شناسهٔ خبر: 32413013 - سرویس استانی
نسخه قابل چاپ منبع: فارس | لینک خبر

تکرار داستان «بازار مصر و یوسف نبی» در زواره+عکس

مسؤول جمع‌آوری کمک‌های مردمی بسیج زواره از ماجرای پیرزن روستایی گفت که تمام دارایی‌اش را برای کمک به مردم سیل‌زده اهدا کرد.

صاحب‌خبر -

مجله فارس پلاس اصفهان؛ امسال سفره هفت‌سین مردم ایران با یک سین اضافه همراه بود؛ سیل یک‌بار دیگر گوشه‌ای از کنار هم بودن مردم این سرزمین کهن را به رخ جهانیان کشید.

در این میان اهالی زواره نیز به یاری هم‌وطنان خود با ارسال موکب امامزاده یحیی (ع) زواره شتافتند و حوزه مقاومت بسیج شهید صدوقی زواره هم با به راه انداختن کاروان جمع‌آوری کمک‌های مردمی در سطح روستاها اقدام به جمع‌آوری کمک‌های نقدی و غیرنقدی کردند.

در همین راستا با مسؤول جمع‌آوری کمک‌های مردمی حوزه مقاومت بسیج زواره مصاحبه‌ای کردیم که به یک روایت جالب اشاره کرد.

سجاد تقوی در گفت‌وگو با خبرنگار فارس توضیح داد: در جریان جمع‌آوری کمک‌های مردمی، هنگام غروب به آخرین مقصد که یک روستایی بود رسیدیم؛ راننده هم خستگی خودش را نشان نمی‌داد اما معلوم بود خیلی خسته است میکروفن را داد دست من و گفت «اینجا همه‌اش سه خانه وجود دارد، یک‌بار اعلام کن ببینیم اصلا کسی در این آبادی هست یا نه؟»

وی ادامه داد: پیرمردی ایستاده بین در خانه‌اش اشاره کرد، از ماشین پیاده شدم و سلام کردم، گفت «خدا خیرتان بدهد بیا، بیا این گونی برنج را از طرف من ببر، توانایی ندارم بیاورم».

تقوی افزود: در حال بردن گونی برنج به داخل ماشین بودم که دیدم پیرزنی خودش را با زحمت به ما رساند و منتظر شد که من هم پیشش برسم وقتی رسیدم آرام گفت «دستت را بیار جلو مادر، نمی‌خواهم کسی بفهمد، چندروزی است که تخم‌مرغ‌هایم را جمع کردم چیز دیگری ندارم، این‌ها را از من بگیرید و بفروشید و پولش را برای عزیزان سیل‌زده بفرستید».

مسؤول جمع‌آوری کمک‌های مردمی حوزه مقاومت بسیج زواره در پایان گفت: اشک ذوق بر گونه‌هایمان می‌ریخت از این‌همه اعتقاد، دوستی و عشق به هم‌وطنان که از دورترین نقطه و کوچک‌ترین مکان بزرگ‌ترین دل‌ها پیدا می‌شود.

به گزارش فارس، ماجرای کمک پیرزن روستایی یادآور حکایتی از یوسف نبی است؛ معروف است زمانی که تاجران حضرت یوسف (ع) را برای فروش به بازار بردگان آوردند هر کس قیمتی برای خرید او تعیین می‌کرد، در این بین پیرزنی با چند کلاف نخ پیش آمد و خواستار خرید حضرت یوسف شد. به او گفتند افراد متمکن فراوانی هستند که جزء خریداران یوسف هستند، دیگر جایی برای تو با چند کلاف نخ باقی نمی ماند؛ پیر زن گفت: درست است که من سرمایه خرید او را ندارم اما این افتخار برایم بس است که نامم جزء خریداران یوسف ثبت شود.

عطار در منطق الطیر این داستان را در قالب شعر این گونه بیان می‌کند:

گفت یوسف را چو می‌بفروختند/مصریان از شوق او می‌سوختند

چون خریداران بسی برخاستند/پنج ره هم سنگ مشکش خواستند

زان زنی پیری به خون آغشته بود/ریسمانی چند در هم رشته بود

در میان جمع آمد در خروش/گفت ای دلال کنعانی فروش

ز آرزوی این پسر سر گشته‌ام/ده کلاوه ریسمانش رشته‌ام

این زمن بستان و با من بیع کن/دست در دست منش نه بی سخن

خنده آمد مرد را، گفت ای سلیم/نیست درخورد تو این در یتیم

هست صد گنجش بها در انجمن/مه تو و مه ریسمانت ای پیرزن

پیرزن گفتا که دانستم یقین/کین پسر را کس بنفروشد بدین

لیک اینم بس که چه دشمن چه دوست/گوید این زن از خریداران اوست

انتهای خبر/63094/م30/

نظر شما