شناسهٔ خبر: 31897747 - سرویس استانی
نسخه قابل چاپ منبع: شبستان | لینک خبر

شبستان گزارش می دهد:

سخن از مادری فداکار که در کارنامه‌ی پر افتخار خود، فعالیت در ستادهای پشتیبانی جبهه و جنگ را دارد

میهمان دوست و میهمان نواز بود؛ زنگ خانه را که می زدی، بی درنگ در را می گشود و خود به استقبال مان می آمد '' به به، حاج خانوما، تا حالا کجا بودید؟"

صاحب‌خبر -

خبرگزاری شبستان- کرمان

 

عمری را صبوری کرد؛ حتما" که در صبر و شکیبایی به بانو زینب سلام الله علیها اقتدا کرده که درست در سالروز وفات آن بانو در ۱۵ رجب المرجب بار سفر بربست و رفت.

میهمان دوست و میهمان نواز بود؛ زنگ خانه را که می زدی، بی درنگ در را می گشود و خود به استقبال مان می آمد '' به به، حاج خانوما، تا حالا کجا بودید؟" و بعد از یک چاق سلامتی، وسایل پذیرایی را که خیلی باسلیقه و تمیز آماده کرده و روی میز چیده بود را تعارف مان می کرد و اصرار داشت از همه اش میل کنیم.



آشنایی من با این مادر صبور و مهربان به مراسم رونمایی از کتاب '' بگو به جان امام'' خاطرات فرزند ۱۵ ساله شهیدش-علی ایرانمنش- بر می گردد که به دعوت نویسنده آن، آذر همتی بود و از حسن اتفاق در منزل مادر برگزار شد و این آغازی برای توفیق چند دیداری بود که به اتفاق نویسنده انجام شد و هر بار محظوظ از همنشینی با آن فقیده سعیده می شدیم.



آنچه غم فقدان این مادر را برای من و حتما برای نویسنده "بگو به جان امام" که بیشتر با این مادر مانوس و در رفت و آمد بود، تلخ تر کرده، یادآوری لحظات خداحافظی آن دیدارها است؛ لحظاتی که نگاه و کلام بانو ایلاقی گویای تنهایی عمیقی بود که همه این سالها آزارش می داد. آهنگ برخاستن که می کردیم با دلتنگی عجیبی می گفت '' چرا به این زودی؟ کجا میرین؟" و بعد هم با حسرت تا دم در بدرقه.

 

 

سخن از بانوی مومنه و صبور "طاهره ایلاقی حسینی" است که صبح جمعه دوم فروردین 98 بر اثر بیماری دار فانی را وداع گفت و سوم فروردین در کرمان تشییع و در قطعه پدران و مادران شهدا در جوار گلزار شهدای کرمان تدفین شد.


سردار محمدرضا حسنی سعدی، مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان در بخشی از پیام تسلیت خود آن فقیده را چنین توصیف کرده است:

"مادر فداکاری که در کارنامه‌ی پر افتخار خود، فعالیت در ستادهای پشتیبانی جبهه و جنگ را دارد. مادری که نوجوان خود را برای دفاع از مرزهای عقیدتی راهی صحنه‌های نبرد حق و باطل نمود و به زیبایی عنوان "مادر شهید" را کسب کرد."


نویسنده بگو به جان امام هم در بخشی از دلنوشته خود در فقدان این مادر شهید اورده است: 
 
"مادر سلام
سال نو و منزل نو مبارک

می‌دانم از رنج بیماری خسته‌ای، اما دیگر تمام شد. حالا راحت بخواب و استراحت کن.

آن لبخندهای مهربانت کو؟ آن آغوش باز که مرا در خود می‌گرفت، کجاست؟ آن پذیرایی‌های صمیمانه‌ات آیا به انتها رسید؟ باغچه‌ی خانه بدون تو گل نمی‌دهد، باغبان دلسوز آن باغچه و خانه، همه را رها کرد و رفت.


مادر! هیچ می‌دانی که یک کاروان دل را در نخستین روزهای بهاری به پائیز سرد ماتم نشاندی؟ کو آن دست‌های مهربان تا برای بوسیدنش خم شوم؟ کو آن چهره چون ماه که رنج روزگار بر آن خطوط یادگاری کشیده بود؟ کو آن کلمات محبت آمیز که نثار قدم مهمان میکردی؟ ما هنوز به دعای خیر تو محتاجیم.


 "به جان امام" قسم، علی با بدنی زخمی و آغوشی گرم به استقبالت آمده... او هم از جور زمانه رنجور است دشمنان قسم خورده‌ی امام و انقلاب حتی به دندان‌های او هم رحم نکردند، بدن چون گل و نازکش را زیر لگد سلاح‌های جهل، خُرد کردند اما علی این دست پروده دامان پاک شما، دست از امام و انقلابش برنداشت.


مادر! به ما قول بده شفاعت‌مان کنی. ما که دست مان خالی است ما که روی مان سیاه است، اما با امیدواری آمده‌ایم تا قول شفاعت بگیریم."

 

هنوز هم گرمای محبتش را در وجودم حس می کنم. نگاه های مهربان و لبخندهای صمیمی اش را؛ کلام دلنشین و رفتارهای عطوفت آمیزش را؛ مادران شهدا را دریابیم قبل از آنکه از برکات حضورشان محروم شویم؛ آنها چیز زیادی از ما نمی خواهند، یک همنشینی ساده تا شاید ساعات تنهایی و دلتنگی شان کمی زودتر سپری شود. 

 





 

نظر شما