شناسهٔ خبر: 31210916 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه ایران | لینک خبر

سفر به نقطه صفر مرزی

اینجا شورآباد است ... جهنمی فراموش شده

صاحب‌خبر -



زهرا مشتاق
روزنامه نگار
به جهنم خوش آمدید. ادریس همان طور که «گوتگا» می‌جود، به بلوچی می‌گوید به جهنم خوش آمدید و دهانش به خنده باز می‌شود. روی دندان‌هایش رد خونین گوتگا است. دندان‌هایی چرک و سیاه. می‌گوید این جا همه گوتگا می‌جوند. هم زن‌ها و هم مردها. گوتگا نمی‌گذارد دندان درد بگیریم. نظیر احمد می‌گوید نشئه هم می‌کند. بعد دست می‌کند در جیبش و بسته زرورق مانند سفیدی را باز می‌کند و نشانم می‌دهد. مثل لواشک سیاه سیاه است. مثل یک تکه قره قورت نرم و له شده، قرمز تیره. با ولع تمام کاغذ را در دهانش جا می‌دهد و عصاره کاغذ را می‌کشد بیرون. و بعد تفاله باقی مانده در دهانش را تف می‌کند روی خاک. رودابه‌ای کوچک از خلطی غلیظ و قرمز رنگ روی زمین رها می‌شود. زمین خاکی، پر از تف‌های قرمز است. تف .......
الیاس چشم‌هایش به زور باز می‌شود. در خواب راه می‌رود. شیشه هنوز قدش را خم نکرده، اما خونش به کل فاسد شده. ایدز دارد و هر وقت که دلش بخواهد می‌آید خانه و گراناز، زن پا به ماهش باید برایش بساط جور کند.
جلویم یک کوه شناسنامه است. شناسنامه‌های کهنه، شناسنامه‌های نو، کارت ملی، سند خانه. شوربازاری‌ها با دعوا داد می‌کشند که ما پاکستانی نیستیم. ما ایرانی هستیم. ما بلوچ هستیم. آن قدر عصبانی هستند که حرف‌هایشان نیاز به ترجمه ندارد. در تخم چشم‌هایشان درد عمیق و تکان دهنده‌ای است که می‌تواند در جا آدم را خشک کند.
در شوربازار بیش از ۲۲۰ خانوار زندگی می‌کنند. اگر تعداد اعضای هر خانواده حداقل 10 نفر باشد، با جمعیتی بیش از دو هزار نفر روبه‌رو هستیم. خانواده‌هایی بشدت فقیر که نه از حداقل امکانات، که از هیچ امکاناتی برخوردار نیستند. به آنان هرگز هیچ گونه آموزشی داده نشده و تقریباً همه ساکنان بی‌سواد مطلق هستند. اندک کسانی هم که سواد دارند، در مدارس قرآنی درس خوانده‌اند. فقر چنان فراگیر است که رفتن به مدرسه هرگز اولویت هیچ خانواده‌ای نبوده است.
آن‌ها در خرابه‌هایی شبیه به خانه زندگی می‌کنند. در هر حیاط دست کم 10 خانواده زندگی می‌کنند و هر خانواده حداقل شش بچه دارد. زن‌ها یا حامله‌اند، یا بچه‌ای به پستانشان آویزان است یا هر دو شکل. تقریباً تمام مردهای محله معتاد هستند. پیرمردها و پیرزن‌ها بیشتر تریاک می‌کشند و جوان‌تر‌ها مواد صنعتی بخصوص شیشه. غروب، محله پر از فروشنده می‌شود. با موتور می‌آیند و خانه به خانه جنس می‌برند و پول نقد می‌گیرند. شیشه‌ای‌ها تمام فروش یک روز خود را که از جمع کردن زباله به دست آورده‌اند، خرج مواد می‌کنند.
ماه گذشته «مرکز گذری کاهش آسیب» که تنها سمن مستقر در محله است، از ۸۰ نفر آزمایش ایدز می‌گیرد. نتیجه تکان دهنده بوده است؛ ۲۴ نفر مبتلا بوده‌اند. یعنی چهل درصد. ۲۴مرد و زن صاحب خانواده با بچه‌های کوچک...
مرکز گذری کاهش آسیب توسط افراد بومی راه‌اندازی شده است. آنها پاتوق‌ها را شناسایی می‌کنند. از خانواده‌ها فهرست تهیه می‌کنند. در حد توان برایشان سبد غذایی می‌برند و بعد از غربالگری، آمار افراد مبتلا، به شبکه بهداشت اعلام می‌شود. سپس برایشان سهمیه دارو داده می‌شود. اما مبتلایان فهم چندانی از بیماری ایدز و تبعات آن ندارند و جدیتی برای خوردن دارو نشان نمی‌دهند. برای همین، از میان افراد گرفتار ایدز، تنها ۵۰نفر دارو مصرف می‌کنند.
در این محله وسیع، تاکنون هیچ برنامه آگاه‌سازی و آموزشی برای معتادان مبتلا و خانواده‌هایشان وجود نداشته است. اما این مرکز که مدت کوتاهی از تشکیل آن می‌گذرد، شروع به در اختیار گذاشتن سرنگ، چسب زخم و الکل کرده است.
شوربازار آب ندارد. مردم شوربازار از خانه‌های محله‌های دیگر آب تهیه می‌کنند. پولی برای خرید آب ندارند. زن‌ها گالن‌های بیست لیتری کهنه و سنگین را روی سرشان می‌گذارند و مسافتی طولانی راه می‌آیند. موی سر آنها شاید سال به سال هم شانه نشود. موهای ژولیده، خاکی و زبر درست مثل اسکاچ. بچه‌ها بدون استثنا آب بینی‌شان آویزان است و تمام آستین‌ها و شال زن‌ها، پر از رد دماغ‌های پاک‌ شده است. نوزادان اغلب کاملاً لخت هستند و تنها با پارچه‌ای پوشانده شده‌اند. حتی کودکانی که لباس به تن دارند، درست مثل بزرگ‌ترها، لباس‌هایشان چنان پاره و کهنه است که دیگر جایی برای وصله ندارد. می‌شود کودک و حتی پیرمردی را دید که پاهای لاغر و دراز شده خود را در شلواری جا داده‌اند که به زور تا زانوی آنها می‌رسد.
در پیشین هر دست لباس بچگانه بلوچی ۵۰ هزار تومان است و ۵۰ هزار تومان برای ساکنان شوربازار خیلی پول است. در شوربازار فقط یک بقالی وجود دارد. یک بقالی خالی و رنگ و رو رفته. مردم وقتی به بقالی می‌آیند مثلاً هزار تومان روغن می‌خرند یا هزار تومان رب گوجه فرنگی. هیچ شور بازاری به یاد نمی‌آورد یک حلب روغن پنج کیلویی یا یک رب هشتصد گرمی خریده باشد. آنها غذایشان را روی چوب‌هایی که از لابه‌لای زباله‌ها به دست می‌آورند، درست می‌کنند. چون آنها پولی برای خرید کپسول گاز ندارند. ارزان‌ترین غذای دنیا پختن والک است. والک‌های خودرو را جمع می‌کنند و در قابلمه‌ای می‌ریزند. رویش نمک می‌پاشند و با نان می‌خورند. آنها در خوردن نان خیلی صرفه‌جویی می‌کنند، چون هر نان دو هزار تومان قیمت دارد و برای خانواده عیالوار آنها خیلی گران است. زندگی آنها با یارانه می‌گذرد، چون هیچ شغلی وجود ندارد و همین موجب افزایش تعداد زاد و ولدها شده است. زن‌ها حامله می‌شوند تا یک یارانه دیگر به سهم آنها اضافه شود. یک سهمیه ۴۵ هزار تومانی!!
نقطه اوج آرزوی کودکان این است که روزی «گازوئیل کش» شوند!!! چون هر بار قاچاق گازوئیل یعنی صد تا دویست هزار تومان پول!!
زمانی مرز باز بود و پیشین یک بازار مرزی پر رونق داشت. مردها به پاکستان می‌رفتند و چیزهایی برای فروش می‌آوردند. پارچه، موز، ظرف، چیزهای تزئینی . مرز که بسته می‌شود، پیشینی‌ها زمینگیر می‌شوند. فقیر بودند، فقیرتر می‌شوند. دو تکه نانشان می‌شود نیم تکه و سراشیبی فقر آنها را به بدبختی می‌کشاند.
این‌جا، مردها و زن‌ها و حتی کودکان از بیکاری، از فقر و نداری زود معتاد می‌شوند. مرز است و آنچه فراوان، انواع مواد مخدر. این جا آدم‌ها معتاد می‌شوند، چون کار دیگری برای انجام دادن وجود ندارد. اینجاکسی به انها آموزش نداده است. آنها زندگی می‌کنند، چون نفس می‌کشند. هیچ تصور دیگری، هیچ گزینه دیگری پیش رویشان نیست. زندگی بچه‌ها، هیچ فرقی با زندگی پدر و مادرهایشان ندارد. پسرها بزرگ می‌شوند، زن می‌گیرند و بچه پس می‌اندازند؛ دخترها در کودکی عروس می‌شوند و هی حامله می‌شوند. تسلسلی دیوانه‌وار و‌ ترسناک. شورآبادی‌ها هم مثل تمام حاشیه‌نشین‌ها، مثل تمام آدم‌های فقیر و ناآگاه تصوری از هیچ زندگی دیگر ندارند.
مثل ساره پرو که شوهرش علی ابرکار که کارتن خواب و شیشه‌ای و حتی شاید مبتلا به ایدز است، شش بچه روی دست ساره گذاشته و رفته به امان خدا. نائله و فاطمه و ناهید و کامران و سحر و محمد طاها و همچنین مثل محمد یاسین پرو و زیبا پرو که از یک طایفه‌اند.
دیوار که کشیده می‌شود، خیلی از فامیل‌ها می‌افتند آن طرف دیوار و می‌شوند پاکستانی. اما رابطه قوم و خویشی از دست نمی‌رود. گاهی مردی یا زنی، از آن طرف دیوار می‌آیند تا زن یا شوهر کسی بشوند. ولی چون از آن طرف آمده‌اند، نه شناسنامه ایرانی دارند و نه ازدواجشان ثبت می‌شود و نه بچه‌ها حق و حقوقی می‌گیرند. برای همین از میان کوه شناسنامه‌ها، شناسنامه‌هایی هست که در قسمت عقد و ازدواج نام هیچ کس در آن نیست. اما در قسمت تعداد فرزندان، نام چندین بچه نوشته شده است.
مثل زهره، که چون، شوهرش، خان پاکستانی بوده، در شناسنامه‌اش فقط اسم بچه‌هایش آمده است.
یا برعکس، مثلاً چون همسر فیصل خواسته، یعنی گراناز خواسته پاکستانی بوده، در شناسنامه‌اش، فقط اسم عمر و راحله نوشته شده است.
برای همین نرگس و زلیخا و یوسف و محمد شناسنامه ندارند. ولی با هزار دوندگی برای مهدیه و سعدیه شناسنامه گرفته‌اند.
در شوربازار آدم‌ها به دنیا می‌آیند، تا آدم‌های دیگری را تند تند به دنیا بیاورند. در شوربازار، زن‌ها بی‌وقفه می‌زایند.
زن مزار آسکانی‌پور، یعنی زر بی‌بی چرخ که متولد ۱ مهر ۵۷ است، 10 شکم زاییده است. عبدالرئوف و انیسه و عبدالله و شیما و نرگس و شعیب و آمنه و نورالدین و محمد و ابراهیم.
یا سلیمان آسکانی‌پور، که زنش خدا خیر برایش نه بچه آورده؛ مزار و عبدالطیف و رشیده و رشید و اسلم و اسما و ماجد و مسلم و سلمه.
یا بهرام پادگانه و روز خاتون دهقانی که دوازده بچه دارند. شکیله و وسیله و سمیره و آسیه و صفیه و جاوید و یاسر و سهیلا و صابره و نسرین و سعیده و محمد رضا.
در شوربازار ظلم‌های بزرگی هم می‌شود. مثل شوهر دادن دخترها به پیرمردها. به مردهایی که جای پدربزرگشان است.
درست مثل بی‌بکر بلوچی که متولد ۲۸ اسفند ۱۳۱۱ است و زن سومش مهتاب آسکانی پاد که متولد ۱ مهر ۱۳۵۰ است.
مهتاب ۱۳ بچه آورده است. محمد و خدیجه و زاهد و عطاالله و سعیده و راحله و آسیه و نائله و نصیر و طاهره و اسماعیل و مطهره و عبیدالله.
اینجا زن‌ها پیر به دنیا می‌آیند و پیرتر می‌میرند. این جا مردها هم همه پیرمردند. فقر؛ شورآبادی‌ها را پیر کرده است.محله روی خاک بنا شده است. در هر قدم خاک نرم پاها را می‌بلعد. آدم‌ها چهره‌های همدیگر را در لایه‌ای از غبار می‌بینند. هیچ صورتی نیست که رویش خاک نباشد. در هر حیاط تا 10خانوار پرجمعیت زندگی می‌کنند. بچه‌ها پابرهنه، میان خاک می‌لولند و با بزها و سگ‌ها بازی می‌کنند. می‌توان در محله راه رفت و ده‌ها بچه لخت لخت دید که نشسته روی خاک بازی می‌کنند. تقریباً تمام کودکان پابرهنه هستند. خانواده‌ها پولی برای خریدن دمپایی ندارند. آن‌هایی هم که چیزی پایشان را پوشانده، صندل‌هایی پلاستیکی، کهنه و پاره است. در هر حیاط آلونک‌های اتاق مانندی است که از چوب یا مصالح بسیار ارزان ساخته شده است. کف خانه‌ها با حصیر یا موکت پوشانده شده است. مهم‌ترین چیزی که خانواده‌های یک حیاط ممکن است داشته باشند؛ یخچال است. در هر اتاق، در بلندترین قسمت دیوار، طاقچه باریک و درازی وجود دارد، که زن‌ها ظرف‌ها و چیزهای تزئینی خود، مثل آینه و گل‌های پلاستیکی را آن جا می‌گذارند. آلونک‌ها دست کمی از کپر ندارند. چند پتوی پاره و تشک کهنه و دیگر هیچ. اتاق‌ها با لامپ‌های بی‌حال صد روشن می‌شود. صبح‌ها چیزی به‌نام صبحانه و چاشت وجود ندارد. دم ظهر خانواده‌های هر حیاط چیزی برای خوردن سرهم می‌کنند و شب‌ها بچه‌ها با گرسنگی به خواب می‌روند. کودکان حتی فهمی از گرسنگی خود ندارند؛ چون فکر می‌کنند زندگی همین شکلی است. اگر خیلی خوشبخت باشند، تکه نانی برای سق زدن پیدا می‌کنند. تنها تفریح شورآبادی‌ها، قلیان کشیدن است. پیرمردها و پیرزن‌ها قلیان‌های کهنه خود را علم می‌کنند و با همدیگر حرف‌های بی‌اهمیت می‌گویند. دست بعضی زن‌ها النگوهای پلاستیکی دارد. یا گوشواره‌های زرد رنگی که از دور هم داد می‌زند بنجل است. روی خاک مدفوع رها شده انسانی هم می‌توان دید. بچه لختی همان جا که بازی می‌کرده، خودش را خالی کرده و بعد، باز هم بازی کرده. در تمام محله، حتی یک حمام هم وجود ندارد. در گوشه حیاط‌ها، آلونک کوچک سرهم شده‌ای وجود دارد که رویش با پتویی پاره پوره یا تکه‌ای حصیر پوشانده شده. داخل آلونک یک تشت، یک کاسه و یک تکه صابون است. حمام شوربازاری‌ها همین است. آنها هرگز یک حمام واقعی یا یک توالت واقعی
نداشته‌اند.
یکی از مهم‌ترین نیاز محله شوربازار ساخت سرویس‌های بهداشتی است. شوربازار حداقل به پنجاه سرویس بهداشتی نیاز دارد. هر سرویس را می‌توان با حدود سه میلیون تومان ساخت. آب نیز از دیگر نیازهای بسیار حیاتی شوربازار است. در هیچ خانه‌ای، هیچ آبی جریان ندارد.
در شوربازار چاه آبی هست که شاید بشود با حدود ۲۰ تا ۳۰ میلیون تومان آن را راه‌اندازی و قابل استفاده کرد.
اما رو به راه کردن شوربازار دست پر می‌خواهد. شوربازاری‌ها جدا از درست کردن توالت و حمام و داشتن کفش و لباس، نیاز به آموزش دارند و اولین آموزش، پیشگیری از بارداری است. آموزش چگونه زندگی کردن، فرستادن بچه‌ها به مدرسه و....
کسی صدایم می‌کند. طوطی است. زنی با بیست و دو بچه. می‌خواهد آمار خانواده او نیز نوشته شود.
طوطی دهقانی متولد ۱ مرداد ۱۳۳۵، همسر فیضک پر متولد ۱ خرداد ۱۳۳۶؛ و بچه‌هایشان فیض آباد، صدر، جان بی‌بی، مه بوک، سهیل، بیرک، پیشین، پریسا، عبدالرزاق، نصیر، سلیمه، کلثوم، فرهاد، دوست محمد، لیاقت، خیردل، سلیمه، جان بی‌بی، سرور، زبیده، صالح و نظام.
شوربازار، پیشین، سرباز، سیستان و بلوچستان.

نظر شما