یادداشتی درباره وضعیت امروز موسیقی پاپ و مخاطبان آن
«پاشایی» و «هوروش بند» چه میگویند؟!
صاحبخبر - حسن رضایی: آدم عاقل از نوع برخورد افراد خانواده، دوستان، همسایهها و... حد و مرزهای خود را میشناسد و کاری نمیکند که صدای مخاطبش به اعتراض بلند شود. برعکس، بچهها وقتی چیز جدیدی میبینند، از قصد به همان قسمتی از آن دست میزنند که مدام صدایش را درمیآورد! ما به عنوان آدمهای عاقل و بالغ، در تعامل با جامعه نیز باید دارای همین سطح از حساسیت و دغدغهمندی باشیم، و بلکه بسیار بیشتر! جامعهشناسان، مسؤولان و نخبگان ما چقدر با این نگاه به اطرافشان نگاه میکنند؟ من نظر قاطعی در این زمینه نمیدهم. به عنوان یک روزنامهنگار اما میتوانم از این بگویم که بسیاری از ما تنها وقتی صدایمان درمیآید که کارد به استخوان رسیده باشد! چند سال پیش از این چیزی که با نام «پدیده پاشایی» معروف شد، چنین مختصاتی داشت و انبوهی از نخبگان تمام رشتهها سعی کردند آن را تحلیل کنند! خبر انتخاب قطعات موسیقی «ماه پیشونی» از گروه «هوروش بند» و «یک لحظه نگاه کن» اثر «ماکان بند» به عنوان بهترین آثار حوزه موسیقی پاپ سال 97 اما حالا ظاهرا تلاطمی در جایی ایجاد نکرده و واکنشها به آن در حد چند تمسخر توئیتری محدود مانده است. مهم اما این است که این 2 با آرای مردمی این جایگاه را کسب کردهاند و این جامعه است که دوباره دارد با ما حرف میزند! چنانکه در مساله پاشایی، حرفش را به رساترین شکل ممکن فریاد زد و ما هرگز نشنیدیم! به نظر من، مساله، حرفی یکسان است از حنجرههایی متفاوت! برای آنها که به قطعه «ماه پیشونی» رأی دادهاند، ابدا مهم نیست که اعضای گروه «هوروش بند» با یک جستوجوی اینترنتی نام گروهشان را انتخاب کردهاند و حتی تلفظ درست «هوروش» را هم بلد نیستند! مهم این است که هوروش بند حرف آنها را میزند و همین حنجره بودن برای آنها کافی است! 3 سال قبل و در نخستین سالگرد مرحوم مرتضی پاشایی مطلبی مفصل در تحلیل گرایش عجیب جامعه ایران به آثار او نوشتم که به هزاران دلیل - که کمترین آن، معروف نبودن و استاد نبودن نویسنده بود!- هرگز دیده نشد. حالا دوباره هشدارم را تکرار میکنم، شاید به یمن صفحات روزنامه وزین و هوشمند «وطنامروز» دیده و شنیده شود. در آنجا نهایتا نتیجه گرفتم که «اگر بخواهیم یک مشاوره بازاریابی خوب به خوانندگان جوان داده باشیم، میتوانیم آنها را به مانور دادن هر چه بیشتر روی این «نرسیدن»ها تشویق کنیم. یعنی پا گذاشتن در همان راهی که خواسته یا ناخواسته مرحوم پاشایی در آن گام نهاده بود!» و حالا «هوروش بند» و «ماکان بند» ظاهرا ندیده و نخوانده، همان توصیه را اجرا میکنند! پیش از آنکه بگویم منظورم از این نرسیدنها چه بود، لازم است بخشهای از مقدمه آن مطلب قدیمی را بازخوانی کنیم. آنجا حرف من این بود که عمده تحلیلها درباره «پدیده پاشایی» پیرامون مسائلی مشترک دور میزند؛ مسائلی همچون تاثیر رسانه ملی، تاثیر شبکههای اجتماعی، نقش بیماری سرطان، تناقض مرگ و جوانی و مسائل عادی دیگری که از دید یک ناظر عادی نیز قابل واگویی و تشخیص است. بخش دیگری از تحلیلها نیز با فاصله گرفتن از اصل پدیده، به بررسی زیرساختهای اجتماعی شکلگیری «پدیده پاشایی» در مقیاس کلان پرداخته بود. تحلیل دکتر پرویز امینی و استاد یوسف اباذری از این دست بود. دکتر امینی گفته بود: «پدیده پاشایی، نتیجه سرکوب عاطفه در زندگی مدرن بوده است». سپس به دلایل اشتباه بودن هر 2 دسته تحلیلها پرداخته، نوشتم: تحلیلهای گروه اول و افرادی همچون محمدامین قانعیراد، حمیدرضا جلاییپور و دیگر افراد همفکر با آنان را اصولاً نمیتوان تحلیل «پدیده پاشایی» نامید. آنها تنها «پدیده پاشایی» را روایت کردهاند. با کمال احترامی که برای این افراد قائلیم، این گروه همان دلایلی را برای شکلگیری «پدیده پاشایی» ذکر میکنند که شما اگر از بقال سر کوچهتان هم بپرسید، همانها را به شما خواهد گفت. بدون هیچ کم و کاست! «رسانه»، «سرطان»، «تغییر نسل» و از این دست تابلوهای همگانی! اینکه چرا این تحلیل کوچه بازاری، همه ماجرا نیست و به احتمال زیاد، غلط است را میتوان با یک سوال بسیار ساده پاسخ داد. سوال این است که اگر آن تابلوهای همگانی، دلایل اصلی «پدیده پاشایی» بودهاند، چرا در مرگ افرادی همچون: استاد خسرو شکیبایی، پیمان ابدی، استاد محمد نوری، عسل بدیعی، استاد جلیل شهناز، محمد ذوالفنون، ناصر حجازی، آیدین نیکخواهبهرامی، هادی نوروزی و اخیراً مهرداد اولادی چنین پدیدههایی را ندیدهایم؟! درست نبودن تحلیلهای کلان نیز، به دلیل نپرداختن آنها به اصل مساله است. این دسته از تحلیلها در یک اشتباه علمی آشکار، به جای آنکه با مطالعه شخص پاشایی به تحلیل چرایی واکنش جامعه در برابر آن پرداخته باشند، با کنار گذاشتن اصل قضیه، سعی کردهاند با تحلیل «واکنش عمومی»، به تحلیل چرایی ایجاد «واکنش عمومی» بپردازند!» این مشکل، البته درباره تحلیلهای گروه اول نیز مصداق داشت. این یعنی آنکه تمام افرادی که به تحلیل «پدیده پاشایی» پرداختهاند، به جای آنکه به بررسی و مشاهده پاشایی به عنوان کانون خلق اینگونه رفتار در اقشار مختلف جامعه بپردازند؛ با کمال تعجب تنها به بررسی واکنش جامعه در مواجهه با مرگ او پرداختهاند؛ مسالهای که میتواند به یک اشتباه علمی مسلم تعبیر شود. بدیهی است در بررسی هر پدیده با هر دیدگاه روششناختی - اعم از تجربهگرایی، عقلگرایی، استنباطی و ...- نخستین لازمه تحقیق علمی، مشاهده پدیده است. از طرفی برای مطالعه و بررسی هر پدیده اجتماعی، باید پیش از بررسی «واکنش»، به مطالعه و شناخت «کنش»ی که باعث خلق این «واکنش» شده است، پرداخت، در غیر این صورت بررسی ما ابتر و بیپایه خواهد ماند. لذا برای تحلیل آنچه با نام «پدیده پاشایی» معروف شده است، ابتدا باید به مطالعه خود پاشایی پرداخت. بدیهی است مطالعه پاشایی در این حوزه، بررسی ویژگیها و زندگی شخصی او نخواهد بود! زیرا آنچه پاشایی را برای ما پاشایی کرده است، فرضاً مدل مو، طرز لباس پوشیدن یا غذا خوردن خاص او نیست، بلکه آنچه مرتضی پاشایی را به مخاطب معرفی میکند، آثار موسیقایی او است. به نظر میرسد اکثر اظهارنظرکنندگان درباره پدیده پاشایی - که اکثراً اساتید محترم دانشگاه را شامل میشوند - در این باره غفلت کردهاند و لازم ندیدهاند حتی یک بار هم تمام آثار این مرحوم را گوش کنند. در این صورت، اظهارنظر درباره «پدیده پاشایی» همانقدر بیربط خواهد بود که بخواهیم درباره فیلمی نقد بنویسیم که تنها پوستر آن را بر سردر سینما دیده باشیم و بس. طبعا نتیجه چنین شجاعتی، از پیش معین خواهد بود! اما مساله «نرسیدن»ها! بررسی آثار موسیقایی مرتضی پاشایی، دنبال شدن یک خط سیر ثابت در تمام آهنگهای او را نشان میدهد. پاشایی با صدای واقعاً زیبایش، در تمام آثارش، یک «نرسیدن» را روایت میکند. آن هم روایتی فوقالعاده «گیرا و سوزناک!» پاشایی بعضی وقتها به آسمان هم نگاه میکند، ولیکن، مشخص است که عمده آثار او با یک زبان امروزی و خودمانی، از یک عشق زمینی سخن میگوید. از عشقی نه برای وصل، که برای «نرسیدن»، «نرسیدن» و باز هم «نرسیدن»! من نمیخواهم در متن یک تحلیل منطقی، متن را به احساس آلوده کنم. ولیکن منظور این است که این «نرسیدن»، واقعاً در همه آثار مرحوم پاشایی با قوت و قدرت هر چه بیشتر حضور دارد. از این منظر، بدونشک پاشایی روایتگر «نرسیدن»های جامعه ما است. «نرسیدن»هایی که حکماً باید مخاطبان زیادی در متن جامعه داشته باشد. نرسیدنهایی از جنس یک عشق زمینی که ناگزیر با غریزه جنسی پیوند خوردهاند! «پدیده پاشایی»، انعکاس امروز جامعه ما بود، آن هم در واقعیترین شکل آن! پاشایی، حتماً زبان نسل امروز است؛ نسلی که همزمان با هجوم بیامان محتواهای غیراخلاقی به سطح جامعه و فراهم نبودن زمینه ارضای مشروع غریزه جنسی در دنیای واقعی، کسی صدایش را نمیشنود. پاشایی صدای نسل امروز است، اگر گوشی برای شنیدن آن باشد! حالا «هوروش بند» هم در قطعه «ماه پیشونی» با آن ابیات معوج و بگذارید بگویم سخیف! از این میگوید که «وقتشه دیوونه بشم به سیم آخر بزنم / وقتشه که شمارتو بگیرمو زنگ بزنم!» و «ماکان بند» در قطعه «یه لحظه نگام کن» میگوید: «بگو رفتنت شوخیه یه دروغه محضه دروغه محضه نمیخواستم بری وایسادم نگات کردم و سوختم و ساختم». خلاصه سخن اینکه بیش از آنکه با مساله سخیف شدن ذائقه فرهنگی جامعه روبهرو باشیم و تحلیلهایی از این دست ارائه کنیم که آموزشوپرورش به بچهها موسیقی خوب را معرفی نمیکند، باید باور کنیم جامعه موجودی هوشمند است و راه ارضای نیازهای خود را در هر صورت پیدا میکند و راویان این نیازها و مروجان این راهها را هم دوست خواهد داشت. حملات شدید طرفداران پاشایی به استاد اباذری در آن مقطع نیز ناشی از همین است که او میخواهد این راه جایگزینی راکه جامعه هوشمندانه برمیگزیند تخطئه کند، ولو اینکه از نظر ما حرفش درست باشد! من وقتی افرادی را در مجلس و دولت میبینم که با پیشنهاد افزایش سقف وام ازدواج موافق نیستند ولی بودجه 550 هزار میلیاردی شرکت ملی نفت ایران را اساسا در صحن مجلس بررسی نمیکنند، مدام تصویر همان بچهای در ذهنم میآید که ابتدای متن از او سخن گفتم؛ بچهای که جامعه را با اسباببازی اشتباه گرفته و مدام دوست دارد همان نقاطی را فشار دهد که صدایی را از جامعه بلند میکند! چند سال پیش نوشتم: «مادامی که وام خرید پراید 25 میلیون و وام ازدواج 3 میلیون باشد، نسل جوان و حتی خانوادههای آنان با لالایی پاشایی و پاشاییها مأنوس خواهند بود». سخن در زمینه بحران جنسی بسیار است، شاید وقتی دیگر بیشتر نوشتم! جالب است به آماری که همان 3 سال قبل، یکی از اعضای کمیسیون اجتماعی مجلس در گفتوگو با رسانهها اعلام کرده بود، توجه کنید: «۱۲میلیون جوان در سن ازدواج قرار دارند و حدود ۴میلیون نفر نیز افراد مجرد بالای ۳۰ سال هستند!» دست آخر اما این را نیز باید از جنس تعریضی بنویسیم که «دولت» و «مجلس»، «هوروش بند» و «ماکان بند»، «هزارپا»، «نهنگ عنبر» و... آینه مردم جامعه ما هستند؛ انتخابها و سلایق مردمی که شاید به دلیل کمی مطالعه، شاید به دلیل تصمیمات هیجانی، شاید به دلیل نرسیدنهای متمادی و شاید به هزار و یک دلیل دیگر سطحی و قشری شده باشند و این انگ را بپذیرند که حرفشان مبتذل است، اما از آن ناراحت نباشند!∎
نظر شما