صاحبخبر - مهرداد خدیر: غروب روز 27 خرداد 1398 یک بار دیگر نام «محمد مُرسی» نخستین رئیس جمهوری برآمده از اولین انتخابات رقابتی در مصر خبر اول رسانههای جهان شد اما این بار نه به خاطر بازگشت به قدرت یا رفع اتهامات یا خلاصی از دست کودتاگران که به خاطر مرگ. آن هم نه روی تخت بیمارستان یا درخانه که در جلسه دادگاه؛ محاکمههایی فرسایشی که او را از رمق انداخته و خسته و فرسوده کرده بود.
صِرف مرگ یک سیاستمدار ولو از قدرت بیرون رفته یا خلع شده باشد خبر است
چه رسد به این که در میانه دادگاه از حال برود و دیگر به هوش نیاید و تمام.
و این سرنوشت مردی است که تیر 1391 به عنوان جانشین حُسنی مبارک بر کرسی ریاست جمهوری مصر نشست و دو ماه بعد به تهران سفر کرد تا در اجلاس جنبش غیر متعهدها شرکت کند و ریاست آن را تحویل دهد ولی در تیر 92 در پی کودتای عبدالفتاح سیسی سرنگون و زندانی شد و این 6 سال را بین زندان و دادگاه و حبس خانگی یا تحت نظر سپری کرد اگرچه عملا فراموش شده بود.
رجب طیب اردوغان رییس جمهوری ترکیه متحد محمد مُرسی در آن یک سال قدرت و حامیچند سال بعدیِ عُسرت، او را «شهید» توصیف کرده و این عجیب نیست چرا که هر دو از بستر سیاسی یا فکری «اِخوانالمسلمین» برخاستهاند و در پی «بهار عربی» که با نگاه مدرن تحولخواه و بی نشانی از اندیشههای اِخوانی درگرفت اردوغان، سودجویانه به سودای آن افتاد که ماهی خود را صید کند و اندیشههای «نوعثمانی» خود را به اجرا گذارد و مثلث «نوعثمانی، نوعربی و اِخوانی» به کار افتاد.
در حمایت از آنچه «بهار عربی» خوانده میشد در ابتدا ایران و ترکیه همسو بودند خاصه در آن 18 روز قیام و بستنشینی در میدان تحریر قاهره و البته ایران لفظ «بیداری اسلامی» را میپسندید.
داستان سوریه اما که پیش آمد اختلاف افتاد و اگر محمد مُرسی در سفر شهریور 1391 آن خطابه آتشین را علیه حکومت بشار اسد در تهران ایراد نکرده یا به هواداران افراطی میدان نداده بود اکنون شاید در ایران هم برای او عزای عمومیاعلام میشد.
تصور اولیه در ایران بود که محمد مُرسی یک «مهندس بازرگان» برای مصر خواهد شد و پس از جلب اطمینان آمریکاییها حکومت به دست انقلابیون جوان میافتد.
مرسی اما بازرگان نبود و نشد و گوش و هوش به اردوغان سپرد اگر چه اردوغان هم نشد.
هر چند در ایران از سقوط حُسنی مبارک استقبال شد و تمایل این بود که رقیب نظامی
یا سکولار او انتخاب نشود اما اتفاقا اگر هر یک از آنان بر سر کار میآمدند روابط تهران – قاهره از سر گرفته میشد.مصر شخصیتهای
بین المللی سرشناسی دارد که روابط خوبی هم با ایران دارند و اگر آنها به جای مرسی رییس جمهوری میشدند سرنوشت دیگری پیش روی آنان قرار میگرفت.
محمد مرسی خیلی زود از چشم مقامات جمهوری اسلامیافتاد. نخست به این خاطر که موضع صریح و روشنی در قبال اسراییل اتخاذ نکرد. حال آن که در فردای پیروزی انقلاب اسلامیدر ایران رابطه با اسراییل قطع و سفارتخانه تحویل رهبر فلسطینیها شده بود.
دوم بر سر سوریه بود و و این که دنباله رو اردوغان شد برای ساقط کردن بشار اسد و این نزد مقامات ایران کم گناهی به شمار نمیرفت.
محور سوم اما اعتماد به آمریکا بود. در حالی که به نظر میرسید آمریکاییها با حمایت صوری از مُرسی با یک تیر دو نشان را هدف گرفته اند. یکی مهار جنبش مردمیو خیزشی که اخوان المسلمین در شکل گیری اولیه آن نقشی نداشت و بعدتر بر موج آن سوار شد و دیگری تقویت جبهه ضد سوری برای سرنگونی بشار اسد.
در همان آغاز هیلاری کلینتون وزیر خارجه وقت آمریکا به قاهره رفت که به منزله اعلام حمایت و ادامه کمکها بود.
این در حالی بود که تصور میشد دولت ایالات متحده ترجیح میداده چهرههایی چون محمد برادعی مدیر کل پیشین آژانس بین المللی انرژی اتمیانتخاب شود. اما به خاطر دیکتاتوری دوران حُسنی مبارک عملا جامعه مدنی و احزاب دموکراتیک در مصر پا نگرفته بود و هر چند جوانان به خیابان رفتند اما پیدا بود که تنها دو نهاد بخت پر کردن خلا قدرت را دارند: اخوان و ارتش.
اخوان المسلمین به رغم ممنوعیت فعالیت شبکه گسترده ای داشت و از حمایت یک چهارم مردم مصر و غالبا تهیدستان برخوردار بود و دیگری نهاد ارتش که به عکسِ ارتش شاه در ایران 57 به حضور و وجود رییس کشور وابسته نبود و در غیاب مبارک هم هویت داشت و تازه خود مبارک هم کشور را ترک نکرد و با ماندن به ارتش امیدواری میداد.
در غیاب نصف رای دهندگان، رقابت بین نمایندگان اخوان و ارتش محدود شد و معلوم بود مردم دموکراسی را با چهره
غیر نظامیمحققتر میدانستند.
نامزد اولیه و اصلی البته محمد مُرسی نبود. اول قرار بود «خیرات شاطر» کاندیدای اخوان باشد اما او از پروسه انتخابات کنار گذاشته شد و در حالی که تصور میکردند اخوان دیگر نامزدی ندارد ناگهان برگ «مُرسی» را رو کردند که چون سابقه نمایندگی پارلمان داشت چاره ای جز تایید او نبود ولی مانند «شاطر» شناخته شده و پر نفوذ نبود و تصور نمیشد بازی را ببرد اما بُرد.
محاسبات آقای مُرسی اما اشتباه درآمد. در حالی که در ایران یک مجله معتبر به او لقب «ملی مذهبیِ مصری» داده بود رفتارهای او اما شبیه ملی مذهبیهای ایران و مهندس بازرگان و نواندیشان نبود.
خشم تهران اما به این سبب نبود. به خاطر آن بخش بود که گفت: «همبستگی ما با مردم عزیز سوریه علیه رژیمیسرکوبگر که مشروعیت خود را از دست داده همان اندازه که یک ضرورت سیاسی و استراتژیک است یک وظیفه اخلاقی هم هست... همه ما باید حمایت کامل و نه نسبی خود را از مبارزه طالبان آزادی و عدالت در سوریه اعلام کنیم. همدلی ما باید به رویکردی سیاسی تبدیل شود که حامیگذار مسالمت آمیز به یک نظام حکومتی دموکراتیک باشد.»
این سخنان توی ذوق زد. انتظار این بود که از انقلاب مردم مصر علیه استبداد
حسنی مبارک بگوید. به آمریکا و اسرائیل بتازد. به قریب 40 سال قطع رابطه تهران – قاهره خاتمه دهد. باب سفرهای توریستی بین ایرانیان و مصریان را بگشاید.
بی تردید اگر یک چهره سکولار مانند دکتر برادعی رئیس جمهوری مصر شده بود هیچ یک از این حساسیتها را بر نمیانگیخت و چه بسا روابط هم برقرار شده بود.
ماجرای کنفرانس تهران آنجا جالب تر شد که مترجم تلویزیون ایران واژه «سوریه» را در سخنان مرسی «بحرین» ترجمه کرد و در توضیح گفتند اشتباه شده و همین نیز سبب شد هم یکی از دفاتر مُرسی اعتراض کند و هم دولت بحرین.
با این حال دولت ایران از کودتا علیه او در تیر سال بعد خرسند نشد و در مراسم معارفه رییس جمهوری جدید – عبدالفتاح سیسی- هم در سطح مدیرکل وزارت خارجه شرکت کرد و روابط دو کشور گرم نیست.
البته اگر مُرسی مانده بود شاید به تبع اردوغان تنها بر سوریه اختلاف باقی میماند و در زمینههای دیگر امکان اشتراک نظر به وجود میآمد اما او را نه تنها از کاخ ریاست جمهوری به بیرون راندند که از عرصه سیاسی هم کنار گذاشتند و به قفس انداختند و سرانجام در جلسه دادگاه غش کرد و جان داد.
مُرسی در آغاز بین دو مدل اجرای اسلام در ترکیه و ایران سرگردان بود و در نهایت روش ترکیه را انتخاب کرد اما بی ظرافت و میخواست با کلنگ منبتکاری کند و کافی بود از اردوغان یاد بگیرد در جذب گردشگر چه کند نه آن که صدای مردم مصر را درآورد.
اخوانیها در حالی به ریاست جمهوری رسیدند و از کف دادند که اسامه عریان از رهبران پر نفوذ اخوان نهم فوریه 2011 به نیویورک تایمز گفته بود: «در انتخابات ریاست جمهوری نامزد معرفی نمیکنیم و تنها به دنبال نیمیاز کرسیهای پارلمان هستیم.»
آنان اما به عهد خود وفادار نماندند و وقتی هم به قدرت رسیدند گمان میکردند حمایت 25 درصد مردم که برای پیروزی کافی بوده برای تایید برنامهها هم کفایت میکند حال آن که اداره یک کشور با گرایشهای مختلف مانند یک تشکیلات نیست که فرض بر اشتراک سیاسی همگان
است.
مرسی البته میکوشید تصویر سیاست مداری عملگرا را از خود نشان دهد اما در عمل خامیهایی از او سر زد که در نهایت سبب شد هم چوب را بخورد و هم پیاز را!
محمد مرسی البته سیاستمداری درجه یک نبود. حتی درجه دو هم نبود. او قربانی سادگی خود و دوری از فضای سیاسی در سالهای تحصیل و اقامت در آمریکا شد و اگر هم اخوان را مرتبط با جاهای دیگر بدانیم از اول قرار نبوده زیاد بماند و برای دوره موقت به او مجال داده شد تا آبها از آسیا بیفتد و مصر آرام
بگیرد.
طنز تلخی است که حسنی مبارک که با شتر به جان معترضان به استمرار حکومت 29 ساله او در میدان تحریر افتاده بود از اتهامات تبرئه شده و زنده و آزاد باشد و محمد مرسی پس از خلع از ریاست جمهوری بین خانه و زندان و دادگاه در رفت و آمد و سرانجام در یکی از همین دادگاهها از حال برود و بمیرد.
هر دیدگاهی که درباره عملکرد
رئیس جمهوری پیشین مصر در آن یک سال داشته باشیم و از جمله مانند این نویسنده بر این باور باشید که انقلابی مدرن و متنوع را به مسیری دیگر انداخت و نارضایتیهایی تراشید که کودتا را نزد برخی موجه جلوه داد اما در مقابل، رفتاری که با او در این 6 سال شد آن چنان مناسب
نبود.
منبع: عصر ایران∎
نظر شما