شناسهٔ خبر: 35342387 - سرویس استانی
نسخه قابل چاپ منبع: ایرنا | لینک خبر

هم‌آوایی تاریخ و هنر در گالری نقاشی نخجوانی

تبریز - ایرنا - استاد مجتبی نخجوانی از هنرمندان توانمند، بنام و خوش‌ذوق نقاشی است که گالریش در محله تاریخی «لیلاوا»(چهار راه شریعتی امروزی) تبریز، مامن و پاتوق زعمای قوم فرهنگ، هنر و ادب و محفلی برای تعلیم و تربیت نسل جدید نقاشان تبریزی محسوب می‌شود.

صاحب‌خبر -

استاد مجتبی نخجوانی که برکشیده خانواده ای هنرمند و فرهنگ دوست از تبریز است، در دامان پدری عکاس و نقاش - استاد مرتضی رسام نخجوانی - بزرگ شده که افتخار شاگردی میرمصور ارژنگ را داشته و میراث دار مکتب نقاشی تبریز و بزرگان برخاسته از آن با طلایه داری بهزاد و نسل های بعدی است؛ پرداختن به زندگی و هنر استاد مجتبی نخجوانی از آن رو حایز اهمیت است که وی، بی اغراق، در دامن بوم، رنگ و قلم مو، متولد و در گهواره نقاشی قد کشیده است؛ در خانه استاد رسام نخجوانی در یکی از کوچه های خیابان عباسی. 

در یکی از آخرین روزهای شهریور امسال، سعادت یار شد تا در معیت استاد محمدعلی جدیدالاسلام، پیشکسوت عکاسی پرتره و بزرگ ترین مجموعه دار دوربین های عکاسی ایران ، و همکار عکاس مان برای ساعتی، میهمان گوشه دنج، ساکت و خیال انگیز گالری استاد نخجوانی شویم؛ استاد با اینکه برنامه ای از قبل تعیین شده داشت، با کمال خوشرویی، در دنیای رنگی اش را به رویمان گشود و با تبسم همیشگی اش ما را پذیرفت؛ حضور در گالری استاد، فارغ از پیشینه غنی هنری ریشه دوانده در خانواده نخجوانی، دریچه ای به باغ تاریخ، فرهنگ و هنر و علم و ادب خطه آذربایجان است. 

حضور در گالری استاد نخجوانی، بی مداهنه و بی مبالغه، به «ماشین زمان» می ماند؛ انگار که ناگه، در کسری از ثانیه، پرده ای بر می افتد و حایل ما و دنیای بیرون مان، با آن های و هوی و جنجال نفس گیرآدم ها و خودروهای تلمبار در خیابان شریعتی، می شود؛ ما وارد فضایی دنج در طبقه سوم ساختمانی حدودا" ۳۰ ساله شده بودیم که به رغم کهنگی اش، بوی تمیزی و آرامش می داد. 

محل کار استاد نخجوانی متشکل از یک دفتر ۱۵ متری و یک گالری به وسعت حدود ۴۰ مترمربع، با ترکیبی متنوع و متکثر از ابزار کار و تابلوهای نقاشی است که اگر زبان داشتند و به سخن می آمدند، هر یک به تنهایی می توانستند گوشه ای از تاریخ مدنیت ایران و آذربایجان را در افزون بر ۱۰۰ سال گذشته روایت کنند؛ تابلوی «ستارخان سردار ملی»، با قامت افراشته و تفنگ بر دست، غرش مجاهدان، بوی باروت و جنگ چهار روزه «امیرحشمت نیساری» و یارانش با سربازان تا بن دندان مسلح روسیه تزاری در کوچه پس کوچه های تبریز و شکست تحقیرآمیز روسها را در آذر ماه ۱۲۸۹ شمسی، در گوش زمزمه می کند. 

چیدمان و تزیینات دفتر کار و گالری استاد در عین سادگی بسیار زیبا و مرتب است؛ مثل خودش که در بین اهالی هنر و رسانه ای هایی که او را می شناسند، به آراستگی و منضبط بودن شهرت دارد؛ در توصیف حسن دقت و ظرایف کاری او ذکر این نکته کفایت می کند که وقتی در حین کار بر روی بوم، عکاس ما از استاد خواست که کت و شلوارش را عوض کند و لباس کار بپوشد، او پاسخ داد که لباس کار من همین است؛ پاسخی که نه با انگاره ذهنی عکاس و نه من از هنر نقاشی جور در می آمد؛ ما همواره بر این تصور خام بوده ایم که هنرمند نقاش باید در فضایی شلوغ و آکنده از انواع رنگ ها و قلم ها و لباس کاری آغشته با رنگ، آثارش را خلق کند؛ اما سلیقه و طرز کار استاد خرق اجماع بود و باورمان به خوش سلیقگی، دقت و ظرافت او را دوچندان کرد.  

در دفتر کار و گالری استاد مجتبی نخجوانی همه چیز به جای خود است؛ وقتی از سه پایه بلندبالای سینه ستبر کرده در وسط دفتر کار استاد نخجوانی می پرسم، می گوید:"این سه پایه را پدر خریده بود، اما عمرش وفا نکرد که از آن استفاده کند"؛ همین یک جمله، هزاران حرف در بطن خود دارد و مرا یاد خاطره ای از سه پایه خودساخته استاد بزرگ مرتضی رسام نخجوانی می اندازد که به گفته فرزندش، استاد رسام در طول زمان آن را تکمیل کرده بود. 

استاد مجتبی نخجوانی در حال نقاشی بر روی بوم 

استاد مجتبی نخجوانی تیپولوژی مخصوصی دارد، بسیار آراسته و شیک پوش است و این ویژگی را می توان در یکایک عناصر جان افزا و روح انگیز دفتر کار و گالری استاد به وضوح مشاهده و لمس کرد؛ همه چیز سر جای خود است؛ دفتر کار و گالری استاد، که کارگاه آموزشی نیز در همانجا برگزار می شود و سه پایه های چیده شده در آنجا مبین این واقعیت است، چنان مرتب و منظم است که ششدانگ حواس انسان را جذب خود می کند؛ و این در تضاد با اصل «نظم در عین بی نظمی» است که بسیاری از هنرمندان برای توجیه آشفتگی محل کار یا زندگی شان به آن چنگ می زنند. 

استاد نخجوانی، آستینی پر از حکایت های تاریخی مرتبط با فلسفه یا وجه تسمیه خلق تابلوهای نقاشی زیبا و تماشایی اش هم دارد؛ استاد درباره چگونگی کشیدن نقاشی «حمزه فراهتی»، که ۳۰ سال با اتهام غرق کردن صمد بهرنگی در ارس زندگی کرد و با انتشار کتاب «آن سال ها و سال های دیگر» خود را از آن رها کرد، می گوید: "فراهتی با عمویم، استاد فیروز نخجوانی، دوست بود و من وقتی هشت نه سالم بود، او را یک بار پیش عمویم دیده بودم. یک بار در فضای مجازی، صفحه آقای فراهتی را یافتم و وقتی که حکایت آشنایی ام را به او گفتم و اضافه کردم که فکر نمی کنم آن را به خاطر داشته باشد، او پاسخ داد که چرا آن دیدار را خوب به یاد دارد" .

یافتن فراهتی بعد از چند دهه باعث می شود که استاد نقشی از یکی از عکس های اینترنتی او بر بوم زند و همین امر زمینه ساز تعمیق دوستی بین آنها و تداوم تعاملات دوستانه بین ۲ نفر می شود؛ فراهتی کتابش را با دست خط خودش به استاد نخجوانی هدیه می فرستد و استاد تابلویی دیگر از او می کشد که با پس زمینه تیره و رنگ قرمزش، امروزه زینت بخش اتاق کار استاد است. 

دیوار اتاق کار استاد به تابلوهایی از استاد مرتضی رسام نخجوانی، استاد فیروز نخجوانی، استاد محمود نوالی، زنده یاد سید صالح حسینی، استاد براداران شکوهی و زنده نام یحیی شیدا مزین شده که هر یک به تنهایی بخشی از بار سنگین فرهنگ، هنر و ادب این دیار را به دوش می کشند و نوشتن درباره چگونگی نقش بستن تصویر هر کدام از آنها بر بوم نفاشی استاد مجتبی نخجوانی، «مثنوی هفتاد من» می شود. 

در تبیین زیبایی ها و ظرافت های اتاق کار استاد نخجوانی همین بس که در مدت حضور یک ساعتی مان در آنجا، این نکته همچون باد در مغزم می پیچید که چگونه می توانم این همه عظمت تاریخی و هنری نهفته در لابلای تابلوهای نقاشی به صف ایستاده در اتاق کار و گالری استاد را با قلم قاصر و الکنم تشریح و بازنمایی کنم. 

استاد در اتاق کارش، کتابخانه کوچکی هم دارد، البته من فقط از بخشی می گویم که به چشم خویش دیده ام؛ هر چند تعداد کتابهایش به بیشتر از ۱۰۰ جلد نمی رسد، اما کتاب های جا خوش کرده در آن متمایزند و هر کدام قصه مخصوص به خود را دارند. 

استاد نخجوانی در حین صحبت هایش، وقتی از یادها و خاطره هایش می گوید، دست دراز می کند و کتابی را از قفسه بیرون می کشد که عنوان «سحر ایشقلانیر»(صبح می دمد) بر روی جلد آن نقش بسته و اثری از شاعر گرانسنگ، زنده یاد «حبیب ساهر»، است؛ مرحوم ساهر صفحه اول این کتاب را در یکی از دیدارهای استاد نخجوانی با وی در اوایل مرداد ماه سال ۱۳۶۰ در تهران و در منزل شاعر، با خط خود نوشته و به او هدیه کرده است. استاد از آن دیدار نیز بیان شیرینی دارد که در این مقال نمی گنجد و باید در جای خود و به مناسبتی فراخور آن چاپ و منتشر شود.

استاد نخجوانی در حال توضیح درباره تابلوی نقاشی زنده یاد دکتر عباسعلی رضایی به استاد جدیدالاسلام 

استاد با چای دبش ایرانی و شیرینی تبریز در اتاق کار دنجش که به دلیل دو بر بودن و نورگیری عالی، هوا و اتمسفر بسیار مطبوع و دلپذیری دارد، از ما پذیرایی می کند و پس از آن ما را به گالریش راهنمایی می کند؛ در گالری که باز می شود، لشکری از  رنگ و نقش هجوم می آورند و در جلوی چشم مان رژه می روند: تعدد و تنوع تابلوی های آویزان از دیوار و ردیف شده در پایین دیوارهای چهار طرف گالری، قدرت هر گونه مانوری را برای توصیف این فضای رمزآلود و مزین به نقاشی، از قلم می گیرد؛ هر تابلو از این مجموعه یک کتاب حرف در دل خود دارد. 

سه عدد سه پایه به صف ایستاده در ضلع شمال شرقی گالری نیز گویای برگزاری کارگاه های آموزشی استاد در این فضاست؛ اما محل گالری آن قدر تمیز و مرتب است که هیچ شباهتی با انگاره ذهنی ما از کارگاه های آموزش نقاشی ندارد؛ در ته ذهنم دنبال واژه ای یا عبارتی می گردم تا این در هم تنیدگی هنری و تربیتی را بیان کنم؛ شاید عبارت «آموزش کارگاهی و کاربردی در گالری استاد نخجوانی" تا حدودی برای توصیف ویژگی های هنری و آموزشی گالری منطقی و قابل قبول باشد. 

در هر گوشه از این گالری، گنجی خوابیده است؛ فارغ از یکایک تابلوها که بازی قدرت خلاقه، رنگ، بوم و قلم به دست آفریشنگر هنرمند نقاش هستند، اسناد و خاطره هایی نیز در گوشه و کنار آن آرمیده اند که نگارش هر یک به تنهایی، «داستان کوتاه» ی را می طلبد. 

استاد نخجوانی یکی از کشوهای نصب شده در دیوار شرقی گالری را می گشاید و تصویر سیاه سفید رنگ و رو رفته ای را بیرون می آورد و به ما نشان می دهد؛ در گوشه کاغذ سفید کهنه ای، تصویری کمرنگ و شبح گونه از مرحوم علامه میرزا جعفر آقا سلطان القراء نقش بسته است؛ استاد سپس به تابلوی نقاشی هنرمندانه ای از مرحوم علامه اشاره می کند و ادامه می دهد: "این تنها تصویر باقی مانده از علامه است که من از روی آن تابلوی او را کشیدم".

وی با اشاره به دوستی علامه فقید میرزا جعفر آقا سلطان القراء با مرحوم استاد مرتضی رسام نخجوانی، پدر استاد مجتبی نخجوانی، تشریح می کند: مرحوم علامه اصلا علاقه ای به عکس نداشت و به همین دلیل نیز عکسی از او به یادگار نمانده است: علامه با پدرم دوست بود و به آتلیه عکاسی او به نام «رامبراند» رفت و آمد داشت. یک روز پدرم آتلیه را حاضر می کند و وقتی علامه وارد می یشود، پدرم از او درخواست می کند که روی صندلی بنشیند تا عکسی از او بگیرد. علامه خود را به نشنیدن می زند و وقتی پدر دوباره درخواستش را تکرار می کند، علامه پاسخ می دهد که «آقا مرتضی اگه می خواهی از این کارها بکنی، می روم». پدر نیز از گرفتن عکس منصرف می شود.

من  در یک ساعتی که در معیت استاد جدیدالاسلام در گالری استاد نخجوانی بودیم، با علم به ضیق وقت و اطلاع از اینکه استاد باید سر ساعت ۱۴ ظهر جایی باشد، آرام و قرار نداشتم؛ اما استاد که مانند همه خصوصیات اخلاقی منحصربفردش، در میزبانی نیز سنگ تمام می گذارد، اصلا به روی خود نمی آورد و انگار نه انگار که موعد مقرر فرا رسیده است و او باید ما را بدرقه کند. 

در نهایت پس از تاکیدات چندباره موفق می شویم از  استاد مجتبی نخجوانی رخصت بگیریم و قرار می گذاریم که این دیدار فتح بابی باشد برای دیدارهای بعدی تا بتوانیم بیشتر از محضرش استفاده کنیم؛ من و عکاس مان از گالری استاد بیرون می آییم، اما راستش انگار دلم و چشمانم را آنجا جا گذاشته ام. 

۵۱۸

برچسب‌ها:

نظر شما