پروندهای برای محمود گلابدرهای
انقلاب بهروایت شاگرد جلال
صاحبخبر - «... خمینی چه کرده خدا؟ لباسی که 50 سال منفور بوده و هر که تنش بوده یا مسجد بوده یا سر قبر آقا بوده یا روضه میخوانده و تو وقتی توی فرودگاه میدیدی که چطور قرآن را بالا گرفته و سر عمامه پیچیده را تا کمر خم میکرده تا شاه از زیرش رد شود و برود سوئیس برای تعطیلات زمستانی... و چطور با عمامه بزرگش خم میشده و دست شاه را میبوسیده و در کنارش توی ضریح امام رضا میایستاده و زیارتنامه میخوانده و اینجا و آنجا وعظ میکرده و شاه را دعا میکرده و سال تا سال هم حتی در یکی از خیابانهای تهران چشمت به قد و قواره و عمامه و عبایش نمیخورده، حالا به هر طرف که بپیچی عمامه میبینی... . این خمینی کیست؟» «امروز ۲۶ دی است. خیابان دانشگاه مملو از جمعیت است. میدان پر شده. تا توی دانشکده جمعیت موج میزند. تانکها توی میدان حالا زیر دستوپای جمعیت بودند. ناگهان چو افتاد: «شاه رفت.» و در یک آن، شعار شد: «شاه در رفت.» یکباره ولوله شد. خروشی به پا شد. مردم ریختند روی تانکها و کامیونها و میرقصیدند. تفنگها افتاده بود دست مردم. من مثل کفتر غریبی از جمعیت جدا شدم و پریدم تو ماشین. پسر شانزده هفده سالهای هم آمد تو. در خیالم میدیدم که بچهها، دستهجمعی دارند به طرف کاخ میروند. ماشین میرفت. به سرعت میرفت. مردم سرشان را بیرون میآوردند و داد میزدند: «شاه فرار کرد.» بدون اینکه به حرف هم گوش کنیم، حرف میزدیم: «شاه رفت. خمینی میاد. کجا رفت؟ رفت مصر. به درک! رفت مصر؟ انورسادات [رئیسجمهور مصر در آن زمان] بدبخت شد. چریکهای فلسطینی. شاه دررفت. فرار کرد. رفت.» پسری که پشت من آمده بود، دست کرد تو جیبش و سه تا عکس بیرون آورد. دو تا عکس آقا بود و یکی هم عکس یک شهید که گفت برادر بزرگترش است و روز سوم محرم شهید شده است. توی میدان شهیاد، پسر پرید پایین. یکی از عکسهای آقا را به من داد، یکی را هم به راننده و عکس برادرش را هم گذاشت توی جیبش و رفت. کمی این طرفتر، من هم پیاده شدم و افتادم توی سیل ماشین و مردم.» اینها بخشهایی است از کتاب «لحظههای انقلاب» محمود گلابدرهای؛ کتابی که گزارشوار نوشته شده و مانند کتابهای دیگرش مخاطب را با خود همراه میکند. شاید این اسم را خیلیها نشنیده باشند، اما وقتی نگاهی به آثار او میاندازیم، به قول علیرضا قزوه، آثارش بسیار سنگینتر از اسمش است. او متولد سال 1318 در شمیران بود و 15 مرداد 1391 در تهران درگذشت. او شاگرد جلال آلاحمد بود و همیشه این نکته را میگفت و بعدها به دوست جلال تبدیل شد. 16 کتاب از او به چاپ رسیده و بسیاری از دستنوشتههایش هم همینطور مانده است، بدون اینکه به چاپ برسد. گلابدرهای از نگاه دیگران فیروز زنوزی جلالی، نویسندهای فقید درباره او گفته بود: «محمود گلابدرهای نثری بُرَنده و خاص داشت و هرچند عصبیت در کارش بود، اما همواره نثر و زبانی برنده و انتقادی داشت. محمود گلابدرهای اهل مماشات و مصلحتبازی نبود و از این نظر، زندگیاش به آلاحمد شباهت داشت. او نویسندهای خاص بود.» سهیل محمودی بعد از فوت او در دلنوشتهای که برایش منتشر کرد، نوشت: «یکی از عجایب موجودات این جغرافیا و این سرزمین. اصلا بگو یکی از عجایب موجودات این زمین و این زمان. او و منوچهر آتشی اولین کسانی بودند که در شعر و چیز نوشتن دستم را در عالم مطبوعات گرفتند. به معرفی پرویز خرسند در سالهای 1358 به بعد. در هجده سالگیام. و حالا آن هر دو نفر نیستند. ما کجا هستیم؟محمود گلابدرهای نویسنده بود. و خطرکننده بود در نویسندگی. همانطور که در زندگی. سالها در سوئد با زنی و دو پسر. بعد هم 10 سال خانهبه دوشی در آمریکا. 10 سال با یک کولهپشتی. بعد هم آمده بود به ایران. با ریش بلند و شال سبزی به کمر و کفش آدیداس به پا. هرجا میرفت شلوغ میکرد. اگر در سالنی دعوت میشد، از پای سن میپرید روی صحنه. در محافل هم به بروبچههای نویسنده جوانتر میگفت «جوجه». خودش را هم جوجه آلاحمد میدانست. وقتهایی میشد که هیچکس توان تحملش را نداشت. حتی دوستان همسن و سالش. که شنیده بودم با عباس کیارستمی رفیق و بچه محل بوده در شمیران. گلابدرهای ماجراجویی بود که یک لحظه آرام نزیست. «بچه شمرون» که «سرنوشت» تلخی داشت. خودش برای پسرم حسین محمودی تعریف کرده بود که: «در سوئد، پای هواپیما هر چی پول در جیب داشتم دادم به فرزندم و گفتم: من آنجا باید از همان اول برای سر پا ماندن و بقا مبارزه کنم. و رفته بود. و داستانها داشت از این زندگی در این ینگهدنیا. که باید داستانها و رمانهایش را که مثل زندگیاش آشفته بود، بخوانی و نکتههایی را در این باب دریابی. مانده بودم چرا به سوئد برنمیگردد. میگفتند زندگی گذشتهاش در سوئد محدودیتهای قانونی برایش پیش میآورد. در ایران این سالها هم در سنین پس از 60 سالگی باز همان آدم ماجراجو بود. هر مجلسی را به هم میزد. در خیابان که میدیدت با داد و فریاد تیکه بارت میکرد و سخت میشد شر و شورش را تحمل کرد. نه دولتیها میتوانستند تحملش کنند و نه غیردولتیها.» سیمین دانشور درباره کتاب «لحظههای انقلاب» گفته بود: «این کتاب مستندگونهای است از لحظههای اسطورهای انقلاب مردم ایران که نویسنده با تمام گوشت و خون و عصب خود شخصا آزموده، یک نوع ادبیات تجربی است. پیشدرآمد ادبیات انقلابی است که در انتظارش بودم.» شهید دکتر مفتح: «با مطالعه مختصری از قسمتهای کتاب لحظههای انقلاب، محتوا را غنی و عبارات را جالب و زیبا یافتم. نویسنده سعی کرده تا آنجا که خود ناظر عینی حوادث بوده، وقایع انقلاب را نقل کند. در قسمتهایی که دیدم، امانت و صداقت نویسنده متجلی بود.» قرارمان این است که با آمدن بهمن هر بار به یک نویسنده انقلاب بپردازیم و این بار سراغ محمود گلابدرهای رفتیم تا با زندگی و آثارش آشنا شویم. علیرضا قزوه، علی خلیلی و میثم رشیدی مهرآبادی برایمان از گلابدرهای گفتند.∎
نظر شما