نقش ما در قبال آیین ها و مکان های سنتی
مهدی حجت را خیلیها بهخاطر معمار بودنش میشناسند و اینکه بنیانگذار سازمان میراث فرهنگی و رئیس این سازمان بهمدت 10 سال بوده، اما شاید جوانترها خیلی ندانند که او اولین رئیس تئاتر شهر پس از انقلاب هم بوده و همان زمان دو ساله مدیریتش او را به نوعی با تئاتر و همینطور سینما گره زده است.
او که رئیس ایکوموس ایران (شورای بینالمللی بناها و محوطههای تاریخی) هم هست، نگاه دیگری به تئاتر و بویژه هنرهای نمایشی آیینی و سنتی دارد و تئاتر را بهترین مدل برای تبدیل آیینها به ارزشهای مورد توجه مردم میداند.
صحبت ما به بهانه جشنواره نمایشهای آیینی و سنتی و نارضایتی هنرمندان این عرصه بویژه تعزیهخوانها برای نبود جایی ثابت جهت اجرای تعزیه در طول سال، از اینجا شروع شد که چطور میشود پس از گذشت قریب به 70 سال از تخریب تکیه دولت، هیچ جایگزینی برای آن ساخته یا درنظر گرفته نشده است؟ آن هم وقتی هنوز بهعنوان بزرگترین تماشاخانه ایران از آن یاد میشود.
حجت با تأکید بر اصرار نداشتن به یک مکان و توجه به موضوعی مهمتر بیان میکند. «اصولاً بعضی مکانها یا با توجه به یکسری خصوصیات، محل تحقق بعضی ازعملکردها قرار میگیرند یا خواست اجتماعی نسبت به آن عملکرد باعث میشود جاهایی به آن کار تعلق گیرد یا ساخته شود و در عین حال عملکرد اجتماعی و پاسخی که نیاز بوده تداوم پیدا کند. امروز وقتی از تکیه دولت حرف میشود در واقع گفته میشود که ما بهدنبال جایی هستیم تا با توجه به سابقه و نام و اعتبار اجتماعی تعزیه، بتواند مجدداً موجب احیای آن عملکرد اجتماعی شود. من در این مورد مخالفتی ندارم و حتی یادم میآید زمانی که مرحوم دکتر شیرازی (باقر آیتاللهزاده شیرازی، معمار و مرمتگر) در قید حیات بود و ما در سازمان میراث فرهنگی برای پیگردیهای تکیه دولت تحقیق میکردیم، صحبت بازسازی تکیه دولت هم مطرح شد، یعنی الان این امکان وجود دارد که تکیه دولت را عیناً مثل قبل بسازیم. هیچ اشکالی هم ندارد که چنین کاری انجام شود چون نمونههای بسیار زیادی در دنیا وجود دارد که بنا به دلایلی این اتفاق افتاده، مثلاً در آلمان در جنگ جهانی دوم وقتی یک کلیسا که سمبل شهر بوده، بمباران شده و از بین رفته، برای جبران و تلافی واقعهای که رخ داده عین همان بنا ساخته شده و اینجا دیگر ارزش تاریخی به معنای ارزش ماهوی و وجود یک اثر است که اهمیت دارد نه اینکه ببینیم آجرهای آن برای یکصد سال پیش هست یا خیر. بنابراین مشکلی نیست که عین تکیه دولت ساخته شود و این کار هم شدنی است اما چون صحبت از رویدادی است که با آیین و سنت سرو کاردارد، میخواهم چیزی غیر از آنچه گفتم بگویم.
فرض کنید این سؤال مطرح شود که آیینهای سنتی چیست و ما به چه آویزان میشویم؟ برای پاسخ دادن باید دقت کنیم آیین سنتی چیست؟ عملکرد اجتماعی آن چیست؟ عناصر حفاظتی آن چیست؟ علاقه و کشش اجتماعی آن به چه دلیل وجود دارد؟ یعنی علت به وجود آمدن آن چیست؟ و نیز چه علتی باعث میشود باقی بماند؟ اگر اینها با دقت بررسی شوند آن وقت متوجه میشوید داشتن یک مکان مشخص برای چنین مسألهای چندان هم واجد اهمیت نیست چون جایی که تجمع عمومی بتواند در آن اتفاق بیفتد محل آن چیزی است که شما دلتان میخواهد. من از جشنواره تئاتر عروسکی استفاده میکنم که ابتدا افتتاحیه آن در اطراف تئاتر شهر بود، بعد از تالار وحدت تا تئاتر شهر کشیده شد و بعد هم به جای بزرگتری که جمعیت بیشتری را در خود بگنجاند منتقل شد. این چه رویدادی است که اصالت مکان در آن مؤثر نبوده؟ پاسخ این است که چون درخواست اجتماعی وجود دارد و مردم به دلایلی به این موضوع علاقه پیدا کردهاند، میآیند و جمع میشوند. در گذشتهها نیز تکایا و مساجد و میادین محل تحقق و تجمع عمومی امروز بودند.
البته این هم نکته مهمی است که یکی از عواملی که سبب تداوم چنین امری میشود داشتن یک مکان مشخص است و این کاملاً درست است، مثل زمانی که سازمان میراث فرهنگی را تأسیس میکردیم متعمدانه محل فعلی را (در خیابان آزادی) مرمت و احیا کردیم و ساختیم چون به هر حال مکان، به نوعی سند هویت وجود یک چیز است و به همین دلیل با این نظر کاملاً موافقم که باید برای این نوع نمایشهای آیینی و سنتها مکان ثابتی داشت ولی این مکان همه چیز نیست به همین دلیل لازم است درباره اینکه نمایشهای سنتی و آیینی ما چه هستند چند کلمهای توضیح دهم.
این آیینها و سنت ها در واقع همه معارف انسانی، اخلاقیات و همه آنچه یک جامعه را به سمت صلاح و رستگاری میبَرد است. آنچه باید به مردم جامعه گفته شود و در اختیار آنها قرار گیرد به وسیله افراد یا صنوف مختلفی به مردم منتقل میشود که اگر به وسیله معلمان اخلاق، خطبا و وعاظ باشد حکم نصیحت پیدا میکند که البته میزان نفوذشان هم قابل بحث است اما نکته آنجاست که تمام این آرمانها به وسیله کارهای هنری باید به آنچه قابل استفاده برای مردم است، تبدیل شوند؛ یعنی میوه اخلاقیات و معارف حتماً باید از آبمیوهگیری «هنر» رد شود تا قابل استفاده برای مردم باشد و اشعار حافظ و سعدی و مولانا یا نقاشی و موسیقی از مبدلهای معارف و اعتقادات هستند، به آنچه مورد استفاده مردم قرار میگیرد. در کنار اینها، یکی از مشخصات آیینهای ما تبدیل کردن ارزشها است به آنچه مردم نیاز دارند و مردم بشدت به این مبدلها عشق میورزند؛ منتها این مبدلها امروز به سینما و شعر و موسیقی تبدیل شده و در این بین یکی از راستینترین مبدلها «تئاتر» است که توسط همین آیینها که انتقال دهنده معارف هستند به ظهور میرسد.
اگر مربیان و معلمان جامعه ما میخواهند کاری کنند که مردم به این ارزش ها اعتقاد پیدا کنند راهی وجود ندارد جز اینکه آن را با همین زبان هنر مطرح کنند و این طور میشود که یک سری مکانهای اجرای آیین و سنت را میتوان نوعی عبادتگاه دانست چون جایی هستند که ارزشهای الهی را ترجمه میکنند.»
حجت در ادامه صحبتهایش که همراه با تأکید به خواستهها و نیازهای مردم است، به زمانی که در تئاتر مدیریت داشت اشاره کرد، «من در سالهای اول انقلاب مدیر تئاتر شهر بودم، چند سال بعد از آن به یک نشست دعوت شدم که از من پرسیدند شما اوایل انقلاب چه میکردید که تماشاگران تئاتر شهر دو بار دور آن حلقه میزدند تا تئاتری را تماشا کنند؟ جواب دادم، کارهایی در آنجا اجرا میشد که با گاو و گوسفند مردم در ارتباط بود و معتقدم اثری که به گاو و گوسفند مردم ارتباط نداشته باشد موفق نمیشود چون باید مسألهای که مطرح میکند مبتلابه باشد، بنابراین کسانی که این آیینها را انتخاب میکنند باید چیزهایی را برگزینند که به روز باشد؛ به روز بودن یعنی مخاطب خود را درگیر کردن. البته در مقابلش آیینهایی هم هستند که نیازی به درگیر کردن یا تهییج مردم ندارند مثل مراسم قالیشویان در کاشان. اما یک نکته مهم دیگر این است که این آیینها باید حفظ و احیا شوند. من همیشه گفتهام که میراث فرهنگی سه پایه دارد؛ پژوهش، حفظ و احیا و معرفی. یعنی اول باید پژوهش کنید تا ببینید کدام یک از آن چیزهایی که شما بهعنوان آیینهای سنتی میشناسید الان در بازار مورد نیاز است.»
حجت به نکتهای اشاره میکند که از قضا یکی از اشکالات بسیاری از نمایشهای سنتی امروز هم هست چرا که آنقدر در گذشته ماندهاند که حتی جایی ممکن است به لودگی ختم شود. «متأسفانه هنرمندان ما در بعضی موارد ارتباطات اجتماعی عمیق ندارند تا نبض جامعه در دستشان باشد، در حالی که در گذشته اینطور بود. من این را بهعنوان یک پیرمرد معلم میگویم و هنرمندان ما باید بفهمند و بدانند که جامعه امروز از تمام معارف و آیینهای سنتی کدام بخش را باید ببیند که دوای درد امروزش باشد. مثلاً یک زمانی هست که اخلاق اجتماعی در خطر قرار دارد و باید روی اینها متمرکز شد پس از همین جهت است که میگویم پژوهش در درجه اول قرار دارد و هنرمند باید آیینهای سنتی خود را بشناسد.
مسأله دوم حفظ و احیا است یعنی آن روشهای بیانی و سنتی که وجود داشته احیا شود مثلاً اگر استاد تعزیه از بین ما رفت آثار هنریاش با خودش از بین نرود. یا مثلاً همین الان شاهنامه فردوسی را میتوان عادی خواند اما اگر یک نفر آن را نقالی کند تأثیر خیلی بیشتری خواهد داشت بنابراین تأکید میکنم همانطور که چای و دیزی خوراک مردم بوده نقالی هم در قهوهخانهها خوراک مردم بوده، یکی خوراک جسم و دیگری خوراک جان و اینها در طول زمانهای گذشته قابل انفکاک نبوده اما چرا باید امروزه اینها از بین بروند؟ چون قبلاً هنرمند میدانست باید چه عرضه کند و جایی را پیدا کرده و آن روش مناسب عرضه را فراهم کرد. پس دومین نکته حفظ و احیا است و سومی هم معرفی کردن است یعنی اگر برای آنچه در نظر داریم جای مشخصی وجود داشته باشد بسیار مؤثر است، اما با این حال نکتهای را هم نباید فراموش کرد.
یک مثال میزنم؛ ما دو نوع چاه داریم یک نوع آن است که شما ظرف میاندازید و آب را بیرون میکشید و یکی هم چاه آرتزین است؛ یعنی خودش بیرون میزند و من به شما میگویم اگر مقدمات فراهم شود آیینهای سنتی ما همان چاه آرتزین هستند بهطوری که مردم خودشان صف میبندند. به این حرف من یقین داشته باشید چون ۴۰ سال است که این کار را کردهام و براساس تجربه میگویم. اگر آنچه مورد احتیاج و خوراک مردم است فراهم شود، همانقدر که برای نان و گوشت صف میبندند برای ارزشها و سنتها و هنر هم صف میبندند اما الان آنچه عرضه میشود آن چیزی نیست که باید عرضه شود وگرنه طبعاً شرایط متفاوتتری میداشتیم. البته اینهایی که میگویم یک راهحل بلندمدت است و باید طی شود، هنرمندان وقتی از هنر سنتی صحبت میکنند باید فاضل باشند و مثلاً بدانند آذربایجان و خراسان و سیستان و خوزستان چه آیینهایی دارند؟ یا چه هنری در کجا بیشتر رواج داشته است. با وجود طولانی بودن راه، اما من در این مورد اصلاً ناامید نیستم.» رئیس پیشین سازمان میراث فرهنگی در بخشی دیگر درباره نقش سازمان میراث فرهنگی برای حفظ میراث معنوی که اتفاقاً جایی مناقشه و شکایت هم شده ادامه داد: «وقتی حرف از حفظ و احیاست دستگاههای فرهنگی هم باید کارهایی انجام دهند مثل سازمان میراث فرهنگی که پروندههای آثار را ثبت کرده، اما انگار فقط ثبت کرده چون ثبت در مملکت ما به دادن یک شماره به یک پدیده تبدیل شده و بعد از ثبت گاهی دیگر رها میشود. در حالی که ثبت یعنی تثبیت، یعنی تضمین بقای یک چیزی که آن را ثبت کردهایم.» مهدی حجت در ادامه به فراگیر کردن نمایشها، آیینها و سنتها در نقاط مختلف شهر اشاره دارد. «اگر شما بخواهید هیمهای از چوب را آتش بزنید راهش این است که چند گُله آتش را در گوشههای مختلف آن بگذارید، بدمید و بعد کم کم آتش شعلهور میشود. برای این کار هم شما باید در نقطههای مختلف شهر به تناسب خصوصیات فرهنگی آن آتشهای کوچکی را روشن کنید، اما لازم است ابتدا محله و زمان را بشناسید و تحلیل کنید که چه خوراکی در آن مناطق میتواند داده شود تا کمکم شروع به شعلهور شدن کند و بعد میبینیم که همه شهر روشن میشود. من مطمئن هستم در یک بازه زمانی ۱۰ ساله امکان اینکه این آتش کاملاً شعلهور شود و آن سنتها و آیینها احیا شود وجود دارد فقط مقداری توجه و برنامهریزی لازم است البته الان دولت گرفتار مسائل اقتصادی است و توجه بیشتر به مسائل فرهنگی و سنتی میتواند خیلی کمککننده باشد.
آنچه حجت میگوید قابل تأمل و دلگرمکننده است اما سؤال اینجاست که چطور میشود نسلی را که تلفن همراه از دستش جدا نمیشود و مدام در معرض دیدن انواع آیینها و رقصها و حرکتهای فرم غربی است به سمت آیینهای ایرانی قدیمی جذب کرد؟ «توجه این نسل به آنچه اشاره کردید به این خاطر است که آنها با چنان کیفیتی عرضه میشوند که مخاطبش احساس میکند آن را دوست دارد و به آن نیاز هم دارد اما اگر فضای رقابت ایجاد شود، اگر خوراک فرهنگی خوب درست کنیم حتماً بازخورد خوب می گیریم چون عشق به میراث فرهنگی در میان ملت ایران مثل آتش زیر خاکستر است، فقط کافی است یک نفر فوت کند تا خاکسترها کنار رود و آتش شعلهور شود. من این را بر اساس تجربه میگویم که مردم ایران عاشق سنتها، فرهنگ و میراث خود هستند منتها آن خوراک لازم در اختیارشان قرار نمیگیرد.
حجت در پایان از تغییر کاربریهایی که میتوان با استفاده از نمایشهای آیینی و سنتی در بافت تاریخی شهرها ایجاد کرد تا آن را زنده نگه داشت صحبت کرد. «ما مجموعهای از خانههای تاریخی را در بافت سنتی داریم که باید حفظ شوند و اگر هر خانه یا هر اتاقی از آن را بهعنوان غرفه به مؤسسهای یا بخشی فرهنگی بدهیم و بعد کوچههایی را که ماشینرو هم نیستند پر از گل و درخت کنیم میتوان فضایی را ایجاد کرد که در طول روز در این خانهها پر از برنامه باشد، حتی مثل آنچه در خیابان سیتیر درست شده را میتوان در مکانهای دیگری هم ایجاد کرد. آن وقت عصرها هم میتوان در هر خانه یک برنامه نمایشی متناسب با این فضا هم تدارک دید و آن وقت دانشجویی که چند ساعت در طول روز بیکار است میتواند بیاید و استفاده کند چون مثال نقض این ماجرا شهر آفتاب است؛ جایی که به شکل سوله و غرفه درست کردند ولی آن قدر دور و خالی از هر اتفاق دیگری است که همان دانشجویی که ممکن بود در فاصله چند ساعت بین کلاسهایش به نمایشگاه کتاب سر بزند مجبور است یک روز تمام کارهایش را برای یک نمایشگاه رفتن تعطیل کند. بنابراین ما میتوانیم یک زندگی شبانه خوب با همین نمایشها واتفاقات فرهنگی در بافتهای تاریخیمان درست کنیم ضمن اینکه در کنار آن فرهنگ عمومی جامعه را هم بالا بردهایم و این را هم براساس تجربه میگویم که وقتی چنین اتفاقی میافتد خیلی از مؤسسات و فروشگاههای برند متقاضی حضور در چنین محلههایی میشوند.
فراموش نکنیم که احیای کاربری به تنهایی هیچ وقت جواب نخواهد داد، چون احیای زندگی باید اتفاق بیفتد و وقتی این اتفاق بیفتد کالبد هم احیا میشود. الان بخشی از تهران آن ظرفیت را دارد که به قلب فرهنگ و ارتباطات و نمایشهای آیینی و سنتی تبدیل شود همانطورکه مثلاً در وسط خیابان نوفل لوشاتو دو مرکز تئاتر راهاندازی شده است.
نظر شما