شناسهٔ خبر: 34916057 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: مشرق | لینک خبر

نصیری: اندیشه فردید ظرفیتی برای شناخت تمدن غرب است

تسنیم

تمدن مدرن غرب واجد ماهیت عمیقی است که شناختش نیازمند اندیشه‌ای ژرف است و فردید علی رغم دیدگاه‌های صدراییِ رایج در دوران معاصر، این شناخت عمیق از تمدن غرب را ممکن می‌سازد.

صاحب‌خبر -

به گزارش مشرق، ظهور تمدن مدرن غرب و تاثیراتی که بر زیست فرهنگ‌های مختلف بخصوص جهان اسلام داشته موجب گسست‌های جدی میان روند تاریخی هر تمدن شده است تا جاییکه برقراری نسبت صحیح با گذشته‌ی تاریخی یک فرهنگ به دشواری میسر است. تمدن مدرن غرب و آنچه بر سر بشریت آورده مسئله و معضله‌ای است که عبور از آن نیازمند فهم عمیق این پدیده‌ی خاص است. در دوران معاصر نحله‌های مختلفی در مواجهه با تمدن مدرن اندیشیده و تلاش کرده‌اند از صدراییون و برخی نحله‌های عرفانی گرفته تا سنت‌گرایانی که واجد طیف‌های گوناگون هستند. یکی از رویکردهایی که درصدد شناخت وضع غرب مدرن بوده و تبعا دغدغه درک وضع فرهنگی-تاریخیِ سنت خویش در عصر پیشا مدرن را داشته نوع نگاه خاصی است که این روزها مهدی نصیری آن را دنبال می‌کند. نصیری که زمانی در جلسات سید احمد فردید حاضر می‌شده و شناخت غرب مدرن را تا حدود بسیاری مدیون آن جلسات است در دوره‌ای از زندگی مطبوعاتیش(در نشریه سیاحت غرب و زمانی هم در کیهان) با نظرگاه‌هایی متاثر از فردید به تبیین ماهیت غرب و گسست آن از جهان زیستیِ دینی و سنتی می‌پرداخته است. برای بررسی شفاف‌تر نسبت مهدی نصیری با اندیشه‌های فردید گفت‌وگویی با این طلبه علوم حوزوی و سردبیر سابق کیهان انجام دادیم.

بیشتر بخوانید:

«تئوریسین خشونت» حداقل کاری بود که جمهوری اسلامی باید انجام می‌داد

*چه شد که زمانی مهدی نصیری که از موضعی متکی بر احادیث ائمه معصومین(ع) و تراث روایی شیعه به عالم می‌نگریست، با فهم فردید در خوانش مغرب زمین و وضع معاصرت ما قرابت پیدا کرد؟

از اواخر دهه شصت با رشد جریان روشنفکری غربی در عرصه‌های گوناگون فرهنگی مواجه شدیم و من به دلیل سردبیری و مدیریت روزنامه کیهان باید به نقد، بررسی و مواجهه فکری و قلمی با این جریان و دیدگاه می‌پرداختم. مساله غرب جدید و دنیای مدرن محوری‌ترین موضوع این مواجهه و نزاع بود و من به عنوان محصل و طلبه علوم دینی و حوزوی برایم بسیار مهم بود که موضع دین، کتاب و سنت را در مورد تجدد و مدرنیته بفهمم و از این خاستگاه به نقد آن بپردازم.

درمورد نسبت دین با مدرنیته و غرب جدید دیدگاه‌هایی از سوی متفکرانی چون شریعتی، شهید مطهری و علامه طباطبایی مطرح شده بود اما احساسم این بود که این دیدگاه از نوعی انفعال در برابر تمدن جدید و مهاجم غرب رنج می‌برد و سرمایه کافی را برای مواجهه نظری با آن ندارد و ظاهرا به همین دلیل هم بود که افرادی چون عبدالکریم سروش و دیگر روشنفکران مدافع تجدد اغلب مشکل حادی با شریعتی، شهید مطهری و آیت الله طباطبایی در موضوع مبانی تمدن جدید و مدرن نداشتند و لااقل در خط مقدم جبهه روبروی خود این افراد را نمی‌دیدند. البته منظورم این نیست که این بزرگان موافق و مدافع یک پارچه مدرنیته بودند و همه آنان از وجوه و منظرهایی مدرنیته را در آثارشان نقد کرده بودند اما به نظر می‌رسید روشنفکران مدرن این نقدها را بنیان برافکن در برابر مدرنیسم تلقی نمی‌کردند.

اولین آشنایی‌های من با موضع فردید در برابر غرب مدرن، از طریق نوشته‌ها و آثار داوری اردکانی و مرحوم مددپور حاصل شد و بعد با آثار آوینی، شایگان و سید حسین نصر ادامه پیدا کرد و مطالعه آثار نویسندگانی چون رنه گنون، نیل پستمن، مارکوزه و ... نیز به آن مدد رساند. من در این سیر، مواجهه فردیدی با مدرنیسم و تجدد را دینی‌تر، اصیل‌تر و عمیق‌تر یافتم  و به دنبال کردن آن پرداختم. البته این بدین معنا نبود و نیست که فردید را ایدئولوگ و متفکری شایسته پیروی تام و تمام بدانم چنان که در باره هیچ اندیشمند و متفکر غیر معصوم دیگری چنین تلقی‌ای ندارم.   

*مدتی پس از انقلاب با فردید مخالفت‌های بسیاری شد. آیا فردی چون نصیری که احساس قرابت فکری با او را در آن دوره پیدا کرده بود و در فعالیت مطبوعاتی عمومی و مباحث طلبگی حوزوی، از آن نگاه در مورد خوانش وضع غرب بهره می‌برد، از این فضای مخالفت‌ها متاثر شد؟

مخالفت‌های حاد با فردید از سوی برخی روشنفکران می‌توانست دالّی بر این مطلب باشد که باید فردید را جدی گرفت و به حرف‌های او گوش فرا داد نه آن که موجب فاصله با فردید به دلیل فضاسازی شدیدی که علیه او شده بود، شود. هر چند مرحوم شهید آوینی که سال‌ها جلوتر از من متاثر از فردید شده بود به دلیل قرار گرفتن در جایگاه سردبیری مجله سوره ترجیح داد به دیدار فردید نرود و او را نبیند و شاید کاملا به دلیل فشارها حق داشت اما من با وجود آن که مدیر مسئول روزنامه کیهان بودم و انگ فردیدی بودن می‌توانست به من و کیهان ضربه بزند، نتوانستم از دیدار فردید (حداقل برای یک بار)  و شنیدن بی‌واسطه حرف‌های او دل بکنم تا بعدا حسرت دیدار این پیرمرد شعله افکن بر خرمن اندیشه و مبانی مدرنیته بر دلم بماند.  

*آیا میان مخالفت‌های جریان روشنفکری پوپری در صدر انقلاب، با مخالفت‌های صدراییون در اثنای انقلاب با نگاه فردید، قرابتی می‌بینید؟ این اشتراک در مخالفت چه دلایلی دارد و آثارش چه بوده است؟

به نظرم مطلق تفکر فلسفی یونانی اعم از مشائی و اشراقی و صدرایی ـ اگر قرار باشد به لوازم منطقی این فلسفه تن در دهند و نگرش‌های دینی، کتاب و سنتی را با آن نیامیزند ـ با جریان روشنفکری مدرن در خودبنیادی معرفتی و استغنای از منبعی بالاتر یعنی وحی و آسمان اشتراک مبنا دارند. یعنی ارسطو، افلاطون، ابن سینا و ملاصدرا با فیلسوفان مدرنی چون دکارت و کانت در این که نقطه عزیمت تفکر و نیز تداوم آن، اندیشه خود آدمی است و نیازی به گوش فرادادن به ندایی ورای فهم، ادراک و فکر آدمی نیست اتفاق نظر دارند و اساسا فلسفه اسلامی رایج، مَیز و تفاوت خود را حتی با کلام عقلی شیعه در این می‌داند که کلام به آموزه‌های وحیانی نظر دارد و در صورت تعارض یک اندیشه با نصوص وحیانی، جانب وحی را می‌گیرد اما فلسفه کمترین تعهدی در برابر پیام وحی قبول نمی‌کند و حتی اغلب حاضر نیست به آموزه‌های عقلانی ـ و نه تعبدی ـ قرآن و اهل بیت علیهم السلام گوش فرا دهد آن‌گونه که به آموزه‌های ارسطو و افلاطون گوش فرا داده است و اگر گاهی هم سراغ متون و نصوص دینی می‌رود آن‌ها را با تفاسیر و تاویل وارونه در خدمت حرف فلسفی خود می‌گیرد.

البته در فلسفه و متافیزیک یونانی چون غیب و عالمِ ماورای ماده انکار نمی‌شود و مثلا در فلسفه افلاطون از عالم مُثل صحبت می‌شود و به خصوص وقتی هم که در عالم اسلامی صبغه دینی به خود می‌گیرد و فلسفه‌ای التقاطی خلق می‌شود، فیلسوفان مسلمان در برابر وحی و دین کمتر موضع نفی صریح و جَلی می‌گیرند (اگر چه مملو از نفی خفی است که بعضا خود فیلسوف مسلمان به آن التفات ندارد) و ابن سینا معاد جسمانی را علی رغم آن که عقلانی نمی‌داند اما به دلیل خبر صادق مصدق آن را می‌پذیرد اما فیلسوفان مدرن در سیر خود بنیادی معرفتی‌شان از دین و لاهوت مسیحی کاملا می‌گسلند و یک سره به انکار غیب، متافیزیک و ملکوت می‌رسند و صریحا وحی و دین را با عناوینی چون غیرعلمی بودن، توهم، خرافه و ... رد می‌کنند.

از جمله نشانه‌های اشتراک فلسفه اسلامی یونانی زاده با فلسفه مدرن را در آثاری چون حی بن یقظان ابن طفیل می‌توان یافت که این فیلسوف از توانایی ذهن و اندیشه مستقل آدمی برای حرکت از نقطه صفر تا رسیدن به عالی‌ترین درجات معرفتی و عملی بدون کمترین نیازی به منبعی دیگر چون نبوت و وحی سخن گفته و قصه پردازی کرده است و این داستان بسیار مورد اعتنا و ستایش عده‌ای از غربی‌ها در فضای فکری و فلسفی مدرن قرار می‌گیرد.

من تا چند سال پیش تصور می‌کردم نظریه سیر خطیِ پیشرفت و ترقیِ تاریخ از بساطت و جهالت به کمال علمی و فکری، نظریه‌ای کاملا  مدرن و غربی است اما بعدا همین نظریه را در شرح ملاصدرا بر اصول کافی دیدم  و او تا آنجا پیش می‌رود که سخن از استغنای جامعه بشری از حجت ظاهری و معصوم در آخرالزمان می‌گوید! (شرح أصول کافی (صدرا)، ج‏1، ص: 566)

به عنوان مثالی دیگر، مرحوم علامه طباطبایی در یکی از آثارشان می‌نویسد: «اصولاً بین‌ روش‌ انبیاء در دعوت‌ مردم‌ به‌ حق‌ و حقیقت‌ و بین‌ آنچه‌ که‌ انسان‌ از طریق‌ استدلال‌ درست‌ و منطقی‌ به‌ آن‌ می‌رسد{مشی فلسفی}، فرقی‌ وجود ندارد. تنها فرقی‌ که‌ هست‌، عبارت‌ از این‌ است‌ که‌ پیغمبران‌ از مبدأ غیبی‌ استمداد می‌جستند و از پستان‌ وحی‌ شیر می‌نوشیدند.» (طباطبایی‌، سیدمحمّدحسین‌، علی‌ و فلسفه‌ الهی/ 17)

شما ببینید چه قرابتی بین این نگاه صدرایی با نظریه رازدانی و روشنفکری سروش وجود دارد که برای روشنفکران در دوران جدید رسالت پیامبری قائل است (ر.ک به کتاب «رازدانی و روشنفکری و دینداری» نوشته دکتر سروش). حتی سروش در آخرین نظریه پردازی‌هایش در باب وحی و رویاهای رسولانه گاهی به عرفان وحدت وجودی صدرایی و ابن عربی استناد می‌کند و پربیراه نمی‌گوید! 

نقد بنیادین مدرنیته و غرب جدید توسط فیلسوفان صدرایی امری صعب و خلاف منطق معرفتی آن‌ها به شمار می‌رود و فیلسوف صدرایی نمی‌تواند از نقد اخلاقی مدرنیته و نیز نقد کارکردی ـ و نه ماهوی و ماهیت کاو ـ علم و تکنولوژی مدرن فراتر برود. حتی فلسفه صدرایی به درستی نمی‌تواند از عهده حل شبهات هیوم و کانت در مساله خداشناسی بر بیاید. توحید صدرایی که مبتنی بر وحدت وجود است و متن وجود بی‌نهایت را واحد و خدا می‌انگارد، هیچ تفاوتی با دیدگاه دهری و ماتریالیستی‌ای که عالم و طبیعت را ازلی و بی‌نهایت و فاقد نیاز به اثبات خالقی ورای آن می‌داند، ندارد، اگر چه صدراییان به این همانندی قائل نباشند و به شدت آن را انکار کنند.  تفاوت نظریه وحدت وجود با جهان مادی ازلی ماتریالیست‌ها فقط در نوع پردازش این دو نظریه است. نظریه وحدت وجود صدرایی لعابی از الوهیت و بسیط الحقیقه و ... دارد و چون یک جواهر آلات بدلی می‌درخشد اما ازلیت ماتریالیستی فاقد این لعاب و تلالو است.

*اما به گفته خود شما ـ در یکی از نوشته‌هایتان ـ فردید به ابن عربی  و عرفان او که ملاصدرا هم سخت شیفته و مرید اوست گرایش داشته است و نطریه علم الاسماء تاریخی را از ابن عربی گرفته است؟ آیا این به معنای وجود تناقض در تحلیل شما نیست؟   

بله درست می‌فرمایید. فردید علی رغم موضع شدیدش در برابر یونانیت و یونانی زدگی، به ابن عربی گرایش دارد، در حالی که خاستگاه عرفان ابن عربی هم فلوطین یونانی و مکتب رومی گنوستیسیسم است و نه آموزه‌های کتاب و سنت و این نقطه افتراق بنده با فردید و فردیدی‌ها است اما فردید به تبع هایدگر منتقد متافیزیک یونانی سقراطی، ارسطویی و افلاطونی است و آغاز مدرنیته و نیست انگاری درون آن را تفکر مفهومی سقراطی می‌داند. او فلسفه یونانی را مظهر اسم طاغوت می‌داند و از همین زاویه گاه به نقد ملاصدرا و فلسفه اسلامی می‌پردازد. (ر. ک به کتاب «دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان» حاوی اندیشه‌های فردید با تقریر مرحوم مددپور)  البته من با نوع نقد فردید به فلسفه یونانی هم که آن را به دلیل تفکر مفهومی و حصولی داشتن نقد می‌کند و به دنبال علم حضوری و شهودی است موافق نیستم، چون این رویکرد به انکار مطلق تفکرعقلی و استدلالی می‌انجامد که قطعا بر خلاف عقل و وحی است اما در هر صورت فردید با همین فاصله نسبی‌ای که از فلسفه یونانی می‌گیرد موفق به نقد عمیق‌تر مدرنیسم در مقایسه با متفکران دیگر می‌شود و به زعم من اندیشه او را به مبانی کتاب و سنت در باب علم، تکنیک، تمدن، اومانیسم و خودبنیادی معرفتی نزدیک‌تر می‌کند.

*پس مهدی نصیری یک فردیدی تمام عیار نیست؟!

همان طور که گفتم نه تنها فردیدی تمام عیار که به طور تمام عیار پیرو و مقلد هیچ شخصیت غیرمعصوم دیگر هم نیستم و اساسا یک شیعه نباید چنین باشد. تنها معرفت عاری از خطا از آن قران و عترت است که البته به دلیل کوتاهی دستمان از عترتِ معلم و مفسر بدون خطای قرآن و غیبت هادی و فصل الخطاب معصوم، دسترسی به معرفت ناب و عاری از اختلاف در فراتر از مسلمات و قطعیات عقلی و نقلی، به سادگی مقدور نیست و باید در این عرصه به سهولت مدعی نابیّت نبود و قرائت‌های دیگر را نیز اگر واضح البطلان نبود، به رسمیت شناخت و با آن‌ها گفتگو کرد تا راه برای تقرب به حقیقت تا ظهور خورشید عصمت هموارتر شود.

*ظاهرا در کتاب در دست نگارش «عصر حیرت» به تفصیل به این بحث پرداخته‌اید؟  که البته بوی پلورالیسم و نسبی گرایی از آن می‌آید. مهدی نصیریِ سنت گرا و نص محور حالا از تعدد قرائت‌های روشنفکرانه سخن می‌گوید. درست می‌گویم؟!

هم آری و هم نه! آری از این جهت که در این نگاه تعدد و تکثر اندیشه‌ای و اعتقادی در تشیع در فراتر از قطعیات و مسلمات عقلی و نقلی قویا به رسمیت شناخته می‌شود و رمی به انحراف و خروج از دین و مذهب نمی‌شود اما این حرف خاستگاهی کاملا دینی، کتاب و سنتی دارد و نه خاستگاهی روشنفکرانه و مدرن.

*آیا تقسیم معرفت به دوگانه غروب در غرب معرفتی و طلوع در شرق معرفتی، که در اندیشه فردید ظهور یافت، منجر به نوعی دیگری سازی متخاصمانه که از درونش ستیز و حذف دیگری بر می‌خیزد، نمی‌شود؟

البته تقابل اندیشه‌ای و نظری در برابر غرب معرفتی و جدید در تفکر فردید بسیار بارز است اما این الزاما به تخاصم نظامی و حتی الزاما سیاسی در تمام اوقات نمی‌انجامد. فردید از نوعی تفکر آماده‌گر حرف می‌زند که با مساله انتظار موعود که در تشیع، اسلام و دیگر ادیان مطرح است همخوانی دارد. دیدگاه آوینی هم به تاثر از فردید چنین بود. آوینی از فصل الخطاب بودن انسان کامل (حجت معصوم خداوند = بقیة الله اعظم) برای انتهای تاریخ سخن گفته است و این بدان معناست که تشیع داعیه جهانگیری، جهان‌گشایی و سیطره تمدنی بدون حضور هادی معصوم ندارد. البته مساله دفاع از خود و از کیان دین و کشور در برابر غرب و یا هر تمدن و دولت مهاجم ضرورتی همیشگی است و ربطی به حضور و یا غیبت معصوم ندارد.

*آیا از نظر شما، انفعال در برابر تمدن هژمون و نبود الگو و افق جایگزین، از درون نگاه فردید می تواند برخیزد؟

انفعال به این معنا که بدون حضور امام و حجت معصوم خداوند نمی‌توانیم سخن از تحقق تمدنی نو و تراز دین بگوییم و ما فاقد الگوی نظری شفاف و مورد اتفاق بین عالمان و فقیهان شیعه برای این امر هستیم ولو آن که در تامین امکانات نظامی و اقتصادی تحقق چنین تمدنی موفق شویم، بله همین طور است و این امر از مبانی کتاب و سنت بدون آن که لازم باشد به تفکر فردید ارجاع بدهیم قابل استنباط است اما نوع نگاه فردیدی به مدرنیته که از یک سو عمق ویران و اومانیستی آن را و از دیگر سو فقدان آگاهی و تحلیل عمیق از مدرنیته در میان مسلمین، شیعیان و ما ایرانیان انقلابی را نشان می‌دهد، در رسیدن به این انفعال که می‌توان اسم آن را واقع بینی و برخورد عقلانی و نه احساسی صرف با واقعیت موجود عالم گذاشت، تفکر فردید بسیار موثر است.  

البته این نگاه که همیشه باید صد در صد فعال باشیم، بخروشیم و به جلو برویم و از در و دیوار باید انقلاب و شورش علیه وضع موجود بریزد، نه دینی است، نه عقلانی و نه عملا شدنی و فقط می‌توان به ضرب و زور تبلیغات و شعار و نوعی اندیشه چپ گرای مارکسیستی آن را گفتمان غالب کرد. شما اگر به تاریخ اهل بیت علیهم السلام بعد از دوران پیامبر و سقیفه نگاه کنید، به عمق معنای انفعالی (البته نه انفعال مطلق)  که یک مومن و دیندار آن هم در قامت یک امام معصوم دچارش می‌شود و کار زیادی از دستش برنیاید، پی می‌برید با این حال آنها از این باب که این انفعال است و باید حتما فعال مایشاء باشند دست به هر حرکت و کاری و عملیات استشهادی در برابر بنی امیه و بنی عباس نزدند و الا باید دوازده عاشورا می‌داشتیم، البته اگر دشمن می‌گذاشت نسل امامت در فرزندان امیرالمؤمنین علیه السلام اساسا ادامه پیدا کند. حفظ و تداوم تشیع تا به امروز مرهون جهاد فکری و فرهنگی همراه با تقیه اهل بیت (علیهم السلام) و البته به انضمام نهضت عاشورا و شهادت حسینی بوده است.

بله خوشبختانه با انقلاب اسلامیِ امام خمینی، شیعه از این انفعال تاریخی بیرون آمده و امروز جمهوری اسلامی به بنایی عظیم تبدیل شده است اما حفظ این بنا الزاما ـ به خصوص در سیاست‌های داخلی که در سیاست خارجی تاکنون راهی برای بقا جز ایستادگی و مقاومت سخت نداشته‌ایم ـ به تهاجمی عمل کردن و از واقعیتها غافل شدن و سودای تحقق یک جامعه صد در صد ایدئولوژیک و دینی را داشتن بستگی ندارد بلکه به نظر من به کاستن از سیاست‌های دینی و ایدئولوژیک غیر عملی و غیر قابل دسترس و برخورد متسامح با همه اقشار مردم مخصوصا جوانان بستگی دارد.

نظر شما