شناسهٔ خبر: 31116728 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه توسعه‌ایرانی | لینک خبر

عشق تو چه‌قدر می‌ارزد؟!

صاحب‌خبر -

آسیه ویسی 

در روزگار ما، با تمام گرفت و گیرها و تابوهای عرفی و سنتی و قانونی بازدارنده‌ای که هست، دخترها و پسرها اما در دوستی و عشق‌ورزی، راه خودشان را می‌روند و به هیچ سنت و عرف و قانونی اهمیت نمی‌دهند. دخترها و پسرها در جامعه امروز ما به‌راحتی وارد رابطه می‌شوند و به‌راحتی هم از آن خارج می‌شوند. قرار، در این رابطه‌ها دلدادگی و عشق در آن معنایی که ادبیات و تاریخ ما سرشار از آن است، نیست که خیلی سال‌ها پیش یک شاعری چنین امروزی را برای‎مان پیش‎بینی کرد که «دیگه دل مثل قدیم عاشق و شیدا نمی‎شه، تو کتابم دیگه اون‎جور چیزا پیدا نمی‎شه»! 

اگر تاریخ ادبیات ما مشحون از افسانه سوزناک لیلی و مجنون، و شیرین و فرهاد بود، و در اساطیر ما منیژه‎ای بود که بر سر چاهی که بیژن در آن فروافتاده بود، آن‌قدر انتظارکشید که یکی بیاید او را بیرون بکشد، امروز اما داستان عشق اغلب دختران و پسران سرزمین ما بر مداری دیگر می‌چرخد. این مدار، مدار پول و میزان سرمایه‌گذاری است. محک عشق‌های امروزی، که اغلب در کوچه و خیابان و در خوش‌بینانه‌ترین حالت در دانشگاه و مهمانی‌ها و تریپ‌های جوانانه آغاز می‌شود، میزان پول و سرمایه‌ای است که وسط گذاشته می‌شود. پسرهای امروز با این‌که به طعنه از دخترها، با تعبیر تحقیرآمیز «پلنگ‌های آهن‌پرست» یاد می‌کنند، اما گویا حواس‌شان نیست که خودشان برای به‌دست آوردن همین پلنگ‌ها، تا چه اندازه و تا کجا حاضرند برای هم جنس‌های‌شان شاخ و شانه بکشند و پول خرج کنند و مثلا برای ولنتاین، خرس بزرگ‌تر، و هدیه گران‌بهاتری بخرند. این یک بازی، چه به برد بینجامد چه به باخت، دو سر دارد؛ بازی عشق و عاشقی این دخترها و پسرها، در اوج خود، نمایش ثروتی است که مهم نیست از کجا و چگونه به‌دست آمده است؛ مهم این است که در این بده و بستان، به هر مناسبتی-داخلی و سنتی که پسوند مزگان با خودش داشته باشد یا خارجی و غیرسنتی مثل ولنتاین- چه کسی توانسته است هدیه گران‌تری بدهد یا بگیرد. امروز عشق یک کالاست و نه یک احساس. کالایی که می‌شود برای آن ارزش مادی تعیین کرد و به همین مناسبت به‌راحتی می‌توان آن‌را خرید. عشق امروز هیچ حد و مرزی ندارد. رابطه‌ها، یک طرف و یک سو ندارند. هر فرد در یک زمان درگیر چند رابطه است و میزان علاقه و وفاداری صرفا با کالایی که هدیه داده می‌شود ارتباط دارد.  عشق در روزگار ما مثل هرچیز دیگر، کالایی شده است. وقتی هم از کالا حرف می‌زنیم یعنی داریم به حساب بانکی، شغل، اتومبیل و حتی  یک ساعت مچی خاص اشاره می‌کنیم. 

در این میان، اگر رابطه جدی‌تر شود، معامله شکل حادتری به خود می‌گیرد؛ چه چیزهایی از زمین و خانه و ماشین و ویلا و چه سهم از کارخانه و شرکت قرار است به اسم عروس نوشته شود و این‌ها همه به بهانه تضمین یک زندگی است. اما البته اگر پیش همین دخترها، از کالایی شدن خودشان و عشق و مهرشان، حرفی به میان بیاید بی‌شک زره فمینیستی می‌پوشند و در جبهه مقابل مردان می‌ایستند و از آزادی‌های انسانی و مدنی که از آنان سلب شده سخن می‌گویند.

آهن‎پرستی، شیر و پلنگ و زن و مرد نمی‎شناسد. جامعه ما در روابط خود، مثل هر چیز دیگری، دچار تناقض بیمارگونه‎ای است و هنوز که هنوز است نتوانسته است با این تناقض‎ها کنار بیاید و حل‎شان کند. مردان از سویی از آهن‌پرستی زنان حرف می‌زنند اما خود به هر طریقی در راه به دست آوردن این آهن و آن میز و آن مقام و آن سرمایه سرو جان می‌بازند. 

زنان از آزادی و برابری و نیز  استقلال دم می‌زنند اما حاضر نیستند از سنت مهریه و شیربها و سند پشت قباله ازدواج کوتاه بیایند و ثابت کنند که موجوداتی مستقل‌اند و اراده اداره خود را تحت هر شرایطی دارند. اما البته در این میان نباید خلأهای قانونی و عدم حمایت‌های اجتماعی لازم از زنان را نیز از یاد برد. نباید از یاد برد که یک دختر اگر از مرحله پلنگی به بانوی خانه تغییر مقام ‌دهد، اگر فردا روزی خواست از زندگی که در آن امنیت ندارد خارج شود، تحت حمایت کدام قانون تامین اجتماعی می‌تواند از آزادی و استقلال خود استفاده کند؟ و اصلا قانونی هست که آزادی و استقلال او را به رسمیت بشناسد؟ 

 

نظر شما