شناسهٔ خبر: 34163598 - سرویس اجتماعی
نسخه قابل چاپ منبع: ایرنا | لینک خبر

یک هفته با مطبوعات؛

دفاع مقدس، سرآغاز مقطع حیات طیبه ملت سلحشور ایران

تهران- ایرنا- دفاع مقدس سرآغاز مقطع حیات طیبه ملت سلحشور ایران است که با دستمایه ایثارگری به مبارزه با ستمگران متجاوز پرداختند تا دشمنان هرگز در اندیشه تهدید و تجاوزی دوباره نیفتند و اینگونه عظمت و اقتدار باشکوه این سرزمین را در معرض جهانیان قرار دادند.

صاحب‌خبر -

به گزارش گروه اطلاع رسانی ایرنا؛ هشت سال دفاع مقدس یکی از درخشان ترین عرصه های دفاع محسوب می شود؛ هنگامه ای که ملت ایران در اتحادی بی نظیر و یکپارچه به مصاف با دشمن متجاوز رفتند و برای حفظ و پاسداری از خاک وطن، سراسر عشق، ایثار و شجاعت شدند، پس از پایان جنگ نیز مجاهدانی از تبار شهیدان برای دفاع از اسلام و حریم اهل بیت (ع) در قامت مدافعان حرم در جنگ با اندیشه های افراطی و تکفیری، جامه برازنده شهادت را بر تن کردند و تحسین جهانیان را برانگیختند. بنابراین روزنامه های مختلف به منظور ارج نهادن به این ارزش ها و برجسته سازی تلاش های این ایثارگران با انتشار گزارش ها و مطالبی در محورهای گوناگون به این مهم پرداختند.

مدافعان حرم؛ تجسم عینی اخلاق و منش شهدای کربلا

آنچه که از مدافعان حرم در سوریه اتفاق افتاد یادگار و امتداد حرکتی به شمار می رود که از شهدای دفاع مقدس به جا مانده است، شهدایی که موجب بروز ظرفیت‌ها، خوداتکایی و توانمندی‌های علمی و نظامی در درون کشور و عزت و سربلندی کشور در جوامع بین‌المللی شدند.

روزنامه جوان با انتشار مطلبی با عنوان آرزوی سید قبل از تولد فرزندش برآورده شد با نگاهی به زندگی شهید مدافع حرم سیداحسان حاجی حتم‌لو آورده است: بسیاری از شهدا از همان کودکی سر به راه هستند. به قول مادر شهید، احسان نیز خیلی راحت بزرگ شد. از آن بچه‌های پر شر و شور نبود که تا بزرگ شود، هزار جور دل پدر و مادرش را بلرزاند. با گرفتن دیپلمش، تصمیمش را نیز برای آینده‌اش گرفته بود. می‌خواست وارد سپاه شود و در واحد تخریب خدمت کند. زندگی احسان همینطور آرام پیش می‌رفت. به هرآنچه در دلش طلب می‌کرد، می‌رسید. شغلش را با وجود تمام سختی‌هایش دوست داشت. زیاد مأموریت می‌رفت و هر چه سختی‌ها بیشتر می‌شد او پا پس نمی‌کشید. کار نظامی همانی بود که می‌خواست. احسان پشت‌بند حرف‌هایش چنین گفت: «بزرگ‌ترین آرزوی من شهادته. میخوام این رو بدونی و دعا کنی که به آرزوم برسم.» همسر شهید همان لحظه عمق و معنای این حرف را درک کرد و پاسخ داد: «حالا که بزرگ‌ترین آرزوت شهادته، امیدوارم به آرزوی قلبیت برسی.» این حرف دل احسان را برای ادامه دادن این مسیر قرص کرد. او خوشحال بود که همراه زندگی‌اش حرف دلش را می‌فهمد و او را برای پیمودن این راه تنها نمی‌گذارد.

در ادامه این مطلب می خوانیم: سید نذر داشت هر شب نماز استغاثه حضرت زهرا (س) بخواند، اما روز شهادتش نماز را صبح خواند و دیگر منتظر شب نماند. روز دوشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۳ روز سختی برای رزمندگان جبهه مقاومت بود. درگیری سنگینی با دشمن پیش آمده بود و دشمن آتش سنگینی روی سرشان می‌ریخت. احسان برای کمک به رزمندگان و جانبازان به دل دشمن زد. چند باری در بیسیم صدایش شنیده شد و پس از آن دیگر کسی صدایی از او نشنید. ساختمانی که شهید حاجی‌حتم‌لو در آن به شهادت رسید در باغی قرار داشت که به باغ «عرندس» معروف بود. بعد از شهادت سیداحسان آنجا به باغ سیدطه معروف شد، چون سوری‌ها سیداحسان را با نام مستعارش می‌شناختند.

روزنامه کیهان با درج گزارشی با عنوان از درگیری با گارد شاهنشاهی تا نفوذ در قلب داعش به گفت و گو با نادر برومند از فرماندهان دفاع مقدس و جبهه مقاومت پرداخت و نوشت: زمانی که بنده تصمیم گرفتم به جبهه بروم برادر بزرگترم اجازه این کار را به من نمی‌داد؛ لذا در مسجد محل کارهایی مثل جدا کردن مهمات و آماده‌سازی تجهیزات را به من سپردند، و با ناراحتی اعتراض کردم و گفتم من ۱۶ سال دارم و می‌توانم اسلحه به دست بگیرم؛ اما او قبول نکرد و گفت یک سری آمبولانس برای انتقال مجروحین آمده‌اند که شهر را بلد نیستند تو به‌عنوان راهنما همراه این آمبولانس‌ها برو. کارم شده بود همراهی کردن با آمبولانس. صدام که شهر را بمباران می‌کرد ما می‌رفتیم و شهدا و مجروحین را با آمبولانس جابه‌جا می‌کردیم، برادرم که شهید شد خانواده به مدت دو هفته از شهر خارج شدند. بنده به همراه دو برادر و پدرم در شهر مانده بودیم. قبل از آغاز رسمی جنگ درگیری‌هایی در مرزها به‌وجود آمد و عملاً جنگ شروع شده بود، روزی که صدام رسماً به ایران حمله کرد ما مشغول تشییع جنازه یکی از شهدا در خیابان ۴۰ متری بودیم.

در ادامه این گفت و گو می خوانیم: عملیات تروریستی در مجلس و عملیات تروریستی سال قبل در اهواز نشان داد که اگر جان‌فشانی و ریخته شدن خون مدافعان حرم بر زمین نبود امروز چنین حوادثی در سراسر ایران و هر روز اتفاق می‌افتاد. عملیات تروریستی اهواز فقط نیم ساعت طول کشید؛ اما کل کشور را آشفته و نگران کرد، این حادثه لزوم و اهمیت کار مدافعان حرم را بیش از گذشته بر آحاد مردم و مسئولان و دولتمردان روشن کرد.

روزنامه جوان با درج مطلبی با عنوان محمد در عالم خواب وعده شهادت مهدی را داده بود به گفت و گو با پدر شهید محمد مولایی مدافع حرم پرداخت و نوشت: بعد از شهادت پسرم محمد، عنایت و توجه شهدا را در زندگی‌ام به وضوح می‌دیدم. یکی از این عنایت‌ها توجه مسئولان امر به بنده و تجاربم در دوران دفاع مقدس بود. آن زمان من فرماندهی گردان زرهی را در تیپ رمضان برعهده داشتم. همین تجربیات باعث شد از من دعوت کنند به عنوان مستشار به سوریه بروم و در جمع مدافعان حرم حضور پیدا کنم. رفت و آمدم به سوریه تقریباً شکل منظمی گرفته بود و همکاران از این موضوع مطلع بودند.

در ادامه این مطلب می خوانیم: این را هم عرض کنم که من و پسر شهیدم محمد همکار بودیم و در یک پادگان خدمت می‌کردیم. شهید مهدی ثامنی‌راد هم از دوستان و همرزمان پسرم بود. من به نام آقا مهدی را می‌شناختم، ولی به چهره نه. شنیده بودم که خیلی دنبال اعزام به سوریه است و به همین دلیل سراغ من را از همکاران گرفته است. چون زیاد به منطقه رفت و آمد داشتم، دوستان فکر می‌کردند مسئولیتی دارم و جوانانی که مشتاق حضور در جبهه مقاومت اسلامی بودند، گاهی من را شرمنده آن همه عشق و اخلاصشان می‌کردند.

امنیت امروز ایران اسلامی مرهون رشادت رزمندگان، جانبازان و شهدای دفاع مقدس

رشادت رزمندگان، جانبازان و شهدای هشت سال جنگ تحمیلی امنیت امروز ایران اسلامی را رقم زده است. آنان در دفاع مقدس صحنه‌های بسیار زیبایی از ایثار و فداکاری در مقابل رژیم بعث به منصه ظهور گذاشته اند که لازم است این رویدادها همواره حفظ شود.

روزنامه جمهوری اسلامی با درج یادداشتی با عنوان حسن و خنده هایش نوشت: حسن همان ماه‌های اول جنگ پایش رفته بود روی مین و خودش مانده بود. پسری ۱۸ ساله و پر از جنب و جوش، که عشق‌اش شهادت بود! حالا کسی نمی‌توانست غصه‌اش را بفهمد، انگار دنیا روی سرش خراب شده و زندگی برایش تیره و تار شده بود. می‌دانست با یک پا دیگر قبول نمی‌کنند در عملیات‌ها باشد. التماس هم می‌کرد قبول نمی‌کردند. جوری قطع شدن پایش را تعریف می‌کرد انگار کفشش پرت شده باشد. می‌گفت همین که پایم روی مین رفت دیدم چیزی پرت شد روی درخت. با تعجب نگاه کردم دیدم پای خودم است… گفتم از آن بالای درخت حالا چطوری بیاورمش! و در آن وحشت می‌خندیده، و بچه‌ها را می‌خندانده. اما در دلش غوغایی بود. چرا همه دوستانش شهید می‌شدند، او تنها یک پایی شد. حال و روز تنهایی‌هایش را تنها خودش می‌فهمید. برایش دیداری خصوصی ترتیب دادند با امام. حسن تنها با این امید رفت تا به امام چیزی بگوید.

در ادامه این یادداشت که به قلم رحیم قمیشی نگاشته شد، می خوانیم: "بگوید دعا کند شهید شود! " امام قبول نکرده بود. دوباره خواهش کرده بود. دوباره امام قبول نکرده بود. خواهش کرده بود… می‌گفت امام تنها دعایی کرد؛ «زنده بمانم و در جبهه اسلام خدمت کنم…» دلشکسته آمده بود بیرون. با یک پا حتی دعای شهادت هم برایش نکرده بود امام! از خودش بدش می‌آمد. اینکه نتوانسته بود امام را راضی کند. اینکه نتوانسته بود با دوستانش برود… حسن برگشت جبهه. گفتند باید بروی عقب، قبول نکرد. می‌گفت امام گفته باید در جبهه باشد. حالا هیچکس حریفش نبود. با یک پا موتورسیکلتی گرفته بود و کار پشتیبانی جبهه را به عهده داشت. از این خط به آن خط می‌رفت. از این طرف اروند به آن طرف اروند. از مجنون به فاو، از هور به طلاییه. هفت سال بعد از مجروحیت و جانبازی‌اش در جبهه ماند اما یک ترکش دیگر به او نخورد. جنگ تمام شد و آرزویش و غصه‌اش باقی ماند. می‌گوید همه‌اش به خاطر دعای امام بوده که شهید نشده! حالا هر وقت جمع می‌شویم، حسن نباشد به هیچکدام از ما خوش نمی‌گذرد. همان خودش است. با یک پای مصنوعی اضافه، که باید مواظب باشیم پایش را به طرف‌مان پرت نکند. خوش خنده و پر جنب و جوش. کافیست سینی خالی چای به دستش بیفتد، ضرب می‌گیرد تا بچه‌ها شاد باشند و بخندند. دلش نمی‌خواهد هیچکس دلش شکسته باشد. دلش نمی‌خواهد هیچکس حس کند ماندن پشت در چه رنجی دارد. دلش نمی‌خواهد هیچکس نتواند به آرزویش برسد. می‌خواند و می‌خندد...

روزنامه جوان با درج مطلبی با عنوان اجرای عملیات رمضان در شرایط آن روز اجتناب ناپذیر بود به گفت وگو با سردار محمدنبی رودکی رئیس پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس پرداخت و نوشت: چند دلیل برای اجرایی شدن این عملیات وجود داشت. دلیل اول اینکه فرماندهان نظامی به امام خمینی (ره) پیشنهاد دادند از آنجایی که صدام آدم متکبر و قدرت‌طلبی است باید جلوی نفوذ و تجاوز مجدد عراقی‌ها را به خاک کشور بگیریم و در مرزها موقعیت بهتری را برای خودمان ایجاد کنیم. استدلالشان این بود که در صورت اجرای عملیات رمضان دشمن از مرزها فاصله می‌گیرد و حاشیه امنیتی ایجاد می‌شود. دلیل بعدی اینکه سازمان‌های بین‌المللی ازجمله سازمان ملل تا قبل اینکه عملیات رمضان انجام شود به حق ایران توجهی نمی‌کردند. از این رو فرماندهان ارتش و سپاه با امام خمینی (ره) مشورت کردند و تصمیم بر اجرای عملیات رمضان گرفته شد. ما برای انجام این عملیات استعداد و نیروی بالای نظامی را تدارک دیده بودیم.

عملیات رمضان در شب ۲۳ تیر ۱۳۶۱ مصادف با ۲۱ ماه مبارک رمضان با رمز «یا صاحب‌الزمان ادرکنی» در منطقه عملیاتی شلمچه در شرق بصره آغاز شد. در این حمله ۱۰ تیپ از سپاه و دو لشکر از نیروی زمینی ارتش حضور داشتند که تحت امر چهار قرارگاه عملیاتی کار می‌کردند، اما به علت موانع و استحکامات پدافند مثلثی شکل و میادین مین فراوان، نیروهای ایرانی نتوانستند با سرعت عمل به تمامی اهداف مورد نظر دست پیدا کنند. مرحله دوم نیز در محور میانی- جنوب پاسگاه زید- و با همان یگان‌ها و با تقویت دو تیپ دیگر صورت گرفت، که چندان موفقیت‌آمیز نبود و تنها مقداری خسارت به دشمن وارد آمد. مرحله سوم از جنوب پاسگاه زید آغاز شد و نیروهای ایرانی به‌طور خیره‌کننده‌ای به درهم شکستن و تصرف مواضع دشمن پرداختند. مرحله چهارم عملیات از محور جنوبی منطقه عملیاتی شلمچه شروع شد، اما به دلیل هوشیاری و آمادگی عراقی‌ها و استحکامات و مواضعی که تعبیه شده بود، راهی از خط نخست دشمن، به روی رزمندگان اسلام باز نشد.

این روزنامه در گزارشی دیگر با عنوان علمدار گردان شهادت دانش‌آموخته مکتب همت و کریمی بود، می نویسد: به شهید علی‌اصغر صفرخانی به خاطر شجاعت و پیشتاز بودنش در عملیات‌ها لقب علمدار «گردان شهادت» داده بودند. یک بچه کرجی شجاع و خالص با شروع جنگ تحمیلی به جبهه‌ها رفت و نخستین تجربیاتش را در ستاد جنگ‌های نامنظم شهید مصطفی چمران کسب کرد. پس از عملیات الی بیت‌المقدس به عضویت سپاه پاسداران درآمد و در تیپ ذوالفقار لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) مشغول خدمت شد.

مثل دیگر رزمندگان سن و سال زیادی نداشت، ولی روحیه‌ای مردانه و بزرگ داشت و این را هر کس که برای اولین بار علی‌اصغر را می‌دید متوجه می‌شد. تمام فکر و ذکرش کمک به جبهه و شاد کردن دل امام بود. در شجاعت و پاکی میان دیگر نیروها زبانزد بود. خیلی زود صلاحیت و قدرت فرماندهی شهید صفرخانی برای فرماندهان محرز شد و او در چند عملیات فرماندهی زرهی را برعهده گرفت، اما درجه و نشان خیلی برای شهید صفرخانی تفاوتی نمی‌کرد. هدف او خدمت و دفاع از میهن بود و در هر موقعیتی می‌خواست وظیفه‌اش را انجام دهد. زمانی که فرمانده شده بود باز پیشاپیش رزمندگان حرکت و با بی‌سیم نیروهای زرهی را در خطوط مقدم راهنمایی می‌کرد.

در ادامه این گزارش آمده است: غروب روز نهم تیر سال ۱۳۶۵، حمید داودآبادی با دوربین عکاسی‌اش، عکسی از فرمانده گرفت و گفت: «برادر صفرخانی، ان‌شاءالله این عکس رو می‌زنم روی حجله‌تون». شهید صفرخانی خندید و گفت: «عمراً اگه بتونی». فردای آن روز در حالی که همه نیروها مشغول عملیات بودند و دشمن آتش سنگینی را روی سر رزمندگان می‌ریخت، شهید صفرخانی بالای خاکریز رفت تا اوضاع را کنترل کند. در همان حال ترکش خمپاره‌ای به پشت سرش اصابت کرد و درجا به شهادت رسید. شهید صفرخانی در حالی شهید شد که به همرزمانش گفته بود: «سلام مرا به امام برسانید و بگویید صفرخانی دین خود را به اسلام ادا کرد.»

روزنامه اطلاعات با درج گزارشی با عنوان «۲ پیروزی در یک روز» آورده است: رزمندگان ارتش و سپاه ۲۷ خرداد ماه سال ۶۶ با اجرای همزمان دو عملیات در شمال و جنوب جبهه‌های جنگ تحمیلی دو پیروزی چشمگیر را برای ایران رقم زدند. در این روز عملیات «فتح ۶» و «نصر سه» به ترتیب در مناطق شمال اربیل و شمال زبیدات عراق به اجرا در آمد و رزمندگان ایرانی توانستند ضمن در هم کوبیدن نیروهای دشمن، غنایم بسیاری هم بگیرند. زمانی که جنگ در جبهه‌های جنوب دچار سکوت و عدم تهاجم جدی و گسترده از سوی طرفین نبرد به مواضع یکدیگر شده بود، نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یک عملیات محدود و نامنظم را در محور شمالی جنگ تحت عنوان فتح ۶ ترتیب داد. این عملیات ساعت اولیه بامداد ۲۷ خرداد ماه ۶۶ به منظور پاسخگویی به شرارت‌های رژیم بعثی عراق در بی‌خانمان کردن مردم کرد، بمباران شیمیایی منطقه و نیز انهدام مراکز و تأسیسات نظامی دشمن در شمال اربیل با رمز «یازهرا» آغاز شد.

در روز ۲۷ خرداد ۶۶ رزمندگان نیروهای مسلح در نیروی زمینی ارتش نیز در جبهه های جنوبی جنگ تحمیلی با هدف کاهش توازن رزمی ارتش عراق و نیز دادن پاسخ کوبنده به دشمن بعثی عملیات «نصر ۳» را در منطقه «زبیدات» در جنوب محور «دهلران» اجرا کردند. پایگاه هوانیروز پشتیبانی عمومی اصفهان به منظور حسن اجرای مأموریت، ابتدا خلبانان بالگردهای شکاری «کبرا» و بالگردهای ترابری ۲۱۴ و «شنوک» خود را با منطقه عملیات آشنا کرد و افسران رابط را به منظور ایجاد هماهنگی هرچه بیشتر به قرارگاه «لشکر ۲۱» و قرارگاه تیپ‌های تکاور و اورژانس‌های تخلیه مجروح اعزام کرد.

روزنامه جوان با انتشار مطلبی با عنوان عملیات رمضان نماد تکلیف مداری رزمندگان بود به گفت وگو با جانباز سیدباقر رضوی فرمانده گردان امام حسن (ع) پرداخت و نوشت: عملیات رمضان در گرمای تیرماه ۱۳۶۱، یک نبرد تمام‌عیار برای تعیین تکلیف جنگ بود. عراقی‌ها برای اولین بار داخل خاک خود می‌جنگیدند و ایران نیز اگر به اهدافش می‌رسید، پایان پیروزمندانه‌ای برای جنگ رقم می‌زد. بیش از دو هفته نبرد سخت در شرق بصره کشمکش بین دو نیرویی بود که از نظر تجهیزات تفاوت عمده‌ای با یکدیگر داشتند. جانباز سیدباقر رضوی دینانی که آن زمان فرمانده گردان امام حسن (ع) بود، از انبوه تانک‌های عراقی می‌گوید که سراسر دشت‌های روبه‌روی پاسگاه زید را پوشانده بودند و به طور مرتب به خطوط پدافندی رزمنده‌ها پاتک می‌زدند.

من درست در لحظه شروع عملیات فرمانده گردان شدم! روزی که قرار بود شبش عملیات شروع شود (۲۲ تیر) گردان ما از جاده اهواز- خرمشهر به طرف پاسگاه زید به راه افتاد. ساعت ۵ یا ۶ بعد از ظهر بود که پیاده‌روی را شروع کردیم و شب به خط اول رسیدیم. خط تحویل بچه‌های ارتش بود. نیم ساعتی تا شروع عملیات زمان بود که صباغی گفت در این فرصت برویم شام بخوریم. من گفتم شب‌های عملیات شام نمی‌خورم. شما برو و من هم زیر یکی از تانک‌های ارتشی استراحت می‌کنم. موقع حرکت من را باخبر کنید. صباغی و کادر فرماندهی گردان رفتند ۵۰ متر آن طرف‌تر بساط شام را پهن کردند، اما درست در همین لحظه یک گلوله خمپاره آمد و وسط‌شان منفجر شد. صباغی به شدت مجروح شد و فرمانده یکی از گروهان‌ها به همراه دو نفر از فرماندهان دسته و بیسیم‌چی گردان و یک طلبه به شهادت رسیدند. پنج، شش نفر شهید و چند نفری هم مجروح دادیم. این حادثه درست در لحظه شروع عملیات بود. سریع با سردار قربانی فرمانده تیپ تماس گرفتم و موضوع را به او اطلاع دادم. همان پشت بیسیم گفت گردان امام حسن (ع) باید در عملیات شرکت کند و رضوی هم فرمانده این گردان است.

این روزنامه با درج مطلبی دیگر با عنوان غرب با تمام قوا در عملیات رمضان به کمک صدام آمد در گفت وگو با جانباز حسین منصوریان به بررسی عملکرد یگان زرهی لشکر ۱۴ امام‌حسین (ع) در عملیات رمضان پرداخت و نوشت: با توجه به پیروزی‌های به دست آمده در آن زمان نوعی سرور و غرور در میان رزمندگان وجود داشت. فرماندهان عملیات گسترده‌ای را طراحی کردند که در چند مرحله انجام گرفت و خاطرمان از پیروزی در این عملیات جمع بود. من آن روز در یگان زرهی لشکر امام حسین (ع) بودم و وضع‌مان به واسطه غنیمت‌های گرفته شده در عملیات‌های قبلی خوب بود. همه تدارکات و پیش‌بینی‌های لازم برای انجام عملیات صورت گرفت ولی به دلایل مختلف به نتایج مورد نظر نرسیدیم.

ارتش بعث نیز به دلیل ضربه مهلکی که در عملیات بیت‌المقدس خورده بود آمادگی نسبی در خصوص این عملیات داشت و با استفاده از تاکتیک‌هایی که کشورهای غربی روی زمینش پیاده کرده بودند به هر طریقی می‌خواست مانع نفوذ ما شود. کشورهای غربی دیدند اگر وضعیت جنگ بخواهد به سود ایران شود، در مدت کوتاهی منافع آنان به خطر می‌افتد. پس همه به یاری عراق آمدند و قرارگاه‌هایی در سرتاسر جبهه دشمن زده شد که موانع زیادی را در زمین دشمن کار گذاشت. یکی از دلایل عدم‌الفتح ما در عملیات مواجهه با این موانع بود.

روزنامه جمهوری اسلامی با انتخاب گزارشی با عنوان نگاهی اجمالی به عملیات رمضان ۱۳۶۱ می نویسد: روز بیست و دوم تیرماه سالروز آغاز عملیات رمضان است. بیست و دوم تیرماه ۱۳۶۱ عملیات رمضان در شرق بصره آغاز گردید. این عملیات در ۵ مرحله به اجرا درآمد و تا بیست و هفتم مرداد ادامه داشت. سوم خرداد ۱۳۶۱ خرمشهر آزاد شد. شکست ارتش بعث عراق در خرمشهر صدام و حامیان او را به فکر واداشت که باید جلوی هجوم زرمندگان ایران گرفته شود. در این راستا اقدامات سیاسی و نظامی در سطح منطقه آغاز گردید. دشمن بعث در روزهای چهارم و پنجم خرداد ۱۳۶۱ شدیدترین ضد حمله‌ها را در شلمچه به اجرا درآورد تا بار دیگر خرمشهر را اشغال نماید. کمیته تحلیل نبرد ستاد ارتش عراق طرح ایجاد مثلثی‌ها را در شرق بصره به تصویب رساند، خاکریزهای موجود را از بین ببرد و خطوط دفاعی و ناقص خود را در سراسر جبهه‌ها ترمیم نماید.

این اقدامات نیاز به زمان و امکانات کافی داشت. ۲۲ خرداد ۱۳۶۱ صدام اعلام آتش بس یک طرفه داد و تبلیغات زیادی را در رسانه‌ها و سازمان‌های خارجی را انداخت. از این زمان هیچ گلوله‌ای ازسوی عراق شلیک نشد اما در تمام جبهه‌ها فعالیت مهندسی، ایجاد میادین مین، سیم خاردار و استحکامات آغاز گردید. در نقاط آسیب پذیر اقدام به عقب‌نشینی کرد؛ سومار، موسیان، شرق فکه و چزابه نقاطی بود که دشمن بر مناطق سرکوب مستقر شد. پس از دو هفته بدون اعلام رسمی گلوله باران ارتش بعث علیه مواضع رزمندگان اسلام آغاز شد. ابتکار عمل در صحنه نبرد با نیروی تهاجم‌کننده است هر چند از نظر نظامی پیروزی بدست نیاید. و نیروی حمله‌کننده یک امتیاز و برتری در صحنه نبرد دارد. عملیات رمضان در چهار محور و پنج مرحله ازسوی قرارگاه کربلا طراحی و اجرا گردید، تا با عبور از خط مرز بین المللی، یک زمین مثلث شکل به وسعت ۱۶۰۰ کیلومتر مربع آزاد شود. این منطقه از شرق به شلمچه، جاده اهواز خرمشهر، از شمال به کوشک و طلاییه و پاسگاه‌های مرزی در جنوب هویزه و حاشیه جنوبی هورالهویزه و از جنوب به رودخانه اروند تا شلمچه در شرق بصره، منتهی می‌شد.

روزنامه جوان با انتخاب مطلبی با عنوان خون یوسف‌ها جاده سرخ فتح خرمشهر شد به گفت وگو با با برادر شهید یوسف رزاقی از شهدای دفاع مقدس پرداخت و نوشت: خون برادرم و امثال او جاده فتح خرمشهر شد. هرچند یوسف آزادی شهر را ندید، اما همه ما اثرات زحمات او و دیگر رزمنده‌ها را در حلاوت آزادسازی شهر دیدیم. وقتی سوم خردادماه ۱۳۶۱ خبر رسید خرمشهر آزاد شده است، همه مردم ایران می‌دانستند که این پیروزی به برکت چه خون‌هایی حاصل شده است. یوسف بچه زحمتکشی بود. هم درس می‌خواند و هم تابستان‌ها کار می‌کرد تا خرج تحصیلش را دربیاورد. روحیه جوانمردی هم داشت و اگر پیرمرد یا پیرزنی را می‌دید کمکش می‌کرد. بارشان را به مقصد می‌رساند یا هر کاری از دستش برمی‌آمد برای ضعیف‌ترها انجام می‌داد. به پدر و مادرمان هم خیلی احترام می‌گذاشت و کمک حالشان می‌شد. یادم است مادرمان همیشه می‌گفت یوسف در میان بچه‌هایم برای من یک چیز دیگر است. راست است که می‌گویند خدا گلچین است و گل سرسبد خانواده ما یعنی یوسف را چید و با خود برد. برادرم هنگام شهادت ۱۸ سال داشت، اما خواست خدا بود که این عمر کوتاه پربرکت باشد و در راهی درست به پایان زمینی‌اش برسد. حالا سال‌هاست که از یوسف یک نام روی خیابان محله قبلی‌مان وجود دارد و یک سنگ مزار که در قطعه ۲۳ بهشت زهراست، اما در واقع یادش همیشه در ذهن ما وجود دارد و نامش به عنوان یکی از شهدای این مملکت در تاریخ ماندگار است.

این روزنامه در مطلبی دیگر با عنوان پاهای حاجی بال‌های پروازش تا بهشت شدند به زندگی حاج اسکندر معینی پرداخت و آورد: روزی که بندهای پوتینش را به قصد رفتن به جبهه سفت می‌کرد، نفسی عمیق کشید و به صدای ضربان قلبش گوش داد. جوانی رشید و قبراق بود که قلبش مثل ساعت منظم می‌تپید. از اینکه توانایی دفاع از کشور را داشت به خودش می‌بالید. در دلش خدا را از بابت سلامتی و توانایی‌اش شکر کرد، کوله‌اش را روی شانه‌اش انداخت و به سوی مناطق عملیاتی راهی شد. حاج اسکندر خودش را برای هر پیشامدی آماده و در ذهنش خطرات این راه را بارها مرور کرده بود. می‌دانست در منطقه آتش گلوله و ترکش است و اگر لحظه‌ای دیر بجنبد شهید خواهد شد. می‌دانست دشمن متجاوز سنگدل‌تر از این حرف‌هاست و اگر با آن‌ها مواجه شود، رحمی بر جوانی‌اش نخواهند کرد. می‌فهمید که جنگ است و کسی در جنگ با کسی شوخی ندارد.

اسکندر معینی در لشکر ۱۴ امام حسین (ع) به فرماندهی شهید حسین خرازی حضور داشت. شهید خرازی روی آمادگی نیروهایش دقت و حساسیت زیادی داشت و رزمندگان لشکر باید همیشه آمادگی‌شان را حفظ می‌کردند. اول «اخلاص» و دوم «صداقت» دو عنصری بودند که حاج حسین در دفاع مقدس به نیروهای تحت امر خود آموخته بود. یک روز اسکندر یاد خاطره‌ای افتاده بود که دور تا دور نشسته بودند و آن وسط نقشه‌ای پهن بود. حاج حسین گفت: «تا یادم نرفته اینو بگم، اونجا که رفته بودیم برای مانور یه تیکه زمین بود. گندم کاشته بودن. یه مقدار از گندم‌ها از بین رفته. بگید بچه‌ها ببینن چقدر از بین رفته، پولشو به صاحبش بدین.» در ذهنش مرور می‌کرد مگر می‌شود فرمانده‌ای در آن وضعیت سخت و در شرایط جنگی آنقدر ریزبین و نکته‌بین باشد. رعایت حق‌الناس جزئی جدانشدنی از وجود شهید خرازی بود و در رفتارش اهمیت این موضوع را به نیروهایش هم آموزش می‌داد.

نظر شما