شناسهٔ خبر: 36481496 - سرویس استانی
نسخه قابل چاپ منبع: فارس | لینک خبر

خاطراتی متفاوت از روز حماسه و ایثار مردم اصفهان

سنگینی تابوت رفیق بود و بوی عطر شهید که آن روز نقش جهان را محکم در آغوش گرفته بود، انگار نصف‌جهان که هیچ، تمام جهان برایشان تنگ شده بود؛ از گنبدهای شهرمان یاد گرفته‌ایم که سر به آسمان داشته باشیم، ما همچنان چشم به راه بارانیم، تشنه‌تر از مردمان سال یک هزار و سیصد و شصت و یک.

صاحب‌خبر -

خبرگزاری فارس-اصفهان؛ یادداشت میهمان*: پدرم می‌گوید آن روز آن‌قدر تابوت از پی تابوت بر روی دست‌هایمان حمل کردیم که پاها خسته و دست‌ها شرمنده شد؛ پدرم این روزها سرفه‌های خشک می‌کند و نفسش از آب و هوای این شهر تنگ آمده است.

او معتقد است اگر باران ببارد شهر پاکیزه می‌شود، پدرم می‌گوید 25 آبان، باران بارید، رگبار بود، بارانی آمد و ما را با خودش برد؛ آن روز نام همه خیابان‌های شهر انقلاب بود، اسم کوچه‌ها شهید و خانه‌ها همه میزبان  و مردانشان رسالت بر دوش.

سنگینی تابوت رفیق بود و بوی عطر شهید که آن روز نقش جهان را محکم در آغوش گرفته بود، انگار نصف‌جهان که هیچ، تمام جهان برایشان تنگ شده بود؛ جای خودشان که آن بالاها، اما سنگینی‌شان روی دست‌های پدرم بود و من هنوز این سنگینی روی شانه‌های پدر را حس می کنم.

درست از همان روزهای آخر آبان که هوای اصفهان سرد می‌شود و از همان اولین سوز زمستانی که به صورتم می‌خورد، بشارت بهار را می‌شنوم، از همین هوای خشک که پوست دست‌هامان می‌ترکد، با همین دست‌ها که هنوز رسالتی را سر دست گرفته‌ایم.

با همین رسالتی که ما را بلند کرده است، بلند بالا کرده است؛ من هنوز هم شرمندگی را از چشمان پدر می‌خوانم و در خستگی آن روز پاهایش شریکم، حتی جمعه‌ها که او به نماز جمعه می‌رود و من از همین‌جا خمیازه می‌کشم.

من تمام خطبه‌های نگفته‌اش را گوش داده‌ام و در فراز و فرود ذهنیاتش تکبیر گفته‌ام، بی‌آن که بداند چقدر به هم نزدیکیم، بی‌آن که مرا در 25 آبان‌ها دیده باشد یا کلامم را با مردمان خارج میدان شنیده باشد.

فی المثل شخصی از بیرون میدان می‌گفت: «حیف این همه بچه‌های مردم نبود که حرام شدند!» او که از عملیات محرم تنها نام و فرجامش را شنیده بود و من به او گفتم: اسم‌ها که البته بی‌حکمت نیستند؛ صحیح که محرم ماه حرام است اما محرم نباشد، همه روزهایمان حرام می‌شود.

آن پرچم سیاه 25 آبان هم از فردای همان روز جایش را به پرچمی قرمز رنگ داد، این خون‌های ریخته شده از پی یافتن خون‌خواهشان جاری شدند، خون که بالا می‌رود اما تکلیف تابوت بردوشان ماه آبان چیست؟ بر دوش ما هنوز سنگینی نعش برادرانمان مانده است.

از گنبدهای شهرمان یاد گرفته‌ایم که سر به آسمان داشته باشیم، ما همچنان چشم به راه بارانیم، تشنه‌تر از مردمان سال یک هزار و سیصد و شصت و یک.

*محمود فروزبخش

انتهای پیام/63077/ص30/

نظر شما