شناسهٔ خبر: 32359775 - سرویس استانی
نسخه قابل چاپ منبع: راه دانا | لینک خبر

فرزند شهید مدافع حرم "محمدرضایی"

من می‌گویم چهار سال و شما بخوانید یک عمر/ با تمام وجودمان «انتظار» را درک کردیم

فرزند شهید مدافع حرم "حمید محمدرضایی" با اشاره به روزهای سخت دلتنگی و بی‌خبری که در فراق پدرش گذشت؛ گفت: من می‌گویم چهار سال و شما بخوانید یک عمر؛ چراکه بیان و توصیف هر لحظه از انتظار مطالب بی‌شماری را می‌طلبد، فقط این را می‌گویم که با تمام وجودمان واژه انتظار را لمس کردیم.

صاحب‌خبر -

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از صبح قزوین؛شهید مدافع حرم حمید محمدرضایی یکم مهر ماه سال ۱۳۵۰، در شهر شال از توابع استان قزوین دیده به جهان گشود و در سال 68 زندگی مشترک خود را آغاز کرد که ثمره این ازدواج ۲ پسر و یک دختر بود.

این شهید گرانقدر عضو رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود و ضمن حضور در عملیات‌های مختلف در طول دفاع مقدس، شهریور سال 13۹۰ برای مقابله با گروهک تروریستی پژاک به مناطق غربی اعزام شد.

با آغاز بحران سوریه در سال ۱۳۹۱ به عنوان مستشار نظامی و مدافع حرم عازم سوریه و در سال ۱۳۹۳ با سمت مسئول عملیات تیپ ۸۲ صاحب الامر(عج) استان قزوین و با درجه سرهنگ تمامی بازنشسته شد.

شهید حمید محمدرضایی مجدداً در سال ۱۳۹۴ به صورت داوطلبانه عازم سوریه شده و ۲۴ فروردین سال ۱۳۹۴ در درگیری با تکفیری‌های داعش در سوریه مفقودالاثر شد.

سرانجام پس از گذشت ۴ سال پیکر مطهر جانباز شهید حمید محمدرضایی در اسفند سال۱۳۹۷ شناسایی و در زادگاهش به خاک سپرده شد.

به مناسبت چهلمین روز درگذشت این شهید عالیقدر مصاحبه‌ای با پسر ارشد شهید مدافع حرم انجام شده است که در ذیل می‌خوانید.

مجید محمدرضایی که متولد ۱۲بهمن۱۳۷۱ بوده و اکنون دانشجوی کارشناسی رشته حسابداری است در گفت‌وگو با خبرنگار فرهنگ و هنر صبح قزوینمی‌گوید: پدرم در سن ۱۶ سالگی در عملیات والفجر۱۰ از ناحیه چشم و اعصاب و روان به درجه رفیع جانبازی نائل آمد؛ همچنین از ناحیه پا در فتنه ۸۸ و در ارتفاعات جاسوسان _ شمالغرب از ناحیه گوش جانباز شده بود.

خط قرمز پدرم، مقام معظم رهبری بود

این فرزند شهید با اشاره به روز شنیدن خبر شهادت پدرش بیان می‌کند: اگر صادقانه بگویم اوایل که این خبر را به ما دادند خیلی ناراحت شدم؛ اما این ناراحتی از سر اینکه چرا پدرم در این راه رفتند، نبود بلکه از این بابت بود که دیگر از این پس از نعمت در آغوش کشیدن و دیدن لبخند پدر و پشتیبانی و حمایتش محروم خواهم شد.

 وی می‌افزاید: اما با گذشت زمان و دیدن عزت و جلال پدر که با چنین شکوهی از وی استقبال به عمل آمد می‌توانم بگویم این خودخواهی ما بود که می‌خواستیم پدر در کنار ما باشد.

فرزند این شهید بزرگوار تصریح می‌کند: اکنون خوشحالم و به پدرم افتخار می‌کنم چراکه به خواسته‌ی قلبی خود که شهادت بود؛ رسید البته ما نیز از نعمت حضور پدر در زندگی بی‌بهره نیستیم.

وی در ادامه با اشاره به توصیه‌های پدر شهیدش عنوان می‌کند: پدرم همیشه در صحبت‌هایش به ما توصیه می‌کرد که خدا را محور کارهایمان قرار دهیم؛ حتی در وصیت‌نامه‌اش نیز تاکید داشته که کار را فقط برای رضای خداوند انجام دهیم نه هیچ کسی دیگر.

 محمدرضایی بیان می‌کند: پدرم همیشه به ما می‌گفت که خط قرمزتان مقام معظم رهبری باشد و در هیچ حالتی پشت ایشان را خالی نکنید؛ ضمن اینکه توصیه فراوانی نسبت به احترام به پدربزرگ و مادربزرگم داشتند.

وی با اشاره به روزهای سخت دلتنگی و بی‌خبری که در فراق پدر گذشت، اظهار می‌کند: ۷ اسفند سال ۹۷ بود که به ما اطلاع دادند قرار است مستندی در مورد پدرم ساخته شود و ما به همین منظور به شهر شال رفتیم، که در این حین همکاران پدرم به منزل پدربزرگم آمده و به نوعی درباره‌ی آمادگی ما برای شنیدن خبر شهادت پدرم سوال می‌کردند، اما ما متوجه موضوع نشدیم.

فرزند ارشد شهید محمدرضایی ادامه می‌دهد: در حال قرائت آیه‌ی "ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا" بودند که خواهرم که از قبل از طریق فضای مجازی متوجه شهادت پدر شده بود با گریه و شیون وارد خانه شد و به ما گفت که اینها می‌خواهند به ما بگویند بابا شهید شده است.

به معنای واقعی کلمه، انتظار را چشیدیم

وی در ادامه می‌گوید: همه از شنیدن این خبر شوکه شدیم؛ چراکه امیدوار بودیم پدر در سلامت باشند زیرا تا آن لحظه هنوز خبری از پدر دال بر شهادت یا اسارتش نداشتیم.

محمدرضایی با اشاره به شرایط روحی خود پس از شنیدن خبر شهادت پدرش می‌گوید: گویی در آن لحظه همه‌ی پشت و پناهم را از دست دادم، به یاد چهره‌ی مهربان و زیبای پدرم افتادم که قرار است شکل دیگری او را ببینم؛ اما از حضرت زینب(س) خواستم صبر و تحمل این فراق را به ما عطا کند.

وی در مورد خصوصیات رفتاری این شهید مدافع حرم بیان می‌کند: ویژگی بارز پدرم کم‌حرفی و اهل عمل بودن است؛ هیچ وقت به ما نمی‌گفت که چه کاری را انجام دهیم یا انجام ندهیم، بلکه با اعمالشان به ما می‌فهماند که چه کاری خوب و یا بد است، پدرم اهل ریاکاری و تملق نبود و کارهایش را همیشه برای رضای خدا انجام می‌داد.

این فرزند شهید عنوان می‌کند: به عنوان پسر ارشد، اقتدار و جذبه و در عین حال عطوفت و مهربانی‌اش را الگوی خود قرار دادم تا به وقت لازم مقتدر بوده و در زمانی دیگر با اطرافیانم با عطوفت و مهربانی رفتار کنم.

وی در ادامه با بیان حس و حال روزهایی که پدرش به صف مدافعان حرم پیوست، می‌گوید: از همان دوران کودکی شاهد ماموریت‌های مکرر پدرم بودم، وقتی سفرشان به سوریه را مطرح کردند برایمان امری عادی بود اما در وقت خداحافظی حس دلتنگی و دوری عجیبی به سراغم آمد که قرار است مدت زیادی از او دور باشم اما سعی کردم گریه نکنم که مبادا پدر ناراحت شود.

آن روزها حس و حال عجیبی بود، بی‌خبری بزرگترین و بدترین چیز ممکن است

محمدرضایی عنوان می‌کند: به پدر قول دادم تا زمان برگشتنش حامی خانواده باشم، نگران او بودم و از همان لحظه‌ی خداحافظی و در تمام طول این ۴سال که به نوعی می‌توان گفت یک عمر بود، هرگز حتی لحظه‌ای از یاد و خاطر پدرم غافل نبودم و به تمام معنای کلمه، انتظار را چشیدم اما خدا را شکر.

این فرزند شهید تصریح می‌کند: آن روزها حس و حال عجیبی بود، بی‌خبری بزرگترین و بدترین چیز ممکن است؛ اینکه نمی‌دانستیم بابا شهید شده یا اسیر و هیچ ذهنیتی از او نداشتیم تحمل و انتظار را سخت و دشوار می‌کرد، وقتی هوا سرد می‌شد می‌گفتیم الان بابا در چه حال است آیا سردش نیست یا وقتی در کنار خانواده بودیم با خود می‌گفتم یعنی الان بابا در چه حال است.

محمدرضایی می‌افزاید: لحظه‌ای نشد از یاد پدر غافل شویم همه وجودمان، اعضا و جوارحمان منتظر بود تا خبری از او برسد، با شنیدن هر صدای زنگ خانه یا تلفن، قلبمان به تپش می‌افتاد که یعنی چه شده؟ آیا خبری رسیده؟

وی تصریح می‌کند: من می‌گویم چهار سال و شما بخوانید یک عمر؛ چراکه بیان و توصیف هر لحظه از انتظار مطالب بی‌شماری را می‌طلبد، فقط این را می‌گویم که با تمام وجودمان واژه انتظار را لمس کردیم.

این فرزند شهید در مورد نگرش عده‌ای که حضور مدافعان حرم در سوریه را برای پول می‌دانند، می‌گوید: کدام پسری است که یک لحظه در آغوش کشیدن پدرش را با پول معاوضه کند، عشق و علاقه به پدر را نمی‌توان با هیچ قیمتی سنجید.

وی در پایان می‌گوید: پدرم آرمان‌هایی داشت که در هیچ ذهنی نمی‌گنجد، پدرم محتاج پول نبود که برای آن بخواهد به سوریه برود، او همه چیز داشت؛ اما هدف چیز دیگری بود که حتی من هم از بیان آن قاصرم.

انتهای پیام/

نظر شما