هارون یشایائی
تهیهکننده سینما
آشنایی من با جمشید ارجمند از دوران نوجوانی او و جوانی من شروع شد، من چند سالی از جمشید بزرگتر هستم او نوجوانی
13-14 ساله و من جوانی 17-18 ساله بودم. خانواده ارجمند ساکن خانهای در کوچهای در خیابان منوچهری بودند. خانه ما از آنجا دور بود ولی میدان فخرالدوله و حوالی آن تفرجگاه جوانان آن دوران بود. یکی از خویشان نزدیک ما در مجاورت منزل ارجمندها خانهای داشت که ضمن پرسهزدن حوالی خیابان منوچهری گاهی به آنجا میرفتیم. در این رفت و آمدها جوانی کم سن و سالتر از خودمان میدیدیم از جهات مختلف بزرگتر از ما به نظر میرسید، با وجود نوجوانی بیشتر اوقات مشغول درس و کتاب بود و علاوه بر تکالیف درسی چیزهای دیگری هم میخواند و مینوشت، گاهی دوستانش را سر کوچه جمع میکرد و برایشان قصه یا شعر میخواند، مناسبات بین ما آن زمان از سلام و احوالپرسی معمول فراتر نمیرفت اما چون به دلایلی چند سالی از ادامه تحصیل وامانده بودم دوران دانشجویی ما در دانشگاه تهران همزمان شد. از این زمان به بعد روابط من و جمشید به روابطی دوستانه و اشتراک فکری تبدیل و تا آخرین دیدارمان در فروردین 1394 در کتابفروشی آینده که صبح روزهای پنجشنبه به ابتکار علی دهباشی در موقوفات دکتر محمود افشار برگزار میشود ادامه یافت، بیستم فروردین 1394 (روزی به یادماندنی شد) جمشید ارجمند خسته و فرتوت به نظر میرسید دست در دست هم، قدم زنان به یکی از نیمکتهای باغ مجموعه محمود افشار رسیده و نشستیم، گویی یکی از روزهای سال 1341 است و روی پلههای دانشگاه تهران نشستهایم. جمشید همچنان خوشرو، صمیمی، بذلهگو و مصمم به اداره و ادامه زندگی فرهنگی خود به نظر میرسید از موضوع جلسه آن روز – از روزنامهنگاری- از سیاست و گفتوگوهای معمول که بین سالمندانی از نوع ما پیش میآید، به نظر میرسید از سالهای طولانی که گذشته است 1331 تا 1341 و از آنجا تا امروز سال 1394 که ما دو نفر رو در رو شدهایم جمشید بجز تحلیل رفتن قوای جسمانی هیچ تغییری نکرده است. فروتنی ذاتی او مانع نمیشد که با صراحت از این یا آن موضوع و حادثه تعریف یا انتقاد کند. آگاهی از آنچه پیرامونمان میگذرد با برخوردی خوشبینانه او را به شور و شوق میآورد، مخصوصاً یادآوری گذشتههای مبارزاتی و سیاسی و عشق خدشهناپذیر او به میهن دوستی و ایرانشناسی و درک عمیق به فرهنگ و ادبیات ایران زمین هر شنوندهای را با او همراه میکرد.
جمشید ارجمند انسانی واجد ظرفیت، قابل تحسین فکری-احساسی و عقلانی شگرف و خلقیات دوستداشتنی بود، او را از باسابقهترین سینما بنویسها یا به قولی منتقد فیلمهای سینمایی در زمان خود میدانند و اهالی سینما نظرات او را میپذیرفتند. از نقدنویسی در مجله ستاره سینما در کنار دوستش پرویز دوایی شروع کرد و از سال 1340 تا پایان عمر مشغله فکریش سینما و ادبیات و دلشوره دائمی برای سرنوشت سینما و ملت ایران بود، هم نسلهای او در سینما-کیمیایی-مهرجویی-تقوایی- جواد طوسی- بیضایی- شهید ثالث و دیگرن از او به عنوان یکی از اولین پایهگذاران نقد و بررسی فیلم در سینمای ایران و از جمله کسانی که در آشنایی سینماگران ما با سینمای جهان نقش مؤثر داشته، یاد میکنند.
موسیقی را میشناخت و نزد استادان آموخته بود و با آن زندگی میکرد «یک شب آخرهای تابستان من و زنده یاد هوشنگ کشاورز صدر در حیاط زندان قزل قلعه نشسته بودیم و حرف موسیقی میزدیم، هوشنگ شیفته موسیقی بخصوص موسیقی ایرانی نبود ولی آن شب به قول خودمان حال کرده بودیم...» آشنایی او با مطبوعات از جوانی به صورت حرفهای شروع شد «دور و بر بچهها پر بود از مشغولیتهای شیرین جوانانه...! ادامه رابطه من البته محدود بود، صنار درآمد من از نوشتن یا بهتر بگویم از ترجمه کردن به دست میآمد...» ترجمههای او از ادبیات جهان با زبان دقیق و شیرین فارسی و سادهگویی توجه کتابخوانهای آن زمان را جلب کرده. از نوجوانی شعر میگفت در حدی که قابل چاپ در مطبوعات بود مدتی در کار طنزنویسی بود، عمران صلاحی میگوید: «در روزنامه آسیا با نام مستعار «حال خوب» لطیفهسازی و لطیفهپردازی میکرد. او با ترجمه کتاب (دنیای کوچک دن کامیلو) اثر (جوانی گوارسکی)طنز امروز را پربارتر کرد.»
منوچهر احترامی درباره جمشید میگوید «او خود را طنزنویس نمیدانست، شاید از سرگفتن و شاید به خواهش دوستانش مینوشت ولی او چه بخواهد و چه نخواهد من او را یک طنزنویس ششدانگ میدانم، سالها با امضای (ج.اسکندر قراچهداغی) و امضاهای دیگر با روزنامه فکاهی توفیق همکاری کرده» ترجمه مجموعه قصههای کوتاه و به هم پیوسته (نیکلا کوچولو) تأثیری آشکار بر شناخت ادبیات جهان در نویسندگان ایرانی داشته است، داریوش ارجمند کتابهای متعدد از زبان فرانسه در ژانرهای مختلف به فارسی ترجمه کرده، از کتابهای فلسفی با روایات دقیق تا همانطور که گفته شد دنیای کوچک دن کامیلو با سبک شاعرانه و طنزگونه و در تمام موارد کار را با موفقیت به اتمام رسانده است. داریوش شایگان که از فهیمترین فیلسوفان عصر حاضر ایرانی است، میگوید: «ارجمند ترجمه کتاب (آیین هنر و عرفان اسلامی) از زبان فرانسه را که متنی بسیار پیچیده و غامض و مملو از اصطلاحات فنی مربوط به فلسفه هند و عرفان اسلامی به عهده گرفت، به خاطر دارم که ارجمند برای برگرداندن متن، چقدر زمان صرف کرد و چه حوصله و دقت خستگی ناپذیر برای رخنه در پیچ و خمهای بغرنج این تفکرات به خرج داد.» جمشید علاوه بر فعالیتهای مطبوعاتی در مجلات سینمایی و طنزنویسی، سلسله مقالاتی عقیدتی - ملی و سیاسی مربوط به دوران زندگی خود، گنجینهای از کتابها و رسالات در ترجمه و تألیف از خود به جای گذاشته است. یادآوری فهرستی از کارهای او در زمینههای گوناگون اهمیت و ارزش وجودی او را آشکار میسازد. به علاوه در ترانهسازی برای موسیقی نیز طبع آزمایی موفقیتآمیزی داشته، ماندگارترین ترانه موسیقایی آن زمان را بار اول هنرمند محبوب ویگن و پس از آن دیگران به کرات خواندهاند...! «دامن کشانی ساقی میخوران از کنار یاران مست و گیسو افشان... میگریزد...» از جمله آثار او کتابهایی «درباره چند سینماگر...» تلویزیون در خانواده و جامعه- جامعهشناسی رادیو و تلویزیون: نوشته، ژان کارنوو-رادیو و تلویزیون: نوشته، پیر آلبر-جنبش مقاومت ایرلند: نوشته روژه فالیگو-سنگ قیصر: نوشته، پیر بالدوکی، بهرام شیر او ژن- شوهر مدرسهای: نوشته جووانی کوارسکی-ایرانیان، یونانیان و رومیان: نوشته ژوزف ویسهوفر-آیین هند و عرفان اسلامی: نوشته داریوش شایگان-اصفهان تصویر بهشت: نوشته هانری استیرلن، مینیاتور ایرانی: نوشته یوسف اسحقپور و چند ترجمه و تألیف دیگر از او که تاکنون منتشر نشده است.
زندگی سیاسی و آرمانخواهی جمشید ارجمند مهمترین وجه شخصیتی او است. محور تفکراتش عدالت در مفهوم عام و سربلندی و خوشبختی میهن و ملتش بود، هیچکبر و زیادهخواهی در عقاید و رفتار او نمیتوان یافت.
«حق ما نیست که در این میان سهمی بیشتر از حق و انصاف به خودمان بدهیم. نه قهرمان بشویم و نه منفعل...»
فعالیتهای سیاسیاش را در جبهه ملی ایران از سال 1340 شروع کرد و رهبر و قهرمان سیاسی همه عمر او دکتر محمد مصدق بود، برای او مبارزات مردم ایران از دوران مشروطیت شروع و نتایج آن در زمان ملی شدن صنعت نفت به اوج رسیده بود، شکست نهضت ملی ایران رادر 28 مرداد یک حادثه موقتی میدانست و در دهه 1340 در تشکیل موجودیت جبهه ملی دوم در دانشگاه تهران و بیرون از دانشگاه تلاشی چشمگیر داشت، مسعود کیمیایی در علاقه و اعتمادی که جمشید ارجمند به دکتر مصدق داشت، مینویسد: «دکتر مصدق در آن عکس معروفش که از پشت با عبا و عصا در احمدآباد قدم میزد در ویترین عکسهای خانه تو؛ و ما سینما را از سینما و زندگی آموختیم.»
میدانم در مورد زندگی شخصی جمشید دیگران بسیار گفتهاند و گفته خواهد شد، برای حسن ختام از یکی از طنزهای او که بارها منتشر شده، یاد میکنم.
خبر خوب:
- حسینقلی خان وارد کلانتری شد.
- سرکار زنم گم شده.
- مشخصاتش...؟
-190 سانت قد، 120 کیلو وزن، کک و مک صورت، ماهگرفتگی، خالگوشتی بزرگ و سیاه روی دماغ.
-حسینقلیخان رفت و فردا به کلانتری سرزد. افسر نگهبان گفت:
-آقا خبرهای خوب برایتان دارم، خانومتون هنوز پیدا نشده.
درباره «جمشید ارجمند» (1318- 23 تیر 1395)
از نقدنویسی و طنزنگاری تا عدالتجویی و آزادیخواهی
صاحبخبر -
∎
نظر شما