فرهنگ اسلامی و جهان بشریت اند که ظاهرگرایان قادر به فهم معارف متعالی الهی آنها نیستند. این بزرگان؛ قله‌های درخشان توحید ناب محمدی و علوی وَ وارث معارف قرآنی و تعالیم معنوی مولی الموحدین امیرالمؤمنین علی (ع) اند.
 تعریف فقه
فقه مصطلح امروزی از نظر علامه سید بحرالعلوم مؤلف کتاب شامخ «سیر و سلوک» به دو بخش تقسیم می‌شود: «فقه الجوارح» و «فقه النفس». «فقه الجوارح» به بررسی ظواهر متفرعات فروع دین می‌پردازد که در رساله‌های عملیه برای عوام بیان شده، اما «فقه النفس» بیان توحید الهی یا فقهُ اللهِ اکبر و چگونگی تهذیب نفس و وصال به حضرت حق تعالی است که معارف و احکام آن در کتب تخصصی تبیین شده است. «فقه الجوارح»؛ علم حصولی و اکتسابی وَ «فقه النفس»؛ علم حضوری و چشیدنی است. ابزار «فقه الجوارح»؛ کتب شرعیه و تمرین در ممارست استنباط احکام بر اساس منابع چهارگانه است، اما ابزار فقیـهِ «فقه النفس»؛ ریاضات شرعیه، تهذیب نفس و قلب مصفا به نور حضرت حق است.
این دو شاخه فقه اسلامی مباحث تخصصی خود را دارند و کسانی می‌توانند درباره موضوعات و شخصیت‌های این دو بخش از فقه نظر دهند که با فراگیری معارف مربوط به آنها از محضر اساتید آن شاخه از فقه؛ در آن رشته ممارست و سلوک نموده باشند تا با صلاحیت علمی در مورد آنها اظهار نظر نمایند. و گرنه سخن غیرمتخصصان در «فقه الجوارح» یا «فقه النفس»؛ فاقد اعتبار علمی است. برخی از شخصیت‌ها نظیر امام خمینی؛ در هر دو شاخه فقه متخصص اند و صلاحیت علمی برای اظهار نظر در هر دو شاخه فقه را دارا هستند، لذا هم از صاحب جواهر با عظمت یاد می‌کنند، هم از شیخ اکیر محی الدین، صدرالمتألهین و مولوی.
مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی مولانا در باره «حقیقت دین»، «فقهُ اللهِ اکبر» و «کشف و تفسیر قرآن» و «اسرار وصول و یقین» است: «هذا کتاب المثنوی و هو اصولِ اصولِ اصولِ الدین فی کشف اسرار الوصول و الیقین و فقهُ اللهِ الاکبر ... و کشّاف القرآن.» (جلال الدین مولوی، مقدمه منثور مثنوی معنوی). کلیات شمس تبریزی نیز «عشق نامه الهی» مولوی است. مولانا در این دو اثر بزرگ خویش به معرفی «توحید الهی»، «ولایت امیرالمؤمنین علی (ع)» و «حماسه امام حسین (ع)» از منظر عرفانی می‌پردازد.
براساس مثنوي معنوی و دیوان شمس؛ حضرت مولانا يك شيعه خاص وفادار به ولايت مولي الموحدين امام علی (ع) است. در ادبيات عرفاني؛ اساس تشيع مبتني است بر اصل امامت يا ولايت انسان كامل، معرفت و محبت و تبعيت از مقام و منزلت امام علي (ع) و اهل بيت پيامبر اکرم (صلوات الله علیهم) و اعتقاد به اصل تولي و تبري. در عمق انديشه‌هاي مولانا در مثنوي معنوي؛ جنبه اي از معرفت و محبت و تبعيت از امیرالمؤمنین علي (ع) و آل علي (علیهم السلام) نهفته كه با اساس تشيع به معنا و مفهوم عام قابل تطبيق است.
مولانا در مثنوي معنوی از یک سو بر پيروي از ولايت و ضرورت معرفت به امام علي (ع) و آل علي (علیهم السلام) تأكيد نموده و از سوي ديگر براهميت انسان كامل و ضرورت پيروي از «مرشد و شيخ و قطب» كه معادل اصطلاح «امـام» در علم كلام و «ولـي» يا «اولـي الامـر» در قرآن است؛ تأكيد بليغ دارد.
مقام امامت و ولايت و مرشديت داراي مراتب متعدد است. ولـيِّ مطلق؛ حضرت حق جلَّ جلاله است و پيامبر اسلام و ائمه اطهار (صلوات الله علیهم) از امام علي (ع) تا حضرت بقية الله الاعظم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، ولـيِّ كامل و مصداق بارز انسان كامل در عرفان هستند. لذا از آن جهت كه بحث «انسان كامل» و «ولايت» از امهات و اركان عرفان به شمار مي رود و «انسان كامل» مترادف است با «اصل امامت در تشيع»؛ پايه عرفان نیز بر مبناي «تشيـع حقيقي» است.
مولانا سر سپرده امیرالمؤمنین علی (ع)
مولانا بر اساس حديث شريف نبوي «مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَليٌّ مَولاهُ» كه شيعه و اهل تسنن آن را روايت كرده اند؛ بارها در مثنوي معنوي به تبیین مقام ولايت خاصه حضرت علي (ع) می‌پردازد. مولوی در پايان دفتر اول مثنوي معنوی در ابيات 3721 ـ 3001 به تفصيل در باره امیرالمؤمنین علي (ع) به عنوان مصداق «ولـيِّ خاصّـه» سخن مي گويد و در بیت 4538 دفتر ششم بار ديگر مفاد حديث نبوي در باب حضرت علي (ع) را طرح كرده، در مورد ولايت آن حضرت می‌فرمايد:
گفت هركو را منم مولا و دوست /// ابنّ عمِّ من علي مولاي اوست
بدين ترتيب مثنوي معنوی با اصل ولايت امیرالمؤمنین علي (ع) آغاز و پايان مي يابد. مولانا در آخرين داستان دفتر اول مثنوي (داستان دوازدهم) در وصف حضرت علي (ع) می‌فرماید:
1. اميرالمؤمنين (عنوان آغازين داستان دوازدهم): خدو انداختن خصم در روي اميرالمؤمنين علي (ع).
2. اخلاص عمل علی (ع) (مصرع اول بيت 3721): از علي آموز اخلاص عمل.
3. علي (ع)؛ شير حق (مصرع دوم بيت 3721): شير حقّ را دان منزه از دغل.
4. علي (ع)؛ افتخار هر نبي (مصرع دوم بيت 3723) افتخار هر نبـيّ و هر ولـي.
5. علي (ع)؛ افتخار هر ولي (مصرع دوم بيت 3723): افتخار هر نبـيّ و هر ولـي.
6. علي (ع)؛ رخي كه ماه برآن سجده آورد (بيت 3724): آن خدو زد بر رخي كه روي ماه /// سجده آرد پيش او در سجده گاه.
7. علي (ع)؛ شير رباني (بيت 3732): در شجاعت شير ربانيستي /// در مروت خود كه داند كيستي.
8. علي (ع)؛ عقل و ديده محض: (بيت 3745) اي علي كه جمله عقل و ديده اي/// شمّه اي واگو از آنچه ديده اي.
9. علی (ع)؛ بازِ عرش الهی (بيت 3750): باز گو اي باز عرش خوش شكار /// تا چه ديدي اين زمان از كردگار.
10. علي (ع)؛ مدرك غيب (بيت 3751): چشم تو ادراك غيب آموخته// چشم‌هاي حاضران بردوخته.
11. علي مرتضي (ع) (مصرع اول بيت 3757): راز بگشا اي علي مرتضي.
12. علي (ع)؛ حُسنُ القَضَا (مصرع دوم بيت 3757): اي پس سُوءُ القَضَا حُسنُ القَضَا.
13. علي (ع)؛ قرص ماه (ولايت قمريه) (ابيات 3759 ـ 3761): از تو بر من تافت پنهان چون كني /// بي زبان چون ماه پرتو مي زني -- ليك اگر در گفت آيد قرص ماه /// شيروان را زودتر آرد به راه -- از غلط ايمن شوند و از ذهول /// بانگ مه غالب شود بربانگ غول.
14. علي (ع)؛ ضياء اندر ضياء (بيت 3762): ماه بي گفتن چو باشد رهنما// چون بگويد شد ضياء اندر ضياء
15. علي (ع)؛ باب مدينه علم و باب ولايت محمديه (بيت 3763): چون تو بابي آن مدينه علم را /// چون شعاعي آفتاب حلم را – پيامبر اکرم (ص) اشاره به حديث شريف نبوي (بيت 1361): «اَنَا مَدِينَةُ العِلم وَ عَليٌ بَابُهَا فَمَن اَرَادَ العِلم فَليَأت البَاب»(فروزانفر، احاديث مثنوي).
16. علي (ع)؛ باب رحمت (مصرع اول بيت 3765): باز باش اي باب رحمت تا ابد.
17. علي (ع)؛ بارگاه لَهُ كُفواً اَحَد (مصرع دوم بيت 3765): بارگاه ما لَهُ كُفواً اَحَد.
18. علي (ع)؛ به مثابه خورشيد (شيخ كامل) (ابيات 3773 و 3775): گفت فرما يا اميرالمؤمنين /// تا بجنبد جان به تن در چون جنين – چون جنین را نوبت تدبیر رو /// از ستاره سوی خورشید آید او -- چون كه وقت آيد كه جان گيرد جنين /// آفتابش آن زمان گردد معين.
اشاره به ولايت شمشير امیرالمؤمنین علي (ع) بدین سبب كه آن حضرت از اهل بيت (علیهم السلام) است، «ولايت قمريه» ایشان را با «ولايت شمسيه» حضرت محمدمصطفي (ص) يكسان خوانده است. از سوي ديگر اشاره مي كند؛ شيوخ ديگر هم چون ستاره و امام علي (ع) همانند خورشيد؛ مظهر «شيخ كامل» است. (شرح كبيرآنقروي، ج 3، ص 1363).
22. علي (ع)؛ باز پرافروخته (مصراع اول بيت 3783): باز گو اي باز پرافروخته.
23. علي (ع)؛ دست پرورده شاه حقيقي جهان هستي (مصراع دوم بيت 3783): با شه و با ساعدش آموخته.
24. علي (ع)؛ باز عنقاگير شاه (بيت 3784): بازگو اي باز عنقا گير شاه /// اي سپاه اشكن به خود ني با سپاه.
25. علي (ع)؛ امت واحده (بيت 3785): امت وحدي يكيّ و صد هزار /// بازگو اي بنده بازت را شكار.
اشاره به آيه كان الناس امة واحده (سوره بقره، آيه 213) و آيه ان ابراهيم كان امة قانتا (سوره نحل، آيه 120) همه خلق بالقوه و بعضاً بالفعل تحت ولايت علوي هستند؛ همان ولي كه خاشع خداوند است.
26. علي (ع)؛ بنده خداوند (بيت 3786): گفت من تيغ از پي حقّ مي زنم /// بنده حقَّم نه مأمور تنم.
27. علي (ع)؛ شير حق (مصراع اول بيت 3787): شير حقَّم نيستم شير هوا.
28. فعل علي (ع)؛ گواه دين آن حضرت (مصراع دوم بيت 3787): فعل من بردين من باشد گوا.
29. علي (ع)؛ مظهر و مصداق صادق اراده و فعل الهي (بيت 3789): ما رميت اذ رميتم در حراب /// من چو تيغم آن زننده آفتاب. مصراع اول اشاره دارد به آيه 77 سوره انفال: «مَا رَمَيتَ اِذ رَمَيت وَ لَكِنَّ اللهَ رَمَي».
30. علي (ع)؛ فاني فالله و باقي بالله (مصراع اول بيت 3790): رخت خود را من زِ رَه برداشتم.
31. توحيد علي (ع)؛ توحيد ذاتي صمداني، نه توحيد عددي (مصراع دوم بيت 3790): غير حقّ را من عدم انگاشتم.
32. علي (ع)؛ سايه الهي (مصراع اول بيت 3791): سايه ام من كه خدايم آفتاب.
امیرالمؤمنین علي (ع) ولايت خويش را از ولايت الهي اخذ نموده اند.
33. علي (ع)؛ حاجب بارگاه احديت (مصرع دوم بيت 3791): حاجبم من نيستم او را حجاب.
34. وجود علي (ع)؛ سرشار از گوهرهاي وصال (مصراع اول بيت 3792): من چو تيغم پر گهرهاي وصال.
35. علي (ع)؛ حيات بخش (مصرع دوم بيت 3792): زنده گردانم نه كشته در قتال.
36. علي (ع)؛ صاحب ذات رفيع الدرجات و اخلاق الهي (بيت 3793): خون نپوشد گوهر تيغ مرا /// باد از جا كي برد ميغ مرا.
ولی الله اكبرآبادي شارح مثنوي گويد: تيغ و ميغ؛ عبارت از ذات رفيع الدرجات حضرت اميرالمؤمنين (ع) است و باد؛ كنايه از اخلاق نفساني و گوهر تيغ؛ عبارت از اخلاق الهي است. حاصل آن كه اوصاف نفساني بر صفات كماليه حضرت علي (ع) غالب نمي آيد. (شرح مثنوي ولي الله اكبرآبادي، دفتر اول، ص 507).
37. علي (ع)؛ كوه حلم و صبر و داد (بيت 3794): كه نيم كوهم ز حلم و صبر و داد /// كوه را كي در ربايد تنـدبـاد.
38. هستي علي (ع)؛ از بنياد شاه حقيقي (بيت 3797): كوهم و هستي من بنياد اوست /// ور شوم چون كاه بادم باد اوست.
39. سردار وجود علي (ع)؛ عشق اَحَد (بيت 3798): جز به ياد او نجنبد ميل من /// نيست جز عشق اَحَد سر خيل من.
40. علي (ع)؛ كاظم غيظ (بيت 3799): خشم بر شاهان شه و ما را غلام /// خشم را هم بسته ام زير لگام.
41. علي (ع)؛ غرق نور (مصراع اول بيت 3801): غرق نورم گرچه شد سقفم خراب.
42. علي (ع)؛ گلشن الهي (مصراع دوم بيت 3801): روضه هستم گرچه گشتم بوتراب.
43. نام علي (ع)؛ احب ِلله (بيت 3803): تا احب ِلله آيد نام من /// تا كه ابغض ِلله آيد كام من.
44. بخشش علي (ع)؛ مصداق اعطا ِلله (مصراع اول بيت 3804): تا كه اعطا ِلله آيد جود من.
45. امساك علي (ع)؛ مصداق امسك ِلله (مصراع دوم بيت 3804): تا كه امسك ِلله آيد بود من.
ابيات 3803 و 3804، مقتبس است از حديث «مَن اَعطَي ِلله وَ منعَ ِلله وَ اَبغَض ِلله وَ اَنكَح ِلله، فَقَدِ استَكمَل الايمَان»: «هركه براي خدا ببخشد و براي خدا امساك كند و براي خدا دوست بدارد و براي خدا دشمن بدارد و براي خدا ازدواج كند؛ همانا ايمانش كمال يافته است.» (فروزانفر، احاديث مثنوي، ص 37).
46. وجود علي (ع) سراسر از براي خداست (مصراع دوم بيت 3805): جمله ِلله ام نيم من آن كس.
اراده امیرالمؤمنین علي (ع) در اراده حق تعالی فنا و بقا يافته است.
47. عمل علي (ع) از براي حقّ وَ حاصل علم شهودي او از باري تعالي است (بيت 3806): و آنچه ِلله مي كنم تقليد نيست /// نيست تخييل و گمان، جز ديد نيست.
علم امیرالمؤمنین علي (ع) علم شهودي است، نه حصولي.
48. دست علي (ع) بسته بردامان حقّ (بيت 3807): زاجتهاد و از تحري رسته ام /// آستين بر دامن حقّ بسته ام.
49. وجود علي (ع)؛ ملكوت لاهوت و شاهـدمـدار حق تعالي (بيت 3808): گر همي پرم همي بينم مطار /// ور همي گردم همي بينم مدار.
50. علي (ع)؛ صاحب ولايت قمريه و حضرت حقّ؛ وليِّ مطلق شمسيه (مصراع دوم بيت 3809): ماهم و خورشيد پيشم پيشوا.
51. علي (ع)؛ دروازه علم الهي (مصرع اول بيت 3841): اندرا من در گشادم مر تو را.
هر كه خواهان مرتبه اعلاي وصال حق تعالي باشد، بايد از باب ولايت امیرالمؤمنین علي (ع) وارد شود. اشاره به حديث نبوي در شأن اميرالمؤمنين علي (ع): «أنَا مَدينَةُ العِلم وَ عَليٌ بَابُهَا فَمَن اَرَادَ المَدينَة وَ الحِكمَة فَليَأتِهَا مَن بَابُهَا»: «من شهر دانشم و علي (ع) دروازه آن است. هر كه بخواهد بدين شهر و فرزانگي درآيد، بايد از دروازه آن درآيد.» (فروزانفر، احاديث مثنوي، ص 37).
52. علي (ع)؛ بخشنده گنج‌هاي جاودان به پيروان وفادار ولايت علوي (بيت 3823): پس وفاگر را چه بخشم تو بدان /// گنج‌ها و ملك‌هاي جاودان.
53. علي (ع)؛ خواجه روح (بيت 3942): ليك بي غم شو شفيع تو منم /// خواجه روحم نه مملوك تنم.
54. علي (ع)؛ رادمرد رادمردان (بيت 3943): پيش من اين تن ندارد قيمتي /// بي تن خويشم فتي ابن الفتي.
55. علي (ع)؛ راهنماي اميران و ثمربخش درخت خلافت (ابيات 3946 ـ 3947): زان به ظاهر كوشد اندر جاه و حكم /// تا اميران را نمايد راه و حكم -- تا اميري را دهد جاني دگر /// تا دهد نخل خلافت را ثمر.
56. علي (ع)؛ با خوي الهي، ترازويي در عدالت و درستي (مصرع اول بيت 3981): تو ترازوي احدخو بوده اي.
57. ولايت علي (ع)؛ ميزان ولايت همه واليان نور (مصراع دوم بيت 3981): بل زبانه هر ترازو بوده اي.
58. نور ولايت علي (ع)؛ نشات گرفته از نور ولايت مطلقه حضرت حق (بيت 3983):
59. علي (ع)؛ گوهر درياي نور حضرت حقّ (بيت 3984): من غلام موج آن درياي نور/// كه چنين گوهر برآرد و ظهور.
مولانا شیدای سیدالشهداء امام حسین (ع)
بلندترین و مشهورترین غزل مولانا در باب عظمت و تعالی مقام امام حسین (ع) و شهیدان کربلا، غزل 2707 «کلیات شمس» است. مطلع این غزل «شهیدان الهی» و بلاجویان «معاشقه کربلایی» است و پایان آن ارجاعی والا به «انسان کامل» و «خورشید موعود» است که همواره شاهد و ناظر است وَ اصلِ اصلِ اصلِ نزولِ «انوارِ الهی» در عالم ممکنات است. فتـأمل.
در این غزل، شهیدان و عاشقان مترادف اند. شهیدان به مدد تجرد وجودی و «معرفت» که مقدمه عاشقی است و «بال‌های عاشقی»؛ برتر و فراتر از مرغان هوایی در ساحت حضرت دوست پرواز می‌کنند که «یُحِبُّهُم وَ یُحِبُّونَهُ»(سوره مائده، آیه 54). آنها شاهان عالم غیب اند که به یاری عشق، باب‌های عوالم پنهان را گشوده اند و از جمله رموز توفیق آنها در این پرواز عاشقانه؛ رهایی از «انواع خود» است. آنها با فنا و بقا در «عقل عقل» در ناکجا آبادند. (نک: سید سلمان صفوی، لندن، 2007).
 مولانا از بیت پنجم این غزل به بیان رابطه شهیدان واصل با سالکان می‌پردازد. رهایی شهیدان؛ در رهایی دیگر سالکان اثر وجودی نهاده، چرا که آنها با شکستن درهای زندان تو در توی طبیعت و نفس خویش، باب مخزن اسرار الهی را گشوده اند. ابتدا نفی و سپس اثبات: «لا اله الا الله» - «لا اله الا هو» (سوره بقره، آیه 255) «لا اله اله انت». شهیدان؛ واصلان به محبوب و امام حسین (ع)؛ سید و سالار آنها؛ نوای فقیران و درویشان کوی دوست اند.
شهیدان حسینی مقیم دریای وجود بیکران حضرت واجب الوجودند که این عالم؛ تجلیات اسماء و صفات اوست. «هُوَ اللهُ الخَالِقُ البَارِیَ المُصَوِّر لَهُ الأسمَاءُ الحُسنَی یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَوَاتِ وَ الأرض وَ هِوَ العَزِیزُ الحَکِیم. (سوره حشر، آیه 24). «الله لا اله الا هو» -- «لا اله الا انت». که از روز الست آشنای او بودند. «اَلَستُ بِرَبِّکُم؟ قَالُوا بَلَی.» (سوره اعراف، آیه 173). مولانا در بیت هشتم این غزل با اشاره به یکی از اصول عرفان نظری که انواع دنیاهای عالم ناسوت را هیچ اندر هیچ و تو خالی و گذرا و میرا می‌داند؛ انسان‌ها را به عرفان عملی فرا می‌خواند. آن گاه گویی پیام امام حسین (ع) را ابلاغ می‌کند: «ای مدعیان؛ اگر از قبیله ما و کربلایی هستید اهل صفا شده، دل را به نور الهی منور گردانید.»
کجایید ای شهیدان خدایـــــــــــی /// بلاجویان دشت کربلایـــــــــــی
کجایید ای سبک بالان عاشــــــــق /// پرنده تر ز مرغان هوایــــــــــــی
کجایید ای شهان آسمانـــــــــــــی /// بدانسته فلک را درگشایـــــــــی
کجایید ای ز جان و جا رهیـــــــده /// کسی مر عقل را گوید کجایــــی
کجایید ای در زنــــــــدان شکسـته /// بداده وام داران را رهایـــــــــــی
کجایید ای در مـخزن گشــــــــاده /// کجایید ای نوای بی نوایــــــــــی
در آن بحرید کین عالم کف اوست /// زمانی بیش دارید آشنایــــــــــی
کف دریاسـت صورت‌های عالــــم /// ز کف بگذر اگر اهل صفایــــی
دلم کف کرد کین نقش سخن شــد /// بهل نقش و به دل رو گر ز مایـی
برآ ای شمس تبریزی ز مشــــــــرق /// که اصل اصل اصل هر ضیایــــی
مولانا در داستان «شیعیان حلب» در دفتر ششم مثنوی ابیات 777- 805؛ به بیان عظمت معنوی و بلندی تبار و صفات برجسته امام حسین (ع) و آسیب شناسی برخی عزاداران حسینی می‌پردازد و حسرت و اندوه واقعه غم بار عاشورا و شهادت امام حسین (ع) را برای پیروان راستین طریق حق و رسول خدا محمدمصطفی (ص) بس عظیم می‌داند، چرا که دوست دار حضرت محمد (ص) باید امام حسین (ع) را نیز دوستدار باشد، که آن بزرگ فرمودند: «حَسینُ مِنّی وَ أنَا مِن حَسین». «قدر عشق گوش، عشق گوشوار»؛ آن که گوش را دوست دارد گوشواره را نیز دوستدار است. گوش کنایه از حضرت محمد (ص) و گوشواره کنایه از امام حسین (ع) است. به اعتقاد مؤمنین؛ عزاداری و تعظیم شعائر «روح پاک» سیدالشهداء (ع) از صد طوفان نوح مشهورترست.
مولانا در ابیات 791 و 792 دفتر ششم مثنوی با تأکید بر لفظ «مؤمن» و کیفیت نسبت آن با امام حسین (ع)، تولای امام حسین (ع) و تبری جستن از دشمنان آن حضرت را از نشانه‌های ایمان می‌خواند. گویی به این فراز زیارت عاشورا نظر داشته است: «یَا أبَا عَبدِالله لَقَد عَظُمَتِ الرَّزِیّة وَ جَلَّت وَ عَظُمَتِ المَصِیبَة بِکَ عَلَینَا وَ عَلَی جَمِیعِ اَهلِ الإسلام»: «یا اباعبدالله؛ به راستی که سوگ بزرگ و مصیبت شما بر ما و اهل اسلام؛ بس عظیم و سترگ است.» در این ابیات از امام حسین (ع) با عبارات «روح سلطانی» و «شاهنشاه» یاد می‌شود که باتوجه به اشعار دیگر مولانا و سیاق گفتمان سوم دفتر ششم که داستان مذکور بخشی از آن است؛ مقصود «سلطان عشق» است. در بیتی دیگر امام را «خسرو دین» خطاب می‌کند. مولوی هیچ یک از صحابه و خلفا را با این لقب نمی‌خواند.
امام حسین (ع) در بیان مولانا؛ نمونه اعلای «عاشق صادق واصل» اند. آن حضرت «خسرو دین» و «شهنشاه عاشقان» اند که با رهایی از قفس دنیا به عالم غیب راه یافته اند. پس از آن برخی عزاداران را که فرسنگ‌ها از ارزش‌های حسینی به دورند؛ به گریه بر خویشتن خویش فرا می‌خواند: «بر حسین مگریید. بر قلب و ایمان خراب و وابسته خویش به این دنیای دون نوحه کنید». مولانا با برشمردن نشانه‌های دینداری - «توکل»، «جانبازی»، «بی نیازی»، «فرخی معنوی» و «بخشندگی» - به مدعیان کاذب دینداری که وجودشان فاقد این نشانه‌هاست، می‌فرماید: «اگر حسینی هستید و از شراب عشق الهی نوشیده اید؛ چرا هیچ اثری در اعمال و رفتارتان مشاهده نمی‌شود؟» (سیدسلمان صفوی، اهل بیت (علیهم السلام) از منظر مولوی، ۱۱۰-۱۱۳)
مولانا در دفتر ششم ابیات 790-793 می‌فرماید:
روز عـاشورا نمی‌دانــــــــی که هست /// ماتم جانی که از قرنــــــــــــی به است
پیش مؤمن کی بود این غصــــــه خوار /// قدر عشق گوش عشـــــــــــق گوشوار
پیش مؤمن ماتـــــــــــم آن پاک روح /// شهره تر باشــــــــــد ز صد طوفان نوح
و در ابیات ابیات 795- 805 می‌فرماید:
پس عــــــــزا بر خود کنید ای خفتگان /// زان که بد مرگی است این خواب گران
روح سلطانی ز زندانـــــــــــی بجـست /// جامه چه درانیم و چون خائیــــم دست
چون که ایشان خسرو دیــــــن بوده اند /// وقت شادی شـــــــــد چو بشکستند بند
ســــــــــــــوی شادروان دولت تاختند /// کنده و زنجیــــــــــــــــــر را انداختند
روز ملک است و گش و شـــــاهنشهی /// گر تو یک ذره از ایـشان آگهــــــــــی
ور نه ای آگه برو بر خود گـــــــــــری /// زان که در انکار نقــــــــــل و محشـری
بر دل و دین خرابت نوحه کـــــــــــــن /// که نمی‌بیند جز این خاک کهــــــــــن
ور همی بیند چرا نبود دلیـــــــــــــــــر /// پشت دار و جان سپار و چشم سیــــــــر
در رُخت کو از می دین فرخـــــــــــی /// گر بدیدی بحر کو کفِ سخـــــــــــی
آن که جو دید آب را نکند دریــــــــغ /// خاصه آن کاو دید آن دریا و میــــــــغ
جای بسی شگفتی است که چگونه برخی چنین شخصیتی با این میزان سرسپردگی به امیرالمؤمنین علی و امام حسین (علیهم السلام) را تکفیر و تفسیق می‌کنند. مگر آن که این امر ناشی از ناآگاهی نسبت به معارف بلند مثنوی معنوی و دیوان شمس باشد. این فقیر نظر متعالی مولانا در باره اهل بیت (علیهم السلام) را در کتاب «اهل بیت (علیهم السلام) از منظر مولوی» با ارجاعات مکرر به مثنوی معنوی و دیوان شمس تبیین نموده ام. (سید سلمان صفوی، اهل بیت (علیهم السلام) از منظر مولانا، تهران، انتشارات سلمان - آزاده، چاپ چهارم، ۱۳۹۷).
مولانا از منظر عالمان دین
مولانا از منظر عرفان شناسان متخصص نظیر کمال الدین خوارزمی، حاج ملا‌هادی سبزواری، آیت الله سید علی قاضی، امام خمینی، علامه سید محمدحسین طباطبایی، علامه محمدتقی جعفری، استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری و رهبر معظم انقلاب آیت الله خامنه ای؛ شخصیتی الهی و کم نظیر است.
خوارزمی از اولین مفسران مثنوی گوید: «مثنوی تفسیر کلام مولی الموحدین قطب الاقطاب العاشقین و امام الحکما حضرت علی (ع) است.»(کمال الدین خوارزمی، جواهرالاسرار، ص ۴۱). حاج ملا‌هادی سبزواری صاحب کتاب شرح منظومه از مهم ترین کتب دروس حوزوی حوزه علمیه قم؛ مؤلف «شرح الاسرار»؛ شرح ابیات مشکل مثنوی معنوی مولاناست.
امام خمینی فرموده اند: «کثیرى از ناس شعر مثنوى را جبر مى‏ دانند، حال آن که مخالف جبر است. علتش این است که آقایان معناى جبر را نمى‏دانند. چنان که مرحوم حاجى (حاج ملا‌هادی سبزواری) نیز در شرح خود بر مثنوى نتوانسته در شرح و تفسیر، مرام مولوى را برساند؛ زیرا حکیمى قول عارفى را بیان نموده، بدون این که حظِّ وافر از قریحه عرفانى داشته باشد و بلاتشبیه مثل این است که ملحدى، مرام نبى مرسلى را شرح کرده باشد. بیان مرام شخصى، قریب الافق بودن با اعتقاد او را لازم دارد. براى شرح قول عارف رومى؛ مردى صوفى که یک نحوه کشف ذوقى داشته باشد، لازم است که آن هم نه با نثر بلکه با نظمى که از ذوق عرفانى برخاسته باشد؛ مانند نسیمى که از سطح آبى بر مى‏ خیزد، به شرح آن بپردازد.» (آیت الله سید عبدالغنی اردبیلی، تقریرات فلسفه امام خمینی، ج ۲، ص ۱۹۸). امام خمینی در کلیه کتب عرفانی و تفسیری خود «مصباح الهدایه، ص ۱۵۶»، «شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص ۹۵، ۳۳۸»، «شرح دعای سحر، ۱۱۸، ۱۴۷»، «آداب الصلاة، ص ۸، ۲۵۳» و «تفسیر سوره حمد، ص ۱۷۸» به آرای مولانا استشهاد کرده اند.
علامه طباطبایی فرموده اند: «مولانا عارف رازدان و خدابینی است که غواص اقیانوس معانی و معارف و قدوه اصحاب معرفت است.» (مجموعه رسائل، ص ۱۲۰). استاد شهید مطهری می‌فرماید: «مولوی حرفی غیر از قرآن ندارد، هر چه می‌گوید تفسیر قران است.» (آشنایی با قرآن، ج ۳، ص ۱۸۲). علامه جعفری، فقیه و حکیم معاصر نیز مؤلف پانزده جلد کتاب شرح مثنوی مولوی است.
رهبر انقلاب در تاریخ ۲۵ شهریور ۱۳۸۷ در دیدار با جمعی از شاعران فرمودند: «یک بخش مهم از شعر آئینی ما می‌تواند متوجه مسائل عرفانی و معنوی بشود. این هم دریای عظیمی است. شعر مولوی را ببینید. فرض کنید کسی به دیوان شمس به خاطر زبان مخصوص و حالت مخصوصش دسترسی نداشته باشد که خیلی از ماها دسترسی نداریم. مثنوی که خودش می‌گوید: «وَ هُوَ اصولِ اصولِ اصولِ الدین». آیت الله خامنه ای در ادامه با اشاره به خاطره خود از شهید مطهری می‌افزایند: «واقعاً اعتقاد من هم همین است. مرحوم آقای مطهری از من پرسیدند: نظر شما راجع به مثنوی چیست؟ گفتم به نظر من مثنوی همین است که خودش گفته: «وَ هُوَ اُصُولِ اُصُولِ اُصُولِ الدِّین ...». ایشان گفتند: کاملاً درست است، من هم عقیده‌ام همین است».
وحدت وجود
«وحدت وجود» یعنی «لا اله الا هو»(سوره بقره، آیه ۲۵۵). یعنی «الله» علت فاعلی و علت غایی جهان است: «إنَّا ِللهِ وَ إنَّا إلَیهِ رَاجِعِون» یعنی خدا مسبب الاسباب است: «وَ مَا رَمَيتَ إِذ رَمَيتَ وَ لَكِنَّ اللهَ رَمَی» (سوره انفال، آیه ۱۷). مولانا بر اساس قرآن حکیم؛ در ابیات دفتر اول مثنوی معنوی، ۶۰۲-۶۱۶ در باره «وحدت وجود» می‌فرماید:
ما عدم‌هاییـــــــم و هستی‌های ما /// تو وجود مطلقی فانــــــــــی نما
ما همه شیران ولـــــــــی شیر علم /// حمله‌‌شان از باد باشـــــد دم ‌‌به ‌‌دم‌‌
حمله شان پیدا و ناپیـــــداست باد /// آن که ناپیـداست هرگز کــم مباد
باد ما و بـــــــــود ما از داد توست /// هستــــی ما جمله از ایجاد توست‌‌
لــــــــذت هستی نمودی نیست را /// عاشــق خود کرده بودی نیست را
لـــــــــــذت انعام خود را وا مگیر /// نقـل و باده و جام خود را وا مگیر
ور بگیـــــــری کیت جستجو کند /// نقش با نقاش چون نیــــــــرو کند
منگر اندر ما، مکــــــــن در ما نظر /// اندر اکــــــرام و سخای خود نگر
ما نبودیـــــــــــم و تقاضامان نبود /// لطف تو ناگفتــــــــــه‌ ما می‌‌شنود
نقش باشــــــــد پیش نقاش و قلم /// عاجـز و بسته چو کودک در شکم‌‌
پیش قدرت خلــــــق جمله بارگه /// عاجـــزان چون پیش سوزن کارگه‌‌
گاه نقشش دیو و گـــــه آدم کند /// گاه نقشش شادی و گــــه غم کند
دست نه تا دست جنباند به دفــــع /// نطق نه تا دم زند در ضر و نفـــــــع‌‌
تو ز قــــرآن باز خوان تفسیر بیت /// گفت ایـــــــــزد ما رميت إذ رمیت‌‌
گر بپرانیم تیر آن نــــــــه ز ماست /// ما کمان و تیـــــراندازش خداست‌
شمس تبریزی
حضرت شمس استاد مولانا جلال الدین محمد مولوی بوده است. اگر دستگیری شمس از مولانا دستگیری و واصل نمودنش به عالم عشق نمی‌بود؛ در تاریخ معرفت تنها با یک خط از مولوی یاد می‌شد. مولانایِ خالق مثنوی معنوی و دیوان شمس؛ حاصل آتش و نور معرفت حضرت شمس است. چنان که بین «مقالات شمس» و «مثنوی معنوی مولوی» ارتباط عمیقی حاکم است و مولانا در مثنوی معنوی بسیاری از امثال و قصص و مطالب مقالات شمس را استنباط نموده ‌است. لیکن فهم سخنان منسوب به شمس در «مقالات شمس»؛ کار هر کس نیست، چرا که زبان شمس؛ زبان نمادین و تأویلی است و تنها آشنایان با زیان نمادین، معارف قرآنی و عرفانی که خود اهل ذوق‌اند، می‌توانند معانی بلند آن را درک نمایند و گرنه همان طور که امام خمینی فرمودند با معارف عرفانی و از جمله با آرای شمس مخالفت می‌نمایند.
مولانا در باره شمس می‌فرماید:
شمس تبریزی که نور مطلق است /// آفتاب است و ز انــوار حق است
مولانا در ۳۷ سالگی به توفیق زیارت حضرت شمس نائل آمد و پس از زیارت حضرت شمس حال خویش را این گونه به تصویر می‌کشد:
زاهـــد بودم ترانـه گویم کردی /// سرحلقه بزم و باده جویم کردی
سجّــاده نشین بـا وقـاری بــودم /// بازیچـه کودکان کـویـم کـردی
حضرت شمس چنان مولانا را متحول فرمود که درس و وعظ را به کناری نهاده، به ساحتِ بسی والاتر از معرفت عروج کرد و پس از آن تجربیات عرفانی خویش را با زبان هنری در قالب مثتوی و حکایت در «مثنوی معنوی» و در قالب غزل در «کلیات شمس تبریزی» بیان فرمود.
زندگی حضرت شمس برخلاف زندگانی حضرت مولانا؛ رمزآلود است. ظهور و غیبتش نیز هم چون سخنان گهربارش؛ رازی بزرگ و ناشناخته و سر به مُهر است. بر اساس اسناد موجود می‌توان گفت حضرت شمس؛ عارفی جهاندیده و فرمانده سپاه نور بوده که ماموریت الهی او کشف و شکار سرداران لشکر نورالانور بوده است. او «خـط سـوّم» بوده که تنها خـداوند متعال بر عظمت او داناست. او خود می‌فرماید: «چنان‌که آن خطاط سه گونه خط نوشتی: یکی را او خواندی، لاغیـر ... یکی را هم او خواندی، هم غیـر او ... یکی را نَـه او خواندی، نَـه غیـر او. آن خـط سـوم منـم که سخن گویم. نَـه من دانـم، نَـه غیـر من». حضرت شمس در باره حقیقت وجود و هویت اصلی خود می‌فرماید: «راست نتـوانم گفتن؛ که من راستی آغاز کردم، مرا بیرون کردند.»
حضرت شمس با دمیدن نور ولایت خویش در قلب مستعد حضرت مولانا، با مشتعل نمودن شعله عشق در نهادش؛ او را با ساحتی از معرفت مأنوس فرمود که دستیابی به آن از طریق علوم تحصّلی ممکن نیست. این نوع معرفت؛ علم شهودی به حقیقت هستی است که به مدد نور ولایت «ولـی» در سالک و همت و مجاهده سالک؛ در قلب سلیم پدیدار می‌شود. معرفت شهودی که حضرت شمس به مولانا عطا نمود؛ از جنس سیـر حُـبّی به سوی حضرت محبوب بود. سرعت سِیـر در این روش به نسبت روش فقر و زهـد، بسی والاتر است. آنچه مولانای بزرگ را ناب و خالص نمود؛ اعطای نور ولایت و اتصال به مکتب عشق و شیدایی توسط حضرت شمس بود که با خواندن کتاب و تلمذ نزد اساتید علوم ظاهری حاصل نمی‌آید. 
پس از آن چنان که در مثتوی معنوی و دیوان شمس تبریزی مشهود است؛ جنس معرفت حضرت مولوی، شهودی گشت و مراتب فتوحات ربانی بر قلبش وارد شد.
حضرت مولانا در (غزل 1185 دیوان شمس) در توصیف تجربه مستی عرفانی و معرفت آن می‌فرماید:
چنـان مستم چنان مستم من امــروز /// که از چنبر برون جستم من امــــروز
چنان چیزی که در خاطر نیــــــاید /// چنانستم چنانستم من امــــــــــــروز
به جان با آسمان عشق رفتـــــــــم /// به صورت گر در این پستم من امـروز
گرفتم گوش عقل و گفتم ای عقل /// برون رو کز تـو وارستم من امـــــروز
بشوی ای عقل دست خویش از من /// که در مجنون بپیوستم من امـــــــروز
بـه دستــــم داد آن یـوسف ترنجی /// که هر دو دست خود خستم من امروز
چنـانم کرد آن ابریق پر مــــــــــی /// که چندین خنب بشکستم من امـــروز
نمی‌دانم کجایم لیک فــــــــــرخ /// مقامی کاندر و هستم من امـــــــــروز
بیامد بر درم اقبـــــــــــــــال نازان /// ز مستی در بر او بستم من امـــــــــروز
چو واگشت او پــــی او می دویدم /// دمی از پای ننشستم من امــــــــــــروز
چو نحن اقربم معلوم آمــــــــــــد /// دگر خود را بنپرستم من امــــــــــروز
مبند آن زلف شمس الدین تبریـــز /// که چون ماهی در این شستم من امـروز
استقلال ایران؛ مدیون نهضت عارفان
مخالفین عرفان اسلامی با مطالعه تاریخ ایران و تشیع به این واقعیت استبصار می‌یابند که پدر معنوی استقلال ایران پس از نهصد سال خلافت جور عرب‌ها و مغولان؛ عارف بزرگ شیخ صفی الدین اردبیلی است. اگر نهضت شیخ صفی الدین اردبیلی و مجاهدت‌های دویست ساله اخلاف او و شاه اسماعیل نمی‌بود؛ ایران مرکز تشیع نمی‌شد.
رهبر معظم انقلاب در شأن شامخ شیخ صفی الدین اردبیلی فرموده اند: «شیخ صفی‏الدین اردبیلی؛ یک عالم، عارف، مفسر و محدث بود. آن‏گونه که مرحوم علامه مجلسی - بنا بر آنچه از او نقل کرده‏اند - ذکر می‏کند؛ شیخ صفی‏الدین اردبیلی در ردیف سید بن ‏طاووس و ابن ‏فهد حلی - علمای فقیه و درعین ‏حال عارف - قرار داشت و کسی بود که در کنار علامه حلی - در دستگاه شاه خدا بنده - جوانه‏های شیعه را در قرن هفتم و هشتم در این کشور به ‏وجود آوردند و پایه فقهی و متین و استدلالی آن را در حوزه ‏های علمیه رایج نمودند. در تاریخ گذشته، در دوران طلوع صفویه؛ سرزمین اردبیل دو خدمت بزرگ به این كشور نمود. اولاً از كشوری كه بخش‌های آن از هم جدا و در حال اختلاف و درگیری بودند؛ یك كشور متحد و بزرگ و مقتدر به وجود آورد. قبل از طلوع صفویه و بعد از دوران سلجوقیان؛ ایران كشوری بود كه هر بخش آن آهنگ جداگانه‌ای می‌نواخت و از عزّت و عظمت ایران در آن دوران خبری نبود. این عزت را صفویه دادند. صفویه از اردبیل طلوع كردند و خاندان عرفای مجاهد و مبارز یعنی اولاد شیخ صفی الدین اردبیلی توانستند این زمینه را به وجود آورند، تا فرزندان آنها ایران را به همه‌ عالمیان در دنیای آن روز؛ متحد و مقتدر و عزیز و سربلند و پیشرفته معرفی كنند. خدمت دوم؛ عاملی بود كه در واقع پشتیبان معنویِ عامل اول محسوب می‌شود؛ یعنی احیای مذهب شیعه و مذهب اهل بیت و ارادت به خاندان پیامبر (ص).» (سوم مرداد ۱۳۷۹)
امام خمینی معمار کبیر انقلاب اسلامی نیز یک عارف شامخ و مرجع عظیم الشأن بودند. مخالفت با مولانا، عرفان و فلسفه اسلامی؛ مخالفت با خط فکری امام خمینی بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران و معمار نظریه انقلاب اسلامی است.
 

نظر شما