شناسهٔ خبر: 31094281 - سرویس استانی
نسخه قابل چاپ منبع: فارس | لینک خبر

روایتی خواندنی از یک کوچه در اراک

چگونه کوچه شهید مجیدی در 6 ماه، 6 شهیده شد

حجت‌اله مجیدی اولین شهید بود که اسمش شد اسم کوچه، بعد هم مهدی قدیمی، حمید خدیمی و محمدرضا نادری. شش ماه بعد هم رحمان سوارآبادی در بمباران پنج مرداد با حدود صد نفر دیگر شهید شد، به این ترتیب کوچه ما 6 شهیده شد.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرگزاری فارس از اراک، دوران هشت سال دفاع مقدس دورانی سراسر خاطره و درس است، خاطرات تلخ و شیرینی که هر کدام گنجینه ارزشمندی برای ایران اسلامی است.

 محمدناصر فرجی از فعالان انقلابی و دوران هشت سال دفاع مقدس است که در گفت‌وگو با فارس از خاطرات آن روزهای آتش و خون می‌گوید.

روز بیستم بهمن احمد غلامپور فرمانده قرارگاه کربلا و علایی فرمانده قرارگاه نوح، آخرین هماهنگی را با فرمانده لشکرها انجام دادند، غلامرضا جعفری نیز فرماندهان تیپ را توجیه کرد و همین هماهنگی به ترتیب به تیپ‌ها، گردان‌ها و گروهان‌ها منتقل شد. حالا مشخص شده بود که امشب شب عملیات است، بچه‌های تعاون برای تحویل وسایل نیروها به تک‌تک گردان‌ها مراجعه کردند.

مهدی در آخرین لحظات قبل از عبور از اروند، آخرین نامه وصیت‌گونه خود را اینگونه به اتمام رساند: «ان تنصر الله» وعده پروردگار رحمانم است که اگر دین او را یاری کنم در هر وضعیتی یاریم خواهد کرد و من با توکل بر او دل به او بسته‌ام که «هو علی کل شی قدیر» و تمام امورم و خانواده‌ام و همه مشکلاتم را به خدا می‌سپرم که اگر «افوض امری الی الله» باشد، حتماً «ان الله بصیر بالعباد» جاری است.

برنامه کلی به این صورت بود که لشکر ما (لشکر17) در وسط باشد و با لشکر 31 عاشورا در راست و لشکر 41 ثارالله در چپ الحاق کند، به شدت توصیه شده بود که در تمام مراحل چهارگانه عملیات هماهنگ پیش برویم و از جلو افتادن یا عقب افتادن خودداری کنیم، همچنین قرار بر این شد که به محض تسخیر شهر، قربانی پرچم سبز امام‌رضا(ع) را بر بلندترین مناره مسجد فاو نصب کند.

با عبور غواص‌ها و شکسته شدن خط دشمن و ایجاد سرپل و اعلام رمز و شروع عملیات، هزاران نیروی جان برکف، سرمست و بی‌قرار هم‌چون فنر‌هایی که از جا جهیده شوند، سوار بر قایق‌ها شدند، اروند صحنه قایق‌های تندرویی شده بود که مثل مور و ملخ نیروها را به ساحل فاو می‌بردند و برمی‌گشتند، ذکر دعا بود و ان یکاد. کجا دانند حال ما سبک‌بالان ساحل‌ها. موج‌های سهمگین اروند بود و سرعت برق‌آسای قایق‌ها و باران شبانگاهی و جیرجیر همزمان هزاران هزار جیرجیرک و آوای قورباغه‌ها، هلی‌کوپترها هم همزمان به ارسال ماشین‌های سبک و سنگین و توپ و تجهیزات مشغول بودند.

برای اولین بار در طول تاریخ جنگ، حدود یک ساعت چنان آتش تهیه‌ای بر روی عراقی‌ها ریختیم که زمین و زمان بهم دوخته شد. شاید چنین حجم آتشی فقط در جنگ جهانی اول یا دوم اتفاق افتاده بود. همزمان از زمین و هوا و دریا نیروهای سپاه و ارتش فاو را زیر آتش گرفته بودند.

تا اینجای کار همه چیز به خوبی پیش‌رفته بود. شهر فاو خیلی سریع‌تر از آنچه که فکرش را می‌کردیم به تسخیر ما در آمد، عراقی‌ها تا روز سوم هنوز باورشان نشده بود که عملیات اصلی فاو باشد و فکر می‌کردند که این عملیات فریب است و عملیات اصلی در مناطق عملیاتی ارتش یعنی شلمچه، ایستگاه حسینیه تا کوشک است.

صبح روز چهارم بود که یواش‌یواش پذیرفتند که فاو واقعاً از دستشان رفته و این عملیات اصلی بوده است، لذا به سرعت نیروهایشان را از سایر جبهه‌ها فراخواندند و با حضور سپاه سومشان که از قوی‌ترین نیروهایشان بود به علاوه گارد ریاست جمهوری و همینطور حضور خود عدنان خیرالله، معاون صدام و وزیر دفاع در منطقه، درصدد پاتک و بازپس‌گیری فاو برآمدند.

مأموریت گردان مهدی محمودی عبور از میانه فاو و رسیدن به سه‌راهی جاده فاو ـ ام‌القصر نزدیکی کارخانه نمک بود. همان جایی که نیروهای گارد ریاست جمهوری عراق به خط گردان روح‌الله پاتک زده بودند. با تانک و توپ و جیپ و هرچه در توان داشتند جلو می‌آمدند. هواپیماها و هلی‌کوپترها هم پشتیبانی‌اشان می‌کردند. وجب به وجب زمین فاو را با بمب و موشک و گلوله و خمپاره شخم می‌زدند. بمباران و گلوله‌باران شیمیایی هم از همان روز شروع شد.

نیروهای توی خط حسابی خسته شده بودند. چهار روز بود که دایم می‌دویدند و لحظه‌ای پلک روی هم نگذاشته بودند. غروب همان روز نیروهای گردان تازه‌نفس امام حسن(ع) از راه رسید، قرار بود با گردان روح‌اله جایگزین شوند. ولی در آخرین لحظات مأموریت تازه‌ای به آنان محول شد. حسین علایی فرمانده قرارگاه نوح، کوثری فرمانده لشکر27 و جعفری فرمانده لشکر17، همان شب تصمیم گرفتند دو گردان منتخب از نیروهای زبده هر دو لشکر برای مقابله با پاتک سنگین عراقی‌ها به جلو بفرستند.

گردان امام حسن(ع) از لشکر17 و گردان حبیب از لشکر27 انتخاب شدند، کاوه نبیری فرماندهی گردان امام حسن(ع) را بر عهده گرفت و نورخدا قاسمی هم شد معاونش، رضا دستواره هم فرماندهی گردان حبیب را بر عهده گرفت. کاوه چند ماه بعد در کربلای 5 شهید شد. رضا دستواره و دو برادرش هم سال بعد هر سه شهید شدند.

در سه‌راهی فاو ـ ام‌القصر تیربارچی‌های عراقی همه را زمین گیر کرده بود، کاوه به نورخدا گفت: «چند تا تک تیرانداز زبر و زرنگ بفرست جلو، تیربارچی‌هایشان را خفه کنند. یاعلی بگویید و برید جلو. بسم‌الله». مهدی و چند نفر دیگر داوطلب شدند، جلو رفتند. تا ساعت 10 مقاومت کردند.

چندتا از تیربارچی‌ها هم بی‌جان بر روی تفنگ‌هایشان افتاده بودند. گلوله‌های توپ و تانک امان بچه‌ها را بریده بود. بالاخره یکی از همین توپ‌ها نزدیک بچه‌ها به زمین نشست، بر اثر اصابت ترکش‌های توپ بدن مهدی و دو سه نفر دیگر پاره‌پاره شده بود. چند نفر هم به شدت مجروح شدند. بالاخره بر اثر مقاومت و جانبازی بچه‌ها تا قبل از صبح، لشکر سوم و نیروهای گارد هم مجبور به تسلیم و عقب‌نشینی شدند.

ساعت 10 شب پنجشنبه 24 بهمن 64 مهدی شهید شد. صبح روز بعد جنازه مهدی و سایر شهداء به عقب منتقل شد. ولی نیروهای باقیمانده تا شش روز جانانه از محور فار ـ ام‌القصر دفاع کردند، عراقی‌ها 80 روز پاتک زدند و هر آنچه در چنته داشتند رو کردند تا بلکه بالاخره فاو را بگیرند و آبروی سیاسی و نظامی صدام را نجات دهند. ولی نشد که نشد. و الفجر 8 شد طولانی‌ترین عملیات جنگ ایران و عراق و حماسه فاو شد جذابترین و مهم‌ترین نبرد هشت سال دفاع مقدس. نهایتاً صدامیان شکست را پذیرفتند و ژنرال ماهر عبدالرشید با شرمندگی و حقارت تمام اعتراف کرد که: «فاو از دست رفته است، باید مراقب باشیم که ایرانی‌ها جلوتر نیایند».

چند روز بعد جنازه مهدی بر روی دستان مردم اراک تشییع شد، مهدی پنجمین شهید کوچه‌مان شد. حجت‌اله مجیدی اولین شهید بود که اسمش شد اسم کوچه، بعد هم مهدی قدیمی، حمید خدیمی و محمدرضا نادری. شش ماه بعد هم رحمان سوارآبادی در بمباران پنج مرداد با حدود صد نفر دیگر شهید شد، به این ترتیب کوچه ما 6 شهیده شد.

مجید فرجی، پسرعمویم که از نیروهای لشکر زرهی کرمانشاه بود، همان شب اول در عملیات فریب و پشتیبانی ارتش دو گلوله خورد و به سختی رخمی شد ولی به هر صورت خودش را با دو عصا در زیر دست به تشییع جنازه مهدی رساند.

محمود گودرزی هم که از نیروهای گردان پدافند لشکر17 بود زخمی شده بود. به تشییع جنازه نرسید. ولی چند روز بعد سربلند و سرافراز برای مداوا و معالجه به اراک آمد. محمود گودرزی یک هواپیمای سوخوی عراقی را با توپ 4 لول ضدهوایی سرنگون کرده بود. تا تعداد هواپیماهای ساقط شده در فاو به پنجاه برسد. از طرف فرماندهی لشکر یک لوح تقدیر و مبلغی هم به عنوان جایزه نقدی به محمود هدیه دادند. عمو کریم هم از پایگاه هوایی نوژه برای نصب و راه‌اندازی سایت موشکی هاگ به نخلستانهای بهمن شیر رفته بود ولی هنوز خبری از او نداشتیم.

صدام که از بازپس‌گیری فاو ناامید شده بود، بمباران شهرها را به اوج خود رسانده بود. بیشتر مردم شهر به روستاها و جاهای امن رفته بودند. شهر به شهر ارواح تبدیل شده بود. نیمه تعطیل و مرگبار. ولی ما و عده کمی از مردم در شهر مانده بودیم.

هر روز چندین بار اعلام وضعیت قرمز می‌شد و آژیر خطر پخش می‌شد. تمام در و دیوار شهر سنگر شده بود. پنجره‌ها را ضربدری چسب زده بودیم تا در صورت شکسته شدن دیوار صوتی، شیشه‌ها بر سر و صورتمان نپاشد. خدا خدا می‌کردیم که حادثه تشییع جنازه فتحعلی ذوالفقاری در روستای مرزیجران، برای ما اتفاق نیافتد.

همان روستایی که رحیم آنجفی، فرمانده غیور تیپ یک لشکر17 و حدود پنجاه شهید را تقدیم وطن کرد، آن روز وقتی هواپیماهای عراقی شهر را بمباران کردند، در راه بازگشت متوجه مراسم تشییع جنازه شدند. بمب‌ها را قبلاً ریخته بودند و شهر در دود و آتش می‌سوخت. بالاجبار ارتفاع خود را به پایین‌ترین حد رسانده تا هم از تیررس ضدهوایی‌ها در امان باشند و هم در آخرین لحظه ضمن شکستن دیوار صوتی و ایجاد رعب و وحشت، آخرین زهر خود را بریزند. جمعیت عزادار را به گلوله بستند. مردم مجبور شدند، جنازه شهید ذوالفقاری را روی زمین رها کرده و در گورها و چاله‌های مجاور پناه بگیرند. آن روز بالاخره تشییع جنازه شهید ذوالفقاری انجام شد ولی با ترس و اشک و آه و خون و آتش.

به علت صنعتی بودن اراک و نقشی که صنایع و کارخانه‌های اراک در مهمات‌سازی و عملیات مهندسی جنگ بویژه طراحی، ساخت و نصب پل معروف خیبر، هم در جزیره مجنون و هم در والفجر 8 روی اروند، داشتند، صدام سهمیه خاصی برای بمباران اراک در نظر گرفته بود که شدیدترین آن شد بمباران پنجم مرداد سال 1365. ولی متقابلاً پدافند اراک هم به شدت قوی شده بود. به طوریکه در طول بمباران‌ها، نیروهای پدافند اراک پنج شش هواپیما را بر فراز اراک سرنگون کردند.

روز چهارشنبه 30 بهمن ماه 64 اراک بمباران نشد. تشییع جنازه معلم شهید مهدی محمودی و مهدی شریفی همزمان باشکوه و با عزت و احترام بر دستان مردم قدرشناس اراک برگزار شد و ما ماندیم و یک دنیا حسرت و آه.

آن پریشان شده گل‌های بهاری در باد              کز می جام شهادت همه مدهوشانند

نـامشان زمزمه نیمه شب مستان بـاد               تـا نگوینـد کـه از یـــاد فراموشانند

 انتهای پیام/و

نظر شما