شناسهٔ خبر: 30638861 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه رسالت | لینک خبر

اميد زايمان "ادب" از مادر تاريخ

صاحب‌خبر - حامد حاجي‌حيدري از ديرباز تا هم‌اکنون، تحليل‌گران اجتماعي پرنفوذي، از ابن‌خلدون تا کندراتيف، معتقد بوده‌اند که "تاريخ تکرار مي‌شود". هرچند که احتمالاً رويدادهاي طبيعي همچون چرخش مکرر زمين به دور خورشيد يا توالي نسل‌ها از پس يکديگر، الهام‌بخش اين تلقي بوده‌اند، ولي، اين باور، تنها يک الگوبرداري خام از طبيعت نيست، هرچند که الگوبرداري از طبيعت هم کم‌چيزي نيست. سخن از منطق عميق‌تري است؛ اين‌که واحدهاي اجتماعي در نسبت با اقتضائات فرهنگي، متحمل دوره‌هاي متوالي نوباوگي و بلوغ و سالخوردگي و زوال مي‌شوند. يک ايده فرهنگي در جامعه محوريت مي‌يابد، گسترش و تنوع پيدا مي‌کند، سپس، باور به بسندگي و استقرار فرهنگي و اجتماعي، نيروهاي عمل‌کننده اجتماعي را به رخوت مي‌کشاند و ديگر ايده فرهنگي محور جامعه به‌روزرساني و سرزنده نمي‌شوند؛ در مرحله بعد، مسائل اجتماعي فاقد پاسخ فرهنگي، تلنبار مي‌شوند، و مشکلات، هرازگاهي از اکناف جامعه سر برمي‌آورند و به هم گره مي‌خورند، و نهايتاً، مسائل در هم گره‌خورده، به بحران تبديل مي‌شوند. طول اين تکرار تاريخ مي‌تواند بسته به زنده‌بودن روحيه جهاد و مجاهده در يک جامعه، طولاني يا کوتاه شود، ولي منطق اصلي رويدادها ميان زنده‌بودن روحيه جهاد و مجاهده و در سوي مقابل، ميزان رخوت و سستي فعالان اجتماعي و فرهنگي است. اين، منطقي است که نظريه‌پردازان دوري تاريخ را مفتون خودساخته است. از سال‌ها قبل، براي من اين سؤال مطرح بود که چطور شد که از متن يک فرهنگ لاابالي در دهه 1340، نسلي در دهه 1350 ظهور کرد که بي‌اندازه مؤدب و موقر و ثابت‌قدم بود. آن‌ها دکمه پيراهن ساده و سپيدشان را تا زير گلو محکم مي‌بستند و آرام و متين و مصمم راه مي‌سپردند و سرمشق بچه‌مدرسه‌اي‌ها جمله "ادب آداب دارد" بود. مسئوليت‌پذيري و تعهد متقابل آن‌ها به يک ايده انقلابي، نهايتاً به برنامه انقلاب و پيشبرد دفاع مقدس و نهايتاً خيز موفق توسعه و سازندگي انجاميد. سپس، از ميانه دهه 1370، "جوانان را باور کنيم" به "تکرار" ولنگاري 1340 تبديل شد، و توليد و تولد فرهنگي به رخوت و سستي گراييد چراکه بدون پايبندي به اصول و آداب‌شناسي ديوار راسخي بنا نمي‌شود. حال و هوا از سرودها و داستان‌ها و مطبوعات و کتاب‌ها و ساير محصولات فرهنگي رخت بر بست، و اين مقدمه‌اي شد براي رخوت و رکود اجتماعي و حتي اقتصادي امروز. سوال اين است که چطور مي‌تواند تاريخ چرخي بزند و ما دوباره به حال و روز مؤدب و توأم با تعهد متقابل و مسئوليت بازگرديم؟ زماني، سرود زنده‌ياد حميد سبزواري با صداي روح‌افزاي حسام‌الدين سراج، زمزمه‌هاي اين مردم را تسخير مي‌کرد و بيانگر کامل‌عيار روحيه زمان دفاع مقدس بود. بگذاريد سروده کامل مرحوم حميد سبزواري را مرور کنيم که بسته کامل شيوه فکر و زندگي مؤدب آن دوره بود: وقت است تا برگ سفر بر باره بنديم...دل بر عبور از سد خار و خاره بنديم / از هر كران بانگ رحيل آيد به گوشم...بانگ از جرس برخاست واي من خموشم / دريادلان راه سفر در پيش دارند...پا در ركاب راهوار خويش دارند / گاه سفر را چاووشان فرياد كردند...منزل به منزل حال ره را ياد كردند / گاه سفر آمد نه هنگام درنگ است...چاووش مي‌گويد ما را وقت تنگ است / گاه سفر آمد برادر! گام بردار...چشم از هوس، از خورد، از آرام بردار / گاه سفر آمد برادر! ره دراز است...پروا مكن بشتاب، همت چاره‌ساز است / گاه سفر شد باره بر دامن برانيم...تا بوسه‌گاه وادي ايمن برانيم / وادي نه ايمن، هان مگو، بايد سفر كرد...از هفت وادي در طلب بايد گذر كرد / وادي نه ايمن، رهزنان در رهگذارند...بيم حرامي نيست، ياران هوشيارند / وادي نه ايمن، جاده هموار است ما را...اميد بر عزم جلودار است ما را / وادي پر از فرعونيان و قبطيان است...موسي جلودار است و نيل اندر ميان است / تكريتيان (صد- دام) در هر گام دارند...راه‌آشنايان، ره به مقصد مي‌سپارند / ره‌توشه بايد كو؟ بياور كوله‌بارم...اميد را ره‌توشه بهر راه دارم / ره‌توشه بايد، پاي من هموارپو باش...هفتاد وادي پيش رو گر هست، گو: باش / ره‌توشه بايد، عزم را در كار بنديم...دل بر خدا آنگه به رفتن باره بنديم / ره‌توشه بايد، صبر را در دل نشانيم...وادي به وادي باره تا منزل كشانيم / ره‌توشه ما را شوق ديدار حرم، بس...ره‌توشه بايد، مرغوا مشنو ز هر كس / تنگ است ما را خانه تنگ است اي برادر!...بر جاي ما بيگانه، ننگ است اي برادر! / ننگ است ما را خانه بر دشمن نهادن...تاراج و باج رفته را گردن نهادن / تاراج و باج و فتنه را گردن نهاديم...خفتيم غافل، خانه بر دشمن نهاديم / خفتيم غافل، از معاداي حرامي...كرديم سر تسليم ياساي حرامي / خفتيم غافل، رزم را از ياد برديم...پس داوري بر محضر بيداد برديم / خفتيم و دشمن، داد، ني، بيدادمان داد...خواب و خور و افيون و مستي يادمان داد / دشمن، سرا بگرفته و راه نفس هم...دست عمل بشكسته و پاي فرس هم / تاراج شد، تاراج، هر كالايمان بود...خاموش شد هر نغمه، كاندر نايمان بود / ما خامش و او هر طرف شور و شغب كرد...تاوان و خورد و خفت و مستي را طلب كرد / سينا و طور و غزه را بلعيد با هم...ما، خفته و او در تهاجم قدس را، هم / جولان به جولاني دگر بگرفت از ما...مانديم ما سرگشته او را قدس و سينا / فرمان رسيد اين خانه از دشمن بگيريد...تخت و نگين از دست اهريمن بگيريد / يعني كليم آهنگ جان سامري كرد...اي ياوران بايد ولي را ياوري كرد / وقت است تا زاد سفر بر دوش بنديم...دل بر پيام دلكش چاووش بنديم / چابك‌سواران، رهروان، احرام بستند...دل بر طنين اين صداي عام بستند / آهنگ رفتن كن كه ما را چاره فرد است...واماندن از اين كاروان، درد است، درد است / بايد خطر كردن، سفر كردن، رسيدن...ننگ است از ميدان، رميدن، آرميدن / وادي به وادي سينه بايد سود بر راه...منزل به منزل رفت بايد تا سحرگاه / گر خاره ور خارا و گر دور است منزل،...حكم جلودار است، بربنديم محمل / ما را گريزي جز كه آهنگ سفر نيست...عزم سفر كن فرصت بوك و مگر نيست / باور مكن افسانه افسونگران را...همراه بايد شد در اين ره كاروان را / باور مكن اميد ديدار حرم نيست...گامي فرا نه تا حرم جز يك قدم نيست / از دشت و دريا در طلب بايد گذشتن...بي‌گاه و گاه و روز و شب بايد گذشتن / گر صد حرامي صد خطر، در پيش داريم...حكم جلودار است، سر در پيش داريم / حكم جلودار است، بر هامون بتازيد...هامون اگر دريا شود، از خون بتازيد / فرض است فرمان بردن از حكم جلودار...گر تيغ بارد، گو ببارد، نيست دشوار / جانان من برخيز و آهنگ سفر كن...گر تيغ بارد، گو ببارد، جان سپر كن / جانان من برخيز بر جولان برانيم...زانجا به جولان تا خط لبنان برانيم / آنجا كه جولانگاه اولاد يهوداست...آنجا كه قربانگاه زعتر، صور ، صيداست / آنجا كه هر سو صد شهيد خفته دارد...آنجا كه هر كويش غمي بنهفته دارد / جانان من اندوه لبنان كشت، ما را...بشكست داغ دير ياسين پشت، ما را / جانان من برخيز بايد بر "جبل" راند...حكم است بايد باره تا دشت امل راند / جانان من برخيز و زين بر پارگي نه...زي قدس، زي سينا، قدم يكبارگي نه / بايد ز آل سامري كيفر گرفتن...مرحب فكندن، خيبري ديگر گرفتن / بايد به مژگان رُفت گرد از طور سينين...بايد به سينه رفت زينجا تا فلسطين / بايد به سر، زي مسجدالاقصي سفر كرد...بايد به راه دوست، ترك جان و سر كرد / جانان من برخيز و بشنو بانگ چاووش...آنك امام ما علم بگرفته بر دوش / تكبير زن، لبيك گو، بنشين به رهوار...مقصد، ديار قدس، همپاي جلودار. و به رغم اين مضمون درخشان و تاريخ‌ساز از مرحوم سبزواري، امروز، شماري از جوانان ما چه چيزهايي را لاينقطع به گوش خود سيم‌کشي مي‌کنند؟ نيستي‌ حالم خرابه...تو رو با يکي‌ ديگه ديدم...داغون شدم مردم...ولي‌ باز تو رو بخشيدم...نيستي‌ دلشوره دارم...مي‌بينم تو رو تو چشماش...اين تقدير بي‌ رحمه با قلبم...عشق من برو نذار تنهاش...نيستي‌ حال من خرابه...نيستي‌ دستام سرد سرد...چشمام تو رو با اون ديد و دلم باور نکرد...... و باز پرسش من اين است که منطقاً نسلي که گوش به اين ابتذال سپرده است و در سايه شبکه، از محدوديت‌هاي تربيتي گسيخته است، در کدام نقطه، چرخش فرجام دهه 1340 را تجربه خواهد کرد، و به سمت اصول، مسئوليت، تعهد متقابل و ادب و سرمشق "ادب آداب دارد" بازخواهد گشت؟ روزي برخواهد گشت. اين سر به سنگ خواهد خورد. خفتيم غافل، رزم را از ياد برديم...پس داوري بر محضر بيداد برديم / خفتيم و دشمن، داد، ني، بيدادمان داد...خواب و خور و افيون و مستي يادمان داد / دشمن، سرا بگرفته و راه نفس هم...دست عمل بشكسته و پاي فرس هم / تاراج شد، تاراج، هر كالايمان بود...خاموش شد هر نغمه، كاندر نايمان بود.

نظر شما