سرويس فرهنگ و هنر جوان آنلاين: ۲۶ مرداد مصادف است با سالروز آغاز بازگشت عزتمندانه آزادگان به میهن. با گذشت ۲۹ سال از بازگشت آزادگان به وطن در میان آثار نمایشی که روی پرده نقرهای یا قاب جادویی با نگاهی به زندگی این از خودگذشتگان نقش و جان گرفتهاند بیش و کم آثاری قابل اعتنا هم قابل مشاهده است که البته سینما نسبت به تلویزیون، دستکم در کیفیت سهم بیشتری دارد. برخی آثار هم گرفتار کلیشه بودهاند و مبتلا به شعارزدگی. با این حال دست هنر هفتم و قاب کوچک چندان هم خالی نیست، در سینما، پرواز از اردوگاه، قاصدک، پاکت، دیدار، رنجر، نفوذی، بوی پیراهن یوسف، کیمیا، معصوم، دوئل، اخراجیها ۲، بیداری رؤیاها، مردی شبیه باران و دستهای خالی را میتوان مثال زد و در سیما نبردی دیگر، بازگشت پرستوها، قفسی برای پرواز و دولت مخفی قابل ذکر است. به بهانه قرابت به سالروز بازگشت آزادگان به کشور نگاهی کوتاه و موجز داشتهایم به فیلمها و سریالهای شاخص این عرصه.
یک عشق جنجالی؛ دیدار (۱۳۷۳)
یک عشق جنجالی؛ دیدار (۱۳۷۳)
یک ساختارشکنی محض و جسورانه. محمدرضا هنرمند با فیلم «دیدار» با بازی مهران مدیری بر موضوعی دست گذاشته بود که پیشبینی میشد جنجالی شود که شد و حتی به محاق برود که رفت. با دلباختگی امیر، پسر مسلمان به ژانت، دختر ارمنی در هزار توی مناسبات و معذوریتهای اجتماعی، سنگاندازیهای سنت و مخالفت خانوادهها گرفتار میشود و تا لبه پرتگاه پیش میرود، اما اکسیر عشق میچربد بر تمام تضادها و ملاحظات و این دلدادگی، با اسارت امیر جاودانه میشود و رنگ و بوی ابدی به خود میگیرد. همه چیز از یک اتفاق شروع میشود؛ سرقت دوربین ژانت در باغ گل. امیر در پی دزد میگذارد و دوربین را به صاحبش بازمیگرداند و همان جا جرقه زده میشود. مخالفتها، اما ژانت را وامیدارد تا به خواستگاری امیر پاسخ منفی بدهد، چاره و ناچار. چرخ روزگار میچرخد؛ ژانت پدر و مادرش را در یک بمباران هوایی از دست میدهد؛ برادر سرباز تازه از جبهه برگشتهاش با مشکلات روحی دست و پنجه نرم میکند؛ احساس تنهایی یاد یار قدیمی که حالا او هم به جبهه رفته است. ژانت برای امیر نامه میفرستد و او را میطلبد. یک بله ضمنی معشوق به عاشق. امیر بازمیگردد و ازدواج سر میگیرد. در رجعت دوبارهاش به جبهه، اما اسیر میشود و در موسم آزادی ژانت را میبیند که به همراه پسرشان به استقبالش آمده است. فیلم در زمان اکران با مخالفتهایی جدی روبهرو میشود تا آنجا که خیلی زودتر از حد انتظار از پرده پایین میآید. «دیدار» در مقام یک ملودرام اجتماعی که پیرنگ داستانش را بر بستر مقوله اسارت و بازگشت آزادگان بنا میکند، دستکم در زمان خود که مخاطب از شعارزدگی و گیشهگرایی برخی آثار اینچنینی دلزده شده است، یک اثر قابل اعتنا و پیشرو محسوب میشود. جوان اول فیلم را بازیگری ایفا میکند که یک سال بعد پلههای ترقی را دو تا یکی میپیماید و میشود آقای خنده تلویزیون؛ مهران مدیری.
رضا، رضا شد کیمیا (۱۳۷۳)
کیمیا ساخته احمدرضا درویش رنج مضاعف، مرارت بعد از این، مسائل و مشکلات آزادگان پس از رهایی را به تصویر میکشد. از لحن حماسی بیش و کم اغلب آثار ساخته شده با محوریت اسرای ایرانی فاصله میگیرد و بر ملاحظات انسانی و عواطف درهم گره خورده متمرکز میشود. رضا همسر باردارش را به بیمارستان میرساند و خود اسیر میشود. پس از ۹ سال که از اسارت بازمیگردد درمییابد که همسرش در هنگام وضع حمل فوت کرده و دخترش نزد شکوه، جراحی که همسرش را عمل کرده در مشهد زندگی میکند. رضا در پی دخترش که حالا برای او حکم کیمیا را پیدا کرده میرود، نامش هم کیمیاست. شکوه، اما کیمیا را دختر خود میداند و حق و سهمش از زندگی. چالشها آغاز میشود. حس پدرانه چشم در چشم مهر مادرانه. شکوه که عرصه را تنگ میبیند در نهایت رضایت میدهد به عودت دختر به پدر، از سر استیصال. رضا، اما در اتاقی که پنجرهاش رو به مرقد امام مهربانیها گشوده میشود میگذرد از حق مسلم خود. رضا، رضا میشود. رضایت میدهد تا دخترش، کیمیا نزد مادرش، شکوه بماند. شکوه در مقابل شکوه؛ شکوه ایثار رضا در مقابل حس مادرانه شکوه. رضا بی سر و صدا میرود، همانگونه که آمده بود. فیلم احمدرضا درویش نگاهی به شدت انسانی به یک چالش عاطفی دارد. چارچوب درست و اصولی فیلمنامه، شخصیتهای اثر را به شدت ملموس میکند و تماشاگر را وادار که با هر دو طرف ماجرا همذاتپنداری کرده و به طرفین حق بدهد. «کیمیا» مورد تحسین مخاطب عام و منتقدان قرار میگیرد، توأمان. فیلم برنده جایزه ویژه هیئت داوران سیزدهمین جشنواره فجر میشود و البته یک سیمرغ دیگر را برای مرحوم خسرو شکیبایی پس از «هامون» به ارمغان میآورد. «کیمیا» از یک مثلث بازیگری فوقالعاده متبحر و قدر بهره میبرد؛ خسرو شکیبایی، بیتا فرهی و رضا کیانیان.
نبردی دیگر (۱۳۷۴) سرگرد مشعل و حاجرسول
«نبردی دیگر» را باید از زاویه ظرفیتها و قابلیتهای یک سریال تلویزیونی مورد مداقه و نقد قرار داد. هر چه هست، سریال عبدالله باکیده در سالهای میانی دهه ۷۰ مخاطبان فراوانی را پای گیرندههای خانگی مینشاند تا ماجرای حاجرسول و سرگرد مشعل را تعقیب کنند. داستان «نبردی دیگر» در اردوی اسرای ایرانی در عراق میگذرد و همان سختگیریها و آزار و اذیتهایی که در اغلب مجموعههای تلویزیونی از سوی زندانبانان سختگیر و کینهتوز عراقی به اسرا روا داشته میشود. نقطه عطف سریال، اما جستوجوی بیامان یک سرگرد استخبارات عراق به نام مشعل است که در پی یکی از فرماندهان ایرانی به نام حاجرسول رستگاری تمام اردوهای اسرا را زیر پا میگذارد. حاجرسول صورت این سرگرد عراقی را در عملیات چزابه با آرپیجی سوزانده و او حالا سخت به دنبال انتقام است. تمام کنش و واکنشهای سریال حول همین شناسایی و انتقام کور چرخ میزند. مرحوم اکبر سنگی شاید در ماندگارترین نقش تمام دوران زندگی حرفهایاش، ابعاد یک شخصیت سادیست را به خوبی از آب و گل درمیآورد. سایر اسرا که تنی چند از آنها حاجرسول را میشناسند در مقابل همه شکنجههای مشعل تاب میآورند و نام و نشانی از حاجرسول بروز نمیدهند. درست در روز آزادی اسرا، مشعل که حاجرسول را شناسایی کرده، درصدد انتقام برمیآید که البته ناکام میماند تا همه چیز بر وفق مراد و خواسته بیننده تلویزیونی باشد. سریال عبدالله باکیده فارغ از همه نقاط ضعف و قوتش، اما در نهایت یک اثر مخاطبپسند است که لااقل از آزمون سرگرم کردن مخاطب سربلند بیرون میآید.
بوی پیراهن یوسف (۱۳۷۴)
غفور در پی یوسفش است و شیرین، خسرویش را میطلبد. ابراهیم حاتمیکیا در میانههای دهه ۷۰ فیلمنامهای را دست میگیرد که به طور مستقیم و بیواسطه به آزادگان و چشمانتظاری خانوادههایشان تمرکز دارد. دایی غفور که خود گمشدهای دارد، به طور اتفاقی شیرین را از فرودگاه به خانه میرساند که آمده تا مگر رد و نشانی از برادرش بگیرد. درد مشترک این دو را به هم نزدیک میکند. دایی غفور، شیرین را نیز چشم به راه و امیدوار نگه میدارد. «بوی پیراهن یوسف» بدون شک همچنان و به شدت یکی از آثار قابل قبول و قابل دفاع در میان فیلمهای ساخته شده حول محور آزادگان ایرانی است. فیلم سکانسهای نفسگیر کم ندارد. مثالش، سکانس دورزدن چندین باره دایی غفور بر دور میدان آزادی تا شیرین سالها دور مانده از وطن جان بگیرد یا دویدن و خرامیدن هیجانزده دایی غفور در میان اتوبوسهای حامل آزادگان برای یافتن نشانی از یوسفش. سکانس طلایی «بوی پیراهن یوسف»، اما آنجاست که اصغر، داماد دایی غفور که معالجهاش در آلمان را نیمهتمام گذاشته، به کشور بازمیگردد و با دختر خردسالش مواجه میشود. اصغر آغوش میگشاید تا دردانهاش را دربرگیرد؛ دخترک، اما از چهره پدر که همچنان نشانههایی بارز از سوختگی را در خود دارد میهراسد و چند قدم به عقب برمیگردد و... پس از مکثی کوتاه، خود را در آغوش پدر رها میکند؛ گویی که محبت دخترانهاش غلبه میکند بر واهمه و غافلگیری ابتداییاش از دیدن صورت سوخته پدر. در این سکانس، ابراهیم حاتمیکیا که در سیاقی هیچکاکوار خود حضوری هرچند گذرا در قالب یکی از همراهان و همرزمان اصغر دارد که برای معالجه مسافر فرنگ بوده است، با دیدن آنچه میان پدر و دختر میگذرد احساساتی میشود و بغض کرده، از راننده تاکسی میخواهد که هر چه زودتر حرکت کند. از این دست صحنههای احساسی را که به تماشاگر تلنگر میزند در فیلم به کرات میتوان رصد کرد. حاتمیکیا با گزینش علی نصیریان و نیکی کریمی (که آن روزها همچنان خود را بازیگر میدانست و سودای کارگردانی نداشت) میکوشد ترکیبی جذاب و حرفهای برای دو نقش اصلی فیلمش فراهم آورد. با نگاهی هرچند گذرا به فهرست عوامل فیلم چند اسم به چشم میخورد که جالب به نظر میآید. آتیلا پسیانی در این فیلم دستیار حاتمیکیا است و مجید مدرسی که بعدها به همراه برادرش (حمید) کلاه قرمزیها را تولید میکنند، تهیهکننده «بوی پیراهن یوسف» است.
مردی شبیه باران (۱۳۷۵) متفاوت، اما مهجور
چه کسی میتواند باور کند کارگردان «چارچنگولی» و «گشت ارشاد» روزی روزگاری نه چندان بعید فیلم متفاوتی، چون «مردی شبیه باران» را ساخته باشد؟! «مردی شبیه باران» یک فیلم خاص است در میان آثاری که با محوریت یا نگاهی به اسرا و آزادگان ایران ساخته شده. قهرمان فیلم سهیلی هم چندان شباهتی به اسلاف خویش ندارد؛ نه شعار میدهد و نه حماسهسرایی میکند. اتفاقاً سهیلی در کنشی هوشمندانه ترتیبی میدهد تا منصور قاسمی، قهرمان فیلمش قبل از اسارت، دچار موج انفجار شده و تعادل روحی خود را از کف بدهد. حالا اسارت با پریشاناحوالی و تیکهای عصبی عجین شده است. فیلم متفاوت «مردی شبیه باران» یک ابوالفضل پورعرب متفاوت را نیز با خود دارد. پورعرب ناگهان خود را از دام فیلمهای تجاری میانههای دهه ۷۰ میرهاند و با جان بخشیدن به کاراکتر فیلم به خودش و خیل منتقدانش ثابت میکند که میتواند همچنان آکتور خوبی باشد، به شرطی که همه چیز آنگونه باشد که باید. همین بازی متفاوت پورعرب داوران جشنواره پانزدهم فجر را وامیدارد تا سیمرغ بهترین بازیگر نقش اول مرد را برای او کنار بگذارند. مرحوم بابک بیات هم سیمرغ میگیرد از بابت موسیقی متنی که برای «مردی شبیه باران» میسازد. فیلم همان سال در دوره هفتم جشنواره دفاع مقدس هم تقریباً تمام جوایز را درو میکند تا «مردی شبیه باران» مطلعی خوش برای کارگردان جوانش باشد که از مشهد میآید. عجیب آنکه چنین فیلمی با موضوع و ساختاری متفاوت و پرشمار جوایزی که به خود اختصاص میدهد مهجور میماند، حتی تا به امروز.
بازگشت پرستوها (۱۳۷۶) نیمرو بر محفظه اسرا
همان همیشگی، مطابق آنچه از تلویزیون انتظار میرود. دوباره سختیها و مشقتها و آنچه بر سر اسرای ایرانی میرود در اردوگاههای عراق. جمع خوبها و بدها. زندانبانان از هیچ پلشتیای فروگذار نمیکنند و زندانیان ایستادهاند بسان کوههای استوار. سیاوش طهمورث در نقش یک زندانبان قسیالقلب از هیچ کنش رذیلانهای رویگردان نیست تا مگر اسرای ایرانی را بیشتر بیازارد؛ اسیرانی از پیرمرد موی سفید کرده گرفته تا نوجوانی که تازه پشت لبش جوانه زده، که بهروز شعیبی باشد. یکی از سکانسهای ماندگار سریال «بازگشت پرستوها» حبس کردن اسرا در یک محفظه فلزی است که در زیر نور مستقیم آفتاب، داغ و تبدار شده و بعد، برای آنکه میزان حرارت و گرمای این محفظه نشان داده شود زندانبانان عراقی روی آن تخم مرغ نیمرو میکنند و میخورند. داستان سریال در میان اردوگاه اسیران و خانوادههایی که چشم به راه بازگشت عزیزانشان دارند در رفت و آمد است. نقش این چشمانتظاران البته از نوع مؤنثش را بازیگرانی همچون کتایون ریاحی، تانیا جوهری و گیتی ساعتچی بازی میکنند. «بازگشت پرستوها» مانند اغلب آثار اینچنینی در تلویزیون پر است از دیالوگهای به شعار پهلوزده.
بیداری رؤیاها (۱۳۸۸) میان ایوب و داوود
محمدعلی باشهآهنگر در مقام کارگردان «بیداری رؤیاها» نگاهی آسیبشناسانه از منظر اجتماعی به بازگشت آزادگان دارد و معضلی را دستمایه قرار میدهد که گریبان برخی از خانوادهها را گرفته است. رخشانه پس از اعلام شهادت شوهرش، ایوب، و در حالی که پسری از او به یادگار دارد، به عقد برادر شوهرش، داوود، درمیآید. سالها میگذرد. رخشانه و داوود حالا صاحب دختری شدهاند و فرزند دومی نیز در راه است. ناگهان از کمیته جستوجوی مفقودین خبر میرسد که ایوب زنده است و اسیر بوده و به زودی به کشور بازمیگردد؛ و چالشها از همین لحظه آغاز میشود. از منظر فقهی، پس از آگاهی از زنده بودن همسر اول، همسر دوم به زن نامحرم میشود. پس، کار مشکلتر از پیش میشود. رخشانه میماند و سرگردانی میان دو زندگی، دو همسر، دو برادر. از آن سو داوود هم در برزخی جانکاه گرفتار میشود. حالا، هم باید از زنی که سالها با او زندگی کرده و الفتها میانشان برقرار است بگذرد و هم با حس گناهی دست و پنجه نرم میکند که از تصاحب و دستدرازی به آنچه متعلق به برادرش بوده، نشئت میگیرد. باشهآهنگر در «بیداری رؤیاها» نگاهی تازه و متفاوت به دغدغهها و مناسبات اجتماعی زنانی دارد که همسران اسیر خود را شهید پنداشته و تن به زندگی جدیدی دادهاند و حالا با آگاهی از زنده بودن شوهرانشان، بر سر دوراهی ماندن یا رفتن ایستادهاند. فیلم در راستای موضوع جدید و ساختارشکنانه خود در پایان نیز به ورطه شعارزدگی نمیغلتد و فینالی متفاوت و واقعگرایانه را برای مخاطب تدارک میبیند. سرانجامی که شاید به مذاق بیننده خوش نیاید، اما برآمده از واقعیتی است که در جامعه جریان دارد.
اخراجیها ۲ (۱۳۸۸) واویلا لیلی
یک نگاه سطحی و سهلالوصول به مسئله اسارت. زندان را تفرجگاه دیدن. زندانبانان عدهای ابله و عقبمانده ذهنی. دوستان مجید سوزوکی که حالا او را از دست دادهاند، اسیر میشوند و به زندان منتقل؛ و هر چه شیرینکاری و طنازیای را که بلد هستند رو میکنند تا مگر خندهای از مخاطب بگیرند. مسعود دهنمکی در «اخراجیها ۲» تقریباً هر چه به دستش رسیده را در فیلمنامه گنجانده تا به فیلمش رنگ و لعاب کمدی بدهد. او به موازات اسارت یاران مجید سوزوکی در عراق، داستان یک هواپیماربایی توسط منافقین در ایران را نیز طراحی میکند تا خانوادههای آنها را نیز به نوعی درگیر فیلمنامه کند. دهنمکی حتی با نگاهی به فیلم «فرار به سوی پیروزی» جان هیوستون یک مسابقه فوتبال میان اسرای ایرانی و به طور مشخص یاران مجید سوزوکی با زندانبانان عراقی ترتیب میدهد، به نیت جذب هر چه بیشتر مخاطب. مخلص کلام، «اخراجیها ۲» ملغمهای است که همه چیز دارد تا بفروشد و فقط بفروشد. اگر بپذیریم که یکی از اهداف ساخت آثار اینچنینی، انعکاس گوشهای از مرارتها و مشقاتی است که اسرای ایرانی در اردوگاههای عراقی از سر گذراندهاند، فیلم دهنمکی کاملاً فارغ از این دغدغههاست و اسرای ایرانی در «اخراجیها ۲» اغلب در حال مزاح و مطایبه و خواندن آهنگ واویلا لیلی هستند. با این همه و با توجه به حضور یک دوجین بازیگر سرشناس از اکبر عبدی و جواد رضویان گرفته تا حسام نوابصفوی و شیلا خداداد، فیلم در زمان اکران رکورد فروش را جابهجا میکند و گیشه را میترکاند.
شیار ۱۴۳ (۱۳۹۲) دلتنگیهای الفت
نرگس آبیار از قصهای واقعی وام میگیرد تا مظلومیت و چشمانتظاری معصومانه مادران اسرا را به تصویر بکشد که اتفاقاً حاصل کار میشود اثری ماندگار و قابل دفاع به نام «شیار ۱۴۳». علاقه الفت به تنها پسرش، به عشقهای افسانهای پهلو میزند. عاشقانههای مادر تمامی ندارد. باور مرگ فرزند برای او محال به نظر میرسد. اسرا میآیند، اما فرزند الفت نه؛ نه خودش و نه پیکرش. زن میانسال، اما سرحال دیروزی و پیرزن فرتوت و کمرخمیده امروزی چشم به راه میماند و میماند و میماند. رادیویی کوچک به کمرش وصل میکند که موجش همیشه روی فرکانس رادیو عراق است، به این امید که نام فرزندش را بشنود. چشمانتظاری او دیگران را نیز به مرز استیصال میرساند. روح پسر، بیتابی مادر را برنمیتابد؛ به خواب سربازی میآید و نشانی شیار ۱۴۳ را میدهد؛ همان جا که پیکر او سالهاست روی زمین مانده و پر از مین است. سرباز مذکور در ابتدا خوابش را جدی نمیگیرد و حواله میدهد به پریشانحالی ذاتیاش؛ خواب، اما تکرار میشود و باقیمانده جسد پیدا، حاصل عملیات تیم تفحص؛ و سکانس پایانی و طلایی فیلم آبیار شکل میگیرد. آنجا که الفت باقیمانده پیکر دردانهاش را، چون قنداق ایام کودکی به آغوش میگیرد و برایش لالایی میخواند. «شیار ۱۴۳» یک مریلا زارعی متفاوت را در خود دارد که هنرمندانه در شمایل یک مادر چشمانتظار خوش میدرخشد و البته مهران احمدی را که بینظیر است. مریلا زارعی برای این فیلم سیمرغ بهترین بازیگر نقش اول زن را از سی و دومین جشنواره فیلم فجر از آن خود میکند.
نظر شما