شناسهٔ خبر: 33075425 - سرویس استانی
نسخه قابل چاپ منبع: راه دانا | لینک خبر

فرمانده قزوینی دوران جنگ از آزادسازی خرمشهر می‎گوید:

ایستادیم تا یک وجب از ایران را به دشمن ندهیم/ جنگ اقتصادی امروز، نیازمند روحیه جهادی است

فرمانده قزوینی دوران دفاع مقدس گفت: یک مشت خاک را هم نگذاشتیم که زیر پای دشمن بماند، 8سال جنگیدیم و خون دادیم اما عزت و شرف خود را حفظ کردیم، اگر امروز هم ما با همان روحیه خودباروری در برابر دشمن بایستیم قطعا عقب نشینی می‌کند.

صاحب‌خبر -

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از  شاخص، “خرمشهر آزاد شد”، این جمله نه تنها یک خبر بلکه پیامی امیدبخش و مهمی بود که در روز سوم خردادماه سال ۶۱ اعلام شد و این نوید را به ملت ایران داد که با مقاومت و ایستادگی و با تکیه بر الطاف خداوند می‌توانند در برابر دشمن تادندان مسلح بعثی به پیروزی برسند.

آزادسازی خرمشهر یکی از بارزترین جلوه‌های نصرالهی و از مهمترین و زیباترین روزهای انقلاب اسلامی ایران است؛ خرمشهر پس از ۵۷۸ روز (۱۹ ماه)، بار دیگر توسط رزمندگان اسلام فتح شد و پرچم اسلام بر فراز مسجد جامع و پل تخریب شده خرمشهر به اهتزاز درآمد.

آزادسازی خرمشهر در روز سوم خرداد سال ۱۳۶۱ به عنوان مهم‌ترین هدف عملیات بیت‌المقدس در دوره جنگ ایران و عراق توسط ارتش جمهوری اسلامی ایران و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی انجام گرفت.

رزمندگان قزوینی هم همچون سایر نقاط کشور عزیزمان در آزادسازی خرمشهر و عملیات بیت المقدس نقش بسزایی داشتند، به بهانه قرارگیری در آستانه سالروز گرامیداشت سوم خرداد به گفت‌وگو با یکی از فرماندهان سپاه قزوین در دوران دفاع مقدس پرداختیم؛ موسی عباس‌پور متولد سال ۱۳۳۸ در روستای سگزآباد از توابع شهرستان بوئین زهرا است که در جریان عملیات‌های منتهی به آزادسازی خرمشهر حضور داشته است.

 

چطور به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمدید؟

اردیبهشت سال ۵۹ در حال تحصیل بودیم و برای امتحانات آماده می‌شدیم که فرمانده شهید شریف و شهید جمشیدی که از معلمان ما بودند، در مدرسه درباره جنگ و شرایط ویژه‌ای که کشور در آن قرار داشت با ما صحبت کردند، و درمورد مسائل روز ما را آگاه کردند که همین امر موجب شد تا تعدادی از دانش آموزان بنا به خواسته و تصمیم خود که همان خدمت به کشور و دفاع از میهن و ناموس بود، جذب سپاه شویم.

خانواده مخالفتی با تصمیم شما نداشتند؟

شهید جمشیدی در جذب جوانان نقش بزرگی داشت؛ چراکه برخی از معلمین کمونیست بودند و عده‌ای از دانش آموزان را جذب کرده بودند، همین موضوع باعث به وجود آمدن دو قطب در مدارس شده بود.

اما انقلابی که برایش خون داده بودیم در معرض تهدید بود و نیاز به پاسداری و حراست داشت، لذا با عنایت خداوند تصمیم گرفتیم که برای حفظ کشور و دفاع از انقلاب قدم برداریم و خوشبختانه خانواده هم مخالفتی نداشتند.

در چه سالی به منطقه اعزام شدید؟

همان موقع که درس را کنار گذاشتیم و جذب سپاه شدیم، یک آموزش کوتاه در سپاه قزوین توسط خود شهید شریف دیدیم، این شهید بزرگوار از نیروهای انقلابی بود که همراه با شهید چمران در لبنان دوره دیده بودند و از نیروهای زبده و با تجربه بود.

خرداد ماه سال ۵۹ در حالی که دوستانمان در حال گذراندن امتحانات درسی بودند، ما هم رفتیم تا امتحان دیگری را در مرزها بدهیم. مرز ناآرام شده بود و منافقان و گروهک‌ها درصدد ضربه و شکست انقلاب بودند و می‌خواستند کشور را به چالش بکشند که همه این کارها با حمایت امریکا و همپیمانانش در منطقه انجام می‌شد.

از این رو با توجه به اینکه امنیت کشور در خطر بود به پاسگاه پروپز خان در غرب کشور اعزام شدیم.

در چه عملیات‌هایی شرکت داشتید؟

تقریبا از زمان ورود به سپاه تا عملیات بیت‌المقدس به ماموریت‌های متعددی در جبهه اعزام می‌شدیم و مدام در حال رفت و آمد بودیم.

در بانه بودیم که جنگ سراسری شروع شد، بنا به دستوری که ابلاغ شده بود به قزوین برگشتیم و یک آموزش سه ماهه دیدیم و به میمک اعزام شدیم و در عملیات فتح میمک حضور داشتیم که حدودا ۵۶ نفر از قزوین بودیم.

بعد از یک مرخصی کوتاه، مجدد یک ماموریت سه ماهه داشتیم و بعد از آن به پاوه اعزام شدیم و در امتداد آن در جوانرود حضور داشتیم و در عملیات محمدرسول‌الله “نودشه” حضور داشتیم که بعد از آن به قزوین برگشتیم تا نیروها را برای آزادسازی خرمشهر سازماندهی کنیم.

از برنامه‌ریزی برای اعزام به خرمشهر برایمان بگویید.

سال ۶۱ برای آزادسازی خرمشهر حدود ۵گردان از قزوین آماده و اعزام شدیم که نام گرادن ما امام محمد باقر(ع)، به فرماندهی شهد حسین حداد بود، بنده و زعیم عابدینی و شهید مجید نبیل و چند نفر دیگر هر کدام فرماندهی یک گروهان را برعهده داشتیم.

عملیات بزرگ فتح‌المبین با موفقیت انجام شده بود و رزمندگان قزوین در آن نقش بزرگی داشتند که این عملیات یک بستر مهمی برای عملیات بزرگ بیت‌المقدس و آزادسازی خرمشهر بود.

قزوین به طور متمرکز نیرو نداشت و در مناطق مختلف مشغول به خدمت بودند که فراخوان داده شد تا به قزوین برگردند و سازماندهی شوند.

حال و هوای مردم در آن شرایط چگونه بود؟

با توجه به اینکه عملیات فتح المبین انجام شده بود نیز مردم برای آزادی خرمشهر لحظه شماری می‌کردند و شور و شعفی بین مردم و جوانان ایجاد شده بود و برای ثبت نام و اعزام به منطقه هجوم می‌آوردند؛ تا آن زمان شاهد عظیم‌ترین نیروهای مردمی بودیم که در عملیات بیت‌المقدس شرکت کردند.

حضور میلیونی مردم بی سابقه بود و این هنر امام خمینی(ره) بود چراکه در جنگ ایران و عراق که یک تجاوز همه جانبه بود نیز امام راحل پی بردند که پیروزی در این جنگ یک عزم ملی می‌خواهد و لذا همه مردم برای کمک بسیج شدند.

بیشتر گردان ما دانش‌آموز بودند، در بین این دانش آموزان کوچک‌ترین سرباز شهید علی واعظی بود که ۱۲ سال داشت؛ افراد به این راحتی با هر سنی نمی‌توانستند وارد عرصه جهاد شوند، برای همین خیلی‌ها شناسنامه‌های خود را دستکاری می‌کردند.

به آن‌ها می‌گفتیم؛ شما که اسلحه و مهمات ندارید چطور می‌خواهید با دشمن بجنگید؟ که همین شهید واعظی در جواب گفت: می‌آییم و اسلحه دشمن را می‌گیریم.

 

از مرحله اول عملیات‌های آزادسازی خرمشهر برایمان بگویید.

در دهم اردیبهشت، ما از شرق به سمت غرب کارون به طول ۲۵ کیلومتر پیاده روی شبانه کردیم و از موانع متعددی عبور کردیم، به جاده اهواز-خرمشهر رسیدیم و در پشت عراقی‎ها کمین کردیم.

برای اذان صبح نزدیک عراقی‌ها شدیم و نیروها را پشت عراقی‌ها هدایت کردیم؛ روبه روی ما سیم خواردار و مین کاری شده بود و عراقی‌ها سنگرهای مستحکم و خاکریز زده بودند و چند نفر عراقی هم پشت سیم خواردارها کمین کرده بودند که ابتدا آن‌ها را اسیر کردیم، آن زمان یکی از رزمندگانی که اسلحه این عراقی‌ها را گرفت شهید واعظی ۱۲ساله بود که در قزوین گفته بود؛ می‌آییم و اسلحه دشمن را از دستشان می‌گیریم!

گردان ما در سرتاسر سیم خواردارها به خط شد و تخریبچی‌ها سیم‎ها را بریدند تا معبری بازکنند و بتوانیم به خاکریز دشمن برسیم. مین‌ها را خنثی می‌کردند که به جلو پیشروی کنیم، یکدفعه یک مین منفجر شد و عراقی‌‎ها متوجه حضور ما شدند و به وحشت افتادند.

نیروهای بعثی غافلگیر شده بودند و همه در سنگرهایشان مستقر شدند و از بالا بر ما تسلط داشتند و ما در پشت سیم خواردارها بودیم. ما در دشتی مسطح بودیم که هیچ امکاناتی هم برای درست کردن خاکریز نداشتیم و برخی با سر نیزه‌ها و یا خودکار برای خود سنگر کوچکی درست کردند.

برخی از رزمنده‌ها پشت همین سیم خواردارها شهید شدند؛ بعثی‌ها به انواع سلاح‌ها مجهز بودند و هر چه آتش داشتند بر سر رزمنده‌ها می‌ریختند.

تصمیم گرفتیم که عده‌ای به سمت دشمن شلیک کنند و عده‌ای هم روی مین‌ها بخوابند تا بتوانیم به جلو پیشروی کنیم که ناگهان صدای “الله اکبر” بلند شد و رزمندگان در سرتاسر خط با تصور اینکه این یک فرمان کلی است، همه شروع به فریاد “الله اکبر” کردند.

طنین “الله اکبر” سراسر این ۸۰کیلومتر از جاده را فراگرفته بود، که این مسئله عراقی‌ها را به وحشت انداخت و ترسیده بودند. تعدادی از رزمندگان روی مین‌ها مجروح و شهید شدند، از میدان مین عبور کردیم تا به نزدیکی خاکریز رسیدیم و نیروها را هدایت کردیم و پشت خاکریز سنگر گرفتیم.

همان جا درگیر شدیم و تیراندازی کردیم، بعثی‌ها دیگر روحیه خود را باخته بودند و تسلیم شدند. موفق شدیم و عده‌ای را اسیر کردیم و  یکسری مهمات و امکانات را به غنیمت بردیم.

روحیه رزمندگان در عملیات‌ها چگونه بود؟

رزمندگان در همان حجم آتش سنگین که در آن درگیر بودیم نیز روحیه بالایی داشتند؛ یادم است که شهید غفاری برای روحیه دادن به رزمنده‌ها با اسلحه نمایش اجرا می‌کرد که یکدفعه یک گلوله به پایش خورد و افتاد.

مرحله دوم عملیات چه زمانی بود؟

ما در مرحله دوم عملیات که حدودا پانزدهم اردیبهشت انجام شد حضور نداشتیم چراکه به تازگی عملیات کرده بودیم و به ما مرخصی داده بودند تا نفسی تازه کنیم و تحت آموزش مبارزات رزمی و مبارزه تن به تن قرار بگیریم، تا در مرحله سوم که وارد خرمشهر می‌شویم به صورت تن به تن با دشمن بجنگیم.

مسیر ۲۵ کیلومتری که پیاده آمده بودیم را برگشتیم و در “دارخوین” در چادرها مستقر شدیم و تحت آموزش‌ قرار گرفتیم.

از مرحله سوم عملیات برایمان بگویید.

مرحله سوم در نوزدهم اردیبهشت انجام شد که در جاده اهواز-خرمشهر مستقر شدیم و تا ۷کیلومتری خرمشهر پیاده رفتیم و در خاکریز کمین کردیم تا رمز عملیات اعلام شود.

با نیروها صحبت شد که دیگر “الله اکبر” نگویند چراکه باید بی صدا خود را به خرمشهر می‌رساندیم تا دشمن متوجه نشود. دستور حمله داده شد و وارد دشت شدیم که یکدفعه برخی شروع به “الله اکبر” گفتن کردند، که احتمال می‌رود از نفوذی‌ها و منافقین بودند؛ این مسئله باعث هوشیاری دشمن شد، خاکریز را که رد کردیم دیدیم تمام بیابان آتش باران شد.

چطور مجروح شدید؟

با خودم گفتم دیگر کسی سالم برنمی گردد؛ یک کیلومتر رفته بودم که یک گلوله به شکمم خورد و افتادم و یکی از رزمندگان آمد که من را ببرد که گفتم شما بروید، روی زمین افتاده بودم که یک گلوله هم به سینه‌ام اصابت کرد.

نیروها هم پیشروی می‌کردند و به قلب دشمن رفته بودند، صدای ناله رزمندگان را می‌شنیدم که روی زمین افتاده بودند و ذکر “یازهرا(س)” و “یا ابوالفضل(ع)” را زمزمه می‌کردند.

کسی هم نمی‌توانست به کسی کمک کند، فکر می‌کردم که گلوله به قلبم خورده و شهادتین را گفتم و چفیه را درآوردم و به شکمم بستم. تشنه شده بودم اما آب نخوردم چون می‌خواستم به یاد امام حسین(ع) با لب تشنه شهید شوم.

کمی که گذشت حالم بهتر شد و بلند شدم، به خاطر جراحت سنگین و خون‌ریزی‌ها وزنم دو برابر شده بود و با دشواری حرکت می‌کردم و صدای ضعیف شهدا را می‌شنیدم.

مسیر یک کیلومتری را که آمده بودم را برگشتم و رسیدم به پشت خاکریز و روی زمن افتادم، دیگر چیزی نفهمیدیم. نیروهای امدادی ما را به بیمارستان صحرایی منتقل کرده بودند که از آنجا هم به بیمارستان نجمیه تهران منتقل شدم.

آزادسازی خرمشهر را به خاطر دارید؟ چه حسی داشتید؟

عمل جراحی کرده بودم و من را از اتاق عمل بیرون می‌آوردند که دیدیم همه شاد هستند و به خیابان‌ها ریخته بودند؛ شیرینی و گل پخش می‌کردند. آن لحظه دیگر تمام دردهایم را فراموش کرده بودم.

 

به نظر شما چه عاملی موجب پیروزی و آزادسازی خرمشهر شد؟

حجم تجاوز و تهاجم به قدری شدید بود و دنیا از شرق و غرب علیه ایران و انقلاب بسیج شده بود که همه مردم و تمامی اقشار با هدایت و رهبری امام خمینی(ره) بسیج شده بودند و از الطاف الهی بود که توانستیم پیروز شویم.

موفقیت در این عرصه مهم یک همت و عزم ملی می‌طلبید و امام راحل به مردم امید می‌دادند و شجاعت و جسارت را در دل ملت ایران زنده کرده بودند چراکه ما انقلاب اسلامی را تجربه کرده بودیم که با دست خالی در برابر طاغوت ایستادگی کردیم و به پیروزی رسیدیم.

این لطف خداوند بود که در جریان آزادسازی خرمشهر ۱۹هزار بعثی را اسیر کردند که تا دندان مسلح بودند و به خاطر رعب و وحشتی بود که خداوند در دل آن‌ها انداخته بود و این حقیقت بود که خدا خرمشهر را آزاد کرد.

امروز که در جنگ اقتصادی به سر می‌بریم به نظر شما چگونه باید عمل کنیم؟

اگر ما در جنگ تحمیلی  پیروز شدیم به خاطر روحیه جهادی و ایستادگی بود، ما ایستادیم و گفتیم کشته می‌شویم و خون می‌دهیم اما به دشمن باج نمی‌دهیم و از اهداف و آرمان‌های انقلاب و امام کوتاه نمی‌آییم و نتیجه این شد که یک سانت هم از خاک میهن را به دشمن ندادیم.

یک مشت خاک را هم نگذاشتیم که زیر پای دشمن بماند، ۸سال جنگیدیم و خون دادیم اما عزت و شرف و ناموس خود را حفظ کردیم، اگر امروز هم ما با همان روحیه خودباروری در برابر دشمن بایستیم قطعا عقب نشینی می‌کند.

امروز همه کشورها از جمله یمن، لبنان و سوریه از فرهنگ ایستادگی و مقاومت ما الگوبرداری کرده‌اند اما متاسفانه مسئولین همه این الگوها را زیر پا گذاشتند و در برابر دشمن نرمش نشان دادند که هیچ نتیجه و ثمری برای ملت نداشت.

اگر با این روحیه جهادی وارد میدان شویم همان گونه که در زمینه موشکی و امنیت و اقتدار به بالاترین جایگاه رسیدیم نیز در زمینه اقتصادی هم پیروز خواهیم شد .

سخن پایانی؛

امروز باید شهید واعظی‌ها را به عنوان الگوی برتر به نسل جدید معرفی کنیم اما متاسفانه این سرمایه‌های عظیم دفاع مقدس مهجور واقع شده‌اند و در غفلت و کوتاهی‌های ما، دشمن هم الگوهای خود را به نسل جوان و نوجوانان عرضه می‌کند و نتیجه‌اش می‌شود اینکه امروز با مشکلات فرهنگی متعددی مواجه هستیم.

آموزش و پرورش و نهادهای تعلیم و تربیت باید این موضوع را جدی بگیرند و در تبیین و انتقال فرهنگ ایثار و شهادت تلاش بیشتری داشته باشند.

انتهای پیام/ 

نظر شما