شناسهٔ خبر: 33068185 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه سیاست‌روز | لینک خبر

کارشناس مسائل بین‌الملل:

خوانش اشتباه، وقت ایران را به جای همسایگان در اروپا و امریکا گرفت

در شرایطی که تحریم‌های ایالات متحده آمریکا علیه ایران به بیشترین حد خود رسیده و به تبع آن مشکلات اقتصادی و معیشتی بسیاری در داخل کشور شکل گرفته است، بیش از پیش لزوم تعامل با کشورهای پیرامونی در حوزه اقتصادی و تجاری برای تقابل با فشارهای آمریکا احساس می‌شود. اما به واسطه برخی نگاه‌ها در طول ۴ دهه دیپلماسی به نظر می‌رسد که ایران در عملیاتی کردن سیاست خارجی فراگیر غافل بوده است، به واقع دلایل عدم اجرایی شدن این مسئله چیست؟! دیپلماسی ایرانی برای بررسی این خلاء، گفت‌وگویی را با رحمان قهرمانپور کارشناس و پژوهشگر مسائل بین‌الملل صورت داده است که در ادامه از نظر می‌گذرانید:

صاحب‌خبر -

همواره بر این نکته تأکید داشتید که دیپلماسی محمد جواد ظریف، چه در دولت یازدهم و چه در دولت دوازدهم با این نقد همراه است که بیشتر انرژی خود را صرف توافق هسته‌ای کرد و به موازاتش تمام تخم‌مرغ‌های سیاست خارجی را در سبد برجام و تعامل با اروپا و آمریکا گذاشت، از این رو پرداخت به مناسبات پیرامونی ایران به حاشیه رفت. اما در یک سطح کلانتر این نقد فقط به سیاست خارجی ظریف باز می‌گردد یا این خلاء نگاه فراگیر و جامع دیپلماتیک برآیند ۴۰ سال دیپلماسی جمهوری اسلامی ایران است؟
در طول ۴۰ سالی که از دیپلماسی جمهوری اسلامی ایران می‌گذرد دیدگاه‌های مختلفی در خصوص جهت گیری‌های سیاست خارجی تهران مطرح شده است. اما به مرور زمان این جهت‌گیری‌ها به صورت منظم‌تر خود را نشان دادند و در نهایت حول دو محور کلان خلاصه شدند که هر کدام از آنها اقتضائات و ملزومات خاص خود را می‌طلبند؛ یکی دیدگاه مبتنی بر تعامل با کشورهای جهان و دیدگاه دیگر مبتنی بر ایستادگی و مقاومت. اگر چه در سند چشم‌انداز تلاش شد که این دو رویکرد تا حد امکان به هم نزدیک شود. یعنی بحث تعامل سازنده میان این دو نگاه کلان در سیاست خارجی شکل گیرد، اما واقعیت امر این است که تا به امروز این دو نگاه کلان هیچ‌گاه به صورت جدی تعامل، تبادل و گفت‌و‌گویی با هم نداشتند و اساساً در طول ۴۰ سال دیالکتیکی میان این دو نگاه کلان شکل نگرفت و تا به امروز هم چنان این دو دیدگاه به صورت جداگانه مسیر خود را پیموده اند. چون از یک سو تعامل‌گرایان در ساحت انتولوژیک (معرفت شناسی) به دنبال ایجاد برقراری مناسباتی مبتنی بر احترام متقابل و کاهش تنش با بازیگران منطقه‌ای و فرا منطقه‌ای هستند. لذا اهمیت چندان زیادی به مسئله مقاومت و ایستادگی در برابر سیاست‌های برخی از کشورها را ندارد. البته نه این که آن را نفی کنند ولی آن را اصل و مبنای سیاست خارجی قرار نمی‌دهند.
در مقابل آن جریان حامی مقاومت و ایستادگی در سیاست خارجی معتقد است این دست تعامل، به خصوص تعامل با غرب با تمرکز بر اروپا و آمریکا در نهایت به تغییر تدریجی هویتی جمهوری اسلامی ایران خواهد انجامید. پس باید به ازای آن نفوذ هویتی و ماهیت انقلابی خود را برای جلوگیری از این مسئله به دیگر کشورها صادر کنیم. بعد از سال‌های جنگ این دو تفکر در دوره‌هایی با شدت و ضعف پی گرفته شدند. اما در دوران آقای خاتمی که با اشغال عراق توسط آمریکا همزمان شد تقابل این دو دیدگاه به یک نقطه عطف رسید. از یک‌سو جریان تعامل‌گرا اعتقاد داشت چون منطقه خاورمیانه به آشوب جدی نظامی و جنگ کشیده شده نباید تهران حساسیت‌هایی را برای خود در سایه حضور در این تنش‌ها ایجاد کند و در مقابل آن جریان ایستادگی معتقد بود که اتفاقاً تنش نظامی شکل گرفته فرصت بسیار مناسبی برای کشور است.
اکنون هم با شدت یافتن تنش تهران - واشنگتن به نظر می‌رسد که سطح تقابل این دو دیدگاه کلان در سیاست خارجی ما روز به روز در حال افزایش است و به نظر نمی‌رسد در کوتاه‌مدت و میان‌مدت تعامل خاصی میان این دو جریان در داخل کشور شکل بگیرد. البته هیچ تلاشی هم برای نزدیکی این دو دیدگاه وجود ندارد تا بتوان از دل آن یک دیدگاه واحد را برای سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران و استراتژی امنیتی و سیاسی خود بیرون کشید. بگذارید به نگاه آسیب‌شناسانه شما رجوع کنیم. چون به نظر می‌رسد که جریان تعامل‌گرا هم آن گونه که باید نگاه جامع و مانعی به تعامل با همه بازیگران منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای نداشتند و تنها به یک جریان خاص با محوریت اروپا و آمریکا گرایش پیدا کرده‌اند. همین نگاه در اولویت‌بندی هم سبب شد تا این نگاه کارایی چندانی نداشته باشد؛ ارزیابی شما در این خصوص چیست؟
بله. این نکته شما تا اندازه بسیار زیادی قابل قبول است. ببینید در زمانی که آقای حسن روحانی به عنوان رئیس جمهور دولت یازدهم شرایط کشور را در دست گرفت ما به واسطه عملکرد دولت احمدی‌نژاد در این شرایط بسیار مناسبی قرار نداشتیم. لذا دولت با این رویکرد اساس کار خود را شکل داد که باید برای حل مشکلات با بزرگ ترین و جدی ترین مانع خود یعنی ایالات متحده آمریکا مذاکره کند. از این رو سعی کرد در یک پروسه فشرده و جدی دیپلماتیک حساس‌ترین پرونده سیاست خارجی خود یعنی پرونده هسته‌ای را به سرانجام برساند تا از این طریق دیگر مسائل و چالش‌های خود با نظام بین‌الملل را حل کند. بنابراین این جریان (تعامل‌گرا) در دولت روحانی معتقد بود که برجام می‌تواند نقطه شروع خوبی برای بازخوانی جدید سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران باشد. به بیان دیگر توافق هسته‌ای می‌تواند یک حرکت استراتژیک باشد. چون این جریان فکر می‌کرد به واسطه پرونده هسته‌ای، ایران ذیل فصل ۷ منشور سازمان ملل قرار گرفته و کشور ابعاد امنیتی پیدا کرده است. لذا باید از این حالت و وضعیت فوق‌العاده امنیتی خارج شد تا بستر را برای تعامل با جهان شکل دهد. اما در این رویکرد چند نکته نادیده گرفته شد که نهایتا نتوانست به موفقیت جریان تعامل‌گرا بیانجامد؛ اولین مسئله ناظر بر این واقعیت است که جریان تعامل‌گرا برای حصول برجام نتوانست اجماع مد نظر خود با منتقدینش، به خصوص از جریان ایستادگی را شکل دهد. همین عدم اجماع لازم برای حمایت از برجام هم سبب شد که در طول دو سه سال گذشته شرایط برای ناکارآمدی توافق هسته‌ای شکل گیرد. یعنی همان گونه که در داخل ساختار سیاسی ایالات متحده آمریکا نیز جریان‌هایی موافق برجام و مذاکره با ایران بودند و برخی هم به شدت منتقد توافق هسته‌ای و هرگونه گفت‌وگو با تهران بودند در ایران هم جریان‌هایی به شدت منتقد مذاکره با آمریکا و شکل‌گیری برجام بودند و همین جریان هم باعث شد که برجام از مسیر اصلی خود خارج شود. این نکته‌ای بود که جریان تعامل‌گرا به آن کم‌توجهی کرد. چون فکر نمی‌کرد که همین عدم اجماع برای حمایت از برجام سبب شود که نتیجه تلاش‌ها به بن‌بست برسد. یعنی اساساً انتظار نداشت که مخالفت‌های داخلی تا به این اندازه موثر واقع شود.
نکته دوم به این واقعیت باز می‌گردد که جریان تعامل‌گرا فکر می‌کرد با حصول برجام می‌تواند مسئله تقابل استراتژیک ایران و آمریکا را به سرانجام برساند. در صورتی که واقعیت این است تا زمانی که ایران در تقابل با برنامه‌های آمریکا قرار دارد، شرایط تنش تهران - واشنگتن با حصول برجام یا برجام‌ها تغییر پیدا نمی‌کند. کاخ سفید با درک این واقعیت به سمت یک برنامه ریزی دقیق برای سازماندهی یک ساختمان تحریمی گام برداشته است که از سال‌های ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵ میلادی و در دوران بوش پسر آجرهای ابتدایی آن گذاشته شد و در دوران باراک اوباما این ساختمان نهایتاً شکل گرفت..
پس با این خوانش اشتباه عملا شش سال از دیپلماسی دولت یازدهم و دوازدهم با رویکرد تعامل‌گرا صرف مناسبات با اروپا و آمریکا شد و به همان میزان ظرفیت‌های منطقه‌ای ما از آسیای میانه تا قفقاز و دیگر مناطق نادیده گرفته شد. اکنون اتفاقاً با بازگشت تحریم‌ها میزان خسارت‌های این نگاه بر دیپلماسی و اقتصاد کشور بیشتر مشهود است. چون اگر ما تعاملات نسبی خود را با این مناطق شکل می‌دادیم آمریکا توان سیاسی و اقتصادی خود را برای تحریم‌های ایران روی چند کشور خاص متمرکز نمی‌کرد. به عبارت دیگر اگر ایران تعامل گسترده با اکثر کشورها داشت برگ‌های برنده ما در تقابل با تحریم‌ها بیشتر می‌بود. همان گونه که اشاره شد محور تعامل‌گرا به سمت اروپا آمریکا و برجام پیش رفت و محور ایستادگی و مقاومت هم کانون تلاش‌های خود را به سمت خاورمیانه عربی با تمرکز بر لبنان، فلسطین، سوریه، یمن و غیره قرار داد و عملاً نکته شما در خصوص ایجاد دیپلماسی جامع و فراگیر به حاشیه رفت. این آسیب شناسی تا چه اندازه از نگاه شما به واقعیت نزدیک است؟ به نظر من این آسیب‌شناسی می‌توانست با یک هماهنگی ساده دستگاه‌های مرتبط به سادگی رفع شود. یعنی حضور منطقه‌ای ایران در آسیای میانه، قفقاز، آفریقا و دیگر مناطق می‌توانست با تعامل ایران به یکی از وزنه‌های مهم سیاسی و اقتصادی در این مناطق بدل شود. حداقل در طول این سال‌ها طرفداران این دو جریان و محور می‌توانستند در یک تضارب آراء به یک سیاست واحد برسند. اما متأسفانه این اتفاق روی نداد. چون تفاهم میان این دو محور تا کنون شکل نگرفته است. به عبارت دیگر در طول این سال‌ها دستگاه سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران تهدید گریز بوده و از هرگونه حضور در تنش دوری کرده است، در صورتی که دیگر نهادها به سمت این تهدیدات تنش‌ها و حساسیت‌ها رفته اند و در آنجا حضور پیدا کرده اند و تاثیراتی، گاه مثبت و منفی را برای کشور درپی داشته اند. متاسفانه در سایه همین عدم تفاهم فرصت‌های مبادلات سیاسی، اقتصادی و تجاری ما با بسیاری از همسایگان به حاشیه رفت. در حالی که هرکدام از این همسایگان می‌توانند یک برگ برنده برای ایران تلقی شوند، این همان نکته و آسیبی است که آقای ملائک (سفیر ایران در چین) و آقای موسوی خلخالی به آن اشاره کرده‌اند. چون در طول این سال‌ها قدرت نظامی و حوزه نفوذ امنیتی ما بلافاصله به قدرت دیپلماتیک و سیاسی بدل شد، در صورتی که اگر وضعیت ما با ترکیه قیاس شود شاهد هستیم که در دوران آقای اردوغان با پیگیری یک سیاست پراگماتیک شاهد انعطاف بسیار زیادی در حوزه دیپلماسی آنکارا هستیم. مثلا در یک دورانی ترکیه به صورت جدی و مستقیم در سوریه حضور پیدا کرد. اما زمانی که این تهدید به زور به تبعات منفی کشیده شد سریعاً ترکیه حضور نظامی خود را به حضور سیاسی و دیپلماتیک تغییر داد و به موازاتش شاهد تعامل ترکیه با محور آستانه و ایران و روسیه شد و حتی تا مرز دیدار و مذاکره با دولت بشار اسد پیش رفت. اما متاسفانه این قدرت انعطاف در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران وجود ندارد. ما در مراحلی و در مناطقی با حضور مستقیم و نظامی خود هزینه‌های جانی و مالی بسیاری خرج کردیم، اما نتوانستیم از دل آن یک حضور دیپلماتیک و سیاسی و به تبع آن حضور تجاری و اقتصادی موفق را شکل دهیم و یا برعکس، قدرت سیاسی و دیپلماتیک ما از قدرت نظامی و امنیتی ایران حمایت جدی نداشته است. همین مسئله باعث آسیب‌های جدی به کشور شده است. در طول این چهار دهه آزمون و خطای دیپلماسی و سیاست خارجی جمهوری اسلامی، ایران باید در چه نقطه‌ای دست به بازخوانی دیپلماسی خود و جلوگیری از اشتباهاتش بزند؟ به سوال بسیار مهمی اشاره کرد. اتفاقا من معتقدم همین اقدام ۱۸ اردیبهشت ماه شورای عالی امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران در خصوص کاهش تعهدات هسته‌ای و تعیین ضرب الاجل دو ماه به اروپایی‌ها می‌تواند نقطه شروع خوبی برای بازخوانی و توقف اشتباهات ما در طول این ۴۰ سال باشد. چراکه اکنون مرجع واحدی برای سیاست خارجی و دیپلماسی ایران شکل گرفته و آن هم شورای عالی امنیت ملی است. یعنی مکانی که وزارت امور خارجه و نگاه تعامل‌گرا و محافظه‌کارانه‌اش می‌تواند با نهادهای فرادولتی که نگاهی مقاومتی دارند در شورای عالی امنیت ملی گرد هم آیند و نظر واحدی را مطرح کنند. پس شورای عالی امنیت ملی می‌تواند یک نقطه ثقل، همگرایی و حمایتی دو محور از همدیگر باشد.

نظر شما