به نظر میرسد سؤالهایی که این روزها در داخل و خارج امریکا مطرح است از جمله اینکه چرا بعد از چند سال سرمایهگذاری سنگین امریکا به یکباره حمایت خود را از کردهای سوریه برداشت و آنها را در برابر ترکیه تنها گذاشت و یا اینکه چرا دست به کاری زد که به نفع روسیه، سوریه و ایران تمام شد، با بازگشت به تغییر و تحولاتی که در مبانی سیاست خاورمیانهای امریکا روی داده است قابل پاسخ دادن باشد یا این بازگشت میتواند حداقل به روشن شدن چارچوب قضیه کمک کند.
سیاست سنتی امریکا در غرب آسیا بر دو پایه استوار شده بود و امریکا برای حفظ این دو پایه حاضر بود هر هزینهای را بپردازد یا دست به هر کاری بزند. یکی از این دو پایه امنیت نفت و دیگری امنیت اسرائیل بود. اما برخی رخدادها هر دو پایه را لرزان کرده است.
در عرصه نفت، امریکا به فناوری تولید نفت شیل دست یافت و اگرچه نفتی که از این طریق استخراج میشود به محیط زیست آسیب میزند یا کفاف همه نیازمندیهای داخلی امریکا را نمیکند، اما دستکم وابستگی آن را به نفت وارداتی کاهش میدهد و آن را در وضعیتی قرار میدهد که دیگر مثل سابق برای تأمین امنیت انرژی این منطقه یا حمایت از کشورهای نفتی مثل عربستان بی محابا دست به هرکاری نزند و برای آنها سپر نشود بهخصوص آنکه میداند وابستگی رقبای جهانی این کشور اعم از چین و اتحادیه اروپا به نفت و انرژی خاورمیانه به مراتب بیشتر است.
در عرصه امنیت اسرائیل نیز مجموعهای از رخدادها مؤثر بوده که از جمله آنها میتوان به فروپاشی نظام دوقطبی اشاره کرد که اساساً اهمیت این رژیم را برای امریکا در معادلات جهانی کاهش داد. ضمن آنکه با مهاجرت بیش از یک میلیون یهودی از روسیه و سایر مناطق تحت حاکمیت شوروی سابق موازنه جمعیتی به نفع یهودیان شرقی در برابر یهودیان غربی رقم خورد و متعاقب آن جایگاه سیاسی احزاب دست راستی را در برابر احزاب دست چپی (که از مهاجران کشورهای غربی تشکیل یافتهاند) تقویت کرد که همین امر به تدریج چالشهایی را در روابط میان رژیم صهیونیستی و کشورهای غربی از جمله امریکا شکل داد. در این میان واقعه ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱ مزید بر علت شد و این سؤال را به تدریج در محافل فکری و سپس سیاسی امریکا پدید آورد که چرا امریکا باید بابت حمایت از رژیم صهیونیستی چنین هزینههای سنگینی را بپردازد.
از دیگر سو با افول تدریجی قدرت جهانی امریکا، برخی دیگر از کشورها از جمله چین به سرعت خود را به دومین قدرت اقتصادی جهان ارتقا داد و این نگرانی را در امریکا ایجاد کرد که با روند فعلی احتمال اینکه چین خود را به قدرت اول اقتصادی برساند و جای امریکا را بگیرد وجود دارد لذا اولویتهای امنیتی خود را تغییر داد و راهبرد نظامی خود را از خاورمیانه به شرق آسیا برای مهار چین تغییر داد.
نکته قابلتوجه و تأمل این است که تغییرات راهبردی امریکا از دوره اوباما شروع شد، اما با توجه به اینکه عربستان و رژیم صهیونیستی این تغییر رویکرد را به نفع خود نمیدیدند لذا به قدرت رسیدن ترامپ را (که طبق برخی شواهد در پیروزی آن نیز نقش داشتند) فرصتی مناسب برای بازگرداندن امریکا به سیاست سنتی میدیدند و یک بار دیگر تلاش خود را به کار گرفتند تا پای امریکا را به بحرانها و جنگهای منطقه بکشانند و چه بسا جنگ جدیدی را میان ایران و امریکا شکل دهند، اما مجموعه عواملی از قبیل پیروزیهای محور مقاومت و تقویت همبستگی میان اضلاع این محور و همچنین شکست پروژههایی که برای داخل ایران تدارک دیده شده بود باعث شد دولت ترامپ جرئت و جسارت درگیری با این محور را به خود ندهد و خروج نیروها از مناطق درگیری را همچنان گزینه کارآمد بداند و از این دید احتمال اینکه ترامپ بعد از سوریه اقدام به خروج نیروهای امریکایی از دیگر مناطق درگیری در این منطقه بکند دور از انتظار نخواهد بود و البته این مفهوم پایان حضور دائمی امریکا در این منطقه نیست.
نظر شما