مهندسی عمران، مبارزه با ضد انقلاب در آذربایجان شرقی، جهاد سازندگی، شاعری و نویسندگی، احیای سبکی نوین در شعر فارسی، به نظم درآوردن عملیات های دفاع مقدس برای اولین بار، کوهنوردی و پزشک و متخصصی موفق که اعتقاد دارد «نوید معجزه» حیات را باید با تمام وجود زیست...
با دکتر «بهروز ارژنگ پور»، متخصص بیهوشی و مراقبتهای ویژه، در بخش «آی. سی. یو» مغز و اعصاب بیمارستان میلاد گفتوگو میکنم. شب از نیمه گذشته است اما نشانی از خستگی در چهره او نیست. کار متخصصان بیهوشی مانند کار همه پزشکان دشوار است. آنها باید بیمار را در اتاق عمل بیهوش کنند و تا پایان عمل جراحی مراقب او باشند، مسئول اصلی مراقبت از بیماران بستری در بخش «آی. سی. یو» آنها هستند و زمانی که در هر جایی از بیمارستان «کد احیا» اعلام میشود، یکی از اعضای تیم نجات که باید فورا خودش را بالای سر بیمار نیازمند «احیا» برساند، متخصص بیهوشی است.
از او درباره این تخصص رشته پزشکی میپرسم، میگوید: «ما سربازان پشت صحنه هستیم. مریض و همراه مریض اکثرا ما را نادیده می گیرند. البته اگر بیمار خدای نکرده از دست برود که متاسفانه چون زمانی که کد احیا اعلام میشود، حدود ۵۰ درصد موارد این اتفاق روی میدهد، همراهان مریض اگر ناآگاه باشند، گاهی اوقات با خشم و ناراحتی با ما برخورد میکنند.»
ارژنگ پور، زندگی بسیار پرفراز و نشیبی داشته و ناملایمات زیادی به خود دیده است. مسیری که پشت سر گذاشته شبیه صعود از یک کوهستان است، شاید بیدلیل نیست که ورزش محبوب او در ۵۳ سالگی همچنان کوهنوردی است و سه سال قبل موفق شده به قله دماوند صعود کند. او با لحنی ساده و صمیمی و لهجه آذری گفتوگو را آغاز میکند:
«متولد سال ۱۳۴۵ در شهرستان نقده هستم و در خانوادهای پرجمعیت و شلوغ بزرگ شدم. پدرم بیسواد بود و در بازار مغازه جگرفروشی داشت. من همیشه بعد از تعطیلی دبستان به مغازه پدرم میرفتم و به او کمک میکردم. سال ۵۷ که انقلاب شد، زندگی ما هم به شدت تغییر کرد چون نیروهای حزب دمکرات و کومله و ضد انقلاب این منطقه حساس را شدیدا ناامن کردند. سال ۵۸، در نقده، بین منافقین، حزب دمکرات و ترکها درگیری مسلحانه شدیدی شروع شد و ما مجبور شدیم به «عجب شیر» برویم. البته آنجا هم در امان نبودیم چون در محله کردها ساکن شدیم و نیروهای ضدانقلاب، پدرم را به همراه ۳۷ نفر دیگر اسیر کرد و میخواست همه را به قتل برساند. اما پدرم موفق شد از راه رودخانه فرار کند.»
دکتر انگار که خاطرات تلخ آن روزها دوباره پیش چشمانش زنده شده باشد، مکثی میکند و ادامه میدهد: «ضد انقلاب در درگیری نقده، خانه و مغازه ما را غارت کرد. پدرم مجبور شد، همه زندگیمان را به قیمت خیلی پایینی بفروشد. ما به یک خانواده جنگزده تبدیل شدیم و فقط یک کارت که نشان میداد ما جنگزده هستیم، نصیبمان شد.»
او در ادامه یادآوری میکند: «در زمان جنگ تحمیلی، نقده شهر بسیار حساسی بود و حزب دمکرات مدام شهر را با آر پی جی میزد. سال ۶۱ وقتی وارد هنرستان شدم اولین پایگاه مقاومت بسیج شهر را با دوستانم تاسیس کردیم. برای محافظت از شهر کشیک میدادیم و کمین میرفتیم. یادم هست، یک شب داشتیم در پایگاه مسجد صاحب الزمان (عج) کشیک میدادیم که حزب دمکرات حمله کرد و چندین نقطه را با ار پی جی زد. به شدت درگیری شد. تا صبح مبارزه کردیم و خوشبختانه آنها مجبور به عقبنشینی شدند. اما چندین شهید و مجروح دادیم.»
وقتی لغت «هنرستان» را میشنوم خیال میکنم اشتباه شنیدهام، دانشآموز هنرستانی و پزشکی خواندن...! از دکتر ارژنگ پور میخواهم برایم دقیق توضیح بدهد؛ میخندد و میگوید:
«بله باید هم تعجب کنید! من دیپلم راه و ساختمان از هنرستان دارم و فوق دیپلم عمران! بعد از اینکه راهنمایی را تمام کردم وارد هنرستان شدم. سال ۶۴ یعنی سال چهارم هنرستان متاسفانه پدرم فوت کرد. مادرم در آن زمان باردار بود، خواهر و خواهرزادهام پیش ما زندگی میکردند و من ۳ برادر و ۴ خواهر داشتم. چهار ماه بعد، آخرین برادرم به دنیا آمد و به این ترتیب، خرج یک خانواده ۱۰ نفری افتاد روی دوش من. فقط ۱۹ سالم بود.»
میپرسم: «افراد فامیل و بستگان تشویقتان میکردند یا کمک مالی در کار بود؟»
دکتر با لبخندی تلخ اما چهرهای جدی پاسخ میدهد: «ابدا، همه فامیل پشت سر و جلوی روی من گفتند بهروز ممکن نیست بتواند حتی دیپلم بگیرد. خیلی زحمت بکشد از پس این ۱۰ سر عائله بربیاید اما آن سال با کمک خداوند و پشتکار خودم، هم کار کردم، هم درس خواندم و هم در هنرستان شاگرد اول شدم.»
کد احیا از بلندگوی بیمارستان پخش میشود. دکتر سریع بلند میشود، عذرخواهی میکند و میرود. نیم ساعت بعد که برمیگردد، قدری خسته است اما اشارهای به آنچه گذشته، نمیکند و ادامه میدهد: «میدانید، رمز موفقیت من این بود که هرگز متوقف نمیشدم. به دستاوردهای کوچک قانع نبودم. بعد از دیپلم گرفتن، گفتم میخواهم بروم دانشگاه. همه مسخره کردند که غیرممکن است!. حتی تحصیلکردههای فامیل هم به جای تشویق گفتند حالا با همین دیپلم اگر بتوانی کاری پیدا کنی، برو خدا را شکر کن. دانشگاه مال بچه پولدارهاست. ولی من باز هم عزم خودم را جزم کردم چون عاشق رشته عمران بودم.»
دکتر انگار که سختی درس خواندن برای کنکور آن سال یادش آمده باشد، عینکش را روی بینی جابهجا میکند و میگوید: «در آن زمان، هنرستانیها در کنکور سراسری با دبیرستانیهای رشته ریاضی با هم امتحان میدادند و قبول شدن واقعا سخت بود. این در حالی بود که من مجبور بودم تمام تابستان به عنوان کارگر ساختمانی در نقده کار کنم تا خرج خانواده را دربیاورم. البته دیپلم نقشهکشی ساختمان داشتم ولی چون نقده شهر کوچکی بود، نقشهکشی ساختمان درآمدی نداشت. من هم که خرج خانواده روی دوشم بود مجبور بودم کارگر ساختمان باشم. اما همان سال با رتبه ۶۰۰ فوق دیپلم عمران دانشگاه تبریز قبول شدم.»
از دکتر ماجرای پیوستن به جهاد سازندگی را سوال میکنم: «وقتی رشته عمران می خواندم از ترم دوم بورسیه جهاد سازندگی شدم و عمدتا در سردشت و پیرانشهر کار میکردیم. اما فشار مالی خیلی زیاد بود. چون من تنها سرپرست یک خانواده ده نفره بودم و حالا درس هم میخواندم و دیگر کنار آنها هم نبودم. به همین خاطر، در استانداری آذربایجان شرقی امتحان دادم و با مدرک دیپلم هنرستان راه و ساختمان، حق امضای ۱۵۰ متر نقشه ساختمان گرفتم. به این ترتیب موفق شدم در نقده، یک دفتر فنی نقشهکشی باز کنم. سه روز میرفتم تبریز دانشگاه و سه روز هم در نقده در دفترم کار میکردم.»
من همچنان در ذهنم دنبال جواب این سوال میگردم که چرا مهندس عمران جهادسازندگی آذربایجان شرقی از اتاق عمل سر درآورده است:
«سال دوم دانشگاه بودم که حس کردم کارم خیلی یکنواخت شده و مهندسی اصلا من را راضی نمیکند. به همه گفتم که میخواهم پزشکی بخوانم. این بار هم مثل دفعات قبل همه گفتند بهروز واقعا دیوانه شده! مگر دانشآموز هنرستانی می تواند دکتر شود! با این همه مسئولیت و کار و خرج خانه می خواهد برود دکتر شود!»
اما من با لطف خداوند، پشتکار و جدیت بسیار زیاد و همکاری خانواده، سال دوم عمران با اینکه وقتم خیلی کم بود، با استفاده بهینه از همان وقت اندک، درس خواندن برای کنکور پزشکی را شروع کردم.»
از دکتر ارژنگ پور میپرسم چرا تخصص بیهوشی و مراقبتهای ویژه را انتخاب کرده است:
«در آن زمان، پذیرش در رشته پزشکی به دو صورت بود؛ یا میشد پزشکی عمومی را انتخاب کرد یا مستقیما تخصصی بیهوشی را و من هم بیهوشی را انتخاب کردم و در دانشگاه ارومیه پذیرفته شدم. ۲۳ سالم بود. سال سوم پزشکی، دانشجوی بورسیه کمیته انقلاب اسلامی شدم. چند سال بعد این نهاد با ژاندارمی و شهربانی در قالب «نیروی انتظامی جمهوری اسلامی» (ناجا) ادغام شد.»
از او که حالا سرتیپ بازنشسته ناجاست و چند سال رئیس بیمارستان نیروی انتظامی بندرعباس بوده، میپرسم، «بهروز ارژنگ پور» شاعر-نویسنده چه وقت، چگونه و با چه انگیزهای متولد شد: «سال ۸۰ فارغالتحصیل شدم و چند سال بندرعباس کار کردم. سال سوم که آنجا بودم، حس کردم باید کار دیگری در کنار پزشکی و حضور مدام در اتاق عمل انجام بدهم. از دوره راهنمایی علاقه زیادی به شعر و داستان داشتم. کتابهای پلیسی زیاد می خواندم و چند بار معلم مچم را سر کلاس درس گرفته بود. به اشعار استاد شهریار علاقه خاصی داشتم و دارم. دلم میخواست شعر بگویم اما نمیدانستم سبک شعرم چه باشد، درباره چه بگویم، مدتها فکر و بررسی و مطالعه کردم.»
دکتر نفسی تازه میکند، به چند تا از آثارش که دم دستش چیده اشاره میکند و میگوید: «بررسی کردم دیدم سبکی در شعر ترکی هست به نام «هجایی» که برای خودش وزن خاصی هم دارد. این سبک در شعر فارسی وجود ندارد و من تصمیم گرفتم به زبان فارسی شعر هجایی بگویم و انقلابی در این زمینه ایجاد کنم. در واقع، قبل از اسلام، شعر هجایی در زبان فارسی بوده اما بعد از اسلام، «هجایی» به «عروض» تبدیل میشود. شاعران نامدار فارسی زبان، از رودکی گرفته تا فردوسی و حافظ همگی بر وزن «عروض» شعر گفتهاند. بر وزن «هجایی» نسرودهاند ... من تصمیم گرفتم بر سبک و وزن «هجایی» شعر بگویم.»
شرح حماسه کربلای ۵، بیتالمقدس و فتحالمبین در شعر هجایی
وقتی میپرسم چرا شعر دفاع مقدس، جواب میدهد: «هدفم این بود که حرف نوینی بزنم که کسی تا به حال نگفته باشد. در نهایت تصمیم گرفتم درباره دفاع مقدس شعر بگویم. در آن زمان، تعداد اندکی فیلم درباره دفاع مقدس ساخته بودند و قصه و شعر هم داشتیم اما کسی درباره عملیاتها شعر نگفته بود. بنابراین تصمیم گرفتم درباره چند عملیات بسیار کلیدی به زبان فارسی شعر «هجایی» بگویم.
اولین کتاب شعر هجایی عملیاتها، درباره عملیات «کربلای ۵» است که نزدیک به ۲۷۰۰ بیت دارد. بعد از آن در سبک شعر هجایی درباره عملیات های «فتح المبین» و «بیت المقدس» مجموعه اشعاری سرودم که جمعا ۱۰ هزار بیت شعر هجایی به زبان فارسی است. اینها اولین منظومه برای عملیاتهای دفاع مقدس و اولین کتاب شعر هجایی به زبان فارسی است. کربلای ۵ به انگلیسی هم ترجمه شده است.»
وقتی از دکتر سوال میکنم چه مراکزی کتابهای شما را چاپ کردند و حمایت و استقبالها چگونه بود؟ به تلخی جواب میدهد:
«هیچ نهاد یا سازمانی حتی یک ریال هم حمایت هم نکرده و هیچ تشویقی نکردهاند. این در صورتی است که همه از دفاع مقدس و ادبیات دم میزنند. در واقع، همه کتابهایم را با هزینه خودم چاپ کردهام. اشعار کربلای ۵ را بردم «مرکز نشر آثار و ارزشهای دفاع مقدس». اثرم را رد کردند، گفتند وزنش درست نیست. برایشان توضیح دادم. نپذیرفتند. بعد اثر را فرستادند دانشگاه تهران، بعد از اینکه دانشگاه تهران درستی وزن و سبک را تایید کرد، اعلام کردند وقتی ما در زبان فارسی وزن «عروض» را داریم نیازی به وزن «هجایی» نیست. با انتشارات «سوره مهر» هم برای چاپ کتابهای دفاع مقدس صحبت کردم. اعلام شد این وزن هجایی نیست و ما هیچ حمایتی نمیکنیم.»
دکتر کتابهای متعددی نوشته که در نمایشگاههای کتاب فرانکفورت، ترکیه و چین ارائه شدهاند. یک مجموعه ۱۳ جلدی داستان کوتاه با درونمایه اجتماعی نوشته است که هر جلد شامل ۱۳ داستان است و ۱۶۰ نوع داستان مختلف را در خود جای داده و یکی از جلدهای این مجموعه، هر کدام به انگلیسی ترجمه شده است. کشورهای آلبانی، ترکیه و مصر درخواست کپی رایت برخی از کتابهای او را کردهاند. «افسانه شهردار»، «نوید معجزه» و «طویله»، عناوین برخی کتابهای دکتر ارژنگ پور هستند که به زبان انگلیسی ترجمه شدهاند.»
این متخصص بیهوشی درباره «نوید معجزه» میگوید: «در بیمارستان جوانهایی را میدیدم که به بهانههای واهی خودکشی میکردند. فکر کردم چه کنم تا مردم بفهمند که تولد پدیدهای بیهوده نیست. بعد از تفکر زیاد، نوید معجزه را نوشتم. نوید معجزه تولد انسان است. من در این کتاب، جنبه علمی و زیستشناسی تولد انسان را به زبانی ساده و در عین حال علمی توضیح دادهام و همچنین به مسئله سیر و سلوک انسان پرداختهام. این دو موضوع در قالب رمان «نوید معجزه» ارائه شدهاند.
وقتی از او دیدگاه استادان ادبیات را درباره تحولی که وی در شعر «هجایی» در زبان فارسی ایجاد کرده، جویا میشوم، جواب میدهد: «استادان ادبیات فارسی میگفتند امکان ندارد در زبان فارسی شعر «هجایی» سرود اما من در سال ۹۵ درباره وزن شعر «هجایی» در زبان فارسی، مقاله ای برای کنگره ادبیات فارسی مشهد فرستادم. مقاله من مورد پذیرش قرار گرفت و درباره این وزن و سبک در زبان فارسی و سرودن شعر بر اساس آن سخنرانی کردم. درباره «قواعد وزن شعر هجایی» کتاب مفصلی حدود ۴۰۰ صفحه نوشتهام که اولین در نوع خود است. این کتاب به سه زبان ترکی استانبولی، ترکی آذربایجانی و انگلیسی ترجمه شده است.»
پرستاری وارد اتاق میشود. ظاهرا یکی از بیماران بخش آی. سی. یو بدحال شده. باید گفتوگو را تمام کنم؛ از او میخواهم چند جمله در انتها برایم بگوید: «پزشکی عشق است وقتی شما مریضی را نجات میدهید آنچنان حس خوشایندی به شما دست میدهد که فکر نمیکنم با هیچ حسی روی زمین قابل مقایسه باشد. این حس زیبا، با تعمیر هیچ پل و ساختن هیچ تونل و طراحی نقشه هیچ ساختمانی به انسان دست نمیدهد. به نظر من زندگی مانند یک چشم بر هم زدن است. تا سر بر گردانی و پلکهایت را دو بار باز و بسته کنی، تمام شده.
همان طور که خداوند در قرآن میفرماید زمانی که انسانها به آن دنیا میروند هرقدر هم که عمر کرده باشند از آنها سوال میکنند چقدر توقف کردهای، باز هم جواب میدهند، یک یا دو روز. تنها چیزی که از انسانها باقی میماند یک نام نیک و خدای ناکرده بد است. وقتی انسان خسته میشود که هدف نداشته باشد. من وقتی خسته میشوم این شعر استاد شهریار را با خودم زمزمه میکنم:
«زندگی خسته کند گر همه یکسان گذرد...رنج هم گر به تنوع رسد آسان گذرد.»
نظر شما