شناسهٔ خبر: 35916732 - سرویس ورزشی
نسخه قابل چاپ منبع: آریا | لینک خبر

روبرتو باجو:

هنوز صحنه پنالتی از دست رفته فینال جام جهانی 1994 جلوی چشمم است/ بعد از عمل زانویم از مادرم خواستم مرا بکشد!

صاحب‌خبر -
خبرگزاری آریا- دم اسبی آسمانی در طول مصاحبه با حضور بزرگان فوتبال، احساساتی شد اما تقریبا در مورد همه چیز صحبت کرد؛ از ویچنزا تا برشا.
به گزارش آریا، در فستیوال ورزش در شهر ترنتوی ایتالیا، چهره های مهمی سخنرانی و مصاحبه کردند. روبرتو باجو یکی از سرشناس ترین چهره های تاریخ ایتالیا در این فستیوال حضور داشت و به سوالات خبرنگاران پاسخ داد. به گزارش گاتزتا دلو اسپورت، باجو گفت:
وقتی بچه بودم، عادت داشتیم با توپ تنیس بازی کنیم و آن را به پنجره ها بکوبیم. چیزی که بچه های این روزها ندارند، لذت فوتبال بازی کردن در هر جایی است؛ حتی در خیابان. مهم ترین نکته در دوران ورزشی هر فوتبالیست، فروتنی است. بدین ترتیب از شکست هراسی نخواهید داشت زیرا از قبل می دانید که در زندگی چگونه دوباره سر پا شوید. همیشه با حضور در کنار هواداران، لذت محبت آنها را تجربه کردم. می دانم برای هرکس دیدار با الگویش چه معنایی دارد. می دانم اختصاص دادن وقت به هواداران چقدر مهم است. من فوتبالم را با آرزوی انتقال لذت آن به دیگران بازی کردم.  
یک روز پوشیدن پیراهن ویچنزا برای من رویا بود. بعد از یک مصدومیت جدی به فیورنتینا رفتم و بنابراین دو سال بازی نمی کردم و حتی در سال سوم هم کاملا از مصدومیت رها نشده بودم. مصدومیت ها برای من مثل کابوس بود. روز بعد از عمل زانویم از مادرم خواستم مرا بکشد!  
وقتی خوب بازی می کردم، حس می کردم به هوادارانی که برایم صبر کردند، بدهکارم. با هواداران فیورنتینا پیوند عمیقی داشتم و به سختی تلاش کردم تا با ویولا بمانم اما همه چیز برای من تصمیم گیری شد. کاش حداقل آنها (مدیران فیورنتینا) با من رو راست بودند.  
پس از اعلام خبر فروش روبرتو باجو به یوونتوس در سال 1990، در خیابان های فلورانس تظاهرات شد:
بله سه روز در شهر هرج و مرج بود. هواداران شرایط را نپذیرفته بودند و من از اینکه دلیل این هرج و مرج بودم، احساس گناه می کردم؛ هر چند که من آخرین مقصر این ماجرا بودم. من همیشه حقیقت را گفتم اما حقیقت آن ماجرا 20 سال بعد برای همه ثابت شد.  
باجو تا سال 1995 در یوونتوس ماند و در سال 1993 در اوج دوران بازی خود، توپ طلا و جایزه بهترین بازیکن سال فیفا را دریافت کرد:
به دنبال آن جوایز نبودم زیرا من فقط به موفقیت یووه فکر می کردم و در آن برهه، یووه با حضور گرانده میلان (اصطلاح برای دوران طلایی میلان در اوایل دهه 1990) در سری آ مشکلاتی داشت. فصل 1995-1996 به میلان رفتم و با قهرمانان بزرگی هم بازی شدم. بولونیا هم قدم بزرگی بود زیرا در میلان به طور مستمر بازی نمی کردم. بنابراین تصمیم گرفتم جدا شوم. بولونیا شهر فوق العاده ای برای من بود و در آنجا از بازی ام لذت بردم.  
سپس باجو به اینتر پیوست:
از پوشیدن پیراهن اینتر خیلی خوشحال شدم زیرا آنها در ژانویه سال قبل هم برای خرید من تلاش زیادی کردند اما من نمی خواستم به بولونیا خیانت کنم و در میانه فصل جدا شوم. با پیوستن به برشا به دنبال حضور در باشگاهی بودم که به خانه ام نزدیک تر باشد زیرا قبل از آن 3 ماه تنهایی تمرین می کردم. امیدوار بودم ویچنزا با من تماس بگیرد اما آنها تماس نگرفتند. یک شب تلفن زنگ خورد و کارلو ماتزونه می خواست در مورد برشا با من صحبت کند. آن شب بود که یک افسانه متولد شد. ماتزونه هیچ علاقه ای به تضاد نداشت. او مرد دانایی است.  
رابطه باجو با ماتزونه فوق العاده بود اما دوران فوتبالی روبرتو باجو به شدت تحت تاثیر مشکلات او با مربیان مختلف از جمله لیپی و آریگو ساکی قرار گرفت:
من خوش شانس بودم که با چنین مربیان بزرگی کار کردم اما گاهی روابط ما دچار مشکل می شد زیرا مخالفت های جزئی با هم داشتیم. شاید دلیلش این بود که مردم عاشق من بودند. همیشه توجه و محبت زیادی اطراف من بود و اگر خوب بازی می کردم، همه در مورد من صحبت می کردند. بدین ترتیب وقتی به من بازی نمی دادند، مربیان مورد انتقاد قرار می گرفتند. نمی دانم. شاید دلیلش این بود اما من هرگز کاری نکردم که خودم را مقابل هر کس مخصوصا مربی تیم قرار دهم. همیشه سعی کردم تمام توانم را برای تیمم بگذارم. من با آریگو ساکی هم رابطه خوبی داشتم اما بعد شرایط تغییر کرد.  
به هر حال با وجود آنکه همه از اختلافات بین ساکی و باجو آگاه بودند، ایتالیا در جام جهانی 1994 به فینال رسید اما در فینال پس از تساوی 0-0 ایتالیا مقابل برزیل، در ضربات پنالتی باجو پنالتی خود را به آسمان فرستاد:
من هرگز در تمام زندگی ام پنالتی خود را به بالای تیرک دروازه نزدم. فقط همان یک بار آن اتفاق افتاد. از آن زمان تاکنون هنوز بارها قبل از خواب آن لحظه جلوی چشمم می آید. آن لحظه در ذهنم هنوز بازسازی می شود.  
به عنوان یک بچه همیشه آرزوی این را داشتم که در فینال جام جهانی با پیراهن ایتالیا مقابل برزیل بازی کنم. تنها چیزی که در رویایم نبود، این بود که در فینال جام جهانی مقابل برزیل، پنالتی ام را از دست بدهم. دیگر به من زمان ندادند تا آن لحظه را جبران کنم. به جام جهانی 2002 امید زیادی داشتم اما مرا دعوت نکردند (سرمربی ایتالیا جووانی تراپاتونی بود) و در خانه ماندم. شاید اگر این را بگویم مغرور به نظر برسم اما معتقدم من شایسته حضور در آن جام جهانی بودم؛ هر چند که بعضی ها در مورد وضعیت بدنی من شک داشتند.   
روبرتو باجو در حالی که تلاش می کرد گریه نکند، گفت:
من شایسته حضور در آنجا بودم و فوتبال آن را به من بدهکار بود. شاید آن هم دیگر دلیلی بود که از ورزش فاصله گرفته ام.  
در نهایت از باجو خواستند در مورد فوتبال امروزه و فوتبالیست های مورد علاقه اش صحبت کرد و در ابتدا از او سوال شد: "مسی یا کریستیانو؟"
هر دوی آنها پدیده هستند. آنها هر دو فوق العاده اند. پائولو دیبالا کیفیتی باورنکردنی دارد. یووه با ساری، مربی‌ای را آورده که فوتبال خوبی ارائه می دهد اما او به زمان نیاز دارد. دیدن بازی نیمار هم سرگرم کننده است. چطور شما می توانید از چنین بازیکنی بدتان بیاید؟ واقعا دوست دارم در فوتبال امروز بازی کنم. وقتی می بینم داوران برای دیوار دفاعی حریف خط می کشند، به این فکر می کنم که می توانستم چقدر گل های بیشتری روی ضربات آزاد بزنم. نه تنها من، زیکو، میهایلوویچ، بقیه بازیکنان آن زمان.  
در پایان مصاحبه باجو به شدت توسط حضار تشویق شد و خاویر زانتی در یک جمله کوتاه در مورد او گفت:
عظمت روبرتو باجو به خاطر شخصیتش است. 

نظر شما