لطفاً خودتان را برای خوانندگان سایت بیشتر معرفی کنید؟
من نسرین عباسی، متولد سال 1353، فرزند اول خانواده هستم. خانواده من فرهنگی هستند. پدرم دبیر بازنشسته آموزشوپرورش و مادرم خانهدار است. یک خواهر و یک برادر دارم که هم رشته من نیستند و در رشتههای فنی مهندسی تحصیل و فعالیت دارند.
در مورد دوران کودکی و نوجوانی خودتان مختصری توضیح بفرمایید.
در دوران کودکی و نوجوانی و بعداً در دوره دبیرستان چارچوب فکری و تصور من از آینده در همین فضای خانواده شکل گرفت. مطالعه جزو لاینفک روزها و هفتههای من بود و این محدود به کتب درسی نمیشد. ادبیات کهن و شعر و تاریخ از انتخابهای اول من بودند و در هر دوره سنی به شکلی متناسب با همان سن و البته باراهنمایی و تشویق والدینم بامطالعه انس میگرفتم. شاید علاقه به مطالعه یا فضای مملو از این نوع تفکر در خانواده باعث شد که کمی زودتر از همسنوسالانم خواندن را یاد بگیرم و در هیچ دورهای از زندگی این علاقه و اشتیاق از من دور نشد.
همزمان با سالهای کودکی و نوجوانی من تمام مسائل جامعه تحت تأثیر جنگ و دفاع مقدس 8 ساله بود و طبعاً زندگی من و خانواده هم از این امر مستثنا نمیشد.
از چه زمانی بهعنوان دانشجو وارد دانشگاه علوم پزشکی شدید و دلیل انتخاب و علاقهتان به رشته پزشکی را بفرمایید.
در مهرماه سال 1373 وارد دانشگاه علوم پزشکی اراک شدم و تحصیل 7 ساله را مانند همه دانشجویان پزشکی گذراندم و تجربه جدیدی از زندگی اجتماعی را بهعنوان فراگیر رشته پزشکی کسب کردم. من همیشه به آن دوران بهعنوان یک تجربه اجتماعی نگاه کردم جدا شدن از خانواده مرحله نویی بود ولی برایم بستر بسیار مناسبی برای زندگی اجتماعی و آموختن از متن جامعه شد. در دوره دبیرستان فضای خاصی داشتیم که موقعیتهای فوقبرنامه و شکلهای جدیدی از الگوبرداری مطرح بود و برحسب علاقهای که داشتم فکر کردم رشته پزشکی بستر مناسبی باشد برای فعالیتم. به نظرمن یکی از لذتبخشترین احساسهایی که یک فرد میتواند تجربه کند دیدن و لمس صحنه زیبایی است که فردی ناتوان یا بیماری ناامید سر از بالین بلند میکند و دوباره بر مسند زندگی تکیه میزند و چه شور و شعفی دلپذیرتر از اینکه یک موج درونی شمارا اقناع کند که ولو بهاندازه ذرهای در این زیبایی و امید دخیل بودهاید. من وقتی در ذهنم به گذشته و حتی دوران کودکی خودم برمیگردم حس میکنم این صحنه و شوق رسیدن به این حس مقدس همیشه با من بوده و خدا را شاکرم که این فرصت را به من داد که آن را تجربه کنم.
شاید بیان یک خاطره خالی از لطف نباشد. در کودکی من – سن قبل از دبستان- من به همراه خانواده برای ویزیت به مطب یکی از متخصصان اطفال بسیار محترم و کاردان میرفتیم. ایشان جدا از مهارت و تجربه و علم، مهارت بسیار خوبی در برقراری ارتباط با بیمارانشان که طبیعتاً کودکان بودند داشتند- هرکجا هست خدایا بهسلامت دارش- دریکی از این جلسات ایشان وقتی کنجکاوی من را دیدند از من پرسیدند میخواهی این را امتحان کنی؟! و اشاره به گوشی پزشکی کردند. بعد گوشی را در گوش من گذاشتند و سر آن را سمت چپ قفسه سینه خودم! به عبارتی من در یک موقعیت هیجانانگیز دکتر خودم شدم و صدای قلب خودم را شنیدم. هنوز هم با یادآوری این خاطره حس میکنم آن صدا یکی از دلنشینترین موسیقیهایی بود که شنیدهام.
چه کسانی در زندگی شما تأثیرگذار و الگو بودند؟
در گام نخست بیتردید الگوهای تأثیرگذار زندگی من پدر و مادرم هستند. پدرم در جایگاه یک معلم با کوله باری از صبر و تلاش و مادرم به بلندای مهر و امید در هرلحظه و هر جا و به هر وسیله ممکن این نقش را در زندگیام ایفا کرده و میکنند. در گام بعد تکتک اساتید و دوستان و همراهانم چه در دوره تحصیل و چه در تکتک روزهای کاری – که خودروزهای فراگیری من محسوب میشوند- این مهم را به من هدیه کردهاند. همیشه قدردان و شکرگزار همه این عزیزانم.
بعد از فارغالتحصیلی از دانشگاه در کجا مشغول به کار شدید؟
بههرحال دوران تحصیل پزشکی را طی کردم و دوستان و همراهان خوبی از آن دوره دارم که در حال حاضر بعضی از آنها از فعالان عرصه پزشکی بوده و هرکدام به نحوی در این جامعه مشغول خدمترسانی هستند. در تابستان سال 1380 که فارغالتحصیل شدم، بلافاصله طرح نیروی انسانی را در یک منطقه روستایی (چهارچشمه) بسیار محروم شروع کردم. روستایی که با اولین منطقه شهری حدود 60 کیلومتر فاصله داشت، با مردمی بسیار نجیب و البته نیازمند که آموزشهای بسیار زیادی را از مردمان آن روستا گرفتم، دوره کوتاهی را بهعنوان پزشک روستا و باانگیزه زیاد در آنجا گذراندم بهطوریکه خارج از تکالیفی که در آنجا داشتم هر آنچه در توانم بود و البته موقعیت قانونی داشتم در آنجا اجرا میکردم. اداره یک درمانگاه روستایی در آن سالها را شاید بتوان بهعنوان اولین تجربه مدیریتی تلقی کرد.
در دوران زندگی همیشه به این موضوع معتقد بودم که زمانی که در روستا خدمت کردم اگرچه دوره کوتاهی بود اما موهبتی بود که خداوند برای یادگرفتنها و کسب تجربه به من داد، تجربهای نهتنها ازنظر مدیکال، پزشکی و دارویی که مجبور بودم با همه بیماریها مواجهه جدیدی داشته باشم، بلکه تجربهای از واقعیت جامعه و آنچه را که نیازهای مردم است. از توقعات و نجابت مردم گرفته تا تلاشی که مسئولان برای رفع مشکلات انجام میدادند مطلع شدم و از فضای چارچوب دار و علمی به فضایی رسیدم که باید تصمیم میگرفتم و عمل میکردم. موقعیتهایی هم اتفاق میافتاد که این پزشک تازهکار امکاناتی برای ارائه به مردم محروم نداشت ولی پای صحبت آنها مینشست و مشق همدلی میکرد. بعدها که در موقعیتهای شغلی جدید قرار گرفتم آن روزها، آن توقعات و آن نیازها را هرگز فراموش نکردم و بعضاً منشأ بسیاری از ایدههای شغلی من شدند.
از این منظر، بخش بزرگی از زندگی من متأثر از دوره کوتاهی است که من با مردم روستا نشستوبرخاست کردم. اطلاعاتی که تا قبل از آن هیچوقت فرصت تجربه آن را نداشتم و از این نگاه آن دوره برایم یک دوره طلایی شمرده میشود.
بعدازآن در اورژانس بیمارستان فعالیت کردم و همزمان با دانشگاه آزاد اسلامی بهعنوان مربی و پژوهشگر همکاری داشتم و در بخش خصوصی هم فعال بودم و آن روزها از سر علاقه و شاید کنجکاوی تقریباً به هر آنچه یک پزشک عمومی میتوانست تجربه کند دست میزدم و ازقضا در اکثر قریب بهاتفاق آنها ناموفق هم نبودم.
در شروع سال 1384 در دانشگاه علوم پزشکی اراک استخدام شدم. ابتدا بهعنوان کارشناس حوزه پژوهش و بعدازآن بهعنوان مدیر روابط عمومی و حوزه ریاست دانشگاه شروع به فعالیت کردم. در دورهای هم در معاونت بهداشتی بهعنوان کارشناس بهداشت خانواده مشغول بودم. نمای ذهنی من درزمانی که بعدها فرصت خدمت در حوزه ستاد معاونت درمان دانشگاه را پیدا کردم، از این دوره تأثیر گرفت و اگرچه در عنوان شغلی مطابقت نداشت ولی افق فکری من در حوزه درمان قبلاً در حوزه پیشگیری و بهداشت ریشه گرفته و جداییناپذیر بودن این دو حوزه در ذهنم نهادینه شد.
از نحوۀ ورودتان به دانشگاه علوم پزشکی تهران بفرمایید.
از سال 1387 زمانی که تشکیلات دانشگاه علوم پزشکی تهران معاونت سلامت داشت من به این مجموعه ملحق شدم و اینجا در پایتخت، در بزرگترین دانشگاه علوم پزشکی و دانشگاه مادر کشور بازهم فرصت برای اتفاقات و آموختنهای جدید و جدیدتر فراهم شد.
آشنایی با افرادی که بزرگان مجموعه بودند؛ فرصت برای محک زدن خودم، توانایی تطبیقم با اتمسفر جدید شغلی و این مهم که: آنچه را که وظیفهام بود باید به شکل مطلوب به اجرا درآورم.
من با تلاش خانواده، لطف معلمانم، همراهی دوستانم و با سرمایه این مردم تحصیلکرده و پزشک شده بودم و حالا فرصتی بود که ادای دین کنم و دانشگاه علوم پزشکی تهران فرصت جدیدی برای من بود. بعدها – فکر میکنم در سال 89 – تشکیلات معاونت سلامت به دو حوزه معاونت بهداشت و معاونت درمان تفکیک شد.
در شروع خدمتم در تهران و از سال 1387 در حوزه بیماران خاص، صعبالعلاج و پیوند اعضا مشغول شدم همراهی با بیمارانی که ازنظر مالی نیازمند بودند یا در سیر بیماری به دلیل خاص بودن بیماری یک پیگیری ویژه را میخواستند و البته استادان و مسئولانی که انصافاً برای این کار وقت و انرژی میگذاشتند. این فرصت هم با همه سختیهایی که عموماً غیرقابلاجتناب بودند، تجربه جدید و دلنشینی بود.
به یاد دارم آن سالها در دانشگاه بحران کمبود بخش دیالیز داشتیم البته این بحران در کل کشور وجود داشت. یا در حوزه بیماران مبتلابه MS پتانسیل خوبی برای خدمتدهی در دانشگاه وجود داشت اما نیازمند پیگیری و ساماندهی بیشتر بود. بیماران سرطانی و صعبالعلاج دیگر نیز همچنان به تسهیلات حمایتی نیاز داشتند و دانشگاه باید از هر شکلی که میتوانست برای مدیریت این برنامه استفاده میکرد. البته به همت مسئولان وقت و تسهیلاتی که تأمین شد، سالهای بعد_حدود شش سال و اندی بعدازآن که آن حوزه را ترک می کردم-فضا بسیار بهتر بود. هرچند که من معتقدم حوزه بیماران صعبالعلاج با هر میزان توجه و توسعه بازهم لازم است همیشه از اولویتها تلقی شود.
در نیمهراه بحث ادغام و بعدازآن تفکیک مجدد دانشگاه علوم پزشکی ایران و مجموعه دانشگاه علوم پزشکی تهران را داشتیم و ضرورت یکپارچهسازی یا توسعه در این محورها رنگ و بوی دیگری به خود گرفت. در کل دوره 6 سالهای که من در کسوت مسئولیت واحد بیماریهای خاص و پیوند اعضا دانشگاه علوم پزشکی تهران در حوزه معاونت درمان خدمت کردم به فرصتی برای فعالیتهای مناسب با دغدغههای فردی و ارتقای مهارتهای شغلیام بدل شد.
آذرماه سال 1393 با نظر معاونت درمان وقت دانشگاه به مدیریت حوزه نظارت و اعتباربخشی امور درمان معاون درمان منصوب شدم و در یک دوره کوتاه چندماهه حتی همزمان امور حوزه بیماریهای خاص را هم انجام میدادم.
در این بخش از راه نیز فعالیتهای نظارتی با ویژگیهای خودش وجود دارد و برنامههای اعتباربخشی که ساری و جاری است در بیمارستانها بهعنوان الگو و چهارچوبی که امیدوارم برای دوستان ارتقای کیفیت را به همراه داشته باشد و... اینهمه رویکرد خدمت را به قالب جدیدی منتقل کرده است.
آنچه اتفاق افتاده این است که برای من مسند دانشجویی و دانشآموزی همچنان ادامه دارد و خدا را شاکرم که در این فصل از زندگی شغلی نیز همراهان و همکاران خیلی خوبی داشتم و دوستانی که از آنان یاد میگیرم. موهبت الهی این بوده که من همیشه موقعیتهای خوبی را به همراهی و همدلی اساتید، مدیران و دوستانم در اختیار داشتم. امیدوارم شرمنده مردم نباشم و بالاتر از آن خداوند در این راه راضی باشد.
شناسهٔ خبر: 34302573
- سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی | لینک خبر
نسخه قابل چاپ منبع: وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی | لینک خبر
دانشگاه علوم پزشکی تهران
بانوان نامی دانشگاه/ دکتر نسرین عباسی: مسئولیتهای شغلی و زندگی شخصی بر هم تأثیرگذارند؛ حق نداریم هیچیک از این دو را فدای دیگری کنیم
صاحبخبر -
∎
نظر شما