شناسهٔ خبر: 35476565 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: فارس | لینک خبر

قیصری: با قبول ترور خوب و بد باید به ابن‌ملجم حق داد/ قتل‌های زنجیره‌ای به حاکمیت ربط ندارد

نویسنده رمان «گور سفید» معتقد است: اگر ترور خوب و بد را قبول کنم باید به ابن‌ملجم هم حق بدهم. چون او هم معتقد است برداشتش از متن مقدس را اجرا می‌کند. ریشه خلیفه‌کشی همین است که هرکسی برداشت خودش را ارائه می‌کند و معتقد است خلیفه خلاف آن عمل کرده است.

صاحب‌خبر -

خبرگزاری فارس ـ گروه کتاب و ادبیات ـ حسام آبنوس: رمان «گور سفید» مجید قیصری را دوبار خواندم. هربار نیز موضوعات تازه‌ای خودنمایی می‌‌کرد و این نوید را می‌داد که در خوانش‌های بعدی نیز این کشفیات ادامه خواهد داشت؛ رمانی که ابتدای سال ۹۸ خبر انتشار آن دست به دست شد.

قصه این رمان را می‌توان حول محور برادرکُشی دانست. داستانی که «علیه ترور» است و نویسنده می‌کوشد تصویری از باورهایش حول موضوعاتی نظیر قانون، افراط، ترور و ... را در قامت داستان به خواننده نشان دهد. داستانی که لذت خواندن را برای شما با ضرباهنگ خود فراهم می‌کند و در کنار آن شما را غرق شدن در تفکر دعوت می‌کند.

رمانی که در سال‌های ابتدایی دهه هفتاد اتفاق می‌افتد و شخصیتی شروع می‌کند به بازخوانی یک اتفاق و به عبارتی «اعترف» کردن! قیصری در این گفت‌وگو نکات بسیاری پیرامون رمانش مطرح می‌کند که برخی از آنها حاوی دیدگاه‌های او پیرامون موضوعات جاری در جامعه و باور مردم است.

به بهانه این رمان با قیصری به گفت‌وگو نشستیم که مشروح آن را در ادامه می‌خوانید.

*با زبان ایهام کار کردم

فارس: «گور سفید» در ذهن من مانند یک شعر تداعی می‌شود. از این حیث که همه‌چیز در حد نشانه و اختصار است و اگر شعر را مساوی با ایجاز بگیریم، این توصیف می‌تواند درباره این داستان هم صادق باشد یا اینکه اقتضائات این کتاب و مخاطب امروز شما را به این سمت برد که اینطور بنویسید؟

همه این موضوعات که گفتید هست ولی اصل موضوع این است که مقداری مینی‌مال کار کردم. به جای اینکه همه‌چیز را بسط و توسعه بدهم با زبان ایهام کار کردم. به جای اینکه روایتم را به سمت تصریح ببرم، سمت تلویح بردم و سعی کردم تلویحا در عین حالی که در سطح یک قصه تعریف می‌کنم از یک مسئله‌ای حرف بزنم که خواننده درگیر قصه نشود، بلکه عمق تاریخی برایم مسئله بود. به همین خاطر در لایه‌لایه داستان هر دفعه به بعدی از تاریخ اشاره کنم که این زاییده امروز نیست، بلکه در طول تاریخ شاهد این آدم‌ها بودیم که تفسیر خود را از قانون ارائه کردند و از زمان خلیفه‌کشی تا امروز این قضیه ادامه دارد؛ کسانی که متن مقدس را می‌خوانند، ولی روایت خود را دارند و به هیچ وجه قانع نمی‌شوند. این چیزی است که کل متن در خدمت آن است.

*اغلب دو مرتبه خواندند

فارس: که از زبان «صالح» می‌خوانیم: «ما قانون خودمان را داریم»...

دقیقا. این مضمون داستان است، ولی فرم اثر همان است که گفتید ولی چون خیلی درگیر مضمون بودم نخواستم مخاطب را درگیر این قصه کنم؛ در حالی که روایت این قصه در زمان حال جذابیت‌ها و کشش خود را دارد و سعی کردم این را از دست ندهم. کسانی که کتاب را خوانده بودند و با من حرف می‌زدند اغلب بیشتر از دو مرتبه کتاب را خوانده بودند؛ زیرا به نظرم این جذابیت را داشت که مجدد خوانده شود؛ در صورتی که اگر متن را طوری طراحی می‌کردم که یک روایت صرف باشد برای بار دوم چیزی برای کشف در آن نبود و دیگر کسی سراغش نمی‌رفت.

*صد سال از بعد از مشروطه هنوز کسانی هستند که قانون را قبول ندارند

فارس: «گور سفید» را می‌توان داستان امروز نامید. چون اتفاقات آن قابل تعمیم به هر دوره تاریخی هست و می‌توان آن را در هر زمانی شاهد بود که گروهی خودشان را محور معرفی می‌کردند و بر مبنای خودشان دست به رفتار می‌زدند و به عبارتی خودشان را قانون معرفی می‌کردند.

ببینید اینطور نبوده که ما هیچ‌وقت قانون نداشته باشیم. حرف اصلی این متن این است که از ابتدایی‌ترین جوامع بشری تا امروز ما دارای قانون بودیم که این قانون یا عرف بوده یا بدوی بوده یا قانون برخاسته از شریعت بوده و ... ولی خب عده‌ای به این قوانین تمکین نمی‌کردند و ما کاری به این نداریم که قانون‌گذار چقدر آن را رعایت می‌کرده و چقدر حق را به مردم داده یا چقدر برای خودش حق قائل بوده است؛ به هر حال از مشروطه به این طرف ما صاحب قانون شدیم و به دنبال آن قوانین دیوانی به وجود آمده و دیوانخانه دایر شد و کاری نداریم درست یا غلط اجرا می‌شده اما از مشروطه به این طرف مسئله اصلی ما قانون بوده است. مشروطه یعنی اینکه می‌خواهیم حکومت قانون ایجاد کنیم و هرج و مرج و بلبشو را کنار بگذاریم و به خرد جمعی اعتماد کنیم.

در واقع به‌جای اینکه عدالت را به افراد بسپاریم به قانون بسپاریم ولی در قصه «صالح» می‌بینیم که بعد از گذشت صد سال از مشروطه که برای هر جزئی از قانون، حکمی در نظر گرفته شده ولی هنوز کسانی هستند که آن را قبول ندارند و این یک آسیب جدی است.

*قانون دیکتاتوری نخبگان نیست

فارس: یک نگاهی وجود دارد که می‌گوید قوانین زاییده ذهن بخشی از انسان‌ها است پس ما هم به عنوان انسان می‌توانیم خودمان قانون داشته باشیم و اجرا کنیم همانطور که از زبان صالح می‌خوانیم: «اینکه می‌گویم خودم قانونم چون قانون خودم رو پیدا کردم و نگذاشتم دیگران بهم دیکته کنند» با این نگاه می‌توان گفت قوانین مدنی نوعی دیکتاتوری نخبگان است که در پوشش قوانین مدنی عرضه شده و جوامع را ملزم به رعایت آن کرده‌اند.

نه! قانون، دیکتاتوری نخبگان نیست. خرد جمعی تصمیمی می‌گیرد که مثلا شما از چراغ قرمز عبور نکنید یا وقتی چراغ سبز دیدید عبور کنید، این غلط یا درست یک قرارداد است ولی اگر قرار باشد به قانون و روش امثال صالح عمل کنیم وارد فضای آنارشیسم می‌شویم.

*ظلم به هرج و مرج دامن می‌زند

فارس: خب حرف آنارشیست‌ها هم همین است!

دقیقا. ما راهی نداریم که یا به سمت آنارشیسم حرکت کنیم که هرکس قانون خودش را داشته باشد آن زمان است که گروهی پیدا می‌شوند و تفسیری مغایر با تفسیر و قانون ما ارائه می‌کنند آن زمان سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. قصه آنارشیسم همین است که هرج و مرج را زیاد می‌کند. مفهوم جمله پیامبر خدا(ص) هم همین است که فرموده باشند با کفر می‌توان جامعه را اداره کرد ولی با ظلم نمی‌شود، این ظلم مصداق همان فردیت است در واقع کفر نوعی قانون است ولی ظلم قانون نیست و هرکس خودش را ملاک قرار می‌دهد و به تبعیض و اختلاف دامن می‌زند. منافع شخصی را بر عموم افراد جامعه ترجیح می‌دهد و این ریشه ظلم است که می‌تواند به هرج و مرج دامن بزند.

بالاخره در قانون چیزی هست که قرارداد عمومی است که همه آن را اجرا می‌کنند حتی اگر درست نباشد. یعنی چراغ قرمز حتی اگر مبنای اجرای آن درست نباشد یک نظمی را ایجاد می‌کند ولی فکر کنید این چراغ را برداریم و بگوییم هرکس هرطور دلش می‌خواهد رانندگی کند، چه وضعیت عجیبی را شاهد خواهیم بود. این آنارشیسم است. مقابله با این وضع وظیفه همه است و حتی منافع ملی افراد را این رفتارهای قانون‌گریزانه تحت تاثیر قرار می‌دهد. ریشه مشکلات ما هم در این است که عده‌ای خودشان مرجع تصمیم‌گیری هستند و کاری به قوانین کلی کشور ندارند و برای خودشان دست به عمل می‌زنند.

*با پذیرش ترور خوب و بد باید به ابن‌ملجم حق بدهم!

فارس: با این تفسیر شما با نفس «ترور» هم مخالفید. چون در داستان می‌بینیم که شخصیت‌ها دست به اعمالی شبیه به ترور می‌زنند. یعنی قائل به ترور خوب و بد نیستید؟

اگر ترور خوب و بد را قبول کنم، باید به ابن‌ملجم هم حق بدهم. چون او هم معتقد است برداشتش از متن مقدس را اجرا می‌کند. ریشه خلیفه‌کشی هم همین است که هرکسی برداشت خودش را ارائه می‌کند و معتقد است خلیفه خلاف آن عمل کرده و دست به کشتن خلیفه می‌زند. حتی برای رفتارش پشیمان هم نمی‌شود چون خودش را به منبع شریعت متصل می‌داند و جریان ریشه‌داری است که منبع آن خوارج است و فقط در کشور ما نیست بلکه در همه‌جا می‌توان آن را پیدا کرد. این جریان حتی فقط در اسلام ریشه ندارد و همه باید روشنگری کنند، وقتی بین ترور خوب و بد فاصله می‌گذاریم هرکسی تلاش می‌کند خودش و عملش را در دایره ترور خوب قرار دهد تا از این اتهامات دور شود.

*یک نفر مدنظرم نبود

فارس: شخصیت «صالح» در داستان شما چه نسبتی با «سعید عسگر» دارد؟

من یک نفر را مد نظر نداشتم ولی این قصه از همانجا برایم جرقه خورد و جوانه زد.

در طول این سال‌ها مثلا مجاهدینی که دست به ترور مردم می‌زدند نیز همین نگاه را داشتند و در طول تاریخ این نگاه جریان دارد. آنها نیز قرائت شخصی داشتند و از یک ریشه تغذیه می‌شوند.

فارس: نگاه‌تان به این افراد اینطور نیست که انسان‌های اصلاح‌گر و مصلحی هستند بلکه معتقدید این‌ها آنارشسیت هستند؟

غیر از این چیز دیگری در ذهنم نیست.

فارس: در آن اتاقک صالح ما شاهد عکسی رو دیوار هستیم که به چوبه اعدام بسته شده و خون از کنار پیشانی‌اش راه گرفته، منِ خواننده را یاد شهید نواب صفوی انداخت.

بله می‌تواند او باشد!

*مبنا قانون است

فارس: در مجموع شما هر عملی که بخواهد قانون مورد پذیرش عموم جامعه را نقض کند و رفتار خودسرانه تلقی شود را در هر پوششی نفی می‌کنید؟

از نظر شما تفاوتی میان کسی که کسروی را ترور می کند با کسی که صیاد را ترور می کند چیست؟ کسی که کسروی را ترور می کند می گوید من مجری حکم خدا هستم و آنهایی که دست به ترور صیاد زدند هم همین باور را داشتند. الان مبنا چه کسی است؟  در حالی که معتقدم همه این‌ها خلاف قانون حرکت می‌کنند زیرا ملاکشان شخص است که به این استنباط و درک رسیده و دست به چنین عملی زده است. سال ۶۰ بقال محله ما را زدند، وقتی می‌پرسی چرا این فرد را زدید می‌گویند او طرفدار جمهوری اسلامی بوده، خب مگر طرفداری از جمهوری اسلامی جرم است که تو برایش چنین حکمی می‌دهی و دست به ترور می‌زنی؟ آنها در سال‌های دهه ۶۰ هزاران نفر را زدند به این خاطر که استنباط کرده بودند که آنها به حال جامعه مضر هستند و باید پاکسازی می‌شدند؛ این همان آنارشیسم است!

یک فرد متجاوز از قانون در دادگاهی محاکمه می‌شود و پس از اعلام حکم اعدام می‌شود و هیچکس مخالف آن نیست چون یک رویه مورد پذیرش همگان درباره‌اش اجرا شده و کسی اعتراضی ندارد. در ماجرای «ریگی» خارجی‌ها به حکم او اعتراض کردند ولی این اعتراض وارد نبود چون قانون درباره‌اش اجرا شده و نظر شخصی نبوده که چنین اتفاقی افتاده باشد.

این فضاها را ما سیاسی می‌کنیم در صورتی که من معتقدم این کاملا عقیدتی است، با مُهر سیاسی عده‌ای مخالف و عده‌ای موافق می‌شوند در صورتی که مبنا نه سیاست است و نه ایدئولوژی، بلکه مبنا قانون است. حتی ممکن است قانون اشتباه کند ولی در همان اشتباه هم زمینه نظم را فراهم می‌کند و اجازه نمی‌دهد هرکسی مانند «قیصر» چاقو دست بگیرد و دست به اقدام بزند.

*مبنای «گور سفید» اعتراف است

فارس: ما روایت را از زبان «قلیچ» می‌خوانیم اما روایت او مملو از حدس و گمان است و قطعی نیست. چطور باور کنیم که این روایت از بی‌قانونی درست باشد چون او بارها می‌گوید «گمان می‌کنم»، «حدس می‌زنم»، «باور من این است» و ... و در واقع روایت نامطمئنی را به ما عرضه می‌کند. از کجا معلوم که این ناشی از برداشت او نباشد و آنطور که نشان می‌دهد نباشد؟

مبنای این داستان اعتراف است. ممکن است در اعتراف خود برخی جزئیات را هم به خاطر نیاورد مهم این است که مشغول پرده برداشتن از یک رازی است که کسی از آن خبر نداشته است. اصل موضوع را انکار نمی‌کند. ممکن است در انگیزه شخصی او بتوان تردید کرد ولی سندها و اتفاقاتی که بازگو می‌کند را نمی‌توان رد کرد. حتی شخصیت‌های «شیث» و «هارون» که هنوز هستند هم دنباله تفکر صالح هستند.

اینکه یک ماجرایی اتفاق افتاده و حواشی و زمینه‌هایی داشته محل شک نیست. انگاره‌ها و شایدها از روی صداقت است و اگر صداقت نداشت محکم نظر می‌داد و روایت می‌کرد.

*کجای تجسس نکردن در زندگی افراد سکولار است؟

فارس: «شاید به علت تربیت خانوادگی‌ام باشد و ...» در صفحات ۳۹ و ۴۰ وقتی می‌خوانیم این تصور را ایجاد می‌کند که یا قلیچ صادق نیست یا اینکه محصول تربیت خانوادگی است که سکولار و بی‌تفاوت باشد. یعنی اگر تربیت خانوادگی آنها را بی‌تفاوت بار آورده چرا صالح اینطوری نشده و همین سبب می‌شود خواننده حس کند که قلیچ صداقت ندارد.

اتفاقا این به معنای سکولار بودن نیست. این اصل شریعت است که درباره چیزی که اطلاع نداری قضاوت نکن، مادر آنها کاملا مذهبی است. این یک آدمی است که به فرزندانش می‌گوید در زندگی افراد تجسس نکن و به جای سرک کشیدن در زندگی افراد به خودت بپرداز، این کجا سکولار بودن است؟

بحث تجسس در زندگی دیگران است. او می‌گوید به کار خودت برس و به زندگی خودت توجه کن. این که می‌گوید در «پوستین خودت بیفت» در واقع برگرفته از قصه سعدی است، که فردی نشسته بود و قرآن می‌خواند ولی دیگران خواب هستند و او می‌پرسد چرا دیگران خوابند که پدرش جواب می‌دهد بهتر است در پوستین خودت بیفتی و از کار دیگران نپرسی.فارس: ببینید می‌گوید «وقتی مسئله‌ای ذهنم را مشغول می‌کرد زود از صرافتش می‌افتادم چون ربطی به زندگی من نداشت» در حالی که زندگی افراد بی‌تاثیر روی زندگی ما نیست و ما منفرد و مجرد از محیط بیرون زندگی نمی‌کنیم!

*حذف یک بشر از روی کره خاکی نهایت افراط است

فارس: در طول کتاب عبارتی مثل «مذهبی بی‌سواد پرمدعا» داریم که در داستان صالح نماد آنها است که مساوی با افراد افراطی است ولی افراطی بودن امری نسبی است و ملاک شما برای افراط چه بوده و آیا کسی که قانون را دور می‌زند مساوی با فرد افراطی است؟

من نمی‌دانم حد افراط و تفریط را کجا می‌شود گرفت، ولی کسی که دست به اسلحه می‌برد و افراد مختلفی را به بهانه پاکسازی ترور می‌کند را چه باید نامید؟ حد افراط کجاست؟

حذف یک بشر از روی کره خاکی نهایت افراط است، قرآن می‌گوید: نجات یک نفر نجات بشریت است. گیریم تمام نشانه‌های مفسد بودن در یک فرد وجود داشته باشد آیا مجوز این را به ما می‌دهد که دست به اسلحه ببریم؟ این نهایت افراط است!

چون ریشه تفکر صالح مذهبی است مجاز می‌شود که دست به هرکاری بزند، حتی می‌بینیم که او با زبان متن مقدس گفت‌وگو می‌کند با این نگاه داعش هم که ارجاعاتش به متن مقدس است حق دارد!

ما فکر می‌کنیم که قرائت‌های افراطی فقط در فرهنگ‌های دیگر وجود دارد در صورتی که در میان شیعیان هم این تفکر دیده می‌شود. اینکه خودمان را بری بدانیم راه به خطا رفته‌ایم!

فارس: چرا در رمانی که «علیه افراط» نوشته‌اید برای نشان دادن یک فرد افراطی سراغ یک «مذهبی بی‌سوادِ پرمدعا» رفته‌اید؟ فردی که قرآن را غلط می‌خواند در صورتی که می‌شد این افراط را در افراد غیرمذهبی هم یافت و آنها را نشان داد؟

ببینید، گروه «فرقان» اولین گروهی بود که قبل از سال ۶۰ دست به ترور زد و این‌ها مذهبی بودند. قاضی وقتی از آنها درباره ترور شخصیتی مانند «آیت‌الله مطهری» سوال می‌کند آنها جوابی نمی‌دهند و می‌گویند ما جواب‌ها را در کتاب‌هایمان نوشته‌ایم.

من به عنوان کسی که در این دوران زندگی کرده بودم، دیدم که افرادی مانند مفتح، مطهری و ... که داشتند تفکر درست دینی را ترویج می‌کردند توسط عده‌ای طلبه با تفکر افراطی ترور می‌شوند. از آنجا شروع کن تا ابتدای داستان که تصویری از سعید عسگر و سعید حجاریان نشان می‌دهم همه این‌ها تفکر مذهبی داشتند. یک نفر را در تاریخ نشان دهید که تفکر افراطی داشته ولی باور مذهبی نداشته است! حتی منافقین که امروز هم هستند کسانی بودند که خودشان را مذهبی معرفی می‌کردند.

*طبقاتی نگاه نکردم

فارس: نسبت محرومیت با انتقام چیست؟ چون افرادی که در داستان شما دست به رفتارهای به تفسیر شما افراطی می‌زنند کسانی هستند که رنج محرومیت را چشیده‌اند و اگر ساختارهای اجتماعی برخاسته از قانون طوری عمل می‌کردند که آنها در محرومیت قرار نمی‌گرفتند آنها دست به چنین رفتارهایی نمی‌زدند.

به نظرم اگر این آدم‌ها از نظر اقتصادی متعلق به طبقه متوسط به پایین هم نبودند مطمئنا همین رفتار را داشتند. من طبقاتی نگاه نکردم.

*ترورها بر سر مسئله عقیدتی است نه طبقاتی

فارس: از این مسئله نمی‌توانیم گذر کنیم، چون همان گروه‌هایی که نام بردید هم بخشی عمده‌ای از آنها به خاطر محرومیت و مشکلاتی که ساختارهای اجتماعی و حاکمیت در پدید آمدن شکاف طبقاتی ایفا کردند، دست به چنین رفتارهایی زدند تا به زعم خود عدالت را حاکم کنند.

مهم آدم‌هایی هستند که برای حذف انتخاب می‌شوند یعنی این افراد هیچ‌گاه سراغ یک سرمایه‌دار و مالک کارخانه نرفتند و آنها را برای حذف انتخاب نکردند چون او عامل ایجاد اختلاف طبقاتی و محرومیت است. دقیقا سراغ کسانی می‌روند که مغز متفکر هستند، مثلا چرا سراغ مطهری می‌روند، چون آنها مشکل عقیدتی و ایدئولوژیکی دارند نه مشکل طبقاتی!

فارس: خب مشکل طبقاتی از مسئله ایدئولوژیک ایجاد شده و اینطور نیست، بگوییم نظام سرمایه‌داری خلق‌الساعه ایجاد شده بلکه طیفی از متفکران پشت آن بودند که امروز شاهد این شکاف طبقاتی برخاسته از نظام سرمایه‌داری هستیم! به نظرم به زعم این گروه‌های افراطی هم بهترین راه برای از بین نظام طبقاتی زدن مغز متفکرها است، حتی در مسئله سعید حجاریان هم ما می‌بنیم که آنها سراغ کسی رفتند که به «مغز متفکر جریان اصلاحات» مشهور است.

این بحث ریشه طبقاتی ندارد بلکه اگر ریشه طبقاتی داشت باید می‌رفت سراغ افراد صاحب سرمایه و با نگاه سوسیالیستی باید سراغ افراد می‌رفتند ولی بحث صالح و دوستانش طبقاتی نیست و حاضر است از سرمایه‌اش بگذرد و به افراد نیازمند کمک کند تا آنها فقیر نباشند.

فارس: اینطور نیست خب، نگاه سوسیالیستی است چرا که صالح چیزی برای خودش نمی‌خواهد بلکه معتقد است باید انحصار را از دست افراد صاحب سرمایه خارج کنیم تا ریشه‌های محرومیت از بین برود. به همین خاطر است که می‌گویم افراد محروم در داستان شما دست به ترور، پاکسازی و انتقام می‌زنند.

آنها دست به انتقام و حذف می‌زنند نه به این خاطر که آنها عامل محرومیت هستند بلکه به این دلیل که آنها مفسد هستند.

فارس: بالاخره عامل انتقام، محرومیت است!

متن چنین چیزی نمی‌گوید و دو طرف قصه محروم هستند یعنی هم کسانی که از بین می‌روند محروم هستند و هم کسانی که دست به حذف می‌زنند.

در کل نگاه ایدئولوژیک است و طبقاتی نیست و ممکن است در هر طبقه‌ای دیده شود.

*قتل‌های زنجیره‌ای ربطی به حاکمیت ندارد

فارس: چرا در داستان سراغ ریشه‌ها نرفتید. ثمره و میوه که صالح باشد را نشان داده‌اید که اقداماتی را انجام می‌دهد ولی شما سراغ ریشه نرفتید که به نظرم این ریشه ساختارهای حاکمیتی است که چنین ثمره‌هایی دارد. نقش نهادهای مدنی و اجتماعی را نادیده گرفتید.

اتفاقا این ریشه نیست، یعنی حکومت‌ها با آنها مبارزه می‌کنند و در تاریخ گروه‌های افراطی در برابر حاکمیت قرار می‌گرفتند. اگر دولتی خودش آنارشیست باشد آن را تولید می‌کند و به آن پر و بال می‌دهد و اگر دولتی، حاکمیت قانون باشد با این تفکر مقابله و مبارزه می‌کند.

اصل موضوع این است که این افراد به صورت زیرزمینی به تفکری چنگ زده‌اند و دارند کار می‌کنند. خطر این تفکر بسیار زیاد است و قتل‌های زنجیره‌ای در همه‌جا دیده می‌شود و خطر آن بر کسی پوشیده نیست و این فکر ربطی به حاکمیت ندارد.

فارس: این تفکر ناگهانی به وجود نمی‌آید بلکه تدریجی ایجاد می‌شود و نمی‌توان نقش ساختارهای اجتماعی و حاکمیت‌ها را در شکل گرفتن این افکار پنهان و فراموش کرد.

ربطی به حاکمیت ندارد. یک نفر نشسته یک تفسیر اشتباه از قرآن انجام داده و این تفسیر روی من تاثیر می‌‌‌گذارد؛ افرادی که از منابر حکم صادر می‌کنند و آدم تربیت می‌کنند. حجتیه مگر حاکمیتی است؟

*نسل‌کشی با حمایت حکومت‌ها ایجاد می‌شود

فارس: اما معتقدم ساختارهای حاکمیتی در شکل‌گیری چنین تفکراتی نقش دارد.

من می‌گویم ندارد. ممکن است یک حکومت به این تفکر پر و بال بدهد. داعش با وجود اینکه همه به حمایت‌های آمریکا از آن اعتراف کردند، وجود داشته و آنها فقط به این تفکر پر و بال دادند و حمایت کردند. اینطور نبوده که بگویند این اسلام است پس بنشینید یک باور انحرافی از آن استخراج کنید به نام داعش! این افراد وجود داشتند ولی نیاز به سرمایه داشتند و آمریکا از آنها حمایت کرد.

این تفکر انحرافی در مسیحیان نیز هست که به مساجد مسلمین حمله می‌کنند و حتی در نسل‌کشی مسلمانان بوسنی نیز آن را دیده‌ایم. آنجا که به صورت سازمان‌یافته با حمایت دولت‌ها صورت می‌گیرد اسمش می‌شود «نسل‌کشی»!

اگر دولت و حاکمیت از چنین پدیده‌هایی حمایت کنند ما وارد فضای نسل‌کشی می‌شویم و شاهد قتل‌های پراکنده و کور نیستیم. اسم آن نازیسم و فاشیسم است.

فارس: در فرهنگ تهرانی یا حتی ایران ۵۰-۶۰ سال اخیر عبارت «قلعه» معنی خاصی را به ذهن متبادر می‌کند. حال ممکن است گفته شود که قلعه در ادبیات کهن و متون تاریخی معانی دیگری دارد.

وقتی حرف عبارت قلعه و خواجه نصیرالدین کنار هم قرار می‌گیرند، چه معنایی دارد؟

فارس: می‌شود سیاست و مدارس نظامیه!

می‌شود قلعه حسن صباح!

*چنین اشاره‌ای در ذهن نداشتم!

فارس: ولی وقتی حرف از «قلعه» می‌شود به خصوص با پیشینه این عبارت در سال‌های پیش از انقلاب، یادآور مرکز فساد است.

این عبارت اصلا به ذهن من خطور نکرده بود و الان می‌بینم که یک عبارت دوپهلو است. من اشاره‌ای به «شهر نو» نداشتم که خب اگر این تلویح به آن هم بخورد کارکرد دارد. من می‌خواستم از «حفره» و «زیرزمین» استفاده کنم که اشاره به جایی دارد که سعید عسگر از آن بیرون آمده ولی دیدم نگاه من دقیقا «قلعه» است که به قلعه حسن صباح دارد و آن دریچه‌ای که او از آن بالا به پایین نگاه می‌کند دقیقا قلعه حسن صباح بود. برای همین هم اسم کوچه آنها را خواجه نصیر گذاشتم چون این دو در یک دوره بودند.

اگر کسی تاریخ را خوانده باشد این دو را با هم تداعی می‌کند وگرنه برای خواننده تجربه روایت اصل است ولی برای خواننده حرفه‌ای لایه‌ها و کدها و نشانه‌ها معتبر است.

*تا زمانی که واکنش خواننده وجود دارد داستان زنده است

فارس: گفته می‌شود داستان به طور کلی قالب هنری قرن بیست و یکم نیست و این قالب در پایان راه قرار دارد و باید منتظر قالب هنری این قرن باشیم تا ظهور کند.

آنچه من می‌بینم این است که روایت تمامی ندارد و واقعه‌ای اگر در قالب روایت بازگو نشود ماندگار نمی‌شود. حال ممکن است این فرم روایت در زمان‌های مختلف متفاوت باشد. یک دوره شعر است و دوره دیگری داستان کوتاه و رمان و امروز فیلم؛ نشان می‌دهد که روایت چقدر تاثیرگذار و اصل است. حال عده‌ای سال‌ها است این حرف‌ها را می‌گویند که به نظرم تا زمانی که خواننده‌ای وجود دارد و واکنش نشان می‌دهد به نظرم زنده است و کار خودش را انجام می‌دهد و من به چنین حرفی اعتقاد ندارم.

انتهای پیام/

نظر شما