شناسهٔ خبر: 31844471 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: تابناک | لینک خبر

ماهیت ابتذال

وقتی از ابتذال حرف می‎زنیم از چه‎ چیز می‌گوییم

محسن آزموده

صاحب‌خبر -

«این آقایی که عکسش را اینجا زده‌اند و چراغ‌ها را تاریک کرده‌اند، یک خواننده پاپ بود و پاپ در سیر موسیقی، مبتذل‌ترین نوع موسیقی است .... کسانی می‌گویند موسیقی او را تحلیل نکن، چطور من می‌توانم موسیقی کسی را که مرده است تحلیل نکنم؟ من داده‌ام یک موسیقیدان، فرمت موسیقی او را تحلیل کرده... مبتذل محض است! ما [موسیقی] پاپی داریم که پیچیده است. این ساده‌ترین، مسخره‌ترین و بدترین نوع موسیقی است. صدای فالش، موسیقی مسخره، شعر مسخره‌تر. بنابراین من چطور می‌توانم چنین چیزی را تحلیل نکنم.... »

«آقایی» که یوسف اباذری چنین شدیدالحن و عصبی و پرخاش‎گرانه از او سخن می‎گوید، مرتضی پاشایی است، خواننده، آهنگساز و نوازنده جوان که 23 آبانماه سال 1393 به علت سرطان درگذشت. مرگ نابهنگام این هنرمند 30 ساله با واکنش گسترده جامعه مواجه شد، بسیاری از چهره‎های سرشناس نسبت به آن واکنش نشان دادند، فضای مجازی و شبکه‎های اجتماعی پر شد از پیام تسلیت و اندوه. در مراسم تشییع جنازه و بزرگداشت او تجمعات گسترده‎ و خودجوشی با حضور هزاران هوادار جوان برگزار شد و خلاصه جوی به وجود آمد که که رسانه‎ها از آن با عنوان «پدیده پاشایی» یاد کردند. چندی پس از آن نیز(18 آذر) همایشی در دانشکده علوم اجتماعی ایران با عنوان «پدیدارشناسی فرهنگی یک مرگ؛ بررسی جامعه شناختی پدیده درگذشت مرتضی پاشایی» با حضور شماری از اساتید جامعه‌شناسی برگزار شد و یوسف اباذری، استاد جامعه‌‎شناسی دانشگاه سخنان جنجال‎برانگیز فوق را در آن نشست گفت. حرف‌های اباذری به سرعت در رسانه‌ها و فضای مجازی و شبکه‎های اجتماعی منعکس شد و واکنش‎های فراوان و متعددی را در پی داشت، بازتاب‌هایی به همان اندازه تند و تیز از سوی هواداران خواننده درگذشته و از طرف سایر جامعه‎شناسان.

کلید واژه سخنان اباذری اما مفهوم «ابتذال» بود. مقوله‎ای که به نظر این جامعه‎شناس گریبانگیر جامعه ما شده است. اباذری گفت: «برای من خیلی جالب است که یک ملتی می‌افتند به ابتذال و در مجلس ترحیم چنین خواننده‌ای شرکت می‌کنند و توی سرشان می‌زنند... و یک نفر در فیس‌بوک می‌نویسد که "من تا ابد می‌سوزم"... چرا مردم ایران به این افلاس افتاده‌اند؟ چطور مردم ایران به این فلاکت افتاده‌اند؟ اینجاست که تحلیل بسیار مهم است».

اما آیا به راستی «مردم» به تازگی به «فلاکت و افلاسی» که این جامعه‎شناس بر آن اصرار دارد، دچار شده‎اند؟ آیا امروز با گذشت بیش از چهار سال از واقعه فوق که شبکه‎های اجتماعی و فضای مجازی حضوری به مراتب چشمگیرتر در زندگی مردم یافته‎اند، ابتلای به ابتذال رواج بیشتری یافته؟ از اینها گذشته آیا مقوله «ابتذال» مفهومی دقیق و غیرجانبدارانه و غیرارزشگذارانه برای توصیف رفتار و کردار گروه‎های اجتماعی است؟ آیا یک پژوهشگر و محقق، حق دارد که سلیقه عمومی را با تعابیری چنین تند و تیز و واکنش‎برانگیز ارزیابی کند؟ اصولا ابتذال یعنی چه و معیار مبتذل نامیدن یک رفتار یا گفتار یا سلیقه یا کنش در چیست؟

واژه ابتذال

واژه‎نامه‎های معتبر فارسی در برابر کلمه «ابتذال» آن را «بسیار به کار بردن چیزی تا اندازه‎ای که از ارزش آن بکاهد» و «بی‏ارزشی و پستی» معنا کرده‎اند و «مبتذل» را امری «در دسترس همگان»، «فرومایه، پیش‎پا افتاد و بی‎ارزش» خوانده‎اند. در زبان انگلیسی و در ادبیات رایج علوم اجتماعی و مطالعات فرهنگی نیز در برابر این دو واژه یعنی «ابتذال» و «مبتذل» به ترتیب از مفاهیمی مثل «banality» یا «vulgarity» به معنای «ابتذال» و«پیش‌پاافتادگی» و «banal» و «vulgar» به معنای «مبتذل»، «پیش پا افتاده» و «دم دستی» استفاده می‎شود. از تعاریف ساده‎ای که آمد، روشن می‎شود که ارزش‎گذاری و قضاوت و داوری، پیشاپیش در تعریف مفاهیم «ابتذال» و «مبتذل» لحاظ شده است و کسی که به هر عنوان از این مفاهیم استفاده می‎کند، ناگزیر دست به قضاوت و داوری می‎زند. یعنی کسی که مثلا انتخاب یک موسیقی از سوی یک فرد یا گروه اجتماعی را مبتذل می‎نامد یا فردی که رفتار یک انسان یا گروه در شبکه‎های اجتماعی را مصداق ابتذال می‎خواند، در واقع مشغول داوری و ارزشگذاری است.

مبنای مبتذل خواندن

وقتی مقوله داوری و قضاوت و ارزشگذاری به میان می‎آید، مسئله بعدی معیار و سنجه و ملاک قضاوت و داوری است. یعنی زمانی که فرد الف، فرد ب، یا رفتار و گفتار فرد او، یا عقاید و افکار و احساسات یا خواسته‎های او یا سلیقه‎اش را مبتذل یعنی پیش پا افتاده و دم دستی می‎خواند، لابد سنجه‎ و معیاری دارد و بر اساس آن چنین قضاوت می‎کند. این معیار هم می‎تواند خصوصی یعنی فردی و شخصی یا عمومی یعنی دسترس‎پذیر برای همگان و مورد وفاق و عینی یا ذهنی(یا بین‏الاذهانی) باشد. همچنین متناسب با معیار ارزشگذاری و قضاوت، می‎توان انواعی برای آن بر شمرد: 1. قضاوت اخلاقی بر مبنای اصول اخلاقی خواه ذهنی باشند یا عینی یا عمومی یا خصوصی، 2. قضاوت حقوقی بر مبنای قانون؛ 3. ارزشگذاری زیباشناختی(استتیک) بر مبنای تعریفی که از زشت و زیبا داریم؛ 4. قضاوت علمی بر مبنای معیارهای سنجش‎پذیر عینی؛ 5. ارزشگذاری دینی بر مبنای هنجارها و اصول موضوعه دین؛ 6. ارزشگذاری بر مبنای آداب و رسوم و عرف و عادات فردی و اجتماعی؛ 7. ارزشگذاری بر مبنای مصلحت‏اندیشی.

از سوی دیگر انسان با دو عنصر آگاهی و اراده از سایر موجودات متمایز می‌شود و بر اساس این دو خصیصه موجودی مختار و گزینش‎گر است، یعنی در دایره محدودی می‏تواند دست به انتخاب بزند و برگزیند. نفس انتخاب و گزینشگری میان ولو دو گزینه، به معنای ترجیح(رجحان بخشیدن و برتر دانستن) یکی بر دیگری و بنابراین ارزشگذاری است. بنابراین ارزشگذاری فی‎نفسه امری ناگزیر است و به طور کلی نمی‎توان از آن تبری جست. اما این که کنش‎ها و رفتارها و کردارها و گفتارها و عادات و اندیشه‎ها و باورها و احساسات و خواسته‌های دیگران را مبتذل و بی‎ارزش بخوانیم، سخن دیگری است. ضمن آن که «مبتذل» خواندن یک کنش یا گفتار یا ، عمدتا نوعی قضاوت اخلاقی یا زیبایی‎شناختی یا دینی تلقی می‌شود و از این حیث همواره محل مناقشه است. به عبارت دیگر وقتی کسی یا گروهی، چیزی مربوط به دیگری را مبتذل و بی‎ارزش می‎خواند، به سرعت این پرسش مطرح می‎شود که بر چه مبنایی و با کدام متر و معیار؟ آیا این سنجه و ملاک امری عینی و دسترس‎پذیر برای همگان است یا خیر؟

نخبهسالاری

یک مشکل عمده تفکیک قائل شدن میان امر مبتذل و امر ارزشمند، نگاه از بالا و نخبه‎گرایانه است. به عبارت دیگر اطلاق صفت مبتذل به چیزی، چنان که طنینش به وضوح در سخنان یوسف اباذری به گوش می‎رسد، عمدتا با تحقیر و تخفیف همراه است و فردی که چنین حکمی را صادر می‎کند، گویی در مرتبه‌ای بالاتر و برتر قرار دارد و به خودش حق می‎دهد راجع به دیگران قضاوت کند و آنها را مبتذل بنامد. چنین کنشی نیز بی‎سابقه نبوده است و همواره در طول تاریخ شاهدیم که نخبگان فکری و فرهنگی، عموم «مردم» را با رهیافتی مشابه نواخته‎اند. به این نمونه‎ها در تاریخ فرهنگ و ادبیات خودمان دقت کنید: «به جز مغز مردم مده‌شان خورش/ مگر خود بمیرند از این پرورش»(فردوسی) و «چو با عامه نشینی مسخ گردی/ چه جای مسخ یک سر نسخ گردی»(شیخ محمود شبستری) و «ز پی رد و قبول عامه خود را خر مکن/ زان که کار عامه نبود جز خری یا خرخری»(سنایی غزنوی)(منبع: پرورش ذوق عامه در عصر پهلوی، نوشته علی قلی‎پور). چنان که از این مصادیق بر می‌آید، ادبا و دانشمندان مذکور، از برج عاجی دست نیافتنی، «مردم» یا «عامه» را تحقیر می‎کنند و برای ایشان شأن و ارجی دون و حقیر قائل‎اند و «عوام کالانعام»‌شان می‎پندارند، «بل هم اضل»! به عبارت دیگر، همواره نخبگان فکری از جایگاهی بالادستی به پایین می‎نگرند و گفتار و کردار و ذوق و سلیقه ایشان را ارزشگذاری و تحقیر می‌کنند.

فقدان اصالت و یکسان‌انگاری

مهم‎ترین ویژگی دوران تجدد از دیدگاه برخی تاریخ‎پژوهان، سر بر آوردن مردم است. برکشیده شدن آدم کوچه و خیابان(و نه برگزیدگان و فرادستان) از جایگاه رعیتی صغیر و نارس به فردی خودآیین و مستقل، چنان که ایمانوئل کانت می‎گفت، مهم‎ترین معنای روشنی‎اندیشی به مثابه اساس فرهنگ جدید است. پیامد این امر برابری حقوقی و دموکراتیک شدن شئون مختلف حیات جمعی انسان‎هاست. یک پیامد ناگزیر(و شاید نامطبوع) این وضعیت، مهم شدن طبقه متوسط و سلائق و علائق این گروه و در نتیجه یکسان‎شدن یا هم‎سان شدن مطلوبات کل جامعه با این طبقه است. دست کم می‎توان از نوعی ارجحیت این طبقه سخن به میان آورد. واکنش این وضعیت در میان برخی نخبگان فکری، نخست در سده نوزدهم قابل ردگیری است. سورن کی‎یرکگور(1855-1813)، متفکر دانمارکی و نیای فلسفه وجودی(اگزیستانسیالیسم) در میانه این سده، با انتقاد جدی از روزنامه‎ها و مطبوعات، آنها را نماینده میانمایگی و ابتذال معرفی می‎کرد و از اصالت گمشده و قوت گرفتن سلایق انبوه جمعیت(crowd) ناراضی بود. مشابه سخنان را می‎توان در یکی از برجسته‎ترین متفکران این سده یعنی فردریش نیچه(1844-1900) پیگیری کرد. نیچه در آثار متنوعش به نقد اخلاق میانمایگان و «رمه‌«ها می‌پرداخت و متفکر اصیل و جدی را کسی می‎خواند که از بلندترین کوه‎ها فرود آمده و با در هم کوفتن ارزش‎های میان‎مایه و پست، به ارزش‎هایی «انسانی، بساانسانی» و آری‎گویانه به زندگی فرا می‎خواند.

پستمدرنیستم در برابر آنتیکنفورمیسم

خط فکری مواجهه با ابتذال و میانمایگی، از کی‌یرکگور قرن نوزدهمی به مارتین هایدگر، یکی از بزرگترین فیلسوفان سده بیستم می‎رسد، متفکری که با طرح اندیشه «اصالت» به انسان گمشده در ازدحام توده‎ها و «کسان»(داسمن) می‎تازد. تفکر انتقادی نیچه نیز در بنیانگذاران چپ‎گرای مکتب فرانکفورت، تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر بازتاب می‎یابد. اندیشمندانی که نگران همسان‎سازی(کنفورمیسم) تجدد ابزاری هستند و هنر عامه‎پسند(در نمودهایی چون سینما و موسیقی جاز و پاپ) را مهم‎‎ترین نمود «صنعت فرهنگ» هم‎سان‎ساز تلقی می‎کنند. مقابله با این رویکردهای «نخبه‎گرا» نسبت به فرهنگ عامه، در میانه و دهه‎های پایانی قرن بیستم از سوی دو جبهه قوت گرفت. از یکسو «پست‎مدرن»ها بر مبنای نسبی‌انگاری عام، به نفی تقابل هنر والا و هنر مبتذل یا عامه‌پسند پرداختند و هر گونه ارزشگذاری میان سلائق و علایق فرهنگی و هنری را تخطئه کردند. سوی دیگر پژوهشگران «مطالعات فرهنگی» قرار گرفتند که ایشان نیز با تکیه بر نسبی‌گرایی و انکار امکان طبقه‎بندی، از اعتبار یکسان و برابر همه فرهنگ‎‌ها و خرده‎فرهنگ‎ها سخن گفتند و برچسب‎های «مبتذل» و «عوامانه» و «میان‎مایه» را «ارزشگذارانه» و در نتیجه غیر «علمی» و «ایدئولوژیک» تلقی کردند.

نقد وضعیت به جای نقد فرد

اما آیا اطلاق صفت مبتذل بر یک سلیقه یا یک شیء نوعی نگاه از بالا، نخبه‌گرا و رویه‌ای ارزشگذارانه و غیر«علمی» است؟ آیا یوسف اباذری و تمام کسانی که در سالهای قبل و بعد از او از مبتذل شدن سلیقه فکری و فرهنگی مردم سخن می‎گویند، خطا می‌کنند؟ آیا نمی‎توان میان موسیقی کلاسیک با موسیقی پاپ به لحاظ ارزش موسیقایی تمایز گذاشت؟ میان فیلم‎های بالیوودی با سینمای مستقل اروپا چطور؟ آیا در خود یک «ژانر» هنری، به لحاظ ارزش‎های آن «ژانر»، تفاوتی می‎توان میان دو نمونه قائل شد و مثلا گفت که فلان قطعه موسیقی پاپ، ارزش بیشتری از دیگر قطعه دارد؟ پاسخ به این پرسش‌ها دشوار است. در عمل البته چنان که آمد، به ضرورت‌های عملی این ارزشگذاری و انتخاب صورت می‌گیرد. اما احتمالا برای این که بتوان به طور قطع و یقین از برچسب‎های مبتذل و والا دفاع کرد، نیازمند میانجی‎های دیگری هستیم. یک واسطه می‎تواند شبکه مناسبات و روابطی باشد که این برچسب‎ها در آن به کار گرفته می‌شوند. یعنی با لحاظ کردن بافت اجتماعی و ساخت گفتاری، ابتذال را تن دادن به مناسبات نابرابر و غیرعادلانه موجود و بلکه تقویت آنها خواند. با این نگاه، امر مبتذل، شیء یا عمل یا خواست یا سلیقه یا... است که اسیر و منقاد وضعیت موجود شده (برای تفصیل این رویکرد، نگاه کنید به گفتگوی مفصل با عادل مشایخی در همین مجله). روشن است که این نگاه تلاشی است برای فاصله گرفتن از نگاه نخبه‎گرا و شخصی و می‎کوشد معیاری عام برای تفاوت‌گذاری میان مبتذل و غیرمبتذل ارائه کند. نگاه قابل بحث دیگر شاید رویکرد هایدگری به قضیه باشد. هایدگر اصالت را پایبندی به خود و امکانات و ظرفیت‎های خود و در یک کلام «خودینگی» می‎خواند و در مقابل ابتذال را خودفراموشی و انحلال در سپهر همگانی قلمداد می‌کرد. با این نگاه وضعیت مبتذل، شرایطی است که انسان‎ها را از خودشان دور می‎کند و آنها را گرفتار هیاهوی همگان و ترجیحات و علایق و سلایق ایشان می‎کند(تفصیل این رویکرد را در یادداشت احسان شریعتی در این مجله بخوانید). با این دو نگاه شاید بتوان معیاری عام و همگانی برای مبتذل نامیدن و مهم‎تر از آن مبتذل شدن ذوق و سلیقه عمومی(یا عکس آن) پیدا کرد. بر این مبنا، مبارزه با ابتذال و تحقیر آن از انگ زدن‎های شخصی و فردی و نگاه از بالا فراتر می‎رود و به جای متهم کردن این فرد یا آن شیء معین به ابتذال، به نقد وضعیتی می‎پردازد که در آن امور مبتذل و میان‎مایه و سطحی و بی‎ارزش می‎شوند.

این مطلب نخستین بار در روزنامه اعتماد منتشر شده است.

نظر شما