شناسهٔ خبر: 34126947 - سرویس اجتماعی
نسخه قابل چاپ منبع: مشرق | لینک خبر

احساس فقردر زندگی را چطور از خود دور کنیم؟

فارس

برخی کارشناسان معتقدند، خوگرفتن به خریدهای غیرضروری، تحمل شرایط را دشوارتر کرده است.

صاحب‌خبر -

به گزارش مشرق، کتاب‌هایی که بی‌دلیل و بی‌آنکه موردعلاقه‌مان باشند خریده‌ایم اما نخوانده‌ایم. لباس‌هایی که توی کمد خانه داریم و نمی‌پوشیم. غذاهایی که نیم‌خورده راهی سطل زباله کرده‌ایم به خصوص در مراسم و مهمانی‌ها. ظرف‌ها و دکوری‌های آنچنانی که در بوفه چیده‌ایم و خانه‌مان را بیشتر شبیه موزه کرده تا خانه.

بیشتر بخوانید

همانقدر که احساس فقرداریم فقیریم؟

خانه‌هایی که هرچند به آن عادت کرده‌ایم اما با معماری، فرهنگ و نیاز ما همخوانی ندارد. آپارتمان‌هایی که بی‌قواره ساخته می‌شود پر از آهن و شیشه و حریمی برای همسایگی باقی نمی‌گذارد. صفحه‌ها، گروه‌ها و کانال‌هایی که در فضای مجازی مدام ما را به خریدن، خوردن و پوشیدن دعوت می‌کنند، حتی آن‌هایی که ترغیب می‌کنند همزمان خیاط، آشپز، قناد، آرایشگر، ایده پرداز، نقاش، مترجم، زیباترین بانو، جذاب‌ترین مرد، دانای کل و خلاصه همه‌فن‌حریف باشیم.

همه این ها کدهایی است که می‌گوید وارد چرخه‌ و سبک زندگی ای شده‌ایم که توازن منطقی زندگی ما را بهم زده.سبک زیست و اندیشه‌ای که پایه‌های جنگ‌های اقتصادی و تجاری را در دنیا رقم زده و بانیانش کسانی نیستند جز ارباب سرمایه. کاسب‌کارانی که کفش‌های تجارتشان پر از ریگ های ریز و درشت است. 


دردسرهای دایی و خواهرزاده!

اما فرهنگ مصرف‌گرایی از کجا آغاز شد؟ حدود صدسال پیش، «زیگموند فروید» یک تئوری درباره طبیعت بشر ارائه کرد. نظریه‌ای که صاحبان قدرت بارها و به اشکال مختلف از آن استفاده یا به آن استناد کرده‌اند. بیشترین استفاده را اما خواهرزاده آمریکایی‌اش «ادوارد برنایز» داشت. 

شاید نام برنایز به‌اندازه دایی‌اش برای ما آشنا نباشد اما تأثیر او در قرن بیستم، کمتر از فروید نیست چون شرکت‌های آمریکایی با ترفندهای او که نتیجه همان استفاده از نظریه بود، توانستند از ربط دادن کالاهای انبوه تولیدشده به امیال ناخودآگاه، مردم را به مصرف آنچه لازم و احتیاج ندارند، متمایل کنند.

در گفتگو با صاحبان سرمایه، برنایز جمله معروفی دارد: «با ارضای امیال درونی خودخواهانه مردم، آن‌ها شاد و مطیع می‌شوند.» نام او در تاریخ با تجاری سازی سینما، قبح شکنی استعمال سیگار برای زنان در غرب و تاثیر تبلیغ با تکیه بر جاذبه های جنسی زنانه همنشین است. 

داد و ستد فامیلی!

به تعبیری ساده «فرویدیسم» یعنی جامعه، مردم و هر چیز که شما را احاطه کرده برای اثبات خودتان زیر سؤال ببرید. خودتان را مرکز، محور واصل فرض کنید. هر چیز که مانع ابراز احساسات و لذت بردنتان شود را به چالش بکشید. نظریه‌پردازان بسیاری با ایده‌ها و نظریه‌های قوی‌تر نسبت به فروید وجود داشتند اما چرا پیام‌ها و کتاب‌های فروید جزو پرفروش و بحث‌برانگیزترین کتاب‌های آمریکا شد؟!

این هم در نوع خود، قابل‌تأمل است که ردپای پررنگ خواهرزاده‌اش ادوارد برنایز با تأکیدی که بر مسائل جنسی داشت را نشان می‌دهد. اصل ماجرا اما از این قرار بود؛ اوضاع مالی فروید به دلیل تورم بی‌سابقه بعد از جنگ جهانی اول در کشور اتریش بسیار بد بود بعد از ورشکستگی از خواهرزاده‌اش کمک خواست.

برنایز کاری برای کتاب‌های فروید کرد که دور از تصور بود. نظریه فروید و روحیه کاسب‌کاری خواهرزاده‌اش آن‌چنان پیش رفت که «مصرف‌گرایی» دستاویز قدرت و ثروت بیشتر برای اربابان سرمایه شد. سال 1927 میلادی، روزنامه‌نگاری آمریکایی نوشت: «در دموکراسی ما یک تغییر اتفاق افتاده است که «مصرف‌گرایی» نامیده می‌شود. در درجه اول، شهروند بودن مهم نیست بلکه مصرف‌کننده بودن مهم است.»

اجبار از نوع نامرئی!

درواقع عطشِ مصرف یا مصرف‌گرایی، هل پوک نظام سرمایه‌داری برای جهان سوم است. نظامی که آمریکا پرچم‌دار آن به شمار می‌رود. به تعبیری دست‌پخت خودش برای تکمیل رؤیایی که در سر دارد؛ «آقایی گری» برجهان.

با جستجویی در مقاله‌های اقتصادی می‌توان به این جمع‌بندی رسید؛ تجارت آمریکایی پیش و بیش از آنکه صنعت تولید یا عرضه و تقاضا باشد، جنگ نرم روانی برای تسخیر بازارهای جهانی است با ترفندی ویژه که شاید بتوان عناوین اجبارِ «نامرئی»، «شیشه‌ای» یا «استهاله‌ای» را برایش به کار برد.

اجباری که از تلفیق استراتژی‌های مصرف‌گرایی، جازدن سبک زندگی آمریکایی به‌عنوان سبک ایده‌آل و بازی‌های پشت پرده تبلیغات شکل می‌گیرد. افرادی که در بازار هدف چنین محصولاتی قرار دارند متوجه این اجبار نامرئی که مهره‌هایش از قبل چیده شده، نمی‌شوند.

مارچوبه هم آوردند؛ نخوردیم!

اما اینکه چه شد که پای این طرز فکر به ایران باز شد از لابه‌لای گپ و گفت با «نصرالله حدادی»، نویسنده و تهران‌پژوه بیرون می‌آید. «ما هرچه می‌کشیم از این آمریکایی‌هاست، سبک زندگی ما را تغییر دادند. معماری بدقواره و مضحک بلندمرتبه‌سازی را به جان شهرها و محله‌های اصیل انداختند. با سبک معماری‌شان هشتی، اندرونی، بیرونی، حوض و حیاط را از خانه‌ها گرفتند.

غذا، خورد  و خوراک ما را تغییر دادند؛ اصلاح نژادی روی بذرها، مصرف مرغ ماشینی و کم نبود ازاین‌دست کارها. حتی مارچوبه را به ایران آوردند اما اصلاً به مذاق مردم ما خوش نیامد و نخوردیم. آن‌ها ولع مصرف را به جان جامعه انداختند، ایرانی جماعت که قبل از آن، یاد نداشت کالایی که خودش تولید می‌کند را انبار و مصرف کند؛ به فکر تولید و رفع نیاز دیگران افتاد ناگهان گرفتار دورِ باطل مصرف به این سبک شد.»

جنگ، تجارتِ نخست آمریکا!

آمریکا سال ۱۹۲۹میلادی دچار رکود اقتصادی شدیدی شد. تا اینکه جنگ جهانی دوم این کشور را نجات داد! جنگ به سرکردگی هیتلر و حمایت آمریکا آغاز شد. این کشور تأمین سلاح کشورهای درگیر جنگ را بر عهده گرفت و در این میان بیشترین سهم را به کشور مهاجم یعنی آلمان اختصاص داد.

به تعبیری جنگ؛ مهم‌ترین ابزار تجارت آمریکا شد. با درآمد فروش سلاح، کارخانه‌های تعطیل دوباره فعال شد. تأمین موادغذایی و پوشاک کشورهای درگیرِ جنگ، سودی هنگفت روانه جیب آمریکایی‌هایی کرد که تا قبل از آن کشورشان رو به فروپاشی اقتصادی بود. میلیون‌ها نفر، بیکار فرصت شغلی دوباره به دست آوردند.

مصونیتی ناجوانمردانه!

نصرالله حدادی از جنگ جهانی دوم می‌گوید؛ آتشی که آمریکا از شعله‌ور شدنش حمایت کرد اما  مانند دیگر کشورها دامن خودش را نگرفت؛ مصونیتی خودساخته و ناجوانمردانه:‌ «آمریکا آتش این جنگ را شعله‌ورتر کرد. اروپا در آتش سوخت، آفریقا درگیری‌های بسیار را تجربه کرد.

هیروشیما و ناگازاکی سال‌هاست تاوان بمب‌هایی را می‌دهند که آمریکایی‌ها استفاده کردند. متأسفانه پای جنگ هم به ایران باز شد بی‌آنکه نقشی در شکل‌گیری آن داشته باشد و چه مردمی که براثر قحطی جان خود را از دست نداند. درست زمانی که دنیا غرق خون و آتش بود، آمریکا چرخ کارخانه‌هایش را می‌چرخاند و در امان بود.»

جنگ به سبک چین

به گفته حدادی، بعد از جنگ جهانی دوم، آمریکا قدم درراه سلطه اقتصادی گذاشت، سلطه‌ای که حالا چینی‌ها آن را به چالش کشیده‌اند: «اخبار جنگ تجاری چین و آمریکا، حاکی از همین ماجراست. چینی‌ها در این رقابت و به تعبیری نبرد اقتصادی روی نقطه‌ضعف‌های اقتصاد آمریکایی دست گذاشته‌اند و عرضه کاملاً منطبق بر تقاضا. چین نیروی کار ارزان‌قیمت باپشتکار و کم‌ادعای بسیاری در اختیار دارد.

مهم‌ترین سرمایه‌اش همین نیروی انسانی است. هرچه مشتری بخواهد و سفارش بدهد، همان را تولید می‌کند. کیفیت را با وضعیت مالی بازار هدف و سفارش‌دهنده تنظیم می‌کند. این همان نقطه‌ضعف آمریکایی‌هاست.» این یعنی مصرف‌گرایی چنان سود کلانی دارد که کشورها برای آن با هم می‌جنگدند. 

ترفندهایی برای فروش اجباری...

ترفند آمریکایی‌ها برای کسب سرمایه این است با تبلیغات مسخ‌کننده‌ای که برای فروش کالا و تزریق فرهنگ خود راه‌انداخته‌اند، چشم و گوش مشتریان را ببندد. البته بی‌سروصدا و بدون حساسیت‌برانگیزی. مشتری به‌هیچ‌وجه نباید احساس کند، اجباری نامرئی اختیارش را مسخ کرده. قدم بعدی سرعت و نوآوری است. مشتری هنوز به‌اندازه کافی از کالایی که خریده لذت نبرده که نوع جدید آن روانه بازار می‌شود.

این همان تحریکِ ولع همیشه اول بودن است. برای آن‌هایی هم که به این ولع دچار نیستند هم‌فکر شده؛ برای کالاها ساعت مصرف، میزان مصرف یا کیفیت در زمان محدود در نظر گرفته‌شده که سبب می‌شود  بعد از مدتی ناچار، برای خرید محصولات جدید روانه بازار شود.

دوستی که حدود سه دهه سابقه سکونت خارج از کشور دارد، می‌گوید: «بارها از شرکت تلفن همراه اپل با من تماس گرفتند و گفتند مدت زیادی است از این مدل استفاده می‌کنید، به زودی این مدل بنابه ارتقای نرم‌افزاری، قابل استفاده  برای مکالمه نخواهد بود، تلفنتان را بیاورید تا با مدل جدید تعویض کنیم. تلفنم سالم بود چرا باید آن را عوض می‌کردم؟!»

حضور آمریکایی ها مبارک نبود

حدادی خاطرات و تاریخ شفاهی تهران را در تهران‌گردی‌ها گردآورده و کتاب‌های بسیاری را با همین رویکرد خوانده و چکیده آنچه این سال‌ها درباره تهران به دست آورده، تحلیل‌هایی است که ارائه می‌دهد نه بر مبنای سلیقه که مستند. حضور به سبک آمریکایی‌ها در ایران را با عنوان «اتفاقی نامبارک» برای فرهنگ، معماری و سبک زندگی‌مان می‌داند:‌ «دوره قاجار حتی در زمان پهلوی اول، بلندمرتبه‌سازی نداشتیم.

آسمان‌خراش‌سازی، سبک زشت و بی‌قوارهٔ معماری آمریکایی است. عکس‌های قدیمی بسیاری هم این موضوع را به روایت تصویر، استناد می‌کند. بلندمرتبه‌ترین ساختمان ایران قبل از دوره پهلوی شمس‌العماره بود. در دوره پهلوی اول ساختمان‌های مسکونی بلندمرتبه نبودند.

ساختمان‌های صنعتی-تجاری بلندمرتبه بودند و میانگین ارتفاعشان هم از 15 یا 17متر بیشتر نمی‌شد. بلندمرتبه‌ترین بنای آن دوره کارخانه سیمان شهرری با ارتفاع 22 متر بود. دوره پهلوی دوم اما آمریکایی‌ها با حضورشان در ایران سبک زندگی ما را تغییر دادند.»

ترفندِ تفاخر و مبالغه..

نظام سرمایه‌داری همه‌جانبه فرهنگ خود را تزریق و تبلیغ می‌کند مانند آنچه در دوره پهلوی دوم برای ایران اتفاق افتاد. ایرانی‌ها باسابقه درخشان معماری و فرهنگ ناگهان خود را عقب‌مانده انگاشتند چون با صنعت آشنا نبودند. جامانده از ماشینیزمی بودند که با ترفند تحقیر، مبالغه و تفاخر به رخشان کشیده می‌شد.

درنتیجه ساختمان‌هایی با معماری اصیل جایشان را به ساختمان‌های فلزی، بتنی، سیمانی شیشه‌ای داد. طب سنتی پس‌زده شد؛ پزشکی آکادمیک تنها شافی مردم شد. واژه‌ای مثل دکترعلفی، جای واژه‌ای مانند حکیم را گرفت. لباس‌های حاضری به لباس‌های دست‌دوز و خانگی طعنه می‌زد.

خیاط‌خانه‌ها خلوت شد و مزون‌ها رونق گرفت. بانوان ایرانی که تا دیروز بد می‌دانستند مردِ غریبه، گُل‌های کفششان را ببینند، می‌دیدند که برای تبلیغ بخاری، پودر لباس‌شویی، حتی آدامس! چطور جاذبه‌های زنانه خرج می‌شود؟

حدادی می‌گوید: «در کتاب «جعفر شهری» ماجرای دعوای 2 بانو نوشته شده که جالب است. بانویی لباس زن همسایه را امانت می‌گیرد و آن را می‌شوید. همسایه ناراحت می‌شود که چرا لباسم را شستی و روی بند انداختی؟ همسرت از روی لباس، متوجه قد و قامتم شد. بانوان ما چنین حجب و حیایی داشتند.»

پلاسکو، آمریکایی بود!

از داغ دل یک ملت می‌گوید؛ آتش سوزی پلاسکو! با زاویه دیدی که کمتر به آن پرداخته‌شده: «ساختمان‌هایی مثل پلاسکو، بی‌قواره‌سازی ناایمن و سوغات معماری آمریکایی‌ها بود. کاری به استحکام بنا ندارم، اگر آن ساختمان ورودی دیگری داشت، این‌طور تخریب نمی‌شد افراد بیشتری می‌توانستند جانشان را نجات دهند. معماری ایرانی به ورودی و خروجی‌های بنا دقت زیادی دارد. غیرقابل اشتعال است به این معنا که به دلیل قسمت‌بندی کاربردی سازه، آتش با سرعت و شدت از بخشی به بخش‌های دیگر منتقل نمی‌شود. استفاده از آن حجم از آهن و شیشه در آن ساختمان اشتباه بود.

متأسفانه هنوز ساختمان‌های زیادی مشابه پلاسکو در خیابان‌های جمهوری، طالقانی و حوالی میدان فردوسی وجود دارد. آهن وقتی حرارت می‌بیند خودش مثل مواد مذاب خطرناک می‌شود، شیشه هم که براثر حرارت مثل بمب منفجر می‌شود. در معماری ایرانی برای در و پنجره بیشتر از چوب، قطعات ریز شیشه ساده و رنگی استفاده می‌شد. این هم با ایمنی بنا سازگار بود هم باعث زیبایی می‌شود.» 

سینما، نخود و سیرابی!

اینکه چطور سلیقه آمریکایی، سر سفره ایرانی نشست و جای غذاهای مرسوم ایرانی را گرفت هم ماجرای جالب دیگری است که حدادی درباره آن می‌گوید: ‌«آمریکایی‌ها عاشق فست‌فودند. این سلیقه را یا خودشان بردند یا صادر کردند. رونق ساندویچ‌فروشی‌ها مربوط به دوره پهلوی دوم و حضور آمریکایی‌ها در ایران است. درصورتی‌که ایرانی‌ها قبل از آن به غذاهای ساده‌ای که از سر حوصله تهیه می‌شد، علاقه داشتند.» وقتی خاطرات قدیم سینماهای کشور را مرور می‌کنیم اوایل خبری از پفک و ساندویچ نیست. یکی از کارگران سینماهای آپاراتی که حالا در محله بریانک قهوه‌خانه وطن را اداره می‌کند از روزگاری می‌گوید که خوردن سیرابی، نخودپخته و زردکی که طوافی‌ها می‌فروختند در سینما رایج بود. بعدها سینماها بوفه‌دار شدند.

کسی گوشت نمی‌خورد!

این تهران پژوه از گرمای طاقت‌فرسای تیرماه وام می‌گیرد و می‌گوید: «تابستان‌ها در سفره و مسلک ایرانی جماعت، غذای گوشتی جایی نداشت. غذای مردم نان و خیار، پنیر، انگور، خربزه و هندوانه یا سنگک و سبزی بود. گاهی هم کمی اعیانی‌تر؛ آب دوغ خیار با کشمش و گردو. چیزی به نام صبحانه نداشتیم. یک وعده چاشت، حوالی ساعت 10 و 11 صبح بود. وقتی پهلوی اول اداره‌ها را راه انداخت و کارِ کارمندی شروع شد، مردم دیدند در اداره نمی‌توان چاشت بُرد و خورد. برای همین به صبحانه خوردن عادت کردند. یک وعده «چاشت‌ناهار» هم داشتیم که حوالی ساعت 3 و 4 عصر بود.»

مرغی که غاز نبود!

حدادی از مطلوب نبودن سبک زندگی آمریکایی برای مردم می‌گوید و ضرب‌المثل‌هایی که به کنایه، همان روزها شکل گرفت: «ما گوشت، شیر، تخم‌مرغ رسمی و بدون هورمون می‌خوردیم. آمریکایی‌ها نژاد مرغ مادر و اصیل ایرانی را روبه نابودی بردند. مرغ‌های ماشینی سفید را جایگزین کردند. چنان در نگاه مردم،‌ بی‌ارزش بود که هر وقت قرار بود کنایه‌ای به بی‌دست‌وپا بودن کسی بزنند،‌ می‌گفتند: فلانی مثل مرغ ماشینی است... ولع و حرص برای مصرف، حاصلِ حضور آمریکایی‌ها در ایران است. قبلاً کیفیت مهم بود. حالا کمیّت جایش را گرفته. میل به بیشتر داشتن، جای قناعت و ساده‌زیستی در سبک زندگی ما را گرفت. لباس‌هایی عموماً با جنس، مدل دوخت نامطلوب و کیفیت پایین، بازار را پرکرده است. برای خرید یک لباس رسمی نخی یا پارچه‌ای با دوخت تمیز و دکمه‌دار باید ساعت‌ها گشت البته اگر کار به دلسردی نکشد و تصمیم نگیریم، لباس بدوزیم.»

بگذار، مرزها آزاد باشد!

مصرف یعنی صَرفِ یک ثروت برای ارضای یک احتیاج. در جریان مصرف‌گرایی، کشورها اخلاق تولیدی را کنار می‌گذارند و مجری اخـلاق مصرفی می‌شوند. افزایش مصرف و لذت‌گرایی، دو رکن اصلی این جریان است. تأسیس فروشگاه‌های بزرگ، شرکت‌های چندملیتی و جهانی، تبدیل خرید و مصرف به هنجار و ارزش، ظهور مدگرایی و اشاعه نیازهای کاذب با تبلیغ گسترده همچنین حراج‌های پی‌درپی و استفاده از کارت‌های اعتباری به‌جای پول، نشانه این مدل اقتصادی است. مصرف‌گرایی نوین از اواخر قرن نوزدهم با شعار «بگذار مرزها آزاد باشند» شروع شد و نیمه اول قرن بیستم به اوج رسید. این مدل یک هدف دارد؛ افزایش مصرف برای ما و سود برای صاحبان سرمایه. تولیـد کالاهای یک‌بارمصرف، غیرقابل تعمیر و ارائه مدل‌های جدید هم اهرم این نوع اقتصاد است.

حیای معماری ایرانی

وقتی از علاقه‌ای که بیشترمان به خانه‌های آجری قدیم ساخت داریم به حدادی می‌گوییم، از حیای ازدست‌رفته معماری ایرانی با ورود معماری آمریکایی، آه حسرت می‌کشد و می‌گوید: «معماری ایرانی، حیا داشت فقط به اندرونی و بیرونی ختم نمی‌شود حتی به تکریم مقام زن هم کار دارد. خانه‌ها هشتی و دالان دارند. طوری که مهمان، مستقیم با عبور از در به اندرونی و بیرونی خانه راه پیدا نمی‌کرد. خانه‌ها تورفتگی و سر در داشتند. بانوان بعد از عبور از آن پا به کوچه می‌گذاشتند. یکهو در معبر عمومی ظاهر نمی‌شدند. این معماری به فکر حرمت زن بود. در معماری آمریکایی در این آپارتمان‌های کوچک، بلندمرتبه و بی‌قواره چقدر به این موضوع توجه شده است؟ هیچ!»

آرامشم را به من پس بده!

در چرخه مصرف‌گرایی، مصرف‌کننده با مصرف شاد و راضی نمی‌شود. چراکه ناخودآگاه، تلاشی آزاردهنده شکل‌گرفته تا فرد خودش را به سقف این جریان؛ مصرف کالاهای لوکس برساند. این چرخه به نحوی آزاردهنده است که افراد در حال به رخ کشیدن داشته‌هایشان و به تعبیری تأمل‌برانگیز؛ «جنگِ داشته‌ها» هستند.

نمایشِ ثروت یا به تعبیر «جیمز دوزنبری» نظریه‌پرداز، «تأثیر نمایش» زمانی است که ثروتمندان، ثروتشان را به نمایش مـی‌گذارند. پیامدی منفی دارد؛ دیگران عادی با دیدن و لمس آن احساس کمبود می‌کنند. تغلیظ اختلاف و شکاف طبقاتی، نتیجه مستقیم این مقایسه‌گری است. ناخودآگاه مصرف، هنجاری می‌شود که پیش از آن مطرح نبوده. رقابت بر سر آن خانواده‌ها را به چالش، مقایسه و اختلاف می‌کشاند. چشم‌وهم‌چشمی جای صمیمیت را می‌گیرد. مصرف‌گرایی که قرار بود بر مبنای شعار«مهم من هستم» دستمایه آرامش و نشاط فرد شود، همان آرامش سابق را هم از او سلب می‌کند.

پاشنه آشیل را بزن!

شعارهایی مانند من مهم هستم، هیچ چیز ارزش ناراحت شدنم را ندارد و جملاتی که تکیه فرد را از مسئولیت اجتماعی برمی‌دارد و به خودگرایی می‌رساند، نشانه‌ای از فرهنگ مصرف‌گرایی است. درحالی‌که در باور ما مسلمانان، راه خداشناسی از خودشناسی می‌گذرد نه خودگرایی. هر فرد باید برای کمال خود تلاش کند. در تفکر مصرف‌گرایی که هزینه‌اش را ما می‌پردازیم و سودش به جیب اربابان سرمایه می‌رود اما محور، منیّت است هرچند با نقص و دور از کمال. پیامبر اکرم(ص) می‌فرمایند: «از نشانه‌های مردانگی، نگهداری درست از مال است.» حضرت علی(ع) هم می‌فرمایند: «خرج کردن نادرست به‌یقین حیف‌ومیل و اسراف است.» ائمه معصومین(ع) و آیات قرآن کریم ازاین‌دست رهنمودها کم ندارند. حجت‌الاسلام مصطفی شعبانلو برادر شهیدان شعبانلو و امام جماعت یکی از مساجد تهران می‌گوید: «اسلام همان‌قدر که دین بخشش و سخاوت است به این موارد هم تأکید دارد. کسی که قدر اموالش را بداند، بیهوده خرج و خرید نمی‌کند. به داشته خود قانع و راضی است بنابراین خودش و دیگران را برای بیشتر داشتن به دردسر نمی‌اندازد. اختلاس و دزدی نمی‌کند، رشوه نمی‌گیرد. اسراف نمی کند در نتیجه باعث آلودگی محیط زیست نمی شود و...»

مشکلی که متاسفانه این روزها در جامعه ما خودنمایی می‌کند. بررسی اجمالی نشان می‌دهد، ایران شوربختانه با پایان جنگ ایران و عراق و تدریجاً به چرخه مصرف‌گرایی وارد شد! این یعنی جنگ، پشت جنگ. خوشبختانه اماپاشنه آشیل این چرخه پیداست؛ فرهنگ‌سازی برای خروج از این چرخه و رونق تولید ملی. 

دستت را روی جیب  بگذار!

شاید اولین واکنش به خواندن این مطلب این باشد که نویسنده در این کشور زندگی نمی کند و از تورم و افزایش قیمت ها بی خبر است! منصفانه نگاه کنیم؛ در خانه ما وسایل اضافی که بدون استفاده باقی مانده یا از خرید آن پشیمان یا بعد از خرید متوجه شده ایم، مشابه اش را داریم، وجود ندارد؟ مقصود این مطلب تورم یک سال گذشته نیست؛ عارضه خزنده ای است که مدت ها قبل در جامعه ایجاد شده، در دامی اقتصادی گرفتار شده ایم که برای حقوقی که به دست می آوریم، استادانه نقشه می کشد. با این حساب، دستمان را محکم روی جیب نگه می داریم؛ منطقی تر خرید می کنیم.  قرار نیست فقط به تامین معاش و نیازهای اولیه بسنده کنیم، بلکه پولی که قرار بود خرج غیرضروری ها شود، مرهم زخم زندگی می شود یا در جایی بهتر هزینه.

کمک هزینه یک سفر، تعویض تلفن همراه خراب و قدیمی، خرید دوربین عکاسی، ثبت نام در کلاس مورد علاقه مان یا مواردی اینچنین می شود. اگر فهرستی از اقلام موجود، خریدهای ضروری، نیازمندی و آرزوهایمان تهیه کنیم، می بینیم که عارضه منفی «مصرف‌گرایی» از آنچه در آیینه می‌دیدیم به ما نزدیک‌تر و هر ماه مبلغی از درآمد ما را ربوده است. تردستانه، کمیّت را  جایگزین کیفیت، خرید را از اصل به فرع؛ از برنامه اقتصادی به تفریح و نیازِ روانی تبدیل کرده.

نظر شما