شناسهٔ خبر: 35199674 - سرویس بین‌الملل
نسخه قابل چاپ منبع: مشرق | لینک خبر

کتاب «جک استراو» /۲

تفریح وزیر خارجه سابق انگلیس در ایران در ماه محرم/ ماجرای نامه کنار «سرو ابرکوه» چه بود؟

کنار درخت سرو ابرکوه در یزد نامه‌ای به من دادند که در آن نوشته بود: راستش را بخواهید ما از حضور شما در شهرمان اصلاً خوشحال نیستیم؛ چه فتنه‌ای قرار است در پی حضور شما رخ دهد؟

صاحب‌خبر -

سرویس جهان مشرق - «جک استراو» وزیر خارجه سابق انگلیس و نماینده این کشور در مذاکرات هسته‌ای ایران و اروپا در دوره ریاست‌جمهوری سید محمد خاتمی بود و بارها با حسن روحانی، دبیر وقت شورای امنیت ملی ایران، دیدار و درباره مسائل هسته‌ای مذاکره کرد. شاید بتوان مهم‌ترین نقش استراو در روابط انگلیس با ایران را ریاست وی (همراه با وزرای خارجه فرانسه و آلمان) بر هیأت اروپایی در مذاکرات سعدآباد دانست، جایی که هیأت ایرانی به ریاست حسن روحانی و کمال خرازی متعهد شد تا در ازای جلوگیری سه کشور اروپایی از ارجاع پرونده هسته‌ای ایران به شورای امنیت سازمان ملل، به شکل داوطلبانه و برای مدتی محدود، بخشی از فعالیت‌های غنی‌سازی ایران را تعلیق کند.

جک استراو به عنوان عالی‌رتبه‌ترین مقام سابق در روابط خارجی انگلیس و اولین فردی که بعد از انقلاب اسلامی در سِمت وزیر خارجه انگلیس به تهران سفر کرد، اطلاعات زیادی درباره دشمنی دیرینه انگلیس با ایران دارد و اخیراً با انتشار کتابی تحت عنوان «مأموریت انگلیسی: درک ایران - و چرایی بی‌اعتمادی آن به بریتانیا [۱] » به توصیف دخالت‌های کشورش در ایران در طول تاریخ پرداخته است.

جلد کتاب «مأموریت انگلیسی» نوشته «جک استراو» (+)

مشرق قصد دارد بخش‌های منتخبی از این کتاب را خدمت مخاطبان محترم ارائه کند. لازم به ذکر است که مشرق صرفاً جهت اطلاع مخاطبان، نخبگان و تصمیم‌گیران عرصه سیاسی از محتوای کتاب مذکور، این مجموعه گزارش را منتشر می‌کند و دیدگاه‌ها، ادعاها و القائات این کتاب و نویسنده آن، لزوماً مورد تأیید مشرق نیست.

آن‌چه در ادامه می‌آید، بخش دوم از این مجموعه گزارش است. در این بخش، قسمتی از فصل اول کتاب تحت عنوان «[زبان] انگلیسی دشمن نیست [۲] » آمده که به سفر استراو به شهرهای تهران و یزد و مشکلاتی پرداخته است که او و همسفرانش شامل همسرش و دو نفر از دوستانشان با آن‌ها مواجه شده‌اند.

بخش اول این مجموعه شامل توضیحات کامل‌تر درباره استراو و همچنین مقدمه و ابتدای فصل اول کتاب، را می‌توانید از این‌جا بخوانید.

بخش دوم/فصل اول: [زبان] انگلیسی دشمن نیست

تهران، شهر تناقض‌ها

بعد از آن‌که دو ساعت در سفارت [ایران در لندن] نشستم، بالأخره یکی از کارمندان با ایمیلی وارد شد که از تهران ارسال شده بود و شماره سریال‌های جادویی روادید ما در آن بودند. سپس یک بلیت [قطار] «یورواستار» به مقصد بروکسل برای روز بعد رزرو کردم، چون سفارت در لندن نمی‌توانست به صورت رسمی روادیدها را صادر کند. در سفر به بلژیک یک جوان باهوش ایرانی-انگلیسی به نام «کسری عربی» همراهم بود که چند وقتی بود به صورت نیمه‌وقت در مجلس عوام برایم کار می‌کرد. وی به زبان فارسی مسلط است و برای همین کتاب هم بسیار به من کمک کرد. سفیر ایران در بلژیک و اتحادیه اروپا مثل پادشاه از من پذیرایی کرد و روادیدها هم به سرعت در گذرنامه‌هایمان وارد شدند.

با این حال، قبل از این‌که سفارت ایران در لندن را ترک کردم، از آقای «[حسن] حبیب‌الله‌زاده» [کاردار سفارت ایران در انگلیس] پرسیدم که دلیل تأخیر در صدور روادید چه بود. گفت ابتدا مشکل این‌جا بود که من [استراو] یک روز قبل از آغاز تعطیلات‌مان دعوت‌نامه یک کنفرانس رسمی در تهران را پذیرفته بودم که توسط اندیشکده‌ای مستقیماً وابسته به وزارت خارجه ایران برگزار می‌شد. به‌رغم این‌که آن دعوت‌نامه فقط به این خاطر برای من ارسال شده بود که برگزارکنندگان کنفرانس می‌دانستند من به هر حال آن زمان در ایران خواهم بود، و با وجود این‌که دعوت‌نامه را یک نهاد دولتی ایرانی صادر کرده بود، اما باز هم «برخی» گفته بودند که حضور من در کنفرانس به معنای نقض شرایط روادید توریستی من خواهد بود. بنابراین من قید کنفرانس را زدم. «عده‌ای دیگر» شکایت کرده بودند که من «سال ۲۰۰۳ در مورد پرونده هسته‌ای ایران نقش مثبتی ایفا نکرده بودم» که البته کمی عجیب بود، چون من نقش بسیار مثبتی ایفا کرده بودم، و بسیاری از افراد، به خصوص در دولت آمریکا، حتی فکر می‌کردند نقش من بیش از حد مثبت بوده است. سپس آقای حبیب‌الله‌زاده موضوع دیگری را مطرح کرد و گفت که یکی از معاونان وزیر خارجه ایران قرار بوده هفته بعد برای دیدارهای رسمی به لندن برود و از این عصبانی شده که دولت انگلیس از او خواسته تا برای دریافت روادید به استانبول برود. من حق را به این معاون وزیر می‌دادم که از برخورد وزارت کشور در دوره ترزا می عصبانی باشد. خودم هم با سیاست‌های خانم می مخالف بودم، و آن‌ها [دولت انگلیس] هم این را به خوبی می‌دانستند. با این حال، ایرانی‌ها همیشه مقابله‌به‌مثل می‌کنند.

جک استراو همزمان با ماه محرم برای تعطیلات عازم ایران شده بود (+)

پس از آن‌که روادید را گرفتیم، باید از طریق استانبول سوار هواپیماهای ترکیش‌ایرلاینز می‌شدیم، چون پس از حمله ماه نوامبر سال ۲۰۱۱ [۸ آذر ۹۰] به سفارتمان در تهران [۳] ، بریتیش‌ایرویز پروازهای مستقیم و تقریباً روزانه خود به ایران را متوقف کرده بود. بامداد روز بعد به تهران رسیدیم، جایی که راهنمای سفر و مترجم‌مان به استقبال ما آمد. محمد (که نام واقعی‌اش این نیست) را عمه [یا خاله یا...] کسری معرفی کرده بود که یکی از کارکنان ارشد در آژانس مسافرتی بزرگ و نیمه‌دولتی تهران بود. وی بعدها ثابت کرد که یکی از بهترین راهنماها و مترجم‌هاست. پس از اتفاقاتی که افتاد، ما بیش از آن‌چه که می‌توانستیم تصورش را بکنیم، [از عمه‌ی کسری] به خاطر معرفی محمد سپاس‌گزار بودیم.

پس از دریافت روادید، مشکل دیگری که با آن مواجه بودیم مسئله پول بود. محدودیت‌های بانکی آمریکا به این معنی است که کارت‌های اعتباری بین‌المللی در ایران کار نمی‌کنند. باید جیب‌هایمان را با هزاران دلار و پوند پر می‌کردیم تا هزینه کل سفرمان پوشش داده شود. تبدیل ارز در ایران عین سادگی بود؛ صرافی‌های بی‌شماری در تمام شهرهای بزرگ وجود داشت که به طرز شگفت‌انگیزی بدون کاغذبازی یا تعلل این کار را انجام می‌دادند.

تعطیلات ما مانند هر گشت‌وگذار دیگری آغاز شد. مکان‌های دیدنی در تهران زیاد است، هرچند این شهر تنها از سال ۱۷۸۶ میلادی [۱۱۶۵ شمسی] پایتخت این کشور شده است. ساکنان تهران این شهر را شهر تناقض‌ها می‌دانند. هر طرف را که نگاه می‌کنید، پر از غافلگیری است؛ اما هیچ‌کدام، از موزه هنرهای معاصر غافلگیرکننده‌تر نیستند. این موزه با طراحی بتنی، مدرن و مارپیچی‌اش بیش‌تر شبیه به ساختمان موزه «گوگنهایم» در شهر نیویورک است. این موزه سال ۱۹۷۷ [۱۳۵۶ شمسی] توسط فرح پهلوی، همسر آخرین شاه ایران افتتاح شد و مجموعه‌ای شگفت‌انگیز از هنر مدرن را از سراسر جهان در خود جای داده است. آثار غیراخلاقی موزه [بعد از انقلاب] جمع‌آوری شده‌اند، اما آثار زیادی همچنان به نمایش گذاشته شده‌اند. از یکی از مسئولان موزه پرسیدم چرا قبلاً که آثار زیادی از موزه جمع‌آوری شده بودند، موزه به طور کامل بسته نشده است. گفت: «ما کارمان را متوقف نکردیم و فقط تلاش کردیم خیلی آفتابی نشویم. اما این‌که چگونه ممکن است هیچ‌کس متوجه دو مجسمه بزرگ ساخته «هنری مور» نشده باشد که در باغ موزه به شکل عمومی به نمایش درآمده‌اند، همچنان یک راز باقی مانده است.  

همان‌طور که موزه را ترک می‌کردیم، محمد به من گفت: «جک، هرگز فراموش نکن: ایران آخرِ غرب است.» حس منحصربه‌فرد ایران درباره خودش، افتخار این کشور به سه هزار سال تاریخش، و ناخشنودی ایران از این‌که میراث اروپایی‌اش خارج از مرزهای این کشور درک نمی‌شود، موضوعاتی هستند که دائماً در این کشور جذاب با آن‌ها برخورد می‌کنید.

طراحی مارپیچی موزه هنرهای معاصر مانند موزه «گوگنهایم» در نیویورک است (+)

 

جلسه سیاسی در قطار تهران-یزد

برای انجام یک کار رسمی در برنامه گردشگری‌مان وقفه ایجاد کردم: تماس با دوست قدیمی‌ام دکتر کمال خرازی که همزمان با چهار سال از پنج سالی که من وزیر خارجه انگلیس بودم، او هم وزیر خارجه ایران بود. کمال [پس از دوران تصدی‌اش بر وزارت خارجه] همچنان به عنوان رئیس اندیشکده «شورای راهبردی روابط خارجی [۴] » و از آن مهم‌تر در سِمت مشاور آیت‌الله [سید] علی خامنه‌ای، جانشین [آیت‌الله] خمینی و رهبر عالی کنونی ایران، نقش مهمی در سیاست خارجی ایران داشت. وی نماینده‌ای عالی برای کشورش بود: محکم و مصمم.

یک مورد مشهور از برخورد من با کمال وقتی بود که به او گفتم: «کمال، باورت نمی‌شود که تعامل با دولت ایران چه‌قدر سخت است.» او هم با انگلیسی روانش مستقیماً شلیک من را به خودم برگرداند: «اما تو، جک، باورت نمی‌شود که تعامل داخل دولت ایران چه‌قدر سخت است.» اعتراف می‌کنم که حق با او بود. ضربه متقابلی که از کمال خوردم معادل چندین جلد کتاب توضیح درباره پیچیدگی «دولت‌های [پنهان] درونِ دولت‌های [آشکار] ایران» [به ادعای نویسنده] بود؛ چنان‌که بعداً در سفر به ایران قرار بود خودمان به‌وضوح این مسئله را بفهمیم.

یک غافلگیری کوچک [از غافلگیری‌های بی‌شمار تهران]، نفوذ رسانه‌های اجتماعی در میان مردم بود. اگر تا الآن فکر می‌کردید که انگلیسی‌ها به تلفن‌های همراهشان معتاد هستند، باید یک بار ایران را ببینید. به نظر می‌رسید تعداد فروشگاه‌های تلفن همراه در این کشور بیش‌تر از تمام کشورهای بی‌شماری است که من تا کنون به آن‌ها سفر کرده‌ام. با وجود تحریم‌های شدید، «آیفون ۶» شش ماه قبل از آن‌که وارد انگلیس شود، پایش به ایران باز شده بود. اندکی قبل از سفرمان، از یک دیپلمات بسیار عالی‌رتبه ایرانی پرسیدم آیا انتخابات آینده مجلس در ایران ممکن است منجر به آشوب و سرکوب شود، مانند آن‌چه که سال ۲۰۰۹ [۱۳۸۸] اتفاق افتاد؛ او پاسخ داد: «خیلی بعید است؛ تا الآن ۱۰ میلیون «آیفون ۶ اس» در ایران خریداری شده است.»

اما غافلگیری بسیار بزرگ‌تر این بود که تقریباً همه می‌دانستند من چه کسی هستم. تعداد افرادی که من را می‌شناختند، نه تنها در خیابان‌های تهران بلکه حتی در مراکز سایر استان‌ها، تقریباً معادل تعداد افرادی بود که در حوزه انتخابیه خودم در «بلک‌برن» من را می‌شناختند، جایی که ۳۶ سال در آن خدمت کرده بودم. به من اشاره می‌کردند و فریاد می‌زدند: «جک استراو». و بلااستثنا درخواست سلفی می‌کردند. «جولیا» [همسرِ دوست و همسفرم] تصمیم گرفت سلفی‌ها را بشمارد و تنها در عرض چند روز به عدد ۳۰ رسید.

روز سوم، محمد وبلاگی را به من نشان داد که در آن تصویری از گروه ما در مسیر موزه هنرهای معاصر منتشر شده بود. زیر این تصویر که از درون ماشین گرفته شده بود، توضیح خوشایندی ننوشته بودند، اما من دیگر توجهی به آن نکردم.

کمال خرازی (راست) تقریباً همزمان با دوران استراو در وزارت خارجه انگلیس، وزیر خارجه ایران بود (+)

مرحله دوم سفر ما با قطار انجام شد؛ از تهران تا یزد، شهری کویری و دورافتاده در مرکز ایران. همین‌طور که منتظر قطار بودیم، مردی چهارشانه با ریش که سی و خرده‌ای سال داشت با من وارد گفت‌وگو شد. گفت در شهر مقدس قم (که برای رسیدن به آن هر روز یک مسیر دو ساعته را طی می‌کرد) در مقطع دکتری اخلاق می‌خواند. پرسید آیا این درست است که در آمریکا «پول همه چیز را کنترل می‌کند؟» و چرا انگلیس و آلمان طرف آمریکا هستند؟ در حالی که داشتم تمام تلاشم را می‌کردم تا به او پاسخ بدهم، عده دیگری هم به ما ملحق شدند. پیرمردی پرسید آیا از نظر من تهران امن است یا نه و این‌که آیا از این شهر خوشم می‌آید. به هر دو سؤال پاسخ مثبت دادم و گفتم خوشحال می‌شوم دخترم [یک روز] در خیابان‌های این شهر قدم بزند؛ [چون اطمینان دارم] هیچ آسیبی به او وارد نخواهد شد.

سفر قطاری ما به یک جلسه عمومی مفصل تبدیل شد که سلفی هم جزئی از آن بود. یک نفر درباره ایجاد یک مجلس [پارلمان] جوان سؤال کرد؛ یک نفر دیگر به من گفت هیچ‌چیز با انتخابات آینده مجلس تغییر نخواهد کرد. این نفر دوم عازم دیدار با خانواده‌اش در ایام محرم بود، اگرچه خودش مذهبی نبود. قطار برای افرادی که مذهبی بودند، در ایستگاه محمدیه در شهر قم ۲۰ دقیقه توقف کرد تا مسافران بتوانند پیاده شوند و نماز بخوانند. تقریباً دوسوم از مسافرها این کار را کردند.

یزد شهری دلپذیر و منظم بود و یک احساس قوی اجتماعی‌ بر آن حکم‌فرما بود. دورافتاده بودن این شهر آن را از بسیاری از تنش‌هایی مصون نگه داشته بود که قرن‌ها این بخش از آسیا را درنوردیده بودند؛ و به این ترتیب، این شهر همچنان یک پایگاه برای زرتشتی‌ها باقی مانده بود و معبد آن آتشی داشت که از سال ۴۷۰ پس از میلاد تا الآن خاموش نشده است. یزد زیباترین برج‌های بادی را دارد، که هنوز هم کار می‌کنند؛ این برج‌ها (که در فارسی به آن‌ها «بادگیر» می‌گویند) به عنوان تهویه طبیعی عمل می‌کنند. یزد همچنین سیستم شگفت‌انگیزی از قنات‌ها را هم دارد که کانال‌های آب زیرزمینی برای آب‌یاری هستند. یک شب همان‌طور که خانواده‌ها به رسم ماه محرم برای خوردن غذا و سرگرمی [احتمالاً تعزیه] دور هم جمع می‌شدند، ما به یک زورخانه رفتیم؛ نوعی باشگاه خاص به شکل یک گودال گرد که در آن افرادی از همه سنین با وزنه‌های بزرگ هنرهای رزمی اجرا می‌کنند. این سنتی است که به ریشه‌های زرتشتی در ایران برمی‌گردد. مردهای عظیم‌الجثه و قوی مدت‌هاست در سیاست‌های خیابانی در ایران نقش مهمی ایفا می‌کنند.

ماجرا نامه اعتراضی در کنار «سرو ابرکوه»

پس از سه شب اقامت در یزد، در حالی که هنوز هم از اتفاقات پیش رو بی‌خبر بودیم، سوار بر یک ون راهی شهر جنوبی شیراز شدیم. حدود ۱۶۰ کیلومتری یزد، وسط ناکجاآباد طبق برنامه‌ریزی قبلی‌مان برای بازدید از «سَرو ابرکوه [۵] » توقف کردیم؛ درخت مورد احترامی که بین ۴۰۰۰ تا ۵۰۰۰ سال عمر دارد و در اسطوره‌ها آمده که توسط «یافث» پسر [حضرت] نوح [علیه‌السلام] کاشته شده است.

 

«سرو ابرکوه» در یزد؛ نامه اعتراض به حضور استراو در ایران در کنار این درخت تحویل او داده شد (+)

نزدیک درخت، جمعی از مردهای جوان بیست و خرده‌ای ساله که همگی لباس مشکی محرم پوشیده بودند، با لباس‌های شیک و ریش‌های مرتب منتظر من ایستاده بودند. آن‌ها سندی به دست من دادند که به شکل رسمی با روبان سبز بسته شده بود؛ دو صفحه به زبان فارسی که شخصاً خطاب به من نوشته شده بود و توضیح می‌داد که چرا حضور من در ایران خوشایند نیست.

محمد، راهنمای ما، ترجمه سریعی از متن فارسی به من ارائه کرد. متن کامل نامه [که در انتهای همین گزارش آمده است] این‌گونه شروع می‌شد:

راستش را بخواهید ما از حضور شما در شهرمان اصلاً خوشحال نیستیم. نه که خوشحال نباشیم، بدبین و مشکوکیم! ... این‌که در چنین روزهایی [در ماه محرم] که خون بچه شیعه‌ها از ظلم و ستم رفته بر خاندان پیامبر (ص) به جوش است و روزی چند بار «حرب لمن حاربکم» بر زبانشان می‌گذرد، کسی مثل شما در این شهر به تفریح و قدم‌زنی مشغول است، بیش‌تر آزارمان می‌دهد.

 

تصویر نامه‌ای که خطاب به جک استراو نوشته و به او تحویل داده شد [متن کامل نامه در انتهای گزارش آمده است]  (+)

در ادامه نامه سؤال شده بود: «چه فتنه‌ای قرار است در پی حضور [شما] رخ دهد!؟»

بقیه این جزوه هم یک اتهام‌نامه جامع علیه انگلیس، «روباه پیر استعمار»، و به تبع آن علیه من بود. توضیح داده بودند که چرا ایرانی‌ها «هیچ‌وقت دل خوشی از حضور و ظهور انگلیسی‌ها در کشورشان نداشته‌اند.»

بخشی از این جزوه مستقیماً من را به عنوان وزیر خارجه انگلیس و دخیل در مذاکرات هسته‌ای و اعمال تحریم‌ها در دوران ریاست‌جمهوری احمدی‌نژاد مقصر دانسته بود. بخشی دیگر ناظر بر تقصیر من به دلیل ربطم به انگلیس بود، یعنی چون انگلیسی بودم مسئول فهرست بلندی از تحقیرها علیه ایران بودم؛ از معاهده سال ۱۸۵۷ پاریس [۶] ، امتیازهای رویتر [۷] (۱۸۷۲) و تنباکو [۸] (۱۸۹۰)، «دزدی و غارت نفت ایران [۹] » (۱۹۰۱ به بعد)، مداخله‌های بدخواهانه ما در انقلاب مشروطه [۱۰] سال ۱۹۰۶، اشغال بخشی از کشورشان توسط انگلیس در جریان جنگ جهانی دوم  و بلافاصله پس از آن [۱۱] (۱۹۴۱ تا ۱۹۴۶)، تا کودتای ۱۹۵۳ علیه مصدق نخست‌وزیر ایران [۱۲] ، حمایت ما از شاه، دادن سلاح به صدام در جنگ ایران و عراق، و «حمایت» ما از «گروه‌های تروریستی علیه جمهوری اسلامی». این کیفرخواست در پایان گفته بود من از «سران فتنه» پشت جنبش سبز سال ۲۰۰۹ در جریان اغتشاشات پس از انتخابات بحث‌برانگیز آن سال حمایت کرده‌ام.

محمدجواد ظریف، پس از پیروزی ماه ژوئن سال ۲۰۱۳ پرزیدنت روحانی در انتخابات تحت لوای اصلاح‌طلبان، به عنوان وزیر خارجه منصوب شده بود. ظریف ماهرترین دیپلمات کارکشته در ایران بود. دکترایش را از یک دانشگاه آمریکایی [دانشگاه دِنوِر] گرفته و به طور کامل به زبان انگلیسی مسلط است. ظریف از سال ۲۰۰۲ تا سال ۲۰۰۷ به عنوان سفیر ایران در سازمان ملل خدمت کرد و مذاکره‌کننده اصلی ایران بین سال‌های ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۵ بود، مذاکرات موفقی که منجر به توافق هسته‌ای با آمریکا و سایر قدرت‌های جهانی تحت عنوان «برنامه جامع اقدام مشترک» (برجام) شد.

مواجهه ما با مردان جوان سیاه‌پوش کنار درخت سرو صرفاً آغاز عملیاتی با این هدف بود که سفر ما را تا حد امکان از حالت گردشگری خارج و بیش‌تر شبیه به حضور اجباری در یک داستان در ژانر هیجانی کنند. در جریان این عملیات، بخشی از دولت ایران همراه با نیروی انتظامی تلاش می‌کرد از ما محافظت کند و در طرف مقابل، بخش دیگری از همان دولت با حمایت دستگاه امنیتی قرار داشت.

پنج ساعت دیگر از کنار درخت سرو تا شیراز راه بود. در مسیر توانستیم از آرامگاه کوروش بزرگ در پاسارگاد دیدن کنیم. بعد از آن محمد به شکل عادی با هتل «هما» در مرکز شهر شیراز، جایی که قرار بود اقامت کنیم، تماس گرفت تا به آن‌ها بگوید که داریم می‌رسیم. همه چیز خوب بود. اما اندکی بعد از هتل با محمد تماس گرفتند و گفتند یک گروه پنج‌نفره در لابی هتل منتظر رسیدن من هستند. مشخصاً «همکاران» همان گروهی بودند که در کنار درخت سرو با آن‌ها مواجه شده بودیم، چون خود آن گروه حتی اگر به شکل دیوانه‌واری رانندگی می‌کردند، آن‌گونه که فقط ایرانی‌ها می‌توانند، باز هم غیرممکن بود بتوانند مسیر پنج ساعته را طی دو ساعت طی کرده باشند.

محمد به هتل گفت با پلیس محلی تماس بگیرند. سپس پلیس به محمد زنگ زد و گفت ما را در جاده کمربندی بچرخاند تا یک مسیر امن از در پشتی هتل برایمان فراهم کنند. در عرض چند دقیقه، این برنامه هم لغو شد. پلیس به محمد گفت صد معترض در مقابل هتل و بیست نفر هم پشت آن جمع شده‌اند. باید همچنان در جاده کمربندی، دور شهر می‌چرخیدیم و می‌چرخیدیم.

جک استراو با محمدجواد ظریف، وزیر خارجه کنونی ایران،  هم روابط خوبی دارد (+)

نیم ساعت بعد، محمد خودرو را متوقف کرد، در یک فروشگاه تلفن همراه ناپدید شد و سپس با دو گوشی جدید برگشت. شروع به کار با هر دو گوشی کرد. دَن [دوست و همسفرم] و من را به پیاده‌رو برد. گفت نمی‌تواند مقابل راننده صحبت کند؛ ممکن است او طرف آن‌ها باشد. پلیس بود که به او گفته بود گوشی‌هایش را عوض کند. آن‌ها مطمئن بودند گوشی خودش محمد ردیابی می‌شود و فکر می‌کردند خودروی ما هم شنود می‌شود. ما هم نباید در ماشین به زن‌هایمان توضیحی می‌دادیم، چون راننده بیش از آن‌چه که نشان داده بود انگلیسی می‌دانست.

اضطراب در ون بالا گرفته بود.

دن با خنده گفت: «فقط یک چیز الآن به کار می‌آید: «جین آستن» [رمان‌نویس مشهور انگلیسی].» و جواب شنید: «جین آستین چی؟»

دن ادامه داد: «روی آیپدم «غرور و تعصب» [رمان مشهور جین آستن] را با روایت و صدای «لیندسی دانکن» [بازیگر اسکاتلندی تئاتر] دارم که می‌تواند ذهنمان را از هر اتفاقی که دارد می‌افتد منحرف کند.

اکنون برنامه این بود که هتلمان را عوض کنیم. اما تا وقتی تمهیدات این اتفاق اندیشیده شود، دوباره به همان جاده کمربندی برگشتیم؛ این‌بار حواسمان پرتِ «آقای بنت» و «الیزابت» [دو شخصیت اصلی رمان غرور و تعصب] بود. بعد از بیست دقیقه و چند تماس هیجانی دیگر بود که محمد خطاب به راننده فریاد زد از بریدگی وسط اتوبان عبور کند و پشت آن ماشین سفید بی‌نشان بایستد [اتفاقی که در ابتدای این فصل توصیف شد].

یادداشت استراو در دفتر مهمانان طی سفر به یزد: «من، همسرم و دوستانم عصر شگفت‌انگیزی را در [باغ] «نمیر» در «تفت» گذراندیم. همه ما تحت تأثیر کیفیت عملیات بازسازی‌ای قرار گرفتیم که برای زیباسازی این‌جا انجام شده است. غذایی که امروز عصر خوردیم بهترین غذایی بود که تا الآن در ایران خورده‌ایم. یزد را دوست داریم! جک استراو، ۲۰ اکتبر ۲۰۱۵» (+)

در ادامه، متن کامل نامه‌ای آمده است که در کنار «سرو ابرکوه» به جک استراو تحویل داده شد.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

از طرف جمعی از جوانان انقلابی دارالعباده یزد به وزیر اسبق امور خارجه بریتانیا؛

 

آقای جک استراو!

شنیده‌ایم چند روزی است برای تفریح و گردشگری به دارالعباده یزد قدم گذاشته‌اید. البته که رسم ما ایرانی‌ها این است که حضور مهمان را خیرمقدم و «خوش‌آمد» گفته و آداب مهمان‌نوازی را به جا می‌آوریم؛ اما زبان ما به «خوش‌آمدگویی» به شما نمی‌چرخد! راستش را بخواهید ما از حضور شما در شهرمان اصلاً خوشحال نیستیم. نه که خوشحال نباشیم، بدبین و مشکوکیم! از این‌که روی خاک دارالعباده ایران قدم می‌زنید احساس خوبی نداریم.

این روزها شهر و کشور ما سیاه‌پوش عزای سیدالشهدا (ع) است و حسینیه ایران خاص‌تر و ویژه‌تر در تب و تاب مظلومیت و شهادت امام حسین (ع) به عزاداری مشغول است. این‌که در چنین روزهایی که خون بچه شیعه‌ها از ظلم و ستم رفته بر خاندان پیامبر (ص) به جوش است و روزی چند بار «حرب لمن حاربکم» بر زبانشان می‌گذرد، کسی مثل شما در این شهر به تفریح و قدم‌زنی مشغول است، بیش‌تر آزارمان می‌دهد.

 

آقای استراو!

مردم ایران خاطرات خوبی از شما و حکومت بریتانیا در ذهن ندارند. حافظه تاریخی ما صحنه‌های بد و آزاردهنده‌ای از حضور انگلیسی‌ها در ایران به یاد می‌آورد!

خودتان بهتر می‌دانید که چه جنایات و توطئه‌های فراوانی به دست کشور شما علیه مردم این سرزمین مقدس رفته است.

ما «پیمان پاریس» و جدا کردن افغانستان از ایران را یادمان نرفته است!

قراردادهای حیله‌گرانه دارسی، تالبوت، رویترز، رژی و… هنوز در تاریخ ما مانده است!

یادمان نرفته چه‌طور انقلاب مشروطه ایران را به انحراف کشاندید و از دل آن دیکتاتوری گوش به فرمان خود درآوردید!

سال‌ها چنبره بر منابع طبیعی و به خصوص دزدی و غارت نفت ایران را هم فراموش نکرده‌ایم!

اشغال کشورمان به دست شما و همدستان‌تان در جنگ جهانی و تحمیل قحطی به مردم و بیماری و مرگ‌ومیر هزاران نفر از هم‌وطنان مظلوم‌مان را در ذهن داریم!

نقشه شوم حکومت شما برای فرار رضاخان از ایران و روی کار آوردن پسرش، محمدرضا را هم فراموش نکرده‌ایم!

نقش آشکار و مستقیم اسلاف حیله‌گر شما در کودتای سیاه ۲۸ مرداد را خوب به یاد داریم!

حمایت‌ها و کمک‌های مالی و معنوی شما از ماشین جنگی صدام و یاری او در به خاک و خون کشاندن سرزمین‌مان را از یاد نبرده‌ایم!

پناه دادن به نویسنده مرتد و موهن به قرآن و اسلام نیز در کارنامه ننگین بریتانیا ثبت است!

انواع و اقسام حمایت‌های حکومت استعمارگر شما از گروهک‌های تروریستی و معاند با جمهوری اسلامی در خاطره ما هست!

مشارکت دولت انگلیس در تحریم‌های ظالمانه و ناجوانمردانه علیه مردم ایران را در حافظه‌مان نگه داشته‌ایم!

از توهین گستاخانه شخص شما به مسئولان کشورمان در جریان مذاکرات هسته‌ای سال‌ها پیش در کاخ سعدآباد، هنوز بغض و کینه داریم!

یادمان هست در جریان فتنه سال ۸۸ چگونه از سران فتنه و اغتشاشگران و اراذل و اوباش حمایت کردید!

 

آقای استراو!

اگرچه لیست کردن جنایات و فتنه‌گری‌های حکومت بریتانیا برای شما تکراری است و برای ما دردآور، اما گفتیم که بدانید ما فراموش‌کار نیستیم و شما را خوب می‌شناسیم. به خاطر همین سیاهه توطئه‌های تاریخی است که ایرانی‌ها لقب «روباه پیر استعمار» را به بریتانیا داده‌اند و هیچ‌وقت دل خوشی از حضور و ظهور انگلیسی‌ها در کشورشان نداشته‌اند.

از وقتی خبر حضور شما را در یزد شنیده‌ایم، در این فکر هستیم که باز چه نقشه‌ای در کار است!؟ جک استراو چرا به ایران و آن هم به یزد سفر کرده است!؟ چه فتنه‌ای قرار است در پی حضور او رخ دهد!؟ و این به خاطر سابقه منفی و نفرتی است که از فتنه‌گری‌های انگلستان در حافظه تاریخی ما نهادینه شده است.

این روزها ما جوانان حسینیه ایران، عزادار حضرت سیدالشهدا (ع) هستیم و درس و رسالت تاریخی ایشان به شیعیان‌شان را مرور می‌کنیم و هر روز و شب «هیهات منا ‌الذله» حسین (ع) را درون خود فریاد می‌زنیم.

چشمان تیزبین فرزندان معنوی امام خامنه‌ای به روی دسیسه‌های پلید آمریکا و انگلیس و رژیم غاصب صهیونیستی باز است. خیال نکنید فضای سیاسی حاکم بر ایران و پذیرش توافق هسته‌ای می‌تواند روزنه‌های نفوذ شما و یارانتان را به این نظام باز کند. سربازان خامنه‌ای این روزها به پیروی از رهبرشان صبر انقلابی می‌کنند و با جهاد فرهنگی و سیاسی خود راه‌های استحاله انقلاب امام خمینی را خواهند بست.

بدانید که ما بغض و کینه‌مان علیه دشمنان این انقلاب اسلامی را در دل نگه داشته‌ایم تا در موعد مقرر بر سرشان خالی کنیم و مطمئن باشید آن روز، روباه پیر استعمار هم از این کینه در امان نخواهد ماند.

آن‌چه خواندید، بخش دوم از یک مجموعه گزارش بود. بخش اول را از این‌جا بخوانید. بخش‌های بعدی این مجموعه به زودی در مشرق منتشر خواهد شد.

همچنین برای خواندن ترجمه‌های دیگر مشرق از منتخب کتاب‌هایی مانند «انتخاب‌های سخت» نوشته «هیلاری کلینتون»، «آتش و خشم» نوشته «مایکل وولف» و «از دست دادن یک دشمن» نوشته «تریتا پارسی» می‌توانید به کتاب‌خانه مشرق مراجعه کنید.

 

[۱] The English Job: Understanding Iran – And Why It Distrusts Britain Link

[۲] عبارت «زبان انگلیسی دشمن نیست» اشاره به اتفاقی خنده‌دار است که در انتهای این فصل توصیف شده است.

[۳] حمله به سفارت بریتانیا در تهران لینک

[۴] شورای راهبردی روابط خارجی جمهوری اسلامی ایران لینک

[۵] سرو ابرکوه لینک

[۶] معاهده پاریس لینک

[۷] امتیازنامه رویتر لینک

[۸] نهضت تنباکو لینک

[۹] شرکت نفت ایران و انگلیس لینک

[۱۰] جنبش مشروطه ایران لینک

[۱۱] اشغال ایران در جنگ جهانی دوم لینک

[۱۲] کودتای ۲۸ مرداد لینک

نظر شما