شناسهٔ خبر: 32998524 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: مهر | لینک خبر

گفت‌وگو با دانیال حقیقی:

من نویسنده متن‌های شرور هستم

دانیال حقیقی می‌گوید نویسنده متن‌های شرور است و کتاب‌هایش ابداعی هستند و هیچ‌کدام به طور مشخص و ساده نمی‌تواند در یک ژانر یا دسته بندی قرار بگیرد.

صاحب‌خبر -

خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ: کتاب «شکوه مرگبار: یک فیلم بیولوژیک» عنوان تازه‌ترین اثر دانیال حقیقی است که از سوی نشر اسم و در ایام نمایشگاه کتاب تهران رونمایی شد. حقیقی که پیش از این با آثاری چون اعلام وضعیت گیاهی، اقیانوس نهایی و کاراگاهان خونسرد شناخته شده است در اثر تازه خود وایتی شخصی از گوشه و کنار تاریخ مختصر اما سودایی که با فرم مرور در خاطرات جمعی و شخصی و خرده روایت‌هایی از بالا و پایین شهر پیش می‌رود و با افکار و قضاوت‌های نویسنده تکمیل می‌شود، ارائه داده است. به بهانه انتشار این کتاب با وی گفتگوی کوتاهی انجام دادیم که در ادامه این گفتگو را می‌خوانید:

مایلم ابتدای گفتگو را با بحث درباره‌ی مواردی شروع کنم که شما در کارتان به کار می‌برید. فرهنگ خیابانی، فکاهی، افسانه‌های نسلی… چه چیز دیگری می‌شود به این فهرست اضافه کرد؟

خیلی چیزها. شاید مهم‌ترین چیزی که خودم دوست داشته باشم تا دیگرانی که کار من را بررسی می‌کنند، از قلم نیاندازند، روش چندگانه‌ی بی‌قاعده‌ای است در هر پروژه نسبت به قبلی پیشرفت چشمگیری می‌کند. روش فکری من مهم‌ترین ماده‌ای است که با آن کارم را می‌نویسم. مثل آبی می‌ماند که در نهایت همه چیز درش حل می‌شود. من نویسنده‌ی کتاب‌های ابداعی هستم. همه کتاب‌هایم ابداعی هستند. هیچ‌کدام به طور مشخص و ساده نمی‌تواند در یک ژانر یا دسته بندی قرار بگیرد، به این معنی که شرور هستند و از دسته‌بندی شدن تن می‌زنند. چنین ویژگی‌ای برای یک نویسنده در شرایط امروز هم خیلی نادر است و هم خیلی طبیعی. نویسنده‌های ابداعی دیگری هم هستند، اما از آنجا که خودشان دقیقاً نمی‌دانند دارند چه کار می‌کنند، هرچه جلوتر می‌آیند بیشتر دوست دارند کتاب‌هایشان قابل دسته‌بندی شدن باشند. من اما نویسنده متن‌های شرور هستم.

در قسمت سوم از کتاب سه جلدی شما، اقیانوس نهایی، این بی‌قاعدگی کاملاً از کنترل خارج شده است.

نه، اینطور نبوده که از کنترل خارج شود. کتاب اولِ اقیانوس، یعنی گذرگاه پرندگان و بخش دوم رمان، که با اسم آناتومی پرندگان منتشر شد، خیلی بهتر از چیزی شدند که فکر می‌کردم. خیلی هیجان‌زده‌ام کرده بودند. احتیاج داشتم کتاب سوم، یعنی پرندگان خبیث را در پای این دوتا اول قربانی کنم. شاید به خاطر اینکه بتوانم به نوشتن کارهای بعدی ادامه بدهم. هرچند به نظرم همین که خواننده حس می‌کند کتاب کنترلش را از دست نویسنده خارج کرده، خودش یک قدم رو به جلو نسبت به دو کتاب اول اقیانوس نهایی است.

درباره‌ی شما گفته می‌شود که دوست ندارید با ویراستارها کار کنید. همیشه با آن‌ها به مشکل می‌خورید. اینطور نیست؟

به خاطر این است که آن‌ها مدام می‌خواهند یک قاعده‌ی کلیشه‌ای درست کنند و همه کارها را توی آن بریزند. کم پیش آمده که سر و کله‌ی ویراستاری پیدا شود و به سمپاتی سازنده‌ای با روشی که من می‌نویسم برسد. همه‌شان فکر می‌کنند بیشتر از ما نویسنده‌ها می‌دانند. اما به ویراستاری که سعی کند محصول نویسنده را تغییر ندهد و آن را با قاعده‌ی درونی خودش بهتر کند، احترام زیادی می‌گذارم. چون این واقعاً یک کار خلاقه‌ی حسابی است و هرکسی از پس آن برنمی‌آید.

ریشه‌ی این مشکل را در کجا می‌بینید؟

بازار. همه‌شان به بازار فکر می‌کنند. می‌خواهند محصولی باشد که در بازار خرج خودش را در بیاورد. اما آن‌ها حتی درک درستی از بازار هم ندارند. فقط به دانشجوهایی فکر می‌کنند که ممکن است بعدازظهرها سر از خیابان کریم‌خان در بیاورند. در حالی که ایرانی‌ها برای هنر پیشرو بیشتر از هنر بازاری و به اصطلاح بفروش ارزش قائل هستند. خود بازار این را به شما نشان می‌دهد.

پس علاوه بر بازار باید چیز دیگری هم باشد. اینطور نیست؟

شاید محافظه کاری. از چیزی که از آن سردر نمی‌آورند واهمه دارند. خیلی از همین سرویراستارها و کسانی که کارگاه‌های نویسندگی دارند کارشان همین است. شبیه تنظیم کننده‌ای هستند که یک قطعه‌ی موسیقی را برای بازار موسیقی تجاری تنظیم می‌کند. ساختار درونی‌اش را طوری به هم می‌ریزند که فقط صدای دوپ‌دیس دوپ‌دیسِ سینتی سایزر را بشنوید. آن‌ها از صدای ویلون‌سل و شیپور متنفرند. فقط صداهای مصنوعی کیبورد را می‌پسندند.

در کتاب جدیدتان، «شکوه مرگبار: یک فیلم بیولوژیک»، درباره‌ی موضوعات زیادی حرف زدی اما به نظر می‌رسد مهم‌ترین‌شان همان مفهوم نوجوانی است. نوجوانی فرهنگی خوب است یا بد؟

نظر شخصی من این است که بهترین چیز این است که شما همیشه از نظر روانی نوجوان بمانید. البته قطعاً این از دیدِ خیلی‌ها غیرعادی و یا شاید حتی یک بیماری تشخیص داده می‌شود. بیشتر کسانی که نگاه مشاوره‌ای به همه چیز دارند و می‌خواهند همه‌ی ما را نرمال کنند. کلاً هم این یک افیون طبقه متوسطی است که می‌خواهد همه چیز از قاعده‌ی یکسانی پیروی کند. اما خب، نوجوانی خطرناک هم هست. درست مثل رانندگی با پراید. ماشین شتاب زیادی می‌گیرد اما اگر تصادفی اتفاق بیافتد کارتان تمام است.

اما این نوجوانی واقعاً شاید بیشتر از چیزی که فکر می‌کنی خطرناک باشد. می‌تواند به قیمت صدمات جبران ناپذیری برای ما تمام شود.

خب سمتِ دیگرش را چرا نمی‌بینی؟ پیری زودرس. خیلی از آدم‌ها از نظر روحی دچارش هستند. همین که سی سالشان می‌شود فکر می‌کنند پدربزرگ شده‌اند. حد وسطش هم می‌شود همان تنظیم کردن خودمان به دست مشاورها. به هر حال هیچ چیز نرمالی هیچ وقت طبیعی نیست. پشتش یک ضعف بزرگ نهفته که این تنظیم‌های مشاوره‌ای و روانکاوانه، نمی‌گذارند خودشان را درست نشان بدهند و دوره‌شان خودبه‌خود طی شود و دست از سر ما بردارند. خیلی از این بالا و پایین‌های عاطفی و روانی، مثل بیماری‌هایی هستند که یکبار در کودکی مبتلا می‌شوید و خلاص. مثل آبله‌مرغان می‌مانند. ولی مشاورهای سبک زندگی و این قبیل از این‌ها یک دکان دو نبش درست کرده‌اند. روی هم رفته فکر می‌کنم یک وسواس عمومی در خصوص بهداشت روحی در جامعه ما پیدا شده. مدام می‌شنوید که مردم بیش از حد عصبانی هستند. شاید واقعاً حق داشته باشند.

شما آدم جنجالی هستی. مدام می‌شنویم که به این و آن گیر داده‌اید. بهتر نیست جای این همه سر و صدا، با فروتنی کارمان را بکنیم؟

خاطرم هست توی مدرسه آن‌هایی که زحمت ناظم را با شیطنت‌هایشان زیاد می‌کردند اسمشان را توی لیست بدها می‌نوشتند و جلویش هم کلی ضربدر می‌زدند. مشکل کسانی مثل من نیستند که اسمشان توی لیست بدها رفته. مشکل آن چایی‌شیرین‌هایی هستند که دوست دارند حتی در سنین بزرگسالی هم مثل کودکی‌شان مبصر کلاس باشند. مبصرهای سی‌ساله و چهل‌ساله‌ی کلاسِ درس‌های شیرین نویسندگی. به نظرم بیماری اصلی کودکی فرهنگی است نه نوجوانی فرهنگی. درباره‌ی فروتنی هم باید بگویم، فروتنی باید در کار شما باشد نه رفتار برون متنی‌ِ شما. کسی حق ندارد شخصیت من را نقد کند.

جایی گفته بودید دوست ندارید درباره‌ی عشق بنویسید. چرا؟

من همیشه درباره‌ی عشق نوشته‌ام. همیشه. از همان اولین کتابم، اعلام وضعیت گیاهی، تا همین آخری که تازه تمامش کرده‌ام. منتها اولاً درگیر سانتی‌مانتالیسم نمی‌شوم و دوم اینکه تجربه‌ای که تصویر می‌کنم، از عشق، آن چیز کلیشه‌ای نیست که تنظیم‌کننده‌های کارگاهی می‌پسندند. آدم‌های من، خیلی کول با عشق برخورد می‌کنند. نه خیلی شدید و فاجعه‌آمیز. مثل حالی که خودم موقع عاشقی دارم. این هم از عوارض همان کودکی فرهنگی است. همین که فکر می‌کنند نوشتن لحظات و تجربه‌های عاشقانه حتماً باید خیلی پررنگ باشد و مثل صدای سینتی‌سایزر همه جای رمان به گوش برسد.

پروژه‌ی جدیدی که روی آن کار می‌کنید چیست؟

شاید باور کردنش برایتان سخت باشد اما به شدت دارم تبدیل می‌شوم به یک ضد نخبه. یک ضدِ الیت. ضدیت با اسنوبیسم فرهنگی. کارهای جدیدی هم که دارم می‌نویسم در همین جهت است.

نظر شما