شناسهٔ خبر: 31199280 - سرویس استانی
نسخه قابل چاپ منبع: فارس | لینک خبر

نجمه نیلی‌پور

به زبان دیگری بگو که شهید آورده‌اند

به زبان دیگری بگو، به زبانی غیر از زبانی که گوشهایمان با آن آشناست، به زبان زرگری بگو، همان زبانی که زمان جنگ هر وقت پدربزرگ می‌خواست خبر شهید آوردن بدهد با آن زبان می‌گفت، تا مبادا کودکان، دلشان بلرزد.

صاحب‌خبر -

خبرگزاری فارس اصفهان- یادداشت؛ نجمه نیلی‌پور؛ به زبانی دیگر بگو که شهید آورده‌اند، آرام بگو. مثل پدربزرگ آرام بگو،با زبان زرگری بگو؛ به زبانی غیر از زبانی که گوش‌هایمان با آن آشناست، به زبان زرگری بگو، همان زبانی که زمان جنگ هر وقت پدربزرگ می‌خواست خبر شهید آوردن بدهد با آن زبان می‌گفت، تا مبادا کودکان، دلشان بلرزد. آرام بگو، قلب مادران شهدا نازک است، می‌شکند در شکن زلف عزیزانشان.

آرام بگو شهید آورده‌اند، قلب پدران شهدا بی‌تاب است، بی‌تاب بنفشه‌هایی که طره مشکسایشان شهر را پر کرده است. آرام بگو شهید آورده‌اند، قلب همسران شهدا پر درد است، درد عشقی که تاب پرسیدنشان نیست. آرام بگو شهید آورده‌اند، قلب فرزندان شهدا یعقوب است، یعقوبی که مدام می‌خواند یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور؛ آرام بگو شهید آورده‌اند، ضربان قلب شهر به هزار رسیده است.

باز هم شهید آورده‌اند، این بار هم دوباره از همان لشکر 14 امام حسین(ع) لشکری که همیشه پر بوده از معشوقان الهی، همانان که خداوند وعده داده دیه‌شان هست و خواهد بود که «ان وعد الله حق».

هُرم خون شهیدانمان قلب شهر را دوباره به احیا کرد، احیایی دوباره در حال رخ دادن است. احیایی که فقط خدا می‌داند شهر کی و به چه میزان به آن نیاز دارد. دل مردُمان شهر در سینه می‌تپد، از غم فراق، از غم نبودن، از غم ماندن و لایق نبودن برای رفتن، از غم هجران پسرانشان.

دل شهر می‌تپد از این همه نامرامی و بی مروتی، کاش قدری خوش انصاف می‌شدیم و حساب شهدا را از حساب دنیا و آدم‌هایش جدا می‌کردیم. کاش قدری با معرفت‌تر می‌شدیم و برچسب زدن‌هایمان را می‌گذاشتیم برای آیینه‌های خودپسندیمان نه برای خانواده‌های شهیدانمان؛ کاش قدری وظیفه‌شناس‌تر می‌شدیم، کاش می‌شدیم آنچه باید؛ و در این وانفسا تنها امیدمان به دست‌پر کرامت شهیدان است که برویم بدرقه‌شان، تا شاید حمدی بخوانند برایمان، که آن‌ها زنده‌اند و ما مرده و مرده را به خواندن حمد نیاز، بیشتر است.

امروز شهر پر است از حجله‌های قرمز، حجله‌هایی که رد خون پسران و مردان این شهر بر رویشان گذاشته شده، گذاشته شده تا راه را گم نکنیم. دشمن را از دوست بازشناسیم و بدانیم که وظیفه‌مان چیست و آتش به اختیار چه کنیم تا پرچم علوی را بالا نگه داریم.

امروز قلب شهر مجنون وار می‌تپد، آن‌چنان‌که اباعبدالله ضربان قلبش شدت یافت، آن زمان که علی‌اکبر از اسب به زمین افتاد و سراسیمه به جانبش دوید و سرش را به دامان گرفت. امروز دل‌ها می‌تپد از گرمای عشق خداوند به بندگانش، از عشقی که قلم‌ها قاصر می‌شوند و زبان‌ها لال از توصیف و تحلیلشان؛ که عاشقان را سر شوریده در بدن باشد، سری که جز با فدا کردن قرار و آرام نمی‌گیرد.

امروز شهر مجنون وار داغدار عزیزانش است، داغی که سالهاست بر روی قلبش گذاشته شده و هر بار تازه می‌شود؛ داغی که مرهمی می‌خواهد از جنس آسمان، از جنس پرواز.

امروز شهر داغدار است و یک صدا می‌گرید در غم فراق شقایق‌های آتش گرفته‌اش؛ امروز شهر داغدار است و یک صدا می‌گرید در غم فراق لاله‌های پر پرشده‌اش...

به راستی که حق گفت سید شهیدان اهل قلم که «در عالم رازی هست که جز به بهای خون فاش نمی‌شود» و به راستی چیست این راز که همچنان برای فاش شدن خون می‌طلبد؟

انتهای پیام/ 63096/ر20/

نظر شما