شناسهٔ خبر: 31303900 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایران آنلاین | لینک خبر

چرا به انسان شناسی نیاز داریم؟

جهان امروز ما، بیش از هر رشته انسانی دیگری، به رهایی‌بخشی از جنس انسان شناسی احتیاج دارد. به محققی که بیاید وسط خانه و زندگی‌مان و بعد بگوید که مثلاً چهره فلان پدیده این است و این مردمان جهان زیستشان این است و فلان آیین چنین مختصاتی دارد.

صاحب‌خبر -
چرا به انسان شناسی نیاز داریم؟
 ما نیاز داریم که اقتدار محققان برج عاج نشین شکسته شود تا فرهنگ، تاریخ و‌موجودیت امروزمان بدرستی فهم شود. در روزهایی که کمترین نقاط متصل شدن به یک هویت را تجربه می‌کنیم و گنگ خواب دیده و فرهنگ و جامعه را در ناخوش احوالی می‌بینیم، انسان شناسی دستی نجات بخش است چراکه ترجمان وضعیت از نمایی بسیار نزدیک است. او با شنیده‌ها و یافته‌های عمومی کاری ندارد، او خود چشم و گوش و فهم واقعیت‌ها است.
از این‌رو باید ادعا کنیم که با تأسیس این رشته، فرهنگ، راویان امین خود را یافته است. انسان شناسی در مقابل رویکردهای نظری آسیب شناسانه که جامعه را هزار پاره می‌کنند و روی میز تشریح می‌نشانند، با اتخاذ راهبرد مفاهمه مشارکتی، سعی در حفظ انسجام میدان می‌کند و در این راه خود یکی از دیگری‌های مورد تحقیق می‌شود. بیرون نمی‌ایستد بلکه با شکستن آیین تبختر میراث جامعه شناسی کلاسیک، درست در وسط میدان دست به کار پژوهش و تحقیق است. جامعه به انسان شناسی و بیش از آن به رویکرد متهورانه آن در مواجهه با جامعه و پدیده‌های فرهنگی احتیاج دارد تا بتواند روایتی واقعی از خود به دست دهد و خود را در آیینه این روایت‌ها، خوانش کند، بفهمد و در نهایت تثبیت شود یا تغییر کند.
در این شماره که در دست شماست تلاش کردیم تا حدی ابعاد انسان شناسی را به‌عنوان رشته‌ای انسانی که باید بیشتر دیده و به آن توجه شود، واکاوی کنیم. از این‌رو مصاحبه‌ای با دکتر اصغر ایزدی جیران از انسان شناسان جوان و بسیار پرکار را می‌خوانید و دو یادداشت تحلیلی یکی از مرتضی کریمی، دانشجوی دکترای انسان شناسی و مدرس دانشگاه و دیگری از جبار رحمانی انسان شناس فرهنگی و عضو هیأت علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی.
 
ِ هنر ِ دیدن و شنیدن «دیگری»
چرا به بینش انسانشناسی و رویکرد رهاییبخش آن احتیاج داریم؟
دکتر اصغر ایزدی جیران، انسانشناس و مدرس دانشگاه به این سؤال پاسخ میدهد
 انسان‌شناسی، علمی‌ترین رشته علوم انسانی و انسانی‌ترین رشته در علوم است. این تعریف را اریک وولف ارائه کرده است و از آنجا یی که زیاد دست به دست شده، شاید یکی از چند چیزی است که احتمالاً درباره‌ انسان‌شناسی شنیده باشید.  اما اینکه انسان‌شناسی بواقع چیست با یک تعریف یک خطی قابل وصول نیست. باید یکی از آن انسان‌شناسان خوره میدان به پست‌تان خورده باشد تا بفهمید چطور برای انجام یک پژوهش به آنی دفتر و دستک دانشگاهی و همه پوزیشن‌های علمی! غیب می‌شوند و جایش دو جفت چشم مشتاق و کفش آهنین ظاهر می‌شود. انسان‌شناس واقعی وسط خیابان، سر کوچه و بین آدم‌ها سوژه‌های تحقیقش را می‌یابد و باز می‌یابد. او چشم و گوش و ذهن دیگرانی می‌شود که می‌خواهد جهان آنها را بکاود. او از برج عاج به ما، به جامعه ما نگاه نمی‌کند، او یکی از ماست و در بین ماست و این ویژگی‌ است که این رشته را تا حد زیادی خاص و ویژه می‌کند. برای دانستن بیشتر درباره انسان شناسی سراغ یکی از جدی‌ترین انسان‌شناسان حال حاضر یعنی دکتر اصغر ایزدی جیران، انسان‌شناس و مدرس دانشگاه رفتیم. او به ما یادآوری می‌کند که چرا به انسان شناسی به مثابه شیوه‌ای از زندگی نیاز داریم و چرا باید به مبانی اصیل این رشته، یعنی حضور در میدان، برگردیم. شما یکی از منتقدین جدی انسان‌شناسی کنونی هستید و مدتی است که مبانی انسان‌شناسی جدید را تبیین می‌کنید. اساساً مشکل انسان‌شناسی فعلی چیست؟ مردم و دانشگاهیان چطور این رشته را می‌شناسند؟
به نظر من عملکرد انسان‌شناس‌ها در ایران مسأله‌ اصلی است که به نوعی این رشته را از ماهیت اصلی‌اش دور کرده است. این رشته و شاغلانش قطعاً یکی از ناشناخته‌ترین‌ها در میان اهالی دانشگاهی و غیردانشگاهی ایران‌اند. غیردانشگاهیان وقتی اسم رشته انسان‌شناسی به گوش‌شان می‌خورد، گمان می‌برند با کسی طرف‌اند که قادر است یک کلیتی از آدم‌ها را بداند و بگوید که در سرشان و روان‌شان چه می‌گذرد: «حالا بگو ببینم مردم ایران چطور مردمی هستند؟»: پرسشی که من را به حالتی از خنگی و لالی وارد می‌کند. وضعیت دانشگاهیان حتی بدتر است. آن‌هایی که از رشته‌هایی غیر از علوم اجتماعی‌اند، گاه اسم این رشته را هم نشنیده‌اند و ممکن است آن را به الهیات ربط دهند. آن‌هایی که از علوم اجتماعی‌اند، گرچه شناخت نسبتاً بهتری از گروه قبلی دارند، اما این رشته را ضعیف می‌دانند و معتقدند که قادر نیست همپای رشته‌های قوی حرکت کند.
چه چیزی در این ناشناسی انسان‌شناسی نقش داشته است؟
باید بگویم خود ما. کسانی که اسم‌مان را انسان‌شناس گذاشته‌ایم ولی انسان‌شناس نیستیم!
مگر انسان‌شناس «بودن» چه ویژگی مشخصی دارد که در انسان‌شناسان ایرانی سراغ ندارید؟
تعهد به انجام کار و پژوهش میدانی طولانی‌مدت و نوشتن متن‌های برخاسته از میدان، آن وظیفه‌ای است که ما را از رشته‌های دیگر جدا می‌کند. انسان‌شناس‌شدن بدون درگیری مستمر با کار میدانی، از دروغ‌هایی بود که برای دهه‌ها در محیط‌های آکادمیک انسان‌شناسی یعنی در دانشگاه‌ها و مؤسسات خصوصی، فروخته شد و خریده هم شد. انسان‌شناس کسی است که به قول پیر بوردیو به خیابان می‌رود و با مردم حرف می‌زند. خیلی ساده است نه؟ ولی خیلی تراژیک هم هست، چون اغلب انسان‌شناس‌ها به خیابان نمی‌روند و با مردم حرف نمی‌زنند. دیدن و شنیدنِ «دیگری»، قلب انسان‌شناسی است و ما تهی از قلب شده‌ایم. وینا داس، انسان‌شناس را کسی می‌داند که با دیگری سکنی می‌گزیند. کسی که ساکن می‌شود، فرود می‌آید، می‌نشیند. در این زمان‌های سکونت و پس از سکونت، کار تکمیلی انسان‌شناس را باید از زبان کلیفورد گیرتز بشنویم: «انسان‌شناس کسی است که می‌نویسد. دیدن، ساکن شدن و سپس نوشتن.»
همان‌طور که خودتان به درستی اشاره کردید، بیشتر انسان‌شناسان بنام در جهان، عمر حرفه‌ای‌شان را در میدان‌ها گذرانده‌اند؛ به این اعتبار آیا می‌شود گفت برخلاف خیلی از رشته‌های انسانی دیگر، امتیاز انسان‌شناسی این است که این رشته، شیوه‌ای از زیستن است؟
بله. عموماً یکی از معیارهای اصلی من برای سنجیدن اینکه خودم یا شخصی دیگر بدل به انسان‌شناس شده است یا نه، آن است که ببینم آیا کردارهایی چون دیدن، ساکن شدن و نوشتن از دیگری، دلمشغولی هر روزه شده است؟ آیا فرد به انسان‌شناس شدن یا میدانی‌کار شدن به‌عنوان بخشی از روش تحقیق می‌نگرد یا عنصری بنیادین از زیستن و عمل کردن در این جهان؟ فراتر از این، هر شیوه‌ زیستی اگر اصیل باشد خودش را بدن‌مند هم می‌کند، یعنی فعالیت‌هایی خاص از آن شیوه به بدن می‌چسبد. نگاه، احساس، خواب‌ها و... همگی ویژگی اتنوگرافیک یا مردم‌نگارانه به خود می‌گیرند. نوشتن هم می‌تواند فعالیت فرهنگی صاحبان این سبک زندگی جدید باشد. شاید نخستین وظیفه در بازسازی ریشه‌ای رشته‌ انسان‌شناسی آن باشد که از ایده‌ «شیوه‌ای از زیست بودن»اش دفاع کنیم، چیزی حتی فراتر از ژانر علم و نهاد دانشگاه. و یک نکته‌ بسیار اساسی و مهم، اینکه هر شیوه‌ زیستنی را می‌توان از لحاظ اخلاقی و سیاسی ارزیابی کرد. کردارهایی چون دیدن و نوشتن، همزمان کردارهایی برای مراقبت کردن از دیگری و دفاع کردن از دیگری نیز هستند. در پژوهش‌های میدانی خود من در این سال‌های اخیر، این دیگری‌ها، قربانیان اجتماعی و فرهنگی خشونت‌ها هستند. بنابراین، کمترین چیز در مورد کار میدانی آن است که بگویم روش تحقیق است، اما بیش‌ترین چیز آن است که بگوییم شیوه‌ای از زیستن است که سویه‌های اخلاقی و سیاسی دارد.
 شخصیت انسان‌شناس پیدا کردن آن‌طور که شما ترسیم کردید نوعی طی مسیر سخت اخلاقی، علمی و سیاسی است که نیاز به راهنما دارد. با تکیه بر تجربه خودتان لطفاً بگویید چطور می‌توان این سه‌گانه‌ را به هم وصل کرد؟
بله ولی الان که به حدود 13 سال پیش نگاه می‌کنم، از زمانی که نخستین کار میدانی‌ام را در پاییز 1384 در میان فقرای حاشیه‌نشین تبریز انجام دادم، می‌بینم که به جای اینکه من انسان‌شناس شدن را در یک فرآیند تربیتی یاد بگیرم، خودم را بدل به راهنمای خودم کردم. چیزی که همیشه نقصان آن را به دل داشته‌ام، تجربه کردن استاد-شاگردی است. دوره‌ای چند ساله باید پیش استاد و مربی‌ای سپری می‌کردم تا از من یک شخصیت اتنوگرافیک بسازد.
و این نقصان را چطور می‌شود در نسل جدید محققان اجتماعی و انسان‌شناسان برطرف کرد؟
برای حل مشکل نیاز به یک عزم جمعی داریم ولی به صورت فردی در ماه‌های اخیر تلاش کرده‌ام تا دوره‌هایی را با عنوان «تربیت اتنوگرافر (مردم‌نگار)» راه‌اندازی کنم. اما خودم این راه را بدون این تربیت پیموده‌ام و دارم می‌پیمایم. چگونه آدم می‌تواند از خودش یاد بگیرد؟ وقتی آدم تربیت نشود، دنبال اصول راهنمای انجام کار میدانی یا مردم‌نگاری از کتاب روش‌های تحقیق است. اما وقتی همین آدم کتاب‌خوانده به میدان می‌رود، اضطراب سراپایش را تسخیر می‌کند، زبانش قفل و ذهنش کند می‌شود. شاید برای همین است که در ایران، آن تعداد بسیار معدودی هم که دل به دریا می‌زنند و به میدان می‌روند، خیلی زود می‌خواهند سر و تهش را هم بیاورند. تحقیق‌های میدانی «بزن در رویی» عنوان مناسبی است برای این نوع پژوهش‌ها. صبوری و تحمل را در کتاب‌های روش تحقیق ننوشته‌اند. رفیق شدن را هم ننوشته‌اند. نه در دفترها نوشته‌اند و نه در دانشگاه‌ها درس داده‌اند. نه تنها ننوشته‌اند و درس نداده‌اند، بلکه منع‌اش هم کرده‌اند. من این چیزها را نه از کتاب‌ها و نه از یک مربی، بلکه از لحظات بسیار سختی در میدان‌های مختلف پژوهشی‌ام یاد گرفته‌ام، لحظاتی که هر کدام‌شان تلاطم عظیم هیجانی بوده‌اند و کافی بوده‌اند برای از پای درآوردن یک پژوهشگر و فراری دادنش از میدان.پس انسان‌شناس در کتاب، در دانشگاه و در پشت میز نیست. در تلویزیون، در روزنامه، در شبکه‌های اجتماعی و در ده‌ها تریبونی هم نیست که به‌عنوان کارشناس فرهنگی این موضوع و آن موضوع حرف بزند. آنها در این پناهگاه‌ها حرفی از میدانی که «خود»شان رفته باشند، دیده باشند، زیسته باشند و رنجش را کشیده باشند، نمی‌زنند. انسان‌شناس با مردم است، برای مردم است. حرفش و قلمش هم برای مردم است.
اصلاً ساده هم نیست...ما برای همراه دیگری شدن به مهارت‌هایی نیاز داریم. آسان نیست به خانه آدم‌ها راه یافتن، به مناسک مهم‌شان پا گذاشتن و یکی از آنها شدن. چطور این کار را انجام می‌دهید؟
من در طیفی از موضوعات و میدان‌های مختلف بود که انسان‌شناس بودن را تجربه کردم. به میان هواداران تیم تراکتورسازی تبریز در استادیوم رفتم. در این جوشان جمعی شرکت کردم، شعار دادم؛ و متحد شدم، برادر شدم. به میان فقرای حاشیه‌ای-شده کرمانشاه رفتم. در محله‌شان ساکن شدم. با کسبه‌شان دوست شدم. به خانه‌هایشان رفتم. داستان‌های رنج‌شان را شنیدم. به میان افغان‌های مهاجر در پاکدشت رفتم. در دفتر ان‌جی‌اویی ساکن شدم که پناهی بود برای بچه‌های افغان، در جامعه‌ای که به شیوه‌های مختلفی آنها را از بدنه اصلی‌اش کنده است. به خانه‌هایشان رفتم. به میان عشایر قره‌داغ در آذربایجان شرقی رفتم. چادرم را در کنار چادرشان در ییلاقات بنا کردم. شعرهای تراژیک‌شان (بایاتی) را شنیدم. با نوجوان‌هایشان رفیق شدم، همبازی شدم. از همه این‌ها خواسته‌ام تا «اثر» و «رد»ی بر من بر جای گذاشته شود. همین جای ماندن دیگری در من هست که بار انسان‌شناس بودن را می‌تواند معنی کند. این جاها گاه من را واداشته تا چندین شب، قبل از خواب گریه کردم، همچون روزهای اولی که کار میدانی‌ام را در میان فقرای حاشیه‌نشین تبریز شروع کرده بودم. این جاها گاه دلهره‌ای کشنده را به جانم افکنده است، آن زمان که چندین شب را در میان معتادهای کارتن‌خواب دروازه‌غار تهران گذراندم. این جاها گاه وحشت‌زده‌ام کرده‌اند، مثل وقتی که جوان پرزوری خفت‌ام کرد، کتکم زد، فحش داد. با وجود این بارها، آن جا و رد مهم، پیوندهایی انسانی است که بین من و بسیاری از افراد مورد مطالعه‌ام در میدان‌های مختلف ساخته شده است. کمتر رشته دانشگاهی‌ای را می‌توان سراغ گرفت که از دل آن چیزی غیر از علم در بیاید. به نظر من، برای انسان‌شناس، دیگری‌ها یا افراد مورد مطالعه، در واقع افراد مورد مطالعه نیستند، بلکه افراد مورد دوستی‌اند. این چیزی است بیگانه با روح کار علمی. کاری که به‌دنبال انداختن فاصله میان پژوهشگر و موضوعات مورد پژوهش است، به نام عینیت، به نام بی‌طرفی. می‌خواهم بگویم انسان‌شناس ارمغان جدید و ارزشمندی برای اتفاقاً جهانی دارد که هر روز بیش‌تر از روز قبل به طغیان‌های خصومت و نفرت پرت می‌شود. انسان‌شناس، غریبه‌ای است که می‌خواهد دوست بشود.
دوستی به جای کارشناسی امور از بالا یا به قولی تسلط بی‌رقیب محقق به سوژه‌ها و موضوع پژوهش، به نظر نوعی بدعت و یک شیفت پارادایمیک در علوم انسانی است که دارد توسط انسان شناسی ایجاد می‌شود. به نظرم نه تنها این موضوع باعث تغییر در رویکردهای کلان تحقیق اجتماعی می‌شود بلکه به کلی محقق را نیز دیگرگونه می‌کند. نظر شما چیست؟
دقیقاً موافقم. میدان، انسان‌شناس را تغییر می‌دهد؛ و این را هم اضافه کنید به مواردی که روندهای علمی موجود و پذیرفته‌شده تاب آن را ندارند و من آن را ارمغان دیگر این رشته می‌دانم. روند معمول این است که موضوع پژوهش زیر چشم خیره‌ محقق برود. موضعی که آغاز تولد پژوهشگر مستبد است. ادامه این روند به این می‌انجامد که پژوهشگر موضوع را دستکاری کند و تغییر دهد. ولی انسان‌شناس که به قول مریلین استراترن در لحظات غوطه‌وری در میدان به سر می‌برد، از موضع نخبه‌گرایانه و استبدادی پایین آمده است. اکنون به جای تأثیر یک‌طرفه، شاهد تأثیر متقابل هستیم و چه بسیار زمان‌هایی که وقتی از میدان‌هایم به دانشگاه می‌آیم، احساس می‌کنم که برای چندین هفته و چند ماه آدم دیگری شده بودم و چه احساس خوبی داشتم از اینکه در میان مردم زیسته‌ام و هم‌راز دردشان بودم.
چیزی که برای من در مطالعه‌ آثار انسان‌شناسان برجسته، همیشه جلب توجه کرده نوع نوشتن آنها در مورد سوژه‌های مورد مطالعه‌شان است. انسان شناس روایتگری می‌کند طوری که انگار هنر و علم را در هم آمیخته است؛ او روایت‌های دست اول می‌دهد. اساساً نوشتار انسان شناس با دیگر پژوهشگران علوم انسانی چه تفاوتی دارد؟
بله، انسان‌شناس کسی است که می‌نویسد: این حکم کلیفورد گیرتز، انسان‌شناس را از سایر پژوهشگران جدا می‌کند. گرچه بالاخره همه‌ کسانی که پژوهشی انجام داده‌اند، نتایج‌شان را می‌نویسند، ولی نوشتن انسان‌شناس فرقی اساسی دارد. انسان‌شناس، نویسنده است، مؤلف است. این‌جا آن جایی است که ویژگی غریب دیگر این رشته خودش را نشان می‌دهد؛ پیوند علم و هنر. ساختن و پرداختن متن، به‌عنوان محصول برخورد میان انسان‌شناس و میدان مورد پژوهش‌اش، نیاز به حساسیت‌ها و مهارت‌های ادبی دارد. انسان‌شناس که رفته است، دیده است و زیسته است، باید بتواند به ظریف‌ترین و دقیق‌ترین شکل ممکن واقعیت را توصیف کند. نوع کلمات و فرم نوشتار در پژوهش اتنوگرافیک متفاوت از فرم‌های از پیش تدارک‌ دیده شده در علوم سخت است. شیوه‌هایی از داستان‌پردازی واقع‌گرا به کار برده می‌شود و این غریب است با فرمالیسم یکدست.
به نظر شما از آنجایی که انسان‌شناسی، روایتگر صداهایی است که از قلب میدان می‌آید می‌شود گفت این رشته یک جورهایی رهایی بخش انسان است؟ مردم چه سودی از پاگرفتن این رشته و بیشتر شناخته‌شدن آن می‌برند؟
نانسی شپرهیوز، از برجسته‌ترین انسان‌شناسان معاصر، به ما می‌گوید که باید انسان‌شناسی را تبدیل به چیزی بکنیم که یک ذره به رهایی‌بخشی انسانی کمک کند. فقط یک ذره. این رهایی‌بخشی دقیقاً از رابطه‌ برابرگرا و مشفقانه‌ای برمی‌آید که در ساکن‌شدن و همراه‌شدن با دیگری به دست آمده است. رهایی از هر آن‌چه که باعث می‌شود اندیشه و کردار انسان‌ها سرکوب شود، چه با زنجیرهایی که فرهنگ به نام الگوهای درست زندگی پدران بر مغزشان بسته است، چه از طریق شبکه‌های نامرئی قدرت در سطوح خرد و کلان و چه حتی با یافته‌های علمی که ادعای تعیین حقیقت را دارند. انسان‌شناس گرچه با مردم می‌زید و گرچه به آنها احترام می‌گذارد، ولی به‌طور کامل در آنها و شیوه‌هایشان حل و مضمحل نمی‌شود. او همچنان موضع انتقادی‌اش را حفظ می‌کند، تا یاور مردمانی باشد که وقت و زندگی‌شان را با او به اشتراک گذاشته‌اند. انسان‌شناس زاییده‌شده از این نوع انسان‌شناسی در قالب یک انسان‌شناسی جدید قرار می‌گیرد. این انسان‌شناس هم از موضع روشنفکرانه‌ متکبرانه‌ بسیاری از رشته‌های علوم اجتماعی و فرهنگی پایین می‌آید و هم از موضع تقدیس‌گرایانه انسان‌شناس‌های قدیمی بالا می‌رود.
 
انسان‌شناسی و مسأله امروز فرهنگ ما
جبار رحمانی -  انسان شناس فرهنگی

انسان‌شناسی یا مردم‌شناسی، علم مطالعه زندگی انسان‌ها در تنوع زمانی و مکانی آن‌است، این علم به‌دنبال فهم شباهت‌ها و تفاوت‌های جوامع و فرهنگ‌های انسانی است. آنچه وجه ممیزه علم انسان‌شناسی است، بینش روش‌شناختی محوری آن‌است که برای فهم زندگی، محقق می‌بایست تجربه زیسته‌ای از فرهنگ و اجتماع مورد پژوهش داشته باشد. لزوم تجربه زیسته از یک فرهنگ به معنای آن‌است که کنشگران و اطلاع‌رسان‌های آن فرهنگ در حقیقت، معلمان محقق هستند. محقق در این میان نقش یک مترجم میان فرهنگی را بازی می‌کند، مترجمی که ابتدا خودش فرهنگ مورد نظر را باید همدلانه بفهمد و بعد آن را به شیوه‌ای عمیقاً علمی و هنرمندانه برای دیگران روایت کند.در دنیای امروزی که تحولات فرهنگی شتاب بیشتری گرفته و گاه تفاوت‌ها و فاصله‌های فرهنگی منجر به دور شدن آدمیان از یکدیگر شده است، لزوم درک همدلانه تفاوت‌ها و کشف خویشتن از نگاه دیگری، قابلیت اصلی این رشته علمی برای ما محسوب می‌شود. به همین دلیل می‌توان گفت انسان‌شناسی علم مواجهه با دیگری است، مواجهه‌ای همدلانه و مبتنی بر همزیستی که در نهایت به‌دنبال ایجاد بستری برای توسعه همزیستی در جامعه متکثر امروزی و مهم‌تر از همه تعدیل و مهار خودمحوری و قوم‌محوری‌های فرهنگی در گروه‌های انسانی و در نهایت رسیدن به زندگی در صلح است. از همین منظر در بستر جامعه ایرانی که تنوع و گوناگونی فرهنگی یکی از خصیصه‌های اصلی محسوب می‌شود، بینش انسان‌شناختی ضرورت پیدا می‌کند. هرچند در تلقی سطحی از علم انسان‌شناسی، این علم به دنبال توصیف میراث سنتی یک فرهنگ است، اما در اصل انسان‌شناسی به‌دنبال نشان دادن راه و روش زندگی آدمیان در زمان و مکان مختلف است تا از این طریق نشان بدهد که فرهنگ به مثابه شیوه زندگی مردمان چگونه در طی تاریخ و در تعامل با دیگران شکل گرفته و تداوم و تحول یافته است. این علم قبل از هر چیز نوعی نقد فرهنگی هم هست. مواجهه با تفاوت‌های فرهنگی و شباهت‌های فرهنگی و درک همدلانه و عمیق آنها بستر اصلی نقد فرهنگی است، نقدی که در نهایت به‌دنبال کاستن تعصبات فرهنگی (به‌عنوان منشأ خشونت‌های فرهنگ و عدم صلح میان فرهنگی) و افزایش خودآگاهی فرهنگی است. در جامعه ایرانی این علم علی رغم سابقه هشتادساله (بنگاه مردم شناسی در 1316 در ایران تأسیس شد)، هنوز در آغاز راه است. آغاز راهی که دو خصیصه در آن وجود دارد: یکی عدم درک سنت‌های فرهنگی درون تمدن ایران ایرانی و دیگری عدم درک درست فرهنگ‌های پیرامونی دور و نزدیک. این دو خصیصه سبب نوعی در خودماندگی فرهنگ در جامعه امروز ایران شده که جهان ایرانی را به جهان بسته و منزوی در عرصه جهانی بدل کرده است. جامعه ایران امروز که به تعبیر برخی محققان دچار نوعی اسکیزوفرنی فرهنگی شده، از طریق مواجهه انتقادی با خویشتن و درک جهان‌های فرهنگی پیرامون خودش است که امکان بازسازی تصویر خویشتن از آیینه دیگری را دارد، بازسازی که در نهایت بتواند ما را به نقشی مؤثر و صلح‌آمیز در جهان ایران و جامعه جهانی برساند. این نوع نقد فرهنگی معطوف به کسب خودآگاهی مستلزم درک همدلانه از تنوع و گوناگونی فرهنگی در ایران و جهان است که بیش از هرعلمی، انسان‌شناسی این قابلیت را برای رسیدن به این تجربه زیسته و همدلانه از دیگری‌های فرهنگی می‌تواند به ما بدهد.

انسان شناسی، صدای حروف صامت زندگی
مرتضی کریمی - انسانشناس
  زندگی در عصر مدرن، یک زندگی تکه تکه است. انسان مدرن، برای گذران یک روز از زندگی خود، می‌بایست نقش‌های اجتماعی متعددی را عهده‌دار شود؛ نقش‌هایی که حتی گاه در تناقض یا تعارض با یکدیگر قرار دارند. زندگی تخصصی و شغلی و مصائب آن از طرفی و پیچیدگی حوزه‌های صمیمی، مسأله هویت و جنسیت از طرف دیگر باعث شده است مدیریت این زندگی پربسامد، خود به مسأله‌ای چالش‌برانگیز تبدیل شود. در این میان، گاه قسمت‌هایی از زندگی فدای قسمت دیگری شده، نادیده گرفته  یا سرکوب می‌شوند. مسأله مهم دیگر برقراری یک ارتباط ارگانیک میان ابعاد و تکه‌های مختلف زندگی روزمره است. با از بین رفتن الگوهای سنتی، مطلق و همسان‌ساز که خود به خود از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شد، هر شخص ناگزیر است که هر روز کتابچه زندگی‌اش را ورق زده و مجدداً مورد بازنگری قرار دهد. این تأملی بودن، بازنگری هر روزه زندگی، تفسیر مداوم داستان زندگی که آنتونی گیدنز، آن را «بازتابندگی زندگی روزمره» می‌نامد، ممکن است گاه با اخلال مواجه شود. تعدد حروف صامت در داستان زندگی، گاه زبان ذهن را برای خوانش این متن به لکنت می‌اندازد.
کار انسان‌شناسی توجه به حوزه‌هایی از زندگی فردی و جمعی است که مورد غفلت قرار گرفته و در اثر اعمال قدرت به حاشیه رانده شده‌اند. البته سرکوب ابعادی از زندگی فردی و اجتماعی، همیشه در اثر فرآیندهای آگاهانه و عامدانه انجام نمی‌شوند، بلکه در بسیاری از مواقع نتیجه ناخواسته و غیرقابل پیش بینی فرآیندهای اجتماعی دیگر هستند. قسمتی از خشکیدگی شاخه‌های زندگی روزمره، ناشی از جدا افتادگی و نرسیدن خون اجتماعی به ریشه‌ها و آوندهای آنهاست. بنابراین علاوه بر صدا دادن به بخش‌های بی‌صدا، سرکوب شده، تضعیف شده و حاشیه‌ای شده، وظیفه انسان‌شناسی برقراری ارتباط زنده و خون‌‌‌رسانی به تمامی ابعاد و اندام حیات اجتماعی و فردی است.
تفاوت انسان‌شناسی با برخی از رشته‌های دیگر علوم انسانی این است که انسان‌شناسی به شکلی متواضعانه خود را یک میانجی یا حلقه گمشده زندگی اجتماعی می‌داند و درصدد قضاوت حیات اجتماعی از منظری فرادستانه نیست. همچنین انسان‌شناس بر آن نیست تا واقعیت پویای اجتماعی را در قالب نظریه‌های متفرعنانه تراوش یافته از ذهن محقق بریزد. به همین منظور انسان‌شناس در میدان تحقیق خود، نه فقط به شکل ذهنی، که به شکل بدنی حاضر بوده و در برساخت اجتماعی واقعیت‌های مورد مطالعه مشارکت می‌کند. 
بنابراین برای انسان‌شناسان، در پرانتز گذاشتن واقعیت و کنارگذاشتن کامل پیش‌فرض‌ها نه تنها ممکن، که مطلوب هم نیست؛ چرا که بویژه در گرایش‌های انتقادی‌تر، انسان‌شناس نسبت به میدان مطالعه خود می‌بایست حساس بوده و در قبال آن مسئولیت‌پذیر باشد. حضور بلند‌مدت در میدان تحقیق، شراکت در غم و شادی‌ها، مشاهده پدیده‌ها در طول زمان و فهم ارتباط بین پدیده‌های تکه تکه و به ظاهر بی‌ربط، نیازمند آن است که محقق در یک میدان و حوزه مشخص مشغول به کار باشد. بنابراین تنها درباره آن میدان اجازه صحبت و البته وظیفه نقش‌آفرینی دارد. این اتصال با زندگی واقعی باعث می‌شود تا انسان‌شناس به ناگزیر دیدگاهی چندرشته‌ای یا میان‌رشته‌ای پیدا کند. 
به‌عنوان مثال یک انسان‌شناس پزشکی نمی‌تواند بدون دانستن اطلاعات پایه در خصوص علم پزشکی در میدان پزشکی به تحقیق بپردازد. مورد ابتلا به یک بیماری، به‌عنوان مثال سرطان را در نظر بگیرید. یک انسان‌شناس پزشکی است که می‌تواند پل‌های ویران‌شده میان پزشک و بیمار، پرستار و پزشک، مددکار و تیم درمان، مدیران و پزشکان، جراح با فیزیوتراپ، رادیولوژیست و متخصص تغذیه و غیره را واکاوی کند. انسان‌شناس، می‌تواند احساسات بیان نشده، امیال و خواست‌ها و نیازهای سرکوب شده، منافع ابراز نشده، زبان‌های فراموش شده و انتظارات بازگو نشده را شنیده و از متن اجتماعی استخراج کرده و مانند زنبور عسلی، این گردهای تکه تکه را در فهم، دانش، مهارت و تجربه زیست شده خود به هم آمیخته و شهدی جهت بازنمایی و دیدن مجدد واقعیت از منظری کلی‌تر و یکپارچه‌تر ارائه کند. با وجوداین، انسان‌شناس دچار این توهم نیست که مشاهدات خود در یک محیط اجتماعی را به محیط‌های دیگر تعمیم داده یا نظریاتی جهانی صادر کند. در واقع میوه و ثمره حضور در میدان تحقیق، فهم تفاوت‌های فردی، توجه به روایت‌های اشخاص و یکه بودن هر متن اجتماعی است. بنابراین انسان‌شناسی اگرچه در محیط علم‌زده ایران کنونی (علم تجربی) که تحت تأثیر شدید مهندسی و پزشکی است، به حاشیه رانده می‌شود اما در واقع، یکی از عملی‌ترین، کاربردی‌ترین و ضروری‌ترین علوم برای حفظ و بازتولید سرمایه‌های مادی، اجتماعی و فرهنگی و معنوی جامعه است.

 

کلمات کلیدی

برچسب‌ها:

نظر شما