شناسهٔ خبر: 30638437 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه وطن‌امروز | لینک خبر

گفت‌وگوی «وطن‌‌امروز» با موسی حقانی به مناسبت 26 دی‌ماه، سالروز فرار شاه از ایران

پهلوی مثل بن‌سلمان

به ایران به عنوان گاو شیرده نگاه می‌کردند

صاحب‌خبر - سیدفرید موسوی: به مناسبت 26 دی‌ماه، سالروز فرار محمدرضا پهلوی از ایران با دکتر موسی حقانی، مورخ و استاد دانشگاه گفت‌وگویی انجام دادیم؛ گفت‌وگویی که اشاراتی به وضعیت زمان پهلوی و مناسبات اقتصادی و سیاسی آن دوران دارد. امروز سالگرد فرار شاه مخلوع از ایران است. گویا فرار در خاندان پهلوی مسبوق به سابقه است. بله! خروج رضاخان از ایران در واقع فرار بود. وقتی متفقین ایران را اشغال کردند، روس‌ها تا قزوین آمدند و انگلیسی‌‌ها هم بخش‌های مهمی از ایران را گرفته بودند. به محض اینکه رضاخان متوجه شد روس‌ها در قزوین هستند قصد ترک کشور را کرد و به قصد فرار خواست از کشور خارج شود. در انتها هم با وساطت فروغی و انگلیسی‌ها با وضعی که در تاریخ ثبت شده از کشور رفت. یعنی رضاخانی که سلطنت‌طلب‌ها از او یک چهره مقتدر و بانفوذ می‌سازند، قصد فرار از کشور را داشت؟ بله! این اقتدار به واسطه پشتوانه مردمی نبود، بلکه منشأ این اقتدار، انگلیسی‌ها بودند که او را روی کار آوردند و تا انتها هم پشت رضاخان بودند و در مرحله دوم ارتشی که ایجاد کرده بود. تازه این ارتش هم در شهریور 1320 به کار رضاخان نیامد. پس معلوم می‌شود که منشأ اقتدار او بیگانه بود و قدرت‌های خارجی از اقداماتی که می‌کرد حمایت می‌کردند. تا زمانی که این حمایت بود رضاخان هم به کارش ادامه می‌داد. اینکه انگلیسی‌ها سال 1320 راضی به رفتن رضاخان شدند، آنچنان که می‌گویند مثل گرایش به آلمان و انتقام انگلیسی‌ها نبود، بلکه بعد از خروج از ایران در مکاتباتی که رضاخان با محمدرضا دارد می‌نویسد: «من تعجب می‌کنم که چرا مرا برداشتند، من هر چه آنها می‌خواستند را انجام دادم». از سوی دیگر براساس برآورد انگلیسی‌ها که برآوردی واقعی هم بوده است و در اسناد سفیر آمریکا که در آن مقطع برای وزارت خارجه ارسال کرده وجود دارد؛ ایران از 1318 در آستانه یک انفجار و قیام عمومی بود. انگلیسی‌ها ایران را اشغال کرده بودند تا از راه‌آهن ایران برای کمک به روسیه استفاده کنند، ایران ناآرام به دردشان نمی‌خورد، پس رضاخان را برداشتند تا ملت ایران طعم تلخ اشغال را بتواند تحمل کند. ملت هم از این رو که یکی رضاخان را برداشت، خوشحال بودند. رضاخان هم مثل محمدرضا به کارنامه خود نگاه می‌کرد که تمام خواسته‌‌های بیگانگان را برآورده کرده است و به یکباره دست خارجی به او می‌گوید از ایران خارج شو! چرا برخی در مقابل این واقعیت که رضاخان را انگلیسی‌ها بر سر کار آوردند، مقاومت می‌کنند؟ ببینید! علاوه بر تمام اسناد و مدارکی که در این زمینه وجود دارد، همین کودتای 1229 عملاً با هیچ مقاومتی مواجه نشد! مگر می‌شود در کشوری کودتا بشود و هیچ مقاومتی اتفاق نیفتد؟ از قبل توسط کمیته آهن یا کمیته زرگنده و سفارت انگلیس و عوامل انگلیسی‌ها در ایران زمینه را برای ورود کودتاگران به تهران فراهم کردند. پس اینکه دم از اقتدار بزنند گزافه‌گویی‌هایی است که متاسفانه طرفداران سلطنت همان موقع هم از این مجیزها می‌گفتند. هنر نیست که شما با یک ارتش تا بن‌دندان مسلح مردم بی‌سلاح کشور خودت را سرکوب کنی، اسم این اقتدار نیست. یا اینکه فردی را در زندان بکشی یا املاک مردم را با زور و قوه نظامی تصاحب کنی. حالا بحث رضاخان که مشخص است و موضوع این گفت‌وگو نیست؛ از باب پسر کو ندارد نشان از پدر، محمدرضا پهلوی چرا همیشه چمدانش برای فرار بسته بود؟ محمدرضا پهلوی از ابتدا تکیه‌اش به بیگانه بود اما از سال 1322 متوجه می‌شود که قدرت انگلیس رو به افول است؛ مکاتبات محرمانه‌ای را با آمریکایی‌ها آغاز می‌کند و به آنها می‌گوید ایران فقط با یک شاه مقتدر می‌تواند در بلوک غرب بماند و به آنها کمک کند. آمریکایی‌ها هم تا سال 1325 به این مساله باور نداشتند اما از این تاریخ چون نیروی نظامی هم در ایران داشتند پی به اهمیت ایران بردند که می‌تواند یکی از سدهای اولیه در مقابل کمونیسم و بلوک شرق باشد و همین‌طور اهمیت نفت ایران برای آمریکا. از این رو توجه آنها بیشتر جلب شد و شاه هم هر چه که پیش رفت اتکای خود را به آمریکایی‌ها بیشتر کرد اما تا پایان سلطنت همچنان به دنبال تامین منافع انگلیس بود و از آنها می‌ترسید. در کودتای 28 مرداد، به‌رغم تمام تردید‌هایی که محمدرضا پهلوی داشت، در تاریخ 25 مرداد حکم عزل دکتر مصدق و حکم نخست وزیری زاهدی را می‌دهد اما کودتا خیلی راحت در این روز شکست می‌خورد؛ نصیری که پیام شاه و ابلاغ عزل مصدق را آورده بود دستگیر می‌شود و کودتا با شکست مواجه می‌شود. این در حالی است که محمدرضا پهلوی قبل از شکست کودتا و برای دادن این حکم هم در تهران نماند، اول به کلاردشت و رامسر رفت و بعد از آن وقتی فهمید کودتا شکست خورده از کشور خارج شد و به بغداد و از آنجا به رم رفت. شاید اگر روز 28 مرداد اینقدر منفعلانه با موضوع کودتا برخورد نمی‌شد، محمدرضا دیگر نمی‌توانست به کشور بازگردد، به همین خاطر معروف شد به «شاه چمدان به دست!» چرا که همیشه یک چمدان آماده داشت و به محض اینکه احساس خطر می‌کرد از کشور فرار می‌کرد. این نشان از منشأ قدرت او و اتکا به بیگانه و غیرمردمی بودن وی دارد. محمدرضا پهلوی به کشور بازمی‌گردد و اینجا حمایت‌های خارجی از او تشدید می‌شود. بله! بعد از کودتای 28 مرداد که با پول شرکت‌های نفتی و سازمان سیا و MI6 انجام شد، محمدرضا پهلوی به ایران بازمی‌گردد و از این دوره دوران تشدید دیکتاتوری پهلوی دوم آغاز می‌شود که خیلی تند با مردم و گروه‌های مخالف برخورد می‌شود. وقتی سال 1335 ساواک تاسیس می‌شود این فشارها به قدری تشدید می‌شود که کسی نمی‌تواند جلوی محمدرضا پهلوی بایستد. تا اینکه اوایل دهه 40 حضرت امام نهضت خود را آغاز می‌کند. با تشدید نهضت از دی‌ماه 1356 و اوج گرفتن انقلاب، محمدرضا پهلوی با همان روحیه خشونت‌طلبی که با اتکای به بیگانه در او وجود داشت، دست به سرکوب می‌زند اما این سرکوب‌ها نه تنها حرکت انقلابی مردم ایران را متوقف نمی‌کند بلکه تشدید هم می‌شود. سال 56 کارتر که ابتدا بحث‌های حقوق بشر و... را مطرح کرده بود به این نتیجه می‌رسد که شاه یک همپیمان جدی برای اوست، از این رو به ایران سفر می‌کند و شاه را یک فرد مقتدر در خاورمیانه و دوست آمریکا عنوان می‌کند و اینکه ایران جزیره ثبات برای آمریکاست در دوره متلاطمی که منطقه در آن به سر می‌برد. بعد از این اتفاق است که خیال محمدرضا پهلوی راحت می‌شود و کشتار شهریور 1357 میدان ژاله رخ می‌دهد و بعد از آن حمایت‌های کارتر از شاه جدی‌تر می‌شود. در برخی کتب خاطرات هم به تمایل شدید شاه به حمایت خارجی اشاره شده است. شما اگر خاطرات پارسونز، سفیر انگلیس در ایران و سالیوان، سفیر آمریکا در ایران را بخوانید دقیقاً به مشروح ملاقات‌های خود با محمدرضا پهلوی اشاره و روحیه او را وصف می‌کنند. هر دو سفیر می‌گویند شاه به بیماری حمایت‌طلبی مبتلا شده بود، یعنی ما یک روز در میان یا گاهی اوقات هر روز پیش او می‌رفتیم و از ما می‌پرسید شما از من حمایت می‌کنید؟ و تا ما جواب مثبت نمی‌دادیم آرام نمی‌شد! در این خاطرات به صحنه دیگری هم اشاره می‌کنند. می‌نویسند به دیدار شاه رفتیم، دیدیم به حالت چمباتمه و مچاله روی صندلی نشسته است، دیدیم از لحاظ روانی نیاز به حمایت بالاتری دارد. هماهنگ کردیم تا سالیوان به کارتر بگوید که با شاه یک تماس بگیرد. من به شاه گفتم امروز بعد از ظهر آقای رئیس‌جمهور با شما تماس می‌گیرند. می‌نویسد همین که این را گفتم همین آدمی که در حالت خمیده و چمباتمه بود مثل فنر از جا پرید و پرسید: واقعاً تماس می‌گیرد؟ عصر آن روز کارتر تماس می‌گیرد و حمایت جدی خود را از محمدرضا پهلوی اعلام می‌کند. می‌نویسند 2 روز بعد برای دیدار با شاه رفتیم که قبل از ما یک هیات بازرگانی و تعدادی از بازرگانان با او ملاقات داشتند. دیدیم محمدرضا پهلوی بسیار محکم ایستاده و قاطع با آنها صحبت می‌کند. این دو سفیر می‌گویند به هم اشاره کردیم و گفتیم این تاثیر آن تلفن کارتر است. شما با چنین فردی مواجه هستید. روایت‌های زیادی درباره وابسته بودن پهلوی به قدرت خارجی و حمایت آمریکا از حکومت شاه هست. این روایت‌ها تقریبا مرور شده اما بعضی جریاناتی که به دنبال تطهیر حکومت پهلوی هستند طی سال‌های اخیر روی این نکته تمرکز کرده‌اند که سرنوشت شاه در «گوادلوپ» تعیین شد؛ آنجا آمریکایی‌ها تصمیم گرفتند شاه از ایران خارج شود؛ این درست است؟ ببینید! آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها هم تسلیم انقلاب اسلامی و مردم مبارز ایران شدند، چون دیدند به هیچ وجه نمی‌توانند جلوی این سیل را بگیرند. از همین رو 2 راه داشتند؛ یا از رژیم پهلوی تا لحظه آخر حمایت کنند که تا لحظات آخر حمایت کردند. آمریکایی‌ها حتی طرح کودتایی به نام طرح کورتاژ داشتند که می‌خواستند آن طرح را در آستانه پیروزی انقلاب و روز 21 بهمن اجرا کنند. این نشان می‌دهد تا لحظه آخر حمایت کردند اما سیاست آنها این بود که فعلاً شاه به طور موقت از ایران خارج شود و دولتی بیاید تا فضای ایران را آرام کند. از این رو سراغ بختیار، یک مهره وابسته رفتند تا بعد از آن روند، با آرام شدن اوضاع، محمدرضا پهلوی را بازگردانند یا اوضاع را مدیریت کنند. مثل انقلاب مصر اما اصلاً مسیر حوادث و تندباد انقلاب اسلامی و بهمن سهمگینی که در بهمن‌ 1357 برسر شاه و حامیان غربی‌اش فروریخت، قدرت تصمیم‌گیری را از آنها گرفته بود؛ هیچ راهی نمانده بود. مواضع انقلابی حضرت امام و حضور جدی مردم راهی برای آنها نگذاشته بود. محمدرضا پهلوی اصلاً قبل از اینکه گفته شود از کشور خارج شو تا اوضاع را آرام کنیم، هر دو سفیر اشاره دارند که هر وقت ما را می‌دید می‌گفت من کی از ایران خارج شوم؟! وقتی به او گفتیم شما در این تاریخ به طور موقت بروید تا ببینیم چه کاری می‌توانیم انجام بدهیم او از قبل آماده بود. با این حال چون امید بازگشت داشت خیلی چیزها را هم جا گذاشت. عقدنامه، شناسنامه، اسناد هویتی و... در ایران ماند و الان در آرشیوهای اسنادی کشور موجود است. آمریکایی‌ها و شاه خواستند با خروج از ایران به 2 نتیجه برسند: یکی اینکه خودش و خانواده‌اش آسیب نبینند و دوم اینکه شاید با رفتن شاه حرارت مردم انقلابی و خشم آنها فروکش کند و بتوانند با طرح‌هایی که داشتند انقلاب را مهار کنند. ما این ذهنیت فرار را در مکالمه تلفنی محمدرضا پهلوی با علی امینی که چند سال پیش منتشر شد هم می‌بینیم که تاکید دارد ما داریم آب می‌شویم و باید مثل پیرزن‌ها بی‌آبرو از کشور برویم! چرا فردی که مدعی بود وطن‌پرست است، شاه ایران است و محور وحدت کشور است در ذهنش دائماً باید در حال فرار باشد؟ اولاً این ادعا که شاه منشأ قدرت و وحدت ایران بوده هیچ وقت اینگونه نبوده است. نه رضاشاه و نه محمدرضا پهلوی هیچ کدام منشأ وحدت نبوده‌اند. رضاشاه رفت اما ایران ماند، محمدرضا پهلوی هم رفت ایران ماند و اتفاقاً قوی‌تر و با اقتدارتر هم شد. شاه خودش ادعا می‌کرد من اگر بروم ایران، ایرانستان و تجزیه می‌شود اما نه تنها این اتفاق نیفتاد بلکه ایران مقتدرتر در منطقه نقش ایفا می‌کند. ایران اتفاقاً یک نفوذ معنوی در منطقه داشت که متاسفانه پهلوی‌ها آن را قربانی همراهی با اسرائیل و غرب کرده بودند. انقلاب اسلامی این نفوذ معنوی را به ایران برگرداند و اقتدار ایران را افزایش داد. اگر محمدرضا پهلوی روزی از غربی‌ها گدایی اسلحه می‌کرد، روحیه خودباوری انقلاب باعث شده تا انواع اسلحه‌ها را بسازیم و در مقابل بیگانه بایستیم. باز هم من به نکته ابتدایی صحبتم اشاره می‌کنم؛ وقتی حاکمی به مردم خود تکیه نداشته باشد و با تمام بنیان‌های فرهنگی و دینی و ملی ملت خود به ستیز برخیزد، طبیعی است که همیشه آماده فرار باشد. چون هم تجربه نهضت ملی شدن صنعت نفت را داشت و هم به او گزارش می‌رسید که انزجار مردم از حکومت پهلوی هر روز بیشتر می‌شود. اتکا به بیگانه و بیگانگی با مردم و ستیز با فرهنگ ملی و دینی مردم باعث شد با کمترین نسیم مخالفتی محمدرضا پهلوی بلرزد و ترجیح دهد از کشور فرار کند. این حمایت بیگانه منجر به رونق اقتصادی هم شده بود یا اینکه بخشی از مطالبات مردم در انقلاب نابسامانی‌های اقتصادی بود؟ ببینید! شما دارید درباره کشوری صحبت می‌کنید که از 35 میلیون نفر جمعیتش 15 میلیون نفر بی‌سواد بودند. اساسا ما با یک نظام یکپارچه خدمات‌رسانی مواجه نبودیم. در همین تهران که پایتخت بود محله‌هایی بودند که آب نداشتند یا قطعی‌های مکرر برق در همین تهران در دهه 50 تبدیل به یک معضل حاکمیتی شده بود. ماجرای زاغه‌نشینی‌ها هم که مشخص است. در خاطرات درباری‌ها نابسامانی‌ها مشخص است اما درباره اینکه چقدر از مطالبات انقلاب مسائل اقتصادی بود، باید بگویم ماجرا خیلی فراتر از مطالبات اقتصادی است. حکومت پهلوی هیچگاه از نظر مردم ایران مشروعیت نداشته و همیشه مردم مستعد قیام بوده‌ و در طول این دوران این موضوع را نشان داده‌اند. در طول دوره رضاخان مردم چندین بار در تهران و شهرستان‌ها به خیابان‌ها می‌ریزند. در موضوع جمهوری‌خواهی، مردم تهران جمهوری‌خواهی رضاخان را که قصد داشت در این قالب دیکتاتوری جدیدی ایجاد کند، با تظاهرات گسترده و درگیری فیزیکی با شخص رضاخان نگذاشتند انجام شود. در قضیه تغییر لباس و کشف حجاب در شهرهای مختلف ایران درگیری بود و اوج آن واقعه گوهرشاد بود که رضاخان دستور کشتار و قتل‌عام مردم را صادر کرد. وقتی هم از ایران خارج شد مردم در خیابان‌های شهرهای مختلف ایران با شنیدن این خبر جشن برگزار و شادمانی‌کردند. در ادامه وقایع سال‌های 1327 تا 1332 را دنبال کنید می‌بینید مردم هیچگاه این خاندان را به رسمیت نشناخته‌اند. در دهه 40 و نهضت 15 خرداد امام‌خمینی در تهران، قم، ورامین و... تبدیل به قیام می‌شود. پس نباید مسائل اقتصادی را با انقلاب دخیل کنیم. برای بررسی وضعیت اقتصادی به آمار و ارقام مراجعه کنیم. از سال 1343 به بعد که اصلاحات ارضی کم کم نتایج خود را نشان می‌دهد، می‌بینیم که اقتصاد ما بیش از پیش وابسته به بیگانگان می‌شود. سال‌های 1346 و 47 دولت هویدا اعلام می‌کند ما هیچ دلاری در کشور نداریم و تمام منابع ارزی کشور را در راه واردات استفاده کرده‌ایم. به عنوان مثال تا سال 1337 حدود 3 برابر نیاز کشور اتومبیل به کشور وارد شد و این موضوع کشور را با بحران مواجه کرد. تا سال 1343 و همین مناسباتی که پهلوی دوم با اسرائیل پیدا کرده بود، صادر‌کننده بودیم اما از این سال به بعد ما واردکننده اقلام مختلف از جمله کشاورزی حتی از اسرائیل می‌شویم. پس دوره افزایش درآمدهای نفتی چطور؟ یک دوره افزایش درآمدهای نفتی داریم که آن را هم محمدرضا پهلوی هدر می‌دهد و صرف ساختن زیرساخت‌ها نمی‌کند. بخشی از این درآمد نفتی را به فرانسه وام می‌دهد، به انگلیس وام می‌دهد، به آلمان وام می‌دهد. به این کشورها وام می‌دهد در حالی که زیرساخت‌های ما معطل بود. حتی مسیر‌های مواصلاتی در کشور با بحران مواجه بودند، بخشی از این پول را صرف خرید اسلحه می‌کند با این ادعا که به آمریکا بفهماند از منافع آمریکا نه تنها در خلیج‌فارس، بلکه در اقیانوس آرام(!) هم دفاع می‌کند. یعنی از جیب ملت ایران و از پول فروش نفت به جای اینکه برای ایجاد زیرساخت استفاده کند، دنبال تامین منافع آمریکا بود. بخش دیگری از این پول هم به نوع دیگری خرج می‌شد. اسدالله علم در خاطرات خود به نحو ظریفی به این موضوع اشاره می‌کند. می‌نویسد از آمریکا چندین جنگنده خریده بودیم اما وقتی خواستند تحویل بدهند و پول بگیرند، 3 برابر قیمت توافق اولیه فاکتور صادر کردند. می‌گوید شاه به من گفت اینکه این قیمت نبود! چرا اینطوری کرده‌اند؟ من به اعلیحضرت گفتم ظاهراً آمریکایی‌ها می‌خواهند الباقی پول‌هایی را که به واسطه افزایش قیمت نفت در خزانه ما وجود دارد هم از دست ما خارج کنند! با این اتفاقات افزایش قیمت نفت نه تنها به نفع ملت ایران نشد بلکه باعث غارت گسترده و ولخرجی‌های گسترده از سوی رژیم شد. به محض اینکه آمریکایی‌ها این دلارها را با تحمیل قراردادهای عجیب و غریب که چند برابر قیمت واقعی پول دریافت می‌کردند، از کیسه ملت ایران خارج کردند، شاه با بحران جدی مواجه شد، بنابراین ما اصلاً شکوفایی نداشتیم؛ کشاورزی ما از بین رفت، چرا که می‌خواستیم صنعتی بشویم، در صنعتی شدن هم رفتیم به سمت صنعت مونتاژ که نتیجه آن شد مونتاژ خودروی از رده خارج شرکت تالبوت. در سایر زمینه‌ها هم تقریباً به اسم صنعتی شدن مونتاژ‌کار شدیم و غربی‌ها هم تا روز آخر هیچ تکنولوژی‌ای به محمدرضا پهلوی که تمام خواسته‌های آنها را برآورده کرده بود، ندادند. پارسونز، آخرین سفیر انگلیس در رژیم شاه است که در خاطراتش می‌گوید: من به تمام بازرگانان انگلیسی توصیه کرده‌ام هیچ سرمایه‌گذاری در ایران انجام ندهند و تنها جنس بفروشید، اگر هم مجبور شدید سرمایه‌گذاری کنید در جایی باشد که منجر به فروش شود. محمدرضا کشور را در اختیار این افراد قرار داده بود که نه تنها در کشور سرمایه‌گذاری نمی‌کردند بلکه فقط به دنبال فروش آن هم به چندین برابر قیمت بودند. حالا اگر این درآمدها صرف ایجاد زیرساخت‌ها می‌شد، چه اتفاقی می‌افتاد؟ اگر رضاخان و محمدرضا پهلوی درآمدهای نفتی را صرف ایجاد زیرساخت‌ها می‌کردند (که در همان زمان بسیاری از کشورها این کار را می‌کردند) تا سال 1357 تمام زیرساخت‌های کشور کامل می‌شد. این در حالی بود که انقلاب یک بیغوله را از پهلوی گرفت. انقلاب کشوری را تحویل گرفت که اغلب روستاها و شهرهای کوچک ما از آب آشامیدنی سالم ، برق، گاز، تلفن و سایر ملزومات زندگی محروم بودند. سال 1356 یک مسابقه رالی بین‌المللی در ایران برگزار می‌شود که تعدادی خارجی از مرز بازرگان وارد و از جنوب ایران خارج می‌شوند. جالب است گزارش این افراد را بخوانید. مثلاً می‌گویند در کردستان اصلاً جاده‌ای وجود ندارد. این مخصوص غرب ایران نیست، افرادی که در آن دوران زندگی کرده‌اند تصریح می‌کنند که تمام جاده‌های کشور غیر اتوبانی و ناامن و بی‌کیفیت بود. شاید ادعاهایی که مطرح می‌شود افرادی را که تاریخ نمی‌خوانند یا آن دوران را درک نکرده‌اند فریب بدهد اما کسانی که آن دوران را درک کرده‌اند یا به دنبال روایت مستند از تاریخ هستند، هیچ‌وقت این موضوع را نمی‌پذیرند که اگر رژیم پهلوی ادامه پیدا می‌کرد ایران آباد می‌شد. بنای غرب این بود که به هیچ عنوان به ایران تکنولوژی ندهد و تنها ایران را بدوشد تا تمام منابع را از دست ایران خارج کند. آنها هیچ‌گاه به دنبال این نبودند که یک ایران قوی وجود داشته باشد. همان کاری که غرب الان با کشورهای عربی به خصوص عربستان انجام می‌دهد. ترامپ با بن‌سلمان قراردادهای چند میلیارد دلاری می‌بندد، بعد وقتی بن‌سلمان بلند می‌شود؛ ترامپ به اطرافیانش می‌گوید بگردید ببینید روی صندلی‌اش شپش نباشد. این نوع برخورد را دقیقا با محمدرضا پهلوی داشتند، حالا بعضی‌ها ادعاهایی دارند اما غربی‌ها به ایران به عنوان گاو شیرده نگاه می‌کردند که تا می‌توانند باید بدوشند. واقعاً خیانت پهلوی‌ها قابل احصا نیست و اگر لازم باشد باید ساعت‌ها درباره آن صحبت کنم که چه لطماتی به کشور وارد کردند، اگر چه 57 سال حکومت کردند اما باعث یک عقب‌ماندگی 100 ساله برای ایران شدند.

نظر شما