شناسهٔ خبر: 31188138 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه ایران | لینک خبر

درباره غزاله علیزاده، داستان‌نویس فقید، به بهانه برگزاری بزرگداشتی به‌نام و یاد او

زنی که از معرکه جان به در نبرد

صاحب‌خبر -


الهام فلاح
داستان‌نویس
«دستاویز من برای ادامه زندگی، ساختن جهانی است منظم، دنیای رمان یا داستان، به امید گرفتن ضرب هرج­ و­مرج جهان بیرون.» این بخشی از سخنان غزاله علیزاده (1375-1327) است در مراسم اهدای جایزه بهترین مجموعه داستان سال 1372.
او از آن نویسنده­‌هایی ا­ست که حتی با گذشت بیش از بیست سال از مرگش همچنان کاریزماتیک بر بالابلند نشسته است. مثل معروفی­ست که می­ گوید، اگر دیدی آدم‌­ها پشت سرت حرف زدند و قصه ساختند، بدان راه را درست می‌­روی، پس همان را پیش برو. غزاله علیزاده بعد از مرگش همچنان دستمایه شایعه و قصه­‌پردازی همه نوع جماعتی بوده و هست. از نویسنده و همکار و هم­ صنف بگیر تا خواننده و خبرنگار و روزنامه‌نگار و فیلمساز. اما بواقع چرا زنانی چون غزاله یا فروغ اینقدر به‌طور رشک‌زایی همیشه محل گره‌افکنی و طرح‌سازی‌های ذهنی بوده‌اند؟
فروغ با آن شعرهای پر کنایه و ایهام و آن زندگی شخصی و آن مرگ مشکوک و غزاله هم با داستان مطول و تاریک و تلخ «خانه ادریسی‌ها» و زندگی خصوصی و فرزند‌خوانده‌ها و مرگ بشدت مرموز و بی‌بدیلش. کافی‌است نام غزاله علیزاده را در یکی از موتورهای جست‌و‌جو تایپ کنید. چندین روایت گوناگون از مرگ و زندگی و روابط شخصی‌اش خواهید یافت که راستی و ناراستی هیچ‌کدام مشخص نیست. اما آیا همه این‌ها برای این نیست که کسی مثل غزاله حتی بعد از بیست سال از مرگ خودخواسته‌اش همچنان برای زمانه ما زنی روشن و پیشرو محسوب می‌‌شود؟ غزاله‌ای که نه تحصیل در رشته‌ای نو و نه غربت فرانسه و نه مرگ پدر و نه سلوک خاص زندگی دوران دانشجویی‌اش در تهران یا دو ازدواج با مردانی که هر دو صاحب‌نام و نه حتی فضای بسته و مهجور ادبیات و داستان‌‌نویسی برای زنان آن زمان او را از معرکه بیرون نراند. به‌همین سبب شاید بعید باشد گمان کنیم زنی اینقدر قوی که هوش و قدرت خلاقه خود را در شاهکارش خانه ادریسی‌ها نشان‌مان می‌دهد، بابت ترس از مرگ در اثر بیماری و درد سرطان اقدام به خودکشی کرده باشد. این تکه‌های کم و گم پازل را که کنار هم بگذارید شما هم به این روایت و طناب و حلقه‌دار و آن جنگل مه‌آلود جواهرده شک خواهید کرد.
باورتان نمی‌شود که چیزی از راه رسیده و این زن را از ادامه زندگی برای ساختن همان جهان داستانی عاری از هرج و مرج جهان بیرون ناامید ساخته باشد. آن وقت است که بدتان نمی‌‌آید دل به دل هزار روایت گوناگونی که از زندگی و مرگ غزاله علیزاده ارائه می‌شود بدهید و هر کدام را که به مذاقتان خوش آمد باور کنید. غزاله علیزاده شاید در سبک آثار و نوشته‌هایش شباهتی به سیلویا پلات نداشته باشد. اما خوب که نگاه کنید شباهت‌هایی زیادی بین نگاه این دو به زندگی و مرگ خواهید یافت و وای به روزی که نویسنده‌ای خیال کند حتی جهان زیبا و سالم و درست داستان‌‌هایش برای تحمل دنیای بی‌‌رحم و کثیف و تاریک بیرون کمکی نخواهد کرد. آن وقت شاید حتی نتواند صبوری کند تا سرطان کم‌کم کارش را بکند و نفس‌اش را ببرد. هنر مردن شاید والاترین و آخرین هنری باشد که غزاله علیزاده با دهن کجی به استیلای توده‌های بدخیم سرطانی، به اختیار و اراده‌ اویی که خالق جهان‌های داستانی باب میل و اراده خود بوده است، آن را به رخ کشید.

نظر شما