بررسی نقش آیت الله کاشانی در قیام مردمی ۳۰ تیر و بازگشت مصدق
قیـام آیت الله
صاحبخبر - بیتردید 30 تیر 1331 را میتوان نقطه عطفی در ادامه مبارزات و تلاشها برای نهضت ملیشدن صنعت نفت دانست. نهضتی که از یکسال و چند ماه پیش از قیام گسترده مردم در 30 تیر به ملیشدن صنعت نفت منجر شده بود. با اینحال آن روزها دولت و جبههملی حال و روز درخشانی نداشت. از طرفی اقلیت پیش روی هوادار مصدق در مجلس شانزدهم با اعمال تقلب گسترده درباریان جای خود را به جناح وابسته به دربار و هوادار انگلیس داده بود و از طرف دیگر درگیریهایی درون جبههملی پیش آمده بود. مطابق قانون حق انتخاب وزیر جنگ با نخستوزیر بود، ولی شاه هیچگاه زیر بار واگذاری این حق نرفته بود. با این حال مصدق در روزهای ۲۲، ۲۳ و ۲۴ تیرماه سال ۳۱، در جلساتی با شاه، حق انتخاب وزیر جنگ را طلب کرد و در مقابل محمدرضا پهلوی نیز آنگونه که دور از انتظار نیز نبود با درخواست او موافقت نکرد. همین مخالفت باعث شد که محمد مصدق، 25 تیرماه از پست نخستوزیر استعفا دهد و متعاقب آن احمد قوام بهعنوان نخستوزیر به مجلس معرفی شود. نمایندگان دربار در مجلس نیز در روزی که مجلس از حد نصاب برخوردار نبود، بهصورت غیرقانونی رای به نخستوزیری قوام را اعلام کردند. قوام در 28 تیر درخواست اختیارات فوقالعاده برای اعاده امنیت در سراسر کشور کرد. با این حال آیتالله کاشانی قاطعانه به مخالفت با قوام پرداخت و مردم را به مبارزه و قیام دعوت کرد. آیتالله کاشانی در جمع خبرنگاران داخلی و خارجی بهصراحت گفت: «روی کار آمدن قوام زیر نظر انگلیسیها انجامگرفته است و ما تا آخرین قطره خون خود ایستادگی خواهیم کرد. اگر قوام تا 48 ساعت دیگر استعفا ندهد، خود من کفن میپوشم و پیشاپیش صفوف ملت مسلمان ایران، حکومت او را سرنگون خواهم کرد.» اوج این موضعگیریها را میتوان در نامه روز ۲۹ تیرماه آیتالله ابوالقاسم کاشانی به حسین علاء، وزیر دربار جستوجو کرد. آیتالله کاشانی در این نامه خطاب به علاء تاکید کرد: «بعد از شما، ارسنجانی از جانب قوامالسلطنه آمد و گفت بهشرط سکوت، قوام انتخاب 6 وزیرش را در اختیار من میگذارد. همانطور که حضوری عرض کردم بهعرض شاه برسانید، اگر در بازگشت دولت دکتر مصدق تا فردا اقدام نفرمایید، دهانه تیز انقلاب را با جلوداری شخص خودم متوجه دربار خواهم کرد.» اقدامات شجاعانه آیتالله کاشانی تا آنجا پیش رفت که همگان بیانیه ایشان و دعوت مردم به جهاد را عامل اصلی قیام مردم میدادند. قیامی که شعار «یا مرگ یا مصدق» را به زبانها جاری کرد و بار دیگر مصدق را به نخستوزیری رساند. آنچه در ادامه میآید تحلیل و شرح وقایع آن روز از زبان کسانی است که آن قیام را به چشم دیدهاند. این روایات بخشی از گفتوگوهای منتشر شده این شاهدان عینی در مجله یادآور سال ۸۷ است.شاهدانی که خیلی از آنان امروز سالهاست که در قید حیات نیستند. مصدق جریان 30 تیر را نمیخواست خودرأی بود و اگر از شاه بدتر نبود بهتر هم نبود احسان نراقی / پژوهشگر و جامعهشناس درخواست وزارت دفاع از شاه توسط دکتر مصدق بهانهاش بود، میخواست برود و این را بهانه کرد. مصدق جریان 30 تیر را نمیخواست. آیتالله کاشانی و دکتر بقایی، این جریان را ایجاد کردند و چهبسا دکتر بقایی از روی لجاجت با دکتر مصدق این کار را کرد. او خودش را رهبر واقعی نهضت نفت میدانست، چون در مجلس پانزدهم، آنقدر او و مکی درباره قرارداد گس-گلشائیان بحث کردند که مجلس به آخر رسید و این قرارداد تصویب نشد. مجلس شانزدهم شروع بهکار کرد و مصدق آمد و جریان ملیکردن نفت مطرح شد. این بود که دکتر بقایی خود را بانی نهضت اصلی جریان نهضت نفت میدانست و با مصدق هم تفاهم نداشت. مقداری از این قضیه لجاجت بود، اما کار کاشانی تا آنجا که من میدانم از روی اعتقاد بود، لجاجت نبود. مساله مهم این است که در این قضیه، خبط هم از شاه و هم از قوام السلطنه بود. شاه یک حرفی درباره قوام زد که درست بود و آنهم اینکه قوامالسلطنه خرفت شده بود و بر نیروی دماغی خود مسلط نبود. خسته شد و اعلامیهای که صادر کرد، چیز بسیار نامربوط و آتشبرانگیزی بود. علاوهبر این شاه نسبت به مصدق دشمنی عجیبی داشت... . در وطنپرستی، شعور و دانایی مصدق تردیدی نیست. با زیرکی تمام در مجلسی که نیمی از اعضای کمیسیون نفت آن دستراستی و افراطیبودن، قانون 9 مادهای نفت را بهتصویب رساند و این نهایت زیرکی و ظرافت و درک سیاسی مصدق بود... منتهی مثل همه آدمهایی که حسنهایی دارند، عیبهایی هم داشت و آنهم غرور بود؛ اینکه من کردم، بنابراین هرچه من میگویم باید همان بشود. بخش زیادی از لطمهای که ملت خورد، سر لجبازی مصدق بود. من این را در نوشتههایم آوردهام... مصدق آدم بسیار خودرأی و لجبازی بود و با اطرافیانش بهراحتی بههم میزد و از این جنبه آن قدرت و ظرافت سیاسی را که مثلا قوامالسلطنه در حل مساله نفت شمال بهخرج داد، نداشت... به هیچکس اعتماد نداشت. بههرحال هنگامی که دکتر مصدق اختیارات اول را از مجلس گرفت، آیتالله کاشانی مخالف بود، ولی حرفی نزد. اما درمورد اختیارات دوم، عصبانی شد چون خیلی ناجور بود. کل نمایندگی مجلس دو سال است. 6 ماهه اول را که اختیار تام گرفتی، میخواهی یکسال دیگر هم بگیری؟! دیگر از مجلس چه باقی میماند؟! این یکی از مواردی بود که مصدق ناراضی شد، چون قبل از 30 تیر، مجلس زیر بار دادن این اختیارات نرفت و او هم درواقع بهخاطر همین استعفا داد. کسانی که از مصدق طرفداری کردند، درواقع ضد او عمل کردند. چون مصدق رفته بود که برود... . مصدق مزاج همکاری و سازش با هیچکس را نداشت و از این جهت اگر از شاه بدتر نبود بهتر هم نبود. هم مصدق به همه مظنون بود هم شاه. این دو (شاه و مصدق) از بعضی جهات شبیه هم بودند، برای همین هم با همدیگر نمیساختند... . مصدق به شاه گفته بود من به پدرت قسم نخوردهام ولی به تو قسم خوردهام و وفادار هستم و درست هم میگفت. او هیچوقت نقشه ضد شاه نکشید... دو، سه روز مانده بود به 28 مرداد رفتم پیش دکتر فاطمی و گفتم تو میتوانی نقش مهمی را در از بین بردن کاشانی و مصدق داشته باشی. اگر این اتحاد بشکند، جبهه ملی شکسته میشود. البته فکولیهای حزب ایران و بقیه دائما به مصدق میگفتند که این آخوندها و بازاریها را باید کنار زد. غافل از اینکه این آیتالله کاشانی بوده جلوی انگلیسیها ایستاده، این بازار بوده که با تعطیلکردن بازار و حمایتهای مالی و معنوی نهضت را پیش برده است. ولی آنها دائما این جریان را تحقیر میکردند... آقای مصدق تدبیر ادامه نخستوزیری و تدبیر ممانعت از اینها را نداشت. این تدبیر را نداشت که به وزیر اطلاعات و مطبوعات خودش بگوید که جلوی کارهای کریم پورشیرازی را بگیرد و این تدابیر را بهکار نمیبرد. مرد پلوتیک بهمعنای واقعی نبود. خودش را قائد و رهبر میدانست و به این مسائل توجه نمیکرد و عواقبش را نمیسنجید که عواقب توهین به آیتالله کاشانی، دامان خودش را میگیرد. فقط دوست داشت آدمهای عقدهای تعریفش را کنند. اگرکاشانی نبود اصلا 30 تیری به وجود نمیآمد مصدق آدمی که وسط میدان بیاید و رهبری کند و به حکومت برگردد نبود ناصر تکمیلهمایون/ تاریخنگار و جامعهشناس، از اعضای سازمان جوانان جبهه ملی ایران و حزب ملت ایران آیتالله کاشانی در روز 30 تیر مرجع قضایا شده بود و چهبسا اگر کاشانی نبود، اصلا 30 تیری به وجود نمیآمد. او بود که این جریان را درست کرد و آن اعلامیه او و شجاعت بینظیری که به خرج داد و به حسین علاء گفت که برود به شاه بگوید که نوک حمله را به سمت دربار متوجه خواهد کرد، مساله بسیار مهمی بود. ما که در روز 30 تیر در خیابانها و کوچهها بودیم و چندین بار هم در معرض کشته شدن قرار گرفتیم، در پاسخ به پیام کاشانی رفته بودیم. بعد از کاشانی فراکسیون نهضت ملی برایمان مطرح بود و بعد از آن جبهه ملی و احزاب و دستهها... . من در آن زمان نوجوان بودم و اگر روز 27 و 28 تیر اعلامیههای آیتالله کاشانی را نمیخواندم، به میدان بهارستان نمیرفتم. مصدق شاید حالتی را به وجود آورد که بدون اینکه تحریک کند، جامعه به حرکت درآمد و دوباره او را به حکومت برگرداند... . مصدق از آن نوع رهبران بود که در اینگونه موارد برای خودش روش مخصوصی داشت و این روش را انجام میداد. در تمام دوران گذشتهاش هم یا در تهران وکیل مجلس بود یا در جبهه ملی مشغول بود یا به احمدآباد میرفت. آدمی که وسط میدان بیاید و رهبری کند و به حکومت برگردد، نبود... . آن آدم باشخصیت و برجستهای که در راس این جریانات قرار گرفته بود و مردم به او اتکا و ایمان و اعتماد داشتند، آیتالله کاشانی بود. بازار تعطیل شد، دانشگاه تعطیل شد که نشاندهنده قدرت آن جریان بود. البته احزاب ملی هم سهمی داشتند، خود فراکسیون جبهه ملی هم اعلامیه داده بود و سهمی داشت، ولی در تهران وقتی آیتالله کاشانی حرف میزد، بالاترین حرف بود. او اصلا نترسید. در حرفهای کاشانی کاملا شهامت و شجاعت دیده میشود... . من در میدان بهارستان بودم و تصور این را هم نمیکردم که صحبت گلوله و این حرفها باشد. فکر میکردم حداکثر تظاهراتی باشد و پاسبانها با باتوم به جان مردم بیفتند. اول خیابان اکباتان، پاساژی به نام پاساژ آشتیانی بود، نبش کوچه نظامیه، به محض اینکه پایم را گذاشتم آن طرف جوی و آمدم در پیادهرو، صدای مسلسل را شنیدم. برگشتم دیدم جمعیت دارد میدود. ما رفتیم در کوچه دبستان که در کوچه نظامیه بود. از چیزهایی که آنجا دیدم و بهشدت مرا تحت تاثیر قرار داد، درهای باز خانهها بود و پیرزنانی که قرآن به دست جلوی در خانهها ایستاده بودند تا ما به آنجا پناهنده شویم. این منظره مرا به گریه انداخت. چیزی بود که در عمرم ندیده بودم و تاریخ مشروطیت را هم مثل حالا نخوانده بودم. دیدم زنها همه روی پشتبامها رفتهاند یا حسین یا حسین میگویند و در خانهها را باز میگذارند که ما پناهنده شویم. به انتهای کوچه دبستان که رسیدم، دیدم جنازه آوردهاند. در کوچه دبستان دور زدند. من رفتم جلوتر و دیگر جنازه را ندیدم. خودم را به خیابان روبهروی مسجد سپهسالار رساندم. دیدم جنازه را دارند از بهارستان میآورند. بعد دیدم از طرف سرچشمه ماشینهای ارتشی آمدند که روی آنها چادر بود. چادر را کشیدند و تفنگها را رو به جمعیت گرفتند و شلیک کردند، ولی مردم مثل سیل رفتند جلو. هیچ ترس و واهمهای در این مردم ندیدم. البته فرار میکردند و در کوچهها پنهان میشدند، ولی جنازه را رها نمیکردند. شعارشان هم «یا مرگ یا مصدق» بود و «مرگ بر قوام». پرسیدم این جنازه را کجا میبرید؟ مهم این نکته بود که به من دلداری دادند و گفتند جنازه را میبریم منزل آیتالله کاشانی و این بردن جنازه در منزل مجتهد شهر، بهعنوان اینکه این شهید ماست بگویید چه کنیم، یک نوع دستورالعمل معنوی و فکری بود. مردم نمیتوانستند این را بیان کنند، ولی میفهمیدند. ما به سمت سرچشمه و پامنار رفتیم که به منزل آیتالله کاشانی برویم. آنقدر شلوغ شده بود که نتوانستم جلو بروم، دوباره که برگشتم بهارستان، کمی خلوت شده بود و کاملا احساس میشد که قضایا دارد تغییر میکند، یعنی موقع ظهر، من و پسرخالهام که از قزوین آمده بود، جریان را تمامشده میدانستیم، بهطوری که در کوچهها که به طرف منزل میرفتیم، داد میزدیم و شعار میدادیم و هیچکس هم مزاحم ما نمیشد. ساعت چهار و پنج که به طرف بهارستان آمدیم، دیدیم شهر را مردم اداره میکنند، یعنی سر چهارراهها نقش پاسبان را ایفا میکردند، ترافیک را اداره میکردند. رادیو هم استعفای قوام را اعلام کرد و وکلای نهضت ملی هم صحبت کردند که این یکی از شادیآفرینترین روزهای زندگی من بوده است که ما خودمان را پیروز و موافق میپنداشتیم. من و پسرخالهام به زیرزمین بیمارستان سینا رفتیم و کشتهها را در آنجا هم دیدیم. مرحوم مهندس حسیبی هم آنجا بود که او را از روی عکسهایی که از او دیده بودم شناختم. خون امیر بیجار را هم روی دیوارهای خیابان اکباتان روبهروی حزب زحمتکشان دیدیم. اگر آیتالله کاشانی نبود مصدق رها کرده بود و قیام 30 تیر صورت نمیگرفت اختیاراتی که مصدق گرفته بود چرچیل در دوران جنگ جهانی دوم نداشت حسین مکی / نماینده مجلس شورای ملی و عضو موسس حزب ایران نخستینبار غلامحسین رحیمیان در مجلس چهاردهم موضوع نفت را بیان کرد. در مجلس پانزدهم هم عباس اسکندری آن را پی گرفت. دکتر مصدق در آن زمان بر این باور بود که قضیه قرارداد دارسی را باید دنبال کرد؛ چون طبق قرارداد مدت آن در 1962 تمام میشد؛ درحالیکه من طرحی تهیه کرده بودم که بهموجب آن، قراردادی که شرکت نفت انگلیس و ایران در سال 1933 به تصویب رسانده بودند، کان لم یکن تلقی شود. 11 نفر هم این طرح را امضا کردند. بنابراین بهطور عملی اولینبار من این طرح را در مجلس مطرح کردم... در قضایای مربوط به وقایع 30 تیر اگر آیتالله کاشانی، بنده و دکتر بقایی نبودیم، مصدق رها کرده و رفته و در خانهاش را بسته بود و غیر ممکن بود که قیام 30 تیر صورت بگیرد. بعد از وقایع 30 تیر اساس اختلافات، انتصابات دکتر مصدق بود. بهعنوان نمونه ایشان یکی از منسوبان فرمانفرما را به نام سرلشکر وثوق به قول خودش پس وثوق لشکر، به معاونت وزارت جنگ منصوب کرد. همانطور که میدانید این شخص قبلا در کاروانسرا سنگی مرتکب اعمال خلافی شده بود و ممکن بود در اثر رفتار سوء او درگیری و زد و خورد صورت بگیرد. شخص دیگر دکتر اخوی، وزیر پیشه و هنر بود که ترک تابعیت کرده و در آمریکا بود و از شرکای بزرگ شرکت آمریکایی وستینگ هاوس بهشمار میآمد. یکی هم شاپور بختیار، معاون وزارت کار بود. این انتصابات از سوی آیتالله کاشانی مورد اعتراض قرار گرفت و من هم در این موضوع با کاشانی موافق بودم و نسبت به این قبیل انتصابات اعتراض کردم. به هر حال زمانی که مصدق بعد از واقعه 30 تیر کابینه خود را تشکیل داد، برخی از انتصابات او مورد اعتراض کاشانی و ما قرار گرفت، اما مصدق جواب خیلی تندی به کاشانی داد که من تصویر نامه را در کتاب 30 تیر چاپ کردهام... . مصدق به خود من گفت: «کاشانی و شاه را باید در قلعهای محبوس و حفظشان کرد و هر زمان به وجودشان احتیاج شد مثل پرچم آنان را به میان کشید.» منظور مصدق ایجاد یک حکومت دموکراتیک نبود. اختیاراتی که او گرفته بود چرچیل در دوران جنگ جهانی دوم نداشت. یک شب در منزل دکتر بقایی جلسه داشتیم. وکلای جبهه ملی هم آمده بودند. دکتر نصر لایحه تعرفه گمرکی را آورده بود. افراد جبهه ملی به من گفتند: «چون وکلا از تو میترسند، تو باید بهشدت با این لایحه مخالفت کنی.» متن نطق را هم تعیین کردند و من به مجلس رفتم. در همین زمان مصدق پیشنهاد داد و ضمن آن گفت: «بههیچوجه دولت ملی هم اگر یک چنین اختیاراتی بخواهد نباید بدهند، زیرا این بدعتی میشود که دولتهای غیرملی هم آن را بخواهند.» من هم بهشدت مخالفت کردم. بعد از من دکتر شایگان گفت: «دیکتاتوری یعنی همین»، ولی بعدها دکتر شایگان، مشاور کسی میشود که لایحه اختیارات را درست کرد (مصدق). در گزارش هشت نفره هم که امضا شد، آمده که مصدق گفته بود شاه باید سلطنت کند و من حکومت. قوام اینطرف و آنطرف میرفت که گیر مردم نیفتد آن شب همه مردم به من تف و لعنت کردند رضا سجادی / گوینده بیانیه قوام در رادیو ایران (چهره نزدیک به قوام) من طبق معمول به خانه قوامالسلطنه میرفتم و از نخستوزیری او هم خبر نداشتم و فقط خبر استعفای مصدق منتشر شده بود. تا صبح پنجشنبه که رفتم دیدم قوامالسلطنه دائما به مجلس تلفن میزند که: «آقایان! این کاری است که دکتر مصدق شروع کرده و خودش هم باید تمام کند. به من رای ندهید.» باز گوشی را میگذاشت. نیم ساعت بعد یکی از دوستانش را میخواست و میگفت: «این کار از عهده من برنمیآید. کاری است که خود دکتر مصدق باید تمام کند!» این قضیه تا ظهر طول کشید، ناهار خوردیم و من آنجا بودم تا ساعت پنج بعداز ظهر که تمام وکلایی که رای داده بودند، به ریاست سردار باقر به منزل قوامالسلطنه آمدند. وکلا دور تا دور نشسته بودند و قوامالسلطنه باز میگفت: «آقایان! بیخود به من رای دادید. کار مشکلی است و خود دکتر مصدق باید آن را به سامان برساند.» نمایندگان بلند شدند و رفتند. رسم این بود که اگر کسی نخستوزیر میشد، میرفت با شاه حرفهایش را میزد و بعد حکمش امضا میشد. همان شب جمعه ساعت 9، علاء وزیر دربار، قبل از اینکه قوامالسلطنه نزد شاه برود، فرمان نخستوزیری او را آورد! من کسی را نداشتم که به خانه برگردم و شب همانجا خوابیدم. فردا که جمعه بود، ساعت هشت صبح اعلامیه را به من داد و گفت: «برو این را در رادیو بخوان، من میروم پیش شاه و برمیگردم. موقع برگشتن میخواهم تو را ببینم.» رفت و ساعت 11 برگشت. رفتم پهلوی او. انتهای اعلامیه نوشته بود کشتیبان را سیاستی دگر آمد. گفتم: «قربان! این شعر مال منوچهری است و این کلمه کشتنیان است.» گفت: «پسر آسید مصطفی، اینجا اینطور بهتر است. برو و رادیو همان کشتیبان را بخوان.»... این بیانیه را شخص قوام نوشت. ای کاش یک کپی از آن تهیه میکردم. دقیقا خط خودش بود که به من داد. میگویند آخر سر که مورخالدوله آمده، با خط خودش این شعر منوچهری را اضافه کرد، فردا که آمد به من گفت این کلمه را بخوان کشتیبان. ارسنجانی در خاطراتش مینویسد: «من در زیرزمین با عباس اسکندری نشسته بودم. وقتی این اعلامیه را خواندم، دویدم بالا و به قوامالسلطنه گفت: «جناب آقای نخستوزیر! شما که اعلامیهای به این غلاظ و شداد نوشتهاید، آیا فرمان انحلال مجلس را هم از اعلیحضرت گرفتهاید یا نه؟» که قوامالسلطنه گفت: «وعده دادهاند فردا بفرستند.» که نفرستادند. آن شب همه مردم به من تف و لعنت کردند. حتی به یکی دو نفر گفتم که من گناهی ندارم. گوینده رادیو بودم و خواندم. البته خیلی شدید و غلیظ خواندم. طبع خواندنم این بود. من سخنران قاطعی بودم زمان دکتر مصدق هم بیانیهها و سخنان او را همین جور میخواندم که همیشه دست میزد به پشتم و تشویقم میکرد. بیانیه قوام هم که از لحاظ ادبی بینظیر بود... مردم به خانهام ریختند. یک زیلو داشتم که برداشتند و پاره پاره کردند و هرچه دشنام بود به من دادند. من هم فرار کردم و رفتم بختیاری. البته در وقایع 30تیر سه روز تهران بودم، یعنی از جمعه تا دوشنبه. روز دوشنبه وقتی دیدم کار خیلی مشکل شد رفتم بختیاری. دکتر معظمی و مهندس رضوی آمدند رادیو و گفتند که دوباره مصدق نخستوزیر و اوضاع یک کمی آرام شده، ولی مردم همچنان دنبال من میگشتند. مردم تظاهرات عجیبی کرده بودند و میگفتند که باید مصدق بیاید و قوام السلطنه بیخود آمده و زور گفته. اولتیماتوم داده بودند که میریزند خانه قوام. من هم از ترسم آنجا نرفتم و دیدم جانم در خطر است غروب دوشنبه رفتم اصفهان... قوام صبح شنبه رفت منزل برادرش، استعفایش را نوشت و فرستاد، دربار تا روز دوشنبه استعفایش را نپذیرفتند. من تمام مدت همراهش بودم. شاه گفته بود که ارتش را در اختیارت میگذارم و مجلس را منحل میکنم و هیچیک از اینها نشده بود و قوامالسلطنه باهوش فهمید که دارند پوست خربزه زیر پایش میگذارند و استعفا داد. غروب دوشنبه دکتر معظمی و مهندس رضوی آمدند بیسیم و گفتند دکتر مصدق نخستوزیر شد. ملت! آرامش را حفظ کنید و از این حرفها... . قوام در عصر 30 تیر رفت منزل برادرش، از آنجا رفت منزل علی اقبال و بعد منزل برادرزادهاش علی وثوق. سیار بود که گیرش نیاورند و بکشند. گاهی خبر میداد. شبها اینطرف و آنطرف میرفت که او را گیر نیاورند.» مصدق در بین مردم شناخته شده نبود شاه، انگلیس و آمریکا کسی جز آیتالله کاشانی را رقیب خود نمیدیدند حمید مولانا / استاد روابط بینالملل و موسس بخش ارتباطات بینالمللی دانشگاه واشنگتن درِ خانه آیتالله کاشانی مثل درِ خانه عموم علمای آن روز به روی همه ما باز بود. خیلی آزادانه میشد به ایشان دسترسی پیدا کرد و کسی جلوی ما را نمیگرفت. هر کسی که میتوانست از میان آن جمعیت راهش را باز کند و جلو برود، میتوانست خدمت ایشان برسد و صحبت کند، مگر اینکه جلسات محرمانهای برگزار میشد و آیتالله میخواستند تنها باشند. من هم به ایشان علاقه داشتم و هر وقت گروه یا جمعیتی نزدشان میرفت همراهشان میرفتم. ایشان جثه خیلی کوچکی داشتند اما بسیار شجاع و قاطع بودند. قاطعیتشان جدا موجب تحسین بود. همیشه در عین خندهرویی خیلی جدی بودند... . عموما مردم آن زمان ایران بهخصوص جوانان فکر آزادیخواهی و ضداستعماری داشتند. بهخاطر داشته باشیم قبل از اینکه نهضت ملی نفت به پیروزی برسد، مصریها فاروق را بیرون انداخته بودند و نهضت ملی نفت ایران سه سال بعد از استقلال هند اتفاق افتاد. ما دانشآموزان میگفتیم باید مثل هند و مصر باشیم. مصدق آمد و چون در این راستا عمل کرد، مردم به دنبال او بودند، وگرنه مصدق در بین مردم شناخته شده نبود؛ جزء اریستوکراسی ایران بود و کسی از او خبر نداشت. بنابراین مردم عادی همانقدر مصدق را میشناختند که نام مستوفیالممالک را شنیده بودند و شاید هم کمتر... قوام سردسته تمام بازیگران سیاسی عرفی سکولار از زمان قاجار به بعد و سیاستمدار سکولارها بود. همه سکولارها میدانستند که تنها قدرت موجود رضا شاه و محمدرضا شاه است که آنها هم قدرتشان را از بیگانگان میگرفتهاند. این موضوع را هرکسی که از زمان قاجار در سیاست نقش داشت میدانست. خود رژیم، خود انگلیسیها و آمریکاییها هم میدانستند که تنها رقیب آنها در ایران روحانیت، سنت و گرایش مذهبی مردم در سطح ملی است، ولی هیچ وقت نخواستند به این امر اعتراف کنند. به همین دلیل همه را از حزب توده و کمونیست میترساندند و جرات رویارویی با مذهب را نداشتند. امروز اگر قوام زنده بود میگفت که من بهجز آیتالله کاشانی کسی را رقیب خودم نمیدیدم. بیانیه قوام طیف سکولار بهخصوص حزب ایران و تودهایها را نگران کرد. بازاریها و سنتیها خیلی کم نگران شدند ولی آیتالله کاشانی ابدا نگران نشدند... . هستههای اصلی مقاومت توسط آیتالله کاشانی و افراد معتمد ایشان شکل گرفتند. من در آن چند روز چندین بار به منزل آیتالله کاشانی رفتم، ولی این اعتقاد که باید جلو برویم و تظاهرات کنیم و شهید بشویم مربوط به سنتیها و دیندارها بود... . نوستالژی من این است که 30 تیر هم پیروزی بود و هم نبود، چون به 28 مرداد منتهی شد. برعکس آن شکست 15 خرداد بود که به پیروزی انقلاب اسلامی انجامید، یعنی ظاهرا ملت باخته بود، ولی گل نهایی را زد. فعالیت حزب توده بهضرر نهضت بود، ولی مصدق دست آنها را باز گذاشته بود کاشانی گفت اگر پای یک انگلیسی به ایران برسد، فتوا میدهم همه تاسیسات نفتی به آتش کشیده شود انور خامهای / عضو گروه ۵۳ نفر و از بنیانگذاران حزب توده اشتباه دکتر مصدق و دیگر افرادی که طرفدار ملیشدن نفت بودند و همین را هم به مردم گفته بودند، این بود که تصور میکردند نفت ایران برای انگلیس و کشورهای صنعتی اروپا، حیاتی است و بنابراین وقتی که جریان نفت بهسوی آن کشورها قطع شد، مستأصل میشوند و بهشرایط ایران تن میدهند! آنها حساب این را نکرده بودند که انگلیسیها زرنگتر از این حرفها بودند. برخلاف تصور خیلیها هم که گمان میکردند انگلیس و آمریکا با هم توافق نداشتند، آمریکاییها از همان ابتدا با ملیشدن نفت ایران مخالفت کردند و گفتند نمیشود و این راهزنی است که کشوری بیاید زیر قرارداد رسمیاش با کشوری بزند. آنها پشت انگلیسیها بودند. انگلیسیها در جاهای دیگری چون کویت و برمه هم نفت داشتند و بهمحض اینکه دیدند قضیه ملیشدن نفت ایران دارد جدی میشود، تجارت با آن کشورها را وسعت دادند. احتمالا آمریکاییها هم این کار را کردند که اگر مساله ملیشدن نفت ایران جدی شد، دچار مشکل نشوند، بنابراین پشت آنها گرم بود، وگرنه انگلیسیها به این سادگی و با رفتن آقای مکی و بقیه به آبادان و شعاردادن عدهای، دست از منافع خود برنمیداشتند و احتمالا کار را به جنگ میکشاندند... . روز یکشنبه 29 تیر بود که آیتالله کاشانی در مصاحبهاش رسما اعلام کرد اعتراضات را متوجه دربار خواهد کرد که من خودم در آن جلسه بودم. آن جلسه در خانهای نزدیک دروازهدولت بود که حیاط بزرگی داشت. در حیاط نیمکت گذاشته بودند که خبرنگاران آنجا مینشستند و صندلی و میزی برای آقای کاشانی قرار داده بودند. صندلیهای حیاط پر شده بود. من جلوتر از دیگران رفته و در ردیف سوم یا چهارم نشسته بودم. عدهای هم داخل و بیرون بودند. اول آیتالله سخنرانی کرد و همان نکاتی را که در اعلامیه خود به آنها اشاره کرده بود، تکرار کرد و گفت مصدق باید برگردد، حتی اگر خون جوانان ما هم ریخته شود. مصدق باید بیاید و کار نفت را تمام کند. وقتی سخنرانی تمام شد، گفت خبرنگاران سوالاتشان را بپرسند که از طرف روزنامههای طرفدار مصدق از جمله شاهد، باختر امروز و مثال اینها سوالاتی مطرح کردند... سوالات را شمس قناتآبادی میگرفت و موضوعش را برای آیتالله تعریف میکرد. سوالی که من کردم این بود که کشتیهای انگلیس در آبادان پهلو گرفتهاند و احتمال این است که حمله کنند. اگر چنین اتفاقی بیفتد، آیا حضرت آیتالله فتوا میدهید که کارگران و کارمندان شرکت نفت، تاسیسات آنجا را به آتش بکشند که مورد استفاده دشمن قرار نگیرد؟ این را که خواندند، آیتالله با صدای بلند فریاد زدند: «بله، اگر پای یک انگلیسی به ایران برسد، من فتوا میدهم همه تاسیسات نفتی به آتش کشیده شود.» تنها موردی که همه برایش کف زدند، همین مورد بود. ما هم خوشحال شدیم، حتی تودهایها هم خوشحال شدند... . من صبح روز 30 تیر از خانهام بیرون آمدم تا ببینم چهخبر است. البته روز 30 تیر با روزهای قبل خیلی فرق داشت. بازار در روزهای قبل تعطیل میشد، ولی بازاریها نمیآمدند و فقط دانشجوها و جوانان میآمدند. اما در روز 30 تیر که آقای کاشانی اعلامیه داده بود، همه بازاریها آمده بودند، از جنوب شهر، یکدسته از طرف ناصرخسرو و بازار و یکدسته هم از طرف سرچشمه آمده بودند. حدود ساعت 9 بود که من به میدان مخبرالدوله، یعنی ابتدای شاهآباد رسیدم، جمعیت همهجا را پر کرده بود و تا بهارستان راه نبود که پیش برویم، از میدان بهارستان تا سرچشمه همه پر شده بود. من میخواستم به میدان بهارستان بروم که ببینم چه خبر است. راه نبود، ولی منطقه را میشناختم و از کوچههای پشتی و از خیابان باغ سپهسالار خودم را رساندم جلوی چاپخانهای که روزنامه حجار را در آن چاپ میکردیم. عدهای از کارگرهای آن چاپخانه تودهای بودند... . وقتی رسیدم آنجا دیدم صاحب چاپخانه در آنجا را بسته که کسی از کارگرها وارد نشود و میگوید آیتالله کاشانی گفته که تعطیل عمومی است! واقعا هم تعطیلی عمومی شده بود. من تعطیل عمومی شبیه 30 تیر را جز در دوره انقلاب ندیدم. همهجا بسته بود. همه مردم یا آمده بودند تظاهرات یا رفته بودند خانههایشان. کارگران تودهای به دستور حزب، پشت در چاپخانه آمده بودند. من به آنها گفتم: «چرا نمیروید و به هموطنان خودتان ملحق نمیشوید؟»... دکتر مصدق شاید ماهیت تودهایها را درست نمیشناخت، چون خودش را در خانه حبس کرده بود. اگر خاطرات ایرج اسکندری را خوانده باشید، احساس میکنید مصدق نسبت به حزب توده نظر خوشی داشته... یکی از بزرگترین اشتباهات دکتر مصدق همین باز گذاشتن دست حزب توده بود. مجلس تصویب کرده بود که این حزب، منحله است و مصدق حتی اگر میخواست قانونی هم عمل کند، باید جلوی فعالیت اینها را میگرفت، چون فعالیتهای آنها تماما بهضرر نهضت بود و دکتر مصدق دست آنها را باز گذاشته بود... . اشتباه بزرگ مصدق این بود که فکر میکرد با باز گذاشتن دست حزب توده، دل شوروی را بهدست میآورد و شوروی در محیط بینالمللی از او پشتیبانی میکند، در حالی که هیچ فایدهای نداشت و حتی وقتی ایتالیا و ژاپن آمدند و تقاضا دادند و یک کشتی نفت خریدند، شوروی هیچ تقاضایی نداد. مصدق تمایلی به ادامه زمامداری نداشت و میخواست به شکل آبرومندانهای برود اگر واقعا تصمیم داشت مقاومت کند، مردم پا به پایش مقاومت میکردند سیدجلالالدین مدنی /تاریخپژوه و حقوقدان من، قوامالسلطنه و دکتر مصدق را خیلی از هم دور نمیبینم، منتها مصدق به ظاهر رویه مردمخواهی و با مردم بودن را داشت و قوام رویه عکس او، یعنی رویه قدرتخواهی و مقابله با مردم و پیشرفت امور از آن طریق، و الا هر دو از ابتدا یک مقصد داشتند و برای این حرفم دلیل هم دارم. درست در لحظهای که قوامالسلطنه از سوی مردم در معرض خطر جدی قرار داشت، مصدق با تمام قدرت از او حمایت میکند و سر این مساله، از تمام نزدیکانش در جبهه ملی جدا میشود. دلیل دیگرم هم این است که در ابتدای شروع کار این مردان سیاسی، هنگامی که مصدق خودش را در معرض خطر میبیند، قوامالسلطنه از او دعوت میکند که بیاید و وزیر کابینه شود. مصدق میگوید در شیراز بودم و تغییر رژیم در کار بود و من به خطر افتادم، گرچه از کارگزاران انگلستان هم تعریف میکند. میگوید که مدتی پنهان بودم، ولی هنگامی که قوامالسلطنه بعد از سیدضیاء نخستوزیر شد، از من دعوت کرد که وزیر مالیه او شوم، بنابراین اینها هم از لحاظ خانوادگی نزدیک بودند و هم از لحاظ سیاسی، منتها رویهشان فرق داشت. مصدق میخواست مورد علاقه مردم باشد، ولی قوامالسلطنه متفاوت بود و بیشتر قدرت میخواست و خود را یک زمامدار بینظیر میدانست، از این جهت که خود را فاتح آذربایجان قلمداد میکرد، در حالی که آمریکا و انگلیس بودند که برای مقابله با اتحاد شوروی در جهت تخلیه ایران از قوای روس اقدام کردند. در واقع، رهایی آذربایجان حاصل رقابت بین قدرتها بود، منتها قوامالسلطنه منویات آنها را اجرا کرد. علاوهبر این در برخورد با روحانیت و مقابله با دین هم هر دو یکسان عمل میکردند و معتقد بودند که سیاست باید از دیانت جدا باشد و در این باره جدی هم عمل میکردند، بلکه بهرغم اینکه اسم قوام بیشتر بهعنوان ضددین شهرت پیدا کرد، مصدق تندتر از او عمل میکرد. یکی از کارهایی که بنا بود جدا و اساسا بعد از 30 تیر انجام بگیرد، جنبه جهانی داشتن اقدامات اسلامی و مبارزات ایران یود، یعنی قرار بود به ایران اکتفا نشود و آیتالله کاشانی اساسا در این مسیر بود. نامههایی که ایشان به مناسبت سالروز استقلال هندوستان، پاکستان، کشمیر و تونس فرستادند و مردم لبنان را تهییج کردند، نشاندهنده همین مساله است، چون لبنان محل برخورد عقاید مختلف بود. موقعیت آیتالله کاشانی بعد از 30 تیر بهگونهای شده بود که میتوانست این کار را انجام بدهد... بهخصوص نوشتههای ارسنجانی این را خیلیخوب نشان میدهد. آن نوشتهها و بسیاری از کارهایی که انجام شدند و از خلال خاطرات بسیاری که حالا منتشر شدهاند، معلوم میشود که این اساسا یک برنامه بود، یعنی مصدق مصمم بود نخستوزیری را تحویل فرد دیگری بدهد و دو نفر هم مدنظرش بود؛ یکی قوام و دیگری زاهدی. حتی در رایی که از مجلس هفدهم بعد از استعفای مصدق میگیرند، قوامالسلطنه مورد تمایل است و زاهدی، در حالی که زاهدی هنوز در آن سطح نبود، ولی طراحان این برنامه ظاهرا او را هم در نظر داشتند. در اظهار تمایل به نخستوزیری مصدق، در آن ابتدا کسانی رای دادند که در هویت سیاسیشان تردیدهای فراوانی هست... . در مجلس چهاردهم هم وی را بهعنوان نخستوزیر مطرح کرد و مصدق گفت به شرطی این شغل را میپذیرم که نمایندگی من به جای خود باقی باشد، یعنی اگر از نخستوزیری کنار رفتم، برگردم و به نمایندگی خودم ادامه بدهم که چنین چیزی خلاف نص صریح قانون اساسی بود. در آن زمان بسیاری از روزنامهها این مطلب را نوشتند، ولی کسی تصورش را هم نمیکرد که مصدق بخواهد این وضع را پیش بیاورد. اینطور به نظر میرسد که قرار بود نهضت به بحران کشیده شود، وگرنه در چنین شرایطی درخواست وزارت دفاع به چه معناست؟ او میدانست گرفتن این پست رویه معمول نیست. به علاوه قبل از آنکه وزرایش را تعیین کند، از مجلس تقاضای 6 ماه اختیارات میکند. تقاضا کردن اختیارات یعنی سنگی جلوی پای زمامداری خودش انداختن، اما مجلس میگوید اول کابینه را معرفی کنید، بعد این اختیارات را میدهیم که میدهند، در حالی که مصدق میخواست این درخواست مانعی شود و ادعا کند که من میخواستم کار کنم، ولی به من اختیارات ندادند و نگذاشتند... یعنی درخواست پست وزارت دفاع و از آن مهمتر استعفای خود، حتی با دوستان نزدیکش هم موضوع را در میان نمیگذارد! او تمایلی به ادامه زمامداری نداشت و میخواست به شکل آبرومندانهای برود، چون اگر واقعا تصمیم داشت مقاومت کند، مردم پا به پایش مقاومت میکردند، سران نهضت و مجلس هم همینطور. در 30 تیر هیچکسی نبود که بخواهد در مقابل مصدق بایستد. او این همراهی را به دست میآورد و شاه بدون هیچشبههای تسلیم میشد. حداقل تا آن زمان، شاه کاملا آماده همکاری بود... . حدود سال 1329 که انگلستان در مقابل اعلام ملی شدن صنعت نفت، قوای خود را به خلیجفارس آورد که به ایران حمله کند. آیتالله کاشانی اعلام کرد که اگر پای انگلیسیها به ایران باز شود، اعلام جهاد خواهد کرد و رادیوهای خارجی از جمله رادیو باکو گفته بود که اگر آیتالله کاشانی چنین فرمانی را برای جهاد صادر کند، دولت روسیه هم نمیتواند جلوی مردم ایران را بگیرد. آن روزها آیتالله کاشانی در اوج بود و حتی این ضعف را هم میشد با اتکای به جریان مذهبی حل کرد، ولی مشکل اینجا بود که مصدق در بسیاری از امور، پنهانکاری میکرد و حتی از دوستانش هم مسائلی چون تعطیل مجلس را پنهان کرد. حتی دکتر بقایی در مجلس نطق مفصلی کرد که او میخواهد با گرفتن اختیارات تام، یا مجلس را منحل کند یا مجلس با این تعداد نماینده که دارد، خود به خود از اثر بیفتد، بنابراین تمام این مسیری که طی شد، نشان میدهد بعید است مصدق مایل به اجرای اصل ملی شدن صنعت نفت بهطور کامل بوده باشد، بلکه راههایی را میپیمود که خود را از گردونه خارج کند. مصدق میدانست که اگر استعفا دهد، جانشینش قوام است با این حال استعفا داد آن کسیکه وحدت کلمه ایجاد کرد، آیتالله کاشانی بود باقر عاقلی / پژوهشگر و تاریخنگار امروز بعد از گذشت بیش از 50 سال میتوانیم بگوییم که مصدق در آن مقطع راضی به رفتن بود و نمیخواست ادامه بدهد. شاهد قضیه هم اینکه در آن یک سالی که عهدهدار نخستوزیری بود، نتوانسته بود کار ملیشدن نفت را به سامان برساند و امور را از امروز به فردا احاله میداد و پیشنهادهای مختلفی را که درباره مساله نفت به او میشد، رد میکرد و واقعیت هم این است که نمیخواست بعد از ملیشدن نفت، فروش نفت به آمریکا بهنام او ثبت شود و مایل نبود در تاریخ بگویند مصدق موجب شد نفتی که ملی شد و از دست انگلیس بیرون آمد، عملا در دست آمریکا قرار گرفت. به هر حال قوام میدانست که مصدق مایل به رفتن است و این از حرفها و رفتارهای مصدق کاملا مشخص بود. درعینحال یک مدعی جدی هم در مقابل قوام وجود نداشت. قوام از نظر ویژگیهای فکری هم صاحب نوعی اعتمادبهنفس و قدرتطلبی بود و لذا به این پیشنهاد پاسخ مثبت داد. شکی نیست که او محاسبه معقولی نکرده بود، چون همه مسائل در ناتوانی مصدق و تمایل اشرف و دربار خلاصه نمیشد. مردم بهطور جدی پیگیر ملیشدن نفت بودند و درعینحال انگیزههای مبارزه با استعمار هم در آنها قوی بود و طبیعتا بزرگترین چالش قوام نه با مصدق که با مردمی بود که هنوز در صحنه حضور داشته و به آینده امیدهایی داشتند. او بعدها خودش هم متوجه شد که در این مورد اشتباه کرده و حتی من شنیدم که بهصراحت گفته بود من در این مورد خطا کردم. دوستانم به من توصیه کردند که این کار را نکنم، ولی من انجام دادم و صدمهاش را هم دیدم... . واقعیت این است که اکثرا تصور میکردند قوام موفق خواهد شد، چون اولا سابقه او را میدانستند و ثانیا عمدتا از او میترسیدند. حتی خود شاه هم از اقوام میترسید. یکبار حسین مکی به من گفت در گفتوگویی با شاه، او به گریه افتاد و گفت که این آدم آمده و اولین کاری که انجام خواهد داد این است که نخواهد گذاشت من در هیچ امری دخالت کنم. قوام معتقد بود شاه یک عنصر تشریفاتی است و نباید در امور سیاسی دخالت کند و سخت پیگیر این مساله بود. بههرحال در یکی، دو روز اول کمترکسی تصور میکرد قضیه به اینجا ختم شود. بهنظر من، اگر آیتالله کاشانی نبود، بعید بود طرفداران نهضت ملی پیروز شوند. ایشان در آن روزها دو کار مهم انجام داد، یکی جدی نگرفتن تهدیدها و تطمیعهای قوام و بسیج مردم و دیگری مدیریت جبهه خودی، چون بین اعضای جبهه ملی اختلاف درگرفته بود که چهکسی نخستوزیر شود، از جمله بین شایگان و معظمی این اختلاف پیش آمده بود. بعضی از افرادی که هیچکس تصورش را هم نمیکرد، در ذهن خودشان خیال نخستوزیری داشتند. سالها بعد من به اتفاق همسرم به منزل مرحوم دکتر امیر علائی رفتیم که وزیر کشور مصدق بود. در آن جلسه دکتر غلامحسین صدیقی هم آمد و صحبتی شد. ظاهرا امیر علائی گفت من هم آن روز در فهرست کسانی بودم که ممکن بود نخستوزیر شوند. دکتر صدیقی عصبانی شد و گفت: «باز تو خیالات کردی؟» بههرحال، اینها بین خودشان هم اختلاف افتاده بود و آن کسی که آمد و وحدتکلمه ایجاد کرد، آیتالله کاشانی بود. درواقع آیتالله کاشانی در رهبری قیام 30 تیر، نقش اساسی داشت که اگر او نبود، معلوم نبود که وضعیت به ضرر قوام تمام شود... . قوام در هنگام پذیرش این سمت بالای 81 سال سن داشت و از وضعیت جسمی خوبی هم برخوردار نبود. یادم هست که در ایام قبل از استعفای مصدق، این بحث به روزنامهها و جراید هم کشیده شده بود که دولت مصدق از حل مساله نفت عاجز است و بدیل او هم قوام است. اگر تورقی در نشریات آن دوره کنید، مطالب بسیار زیادی در تایید این مساله پیدا خواهید کرد. بههرحال مصدق میدانست اگر استعفا بدهد، جانشین او قوام است و با علم به این مساله استعفا داد که این نکته هم قابل بررسی است.∎
نظر شما