شناسهٔ خبر: 32373847 - سرویس اجتماعی
نسخه قابل چاپ منبع: همشهری آنلاین | لینک خبر

امیدوارم عاشقی یادت نرفته باشد

ایران‌های من؛ گلستان، لرستان و خوزستان

فریدون صدیقی- استاد روزنامه‌نگاری: می‌دانم عاشقی یادت رفته است، می‌دانم گل سرخ را به‌یاد نمی‌آوری، قناری، سوسن و نرگس را هم.

صاحب‌خبر -

حق با توست، آن روزهای دلاویز که تو بودی و من بودم و بهار بود، امسال پیش از بغل‌بوسه سال نو، ناگهان رفت. حالا تو هستی و بهاری که سنگدل‌تر از پاییز است؛ وقتی که سیل همه‌چیز را با خود برد و رفت، درخت را پیش از شکوفه زدن، ماهی قرمز را پیش از چرخ زدن، کفش نو را پیش از پوشیدن. می‌دانم عاشقی یادت رفته است و تازه فهمیده‌ای عشق بی‌سرپناه، عشق نیست، دوست داشتن و عادت‌کردن هم نیست، چون تن بی‌ستون و سقف، سودای دل ندارد؛ یعنی باید خیالت آن‌قدر آرام و رام باشد که بتوانی هجوم ناگهانی دلبر را جانانه، جان شوی.

حق با توست، باورکن حق با توست. وقتی دیوار می‌رود، سقف می‌رود، راه رفته و مقصد گم می‌شود، باران برکت نیست! حالا من چه دارم بگویم آقا و خانم لرستان یا گلستان و خوزستان! باورکنید حق با شماست، یعنی هرکس گفته است وسیله‌ها فقط ارزش بیرونی دارند، بیهوده گفته است. اگر نردبام ذوق‌زده با سیل نرفته بود حالا آن را تکیه به دیوار نمور می‌دادید تا از بام، طاووس مغموم را پس از یک هفته گرسنگی پایین ‌آورید. سگ باوفایی که برای نگهبانی از اموال خانه از درخت بالا رفت و به بام رسید و دریغ که درخت خیلی زود همراه سیل شد و حالا طاووس از درد گرسنگی دارد خواب استخوان خروسی را می‌بیند که خروش آب فرصت خداحافظی از طاووس را به او نداد.

حق با توست که همه آداب و رسوم جهان را فراموش کنی وقتی احساس می‌کنی آن‌قدر تنهای تنها مانده‌ای که حتی خودت را هم نداری و کسی صدایت نمی‌کند حتی کسی که هزارسال عاشقت بوده، کاش می‌شد بلم برانم به سویت درگلستان یا در لرستان و خوزستان که ایران‌های منند تا بگویم نیمی از این بستنی نانی من مال تو، لطفا گاز بزنید که هوا میل به گرم شدن دارد.

روی سخنم با توست
این که نیم‌رخت
چون ‌ماه رو به نقصان است
می‌ترسم روی برگردانی و
جهانم را از ظلمات آکنده کنی

می‌دانم تو به من گفتی همان هزارسال پیش که مردمان نیک صدای وجدان را می‌شنوند و حالا می‌بینم بسته‌های خرما، بیسکوئیت، کنسرو و نواربهداشتی، کارتن‌چین می‌شوند سر کوچه پایینی ما که نامش مؤسسه رعد است. گفتم بروم ۵ بسته شکر پنیر بگیرم به یاد ۵ حرف مرضیه شاگرد اول مدرسه راهنمایی پل‌دختر که سیل خانه و مدرسه‌اش را برد و او حالا پابرهنه‌تر از پرستو دنبال مادربزرگش می‌گردد که پای دارقالی بود و حالا نیست.

راست این است که از بازخوانی این تصویر گریه‌ام گرفت و گفتم همان حوالی، کاغذی بنویسم؛ ‌ ای مردم حقیقت دارد که نیکوکاری بلندتر از دماوند است و پایش امضا کنم؛ مرضیه. سپس کاغذنوشت را سینه‌ریز دیوار کنم اما نشد، نمی‌شود شرمندگی، نفس‌تنگم کرده است، ناچارم نیکی را در دیگران یعنی شما خانم و آقای مهربان‌تر از ایران و بدی را در خودم جست‌وجو کنم چون اطمینان دارم خیرخواهی‌تان مثل همه مادران خوزستان، لرستان و گلستان عمیق‌تر از دریای خزر و خلیج‌فارس است.

هر خاطره عطری دارد
هر اشتباهی تاوانی
دستت را می‌گیرم
و شادی را از قوطی چای بیرون می‌کشم
تماشایت می‌کنم

می‌دانم این قدر صنم رنج داریدکه به یاسمن دل فکر نمی‌کنید اما این را هم می‌دانم مثل همه سیل‌زدگان جهان همیشه به یک موضوع فکر می‌کنید حتی اگر لب به سخن نگشایید؛ چرا سیل آمد؟ حق با شماست در گل ولای ماندن سن و سال ندارد. آیناز در گمیشان انگشتر فیروزه‌ای‌اش زیر پای پشتی بود که حالا در گل مانده، جاسم در بندر سیگار ندارد تا بغضش را دود کند در سینه روزگار نامرد و قاسم بیل ندارد تا سر به سر گل بگذارد؛ اصلاً کفش ندارد. آیا کسی ندیده کفش‌های قاسم تک و تنها جایی برود؟ من البته دیدم در خروش هزار خروار آب پا بر سر آب گذاشت و فرار کرد.

حق با شماست آقای آبادان، اهواز و پلدختر، حمیدیه و و و. اگر همدلی و همراهی ما راستین باشد پس شیرین است و نیازی به گرفتن سلفی نیست، مثل عشق که اسارت شیرینی است. پس اگر صادقیم و شفیق درحد امکان ۲بسته از چیزی یا یک برگ اسکناس تقدیم کنیم از سر اطاعت همدردی که می‌تواند تسلای حال کسی باشد که احوالش را گم کرده است به نام نامی مردمانی که شمایید که ماییم که منم. مگر نگفته‌اند حیات اجتماعی، نمودی از حیات عقلی است،

مگر نگفته‌اند اگر می‌خواهید دوستت داشته باشند، دیگران را دوست داشته باش. کاش می‌توانستم یک دیگ عدس‌پلو با کشمش و خرما بار کنم سرگذر، جای پای آب رفته درخوزستان تا آبدیده‌ای ۲ قاشق همدلی مزمزه کند. کاش می‌توانستم مسئولی مهم اما مفید باشم تا ثابت کنم پیش‌بینی، مبنای اقدام است. کاش دانگی از شش‌دانگ شجریان داشتم تا در گذرگاه سیل‌ها بخوانم؛

ایران، ‌ای سرای امید
بر بامت سپیده دمید
بنگر کزین ره پر خون
خورشیدی خجسته دمید

  • شعرها به‌ترتیب، از سعید قربانیان، کسری تیموری، استاد امیرهوشنگ ابتهاج

برچسب‌ها:

نظر شما