شناسهٔ خبر: 35413027 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: فرهیختگان آنلاین | لینک خبر

«فرهیختگان» گزارش می‌دهد

فـــــرارِ انگلیسی

شهریور ۱۳۲۰، زمانی که نیروهای متفقین به ایران حمله کردند، ارتش بدون کمترین مقاومت تسلیم شد و رضا پهلوی نیز از قدرت کناره‌گیری کرد.

صاحب‌خبر -
به گزارش «فرهیختگان آنلاین»،۱- محمدتقی بهار، شاعر معاصر و از فعالان سیاسی و اجتماعی عصر قاجار در کتاب خود نوشته است: «شاهزاده نصرالدوله، وزیر خارجه حکومت وثوق‌الدوله که از هنگام مسافرت با شاه در فرنگستان مانده بود، از آنجا با شتاب و تعجیل برای اداره کودتایی که در اروپا مقدمات آن را فراهم آورده بود، به ایران تاخته و تا همدان رسید، ولی بسته شدن جاده همدان-قزوین به سبب بارش برف مانع شد که شاهزاده به‌موقع خود را به مرکز برساند و سیدضیاءالدین به مساعدت مستر هاوارد، کنسول انگلیس در تهران... پیش ‌افتاده کودتا را اداره کرد.» اینکه مقدمات کودتای 1299 در اروپا فراهم شده و عامل اصلی آن در داخل کشور نیز سفارت انگلستان بود، به تواتر در اسناد مختلف تاریخی ذکر شده است و همین عوامل دولت انگلستان بودند که رضا میرپنج و سیدضیا طباطبایی را به‌عنوان صحنه‌گردانان کودتا و عاملی برای سرکوب جنبش‌های ملی و بقایای مشروطیت به‌کار گرفتند. سیدضیا خیلی‌زود از قدرت کناره گرفت و پس از او بود که رضا میرپنج ابتدا در قامت سردارسپه و نخست‌وزیر و درنهایت به‌عنوان اولین پادشاه سلسله پهلوی قدرت را به دست گرفت. به حکم قطعی می‌توان گفت که پهلوی اول ترقی روزافزون خود را مدیون دولت انگلستان بود. 

2- در خلال جنگ دوم جهانی زمانی که رضاشاه از اوامر دولت بریتانیا سرپیچید و از اخراج نیروهای آلمانی به بهانه بی‌طرفی ایران امتناع ورزید، نیروهای متفقین ظرف تنها چند ساعت ایران را تصرف کردند. کشوری که بیش از 100 هزار نفر نیروی نظامی داشت بدون آنکه گلوله از اسلحه‌ای خارج شود، تحت اشغال بیگانه درآمد، حتی در برخی نقاط کشور که نیروهای دولتی عزم مقاومت کرده بودند، فرمان ترک مقاومت صادر شد و شاه پهلوی با اشاره بریتانیا کناره‌گیری کرد و به همراه خانواده از کشور خارج شد. کسی که به‌زعم برخی با توانایی‌های فردی خود! توانسته بود به قدرت برسد، ذلیلانه‌ترین شکست تاریخ ایران را به خواست دولت انگلستان رقم زد.

3- هشت دهه پس از سقوط پهلوی اول، برخی تلاش می‌کنند که حکومت او را ترقی‌خواه و موفق در اداره کشور جلوه دهند. این عده که رضاخان را بنیانگذار ایران نوین می‌خوانند، روایتی از تاریخ ارائه می‌کنند که بر مبنای اسناد کاملا مخدوش است. ایران مستقل، ارتش یکپارچه، جاده‌سازی و احداث سازه‌های مدرن و... مطالبی است که هر از چندگاهی از بلندگوی برخی رسانه‌‌ها مخابره می‌شود و جالب اینکه این نظریه در میان برخی چهره‌‌های آکادمیک هم مورد استقبال قرار گرفته است. این میزان از واپس‌گرایی در میان این رسانه‌ها و حامیان مالی و ایدئولوژیک آنها درحالی است که اسناد متقن تاریخی ناقض روایت‌های مشهور در رابطه با پهلوی اول است. به هر حال با وجود ارائه مکرر برخی مطالب، به‌منظور روشن شدن واقعیت و جلوگیری از تحریف تاریخ لازم است که برخی از این روایت‌های مورد نقد و بررسی قرار گیرد.

استقلال سیاسی و سرزمینی؛ پَر

گفتیم که در کودتای اسفند 1299 سیدضیا و رضاخان با نفوذ انگلستان به قدرت رسیدند و پنج سال بعد سلطنت قاجاریه به نفع رضاخان سقوط کرد و حکومت پهلوی تاسیس شد. اسناد و نوشته‌های داخلی و خارجی آن چنان درباره نقش انگلستان در این تحولات مصرح است که ادعای استقلال درباره پهلوی اول از همان ابتدا زیرسوال می‌رود. اگرچه پس از آغاز سلطنت رضاخان، او تمایلاتی نسبت به آلمان نازی پیدا کرد و گمشده خود را در شخصیت هیتلر یافت، اما این موضوع به هیچ عنوان سبب کاهش نفوذ انگلستان نشد. در سال 1306 دولت انگلستان که به دنبال منافع بیشتر از نفت ایران بود، خواستار تغییر برخی مفاد امتیاز دارسی شد. اما طرح پیشنهادی آنها در داخل موردانتقاد واقع شد و شخص رضاشاه نیز از این پیشنهاد عصبانی شد.

مخبر‌السلطنه هدایت، عضو هیات‌دولت وقت، عصبانیت رضاخان از این موضوع را چنین روایت می‌کند: «شاه دوسیه (اسناد) نفت را خواسته است. شب ششم آذر تیمورتاش دوسیه را به هیات آورد. شاه تشریف آوردند و متغیرانه فرمودند دوسیه نفت چه شد؟ گفته شد حاضر است. زمستان است، بخاری می‌سوزد. دوسیه را برداشتند انداختند توی بخاری و فرمودند نمی‌روید تا امتیاز نفت را لغو کنید. رضاشاه با این اقدام، حساس‌ترین پرونده‌های نفتی کشور را از بین برد.» گویا آن زمان رضاخان از یاد برده بود انگلیسی‌ها او را سر کار آورده بودند و الغای قرارداد نفتی به این سادگی‌ها قابل‌اجرا نبود. به هرحال اقدام رضاشاه برای لغو امتیاز نفتی انگلستان به ضرر کشور تمام شد. درنتیجه این اقدام بحران میان روابط ایران و انگلستان بالا گرفت و به‌زودی با اعمال فشار دولت انگلستان، لغو یک‌سویه قرارداد دارسی از سوی ایران در جامعه ملل مطرح شد و رضاخان فهمید که باید قرارداد جدیدی را بپذیرد. درنهایت این اختلافات منجر به انعقاد قرارداد 1933 در سال 1312 شد که مراتب مفتضحانه‌تری از قرارداد دارسی بود. برخلاف دارسی، قرارداد 1933 در پارلمان به تصویب رسید و از این جهت دیگر آن صورت استعماری قرارداد دارسی را هم نداشت. به علاوه طی این قرارداد 30سال دیگر به مدت قرارداد قبلی اضافه شد و ایران تعهدات سنگینی را تا 1993 پذیرفت. به این ترتیب میزان وابستگی سیاسی پهلوی اول به دولت بریتانیا مشخص شد و شخص رضاشاه هم به این موضوع پی برد که در برابر انگلستان مرغ دست‌و‌پا‌بسته‌ای بیش نیست. از طرفی در رابطه با استقلال سرزمینی در زمان پهلوی اول نیز می‌توان طرح بحث کرد. در افواه عمومی این‌طور مشهور است که قاجارها خاک کشور را بذل و بخشش می‌کردند و در دوره حکومت این سلسله قسمت‌های زیادی از خاک ایران جدا شد. اما پهلوی اول هم برخلاف چهره خشن و ترسناکی که هم خودش و هم نظام حکومتش داشت، بدون هیچ جنگ و خونریزی بخش‌هایی از خاک ایران را به کشورهای همسایه واگذار کرد، چنانکه بعدها حکومت را نیز به همین شکل واگذاشت. پیمان سعد‌آباد، قراردادی است که در سال 1316میان ایران، ترکیه، عراق و افغانستان در قالب عهدنامه عدم‌تعرض منعقد شد. انگلستان که در آن برهه در تمام این چهار کشور نفوذ داشت درصدد آن بود که با یک پیمان منطقه‌ای جبهه خود در برابر شوروی را بیش از پیش مستحکم کند. مبدع و طراح نشست سعدآباد رضاخان پهلوی بود، از این‌رو او باید امتیازی می‌داد تا بتواند سه کشور را به تهران بکشاند و این اقدام تاریخی را به ثمر برساند. طبق این معاهده، ارتفاعات آرارات به دولت ترکیه واگذار شد.

این ارتفاعات به‌خصوص از نظر نظامی حائزاهمیت بسیار بود و همان زمان بسیاری بر این عقیده بودند که به موجب این واگذاری ایران نقطه راهبردی مهمی را از دست داد. اما رضاشاه بر این عقیده بود که جدایی این منطقه از کشور اهمیت ندارد، «منظور من این است که دودستگی و جدایی که بین ایران و ترکیه از چندین سال وجود دارد و همیشه به زیان هر دو کشور و به سود دشمنان مشترک ما بوده است از میان برود. مهم نیست سر این تپه از آن که باشد آنچه مهم است این است که ما با هم دوست باشیم.» در ضمن معاهده سعدآباد بخشی از مناطق مرزی شرق ایران نیز به افغانستان واگذار شد و بخشی از اروندرود که بعدا بین ایران و عراق بر سر آن جنگ شد نیز به عراق واگذار شد. به هرحال داستان‌هایی که در رابطه با اقتدار سیاسی و نظامی رضاشاه مطرح می‌شود، چیزی جز افسانه نیست و چنانکه از اسناد و مکتوبات آن زمان پیداست، حکومت 20ساله رضاخان جز تحقیر سیاسی عایدی نداشته و رسانه‌های وابسته، برای طرح اساطیری حکومت پهلوی بیهوده تلاش می‌کنند؛ چه حافظه تاریخی مردم ایران آنقدر ضعیف نیست که ذلت حکومت وابسته پهلوی را از یاد برده باشد.

اقدامات عمرانی؛ برای مردم یا دشمن مردم؟

عمده نظرات موافق با رضاشاه در رابطه با خدمات عمرانی او مطرح می‌شود. بسیاری معتقدند مقدمات ورود مدرنیسم به ایران را رضاشاه فراهم کرد و او بود که اول بار مظاهر فرهنگ جدید را به کشور وارد کرد. یکی از اقداماتی که از نظر برخی بسیار مهم تلقی می‌شود و به‌عنوان سند افتخار حکومت پهلوی اول از آن نام می‌برند «ساخت راه‌آهن» است. تا قبل از سلطنت رضا میرپنج خط آهن سراسری (که یک سر کشور را به سر دیگر آن مرتبط کند) در ایران وجود نداشت. مخبرالسلطنه در کتاب «خاطرات و مخاطرات» درباره اولین طرح احداث راه‌آهن سراسری نوشته است: «اول اسفند ۱۳۰۵ من پیشنهاد راه‌آهن را به مجلس بردم. من‌الغرائب، مصدق‌السلطنه مخالف شد که در عوض قندسازی باید دایر کرد. راه‌آهن منافع مادی مستقیم ندارد. گفتم از راه‌آهن منافع مادی مستقیم منظور نیست. منافع غیرمستقیم راه‌آهن بسیار است. نظمیه یا نظام هم منافع مادی ندارد، ضروری مصالح مملکتند. قند هم به جای خود تدارک خواهد شد و اثبات شیء نفی ما عـدا نمی‌کند.» دولت انگلستان از همان ابتدا که بحث تاسیس خط آهن در ایران پیش آمد، اعتقاد داشت راه‌آهن باید جنوب ایران را به شمال متصل کند. چه آنها خیال دسترسی سریع به مرزهای شوروی را در سر داشتند و این خط آهن می‌توانست آنها را به مقصودشان برساند. رضاشاه نیز بیم حمله شوروی را داشت و از کمونیست‌ها می‌هراسید.

بنابراین، اگرچه عمدتا اعتقاد بر این بود که راه‌آهن سراسری شرق به غرب هم از لحاظ تجاری و هم از نظر نظامی سودمندتر است، اما رضاشاه زیربار نرفت. در کتاب «انگلیسی‌ها در میان ایرانیان» نیز آمده است: «رویتر از میان جنبه‌های متعدد امتیاز وسیع و همه‌جانبه‌ای که در سال ۱۸۷۲ از شاه کسب کرده بود، در وهله نخست به راه‌آهنی دل‌بسته بود که امید داشت بین دریای خزر و خلیج‌فارس بکشد. دولت بریتانیا از خطری که روسیه را متوجه ایران ساخته بود، بیش از پیش نگران شده بود. سخت عقیده داشت که چنانچه راه‌آهنی بین خلیج‌فارس و درون ایران موجود نباشد، کمک نظامی بریتانیا به ایران در صورت حمله روسیه از شمال غیرممکن خواهد بود.» به هرحال همگان بر این قول متفقند که اساسا تاسیس راه‌آهن و گسترش آن بسیار سودمند است و اما منظور و مقصود تاسیس آن هم اهمیت دارد. اینکه بگویند رضاشاه به‌منظور خدمت‌رسانی و در جهت رفاه حال مردم دست به تاسیس راه‌آهن زد و خط‌آهن سراسری چه سودها که به حال مردم داشت و... کاملا خلاف‌واقع است.

راه‌آهن سراسری ایران در واقع یک خط‌آهن نظامی در خدمت دولت بریتانیا بود که بهره تجاری و مسافرتی برای کشور به همراه نداشت. قبل از این هم انگلستان در مستعمرات خود اقدام به تاسیس راه‌آهن کرده بود تا بتواند از وجود آن برای نیل به اغراض خود بهره ببرد. در ایران نیز این هدف با تلاش عوامل انگلستان و با دستور رضاخان میرپنج میسر شد و خط آهن سراسری با وجود مخالفت دلسوزان در مسیر جنوب به شمال تاسیس شد. به هرحال این منطق را می‌توان پشت سایر اقدامات رضاشاه نظیر تاسیس دانشگاه و جاده‌ها و شبکه ارتباطی‌، ظرفیت صنعتی، کاربرد تکنولوژی مدرن و آموزش جدید متوسطه نیز مشاهده کرد.

افسانه «ارتش نوین میرپنج»

هواداران رضاخان میرپنج و سلسله پهلوی بر این باورند که او بنیانگذار ارتش نوین ایران است. به عقیده آنها رضاشاه ارتش کشور را که قبل از این بسیار ناتوان و آشفته بود، به یک ارتش قوی تبدیل کرد و نظام آموزشی و تاکتیکی ارتش را نیز دگرگون کرد. فکر ایجاد یک ارتش منظم به زمان صفویه و در دوره نزدیک‌تر به زمان صدارت میرزاتقی‌خان امیرکبیر برمی‌گردد. امیرکبیر برای این منظور سرمایه‌گذاری بسیار کرد و در مدرسه‌ای که تاسیس کرده بود، آموزش‌های نظامی راه‌اندازی کرد. پس از آن با توجه به بی‌کفایتی شاهان قاجار این آموزش‌ها متوقف شد و ارتش ایران آن نظام سابق را از دست داد. پس از جنگ جهانی اول بیشتر کشورها به فکر تحول در نظام ارتش خود افتادند و بنا را بر تاسیس یک ارتش جدید گذاشتند. از قضا رضاخان نیز در دوره پس از اتمام جنگ اول جهانی به سلطنت رسید و از آنجا که خود یک نیروی نظامی بود، همت خود را مصروف تاسیس یک سیستم مقتدر نظامی کرد. اما نظام ارتش پهلوی اول فقط در برابر مردم ایران مقتدر بود. از آنجا که رضاخان یک نظامی برخاسته از نیروی قزاق بود، قوای نظامی کشور را به‌منظور نیل به مقاصد خود می‌خواست، والا این ارتش پهلوی اول در برابر بیگانگان و استعمارگران کاملا عاجز و ناکارآمد بود. پهلوی اول تا روزهای آخر سلطنتش از طریق ارتش و با تکیه بر قدرت نظامی آن به سلطه‌اش بر مردم استمرار بخشید و در برهه‌های مختلف با استفاده از این قوا حیات سیاسی خود را حفظ کرد.

قتل بسیاری از رجال سیاسی و فرهنگی مخالف حکومت، اجرای طرح کشف حجاب و استفاده از کلاه پهلوی، مصادره املاک و زمین‌های کشاورزی و... مواردی است که رضاخان با استفاده از قوای نظامی در آنها تفوق یافت.

تنها به همین منظور تعداد نفرات ارتش ایران تا قبل از حکومت پهلوی اول کمتر از 20 هزار نفر بود، اما با روی کار آمدن رضاخان این تعداد به 120 هزار نفر افزایش یافت. آمارها نشان می‌دهد که بالاترین ردیف بودجه در زمان پهلوی اول مربوط به ارتش است و این به خودی خود بد نیست. اما وقتی بودجه سرسام‌آور ارتش را با بخش‌های دیگر ازجمله کشاورزی، صنعت و آموزش مقایسه می‌کنیم، دلیل عقب‌افتادگی در این حوزه‌ها و شکاف قابل‌توجه میان کارگزاران نظامی و عموم مردم را بهتر متوجه می‌شویم. با این حال، انتظار می‌رفـــــــت که این هزینه‌های هنگفتی که صرف آموزش نــــــــظامی و خرید تجهیزات جنگی و تشــــــــــکیل ارتش 120 هــــــــزار نفری شد، به وقــــــتش نتیجــــــه‌ای داشته باشد و ارتش بتواند از منافع کشور و مردم محافظت کند. اما این دستگاه عریض و طویل که به اعتقاد طرفداران رضاخان اولین ارتش نوین ایران محسوب می‌شود، ظرف چند ساعت و بدون کمترین مقاومت، کشور را به بیگانه سپرد. همان ارتشی که هر از چندگاهی با دلیل و بی‌دلیل مردم کشور را به خاک و خون می‌کشید و از کشتار مردم هیچ ابایی نداشت. بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی در رابطه با وضع ارتش و نظامیان در زمان حمله نیروهای متفقین به کشور گفته‌اند: «من خودم شاهد این بودم در سرحدات وقتی که این اجنبی‌ها وارد شدند در تهران، صاحب‌منصب‌ها گذاشتند و فرار کردند، یعنی تمام پادگان‌ها را رها کردند، سربازها را من می‌دیدم که توی کوچه‌ها توی خیابان، سرخود دارند می‌گردند و حتی چیزی هم که بخورند، نداشتند. یک شتری عبور می‌کرد، قافله‌ شترهایی عبور می‌کردند، مثل اینکه خربزه بود، اینها که می‌افتاد از رویشان، اینها حمله می‌کردند که بخورند و صاحب‌منصب‌هایشان بارهایشان را بستند و فرار کردند.»

نظر شما