شناسهٔ خبر: 30037985 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه کیهان | لینک خبر

سوگنامه سفری بی‌پایان

قاصد تنها نبود. دست‌خطی به همراه داشت گران و گرامی! در فراخنای بیابان، توفنده می‌تاخت و پر شتاب راه می‌بُرید و پیمانه دشت‌ها را زیر پای مَرکبش، جرعه جرعه تهی می‌کرد. تا آن هنگام که نخلستان‌ها در کرانه، جلوه‌گر شدند...

صاحب‌خبر -

 
سید ابوالحسن موسوی طباطبایی

   از مرو تا مدینه یک نفس رانده بود، بی‌درنگ و بی‌امان. خواستِ مولایش چنین بود:«نیاسای تا نامه را به آستان خواهرم برسانی.»
   نامه که نه! گلستانی از لمحه‌های نگاه برادر، امواجی از طوفان دریای‌ اشتیاق و پرتوی از کهکشان مهر شمس‌الشموس. غم نبشته‌ای از درد لحظه لحظه یک سال فراق.
   نامه آکنده بود از عطر خوش دست‌های امام رئوف و دعوتی از سر دلتنگی و بشارت دیدار. کان صبر و کوه حلم، اینک بی‌شکیبِ لقای «معصومه» (س) بود! این نامِ برگزیده را خود بر خواهر نهاده و اینک چنینش می‌خواند.
   کاش می‌شد از مدینه به طوس پلی زد و به یک گام از لُجّه پرآشوب دریای فراق گذشت. دل خواهر گرداب غم‌هاست. ختم رسل(ص) سالها پیش از این فرموده بود:«ما زارها مکروب الا نفّس الله کُربته؛ هر غم دیده‌ای که پاره تنم را در خراسان زیارت کند، خدای غمش را می‌زداید.» آری در بهشت لقای برادر، اندوه جایی ندارد و در سایه‌سار طوبای قامتش، غبار رنجی نخواهد ماند.
   بار سفر زود بسته شد. بیست و دو نفر مسافران کاروان و همراهان حضرت فاطمه معصومه(س) هستند: پنج برادر، عباس‌گونه خواهر را زینب‌وار دربرگرفته‌اند. باقی کاروانیان برادرزادگان و محارم و خادمان حضرتش هستند. هر یک سپهری از فضایل. اما کاروانسالار، گوهر حُقه زائران و قلب تپنده کاروان، حضرت معصومه(س) است.
   صدای زنگ ‌اشتران خبر از حرکت کاروان می‌دهد، اولین کاروان زیارتی امام هشتم علیه‌السلام! مسافران در بارقه نگاه بنی هاشم و باران ‌اشک بدرقه‌شان، از دروازه عبور می‌کنند.
    راستی ‌ای مدینه! از ارمغانت برای طوس بگو: عبیر تربت پنهان مادر، آن نگین خاتم پیمبران یا حدیث مظلومیت آل‌الله یا سرگذشت غربت بقیع؟ هان ای مدینه! خاموشی بس است در این واپسین لحظه‌های وداع جانسوز اهل بیت، چیزی بگو؛ پیشکش تو برای امام غریب چیست؟
   کاروان، مدینه را پشت سر می‌نهد عبور از هر دشت. حلقه‌ای از سلسله فراق کم می‌کند. آفتاب کویر چهره‌ها را می‌گدازد، خار بن مغیلان بر کف پاها، گلبوسه می‌کارد و سلسله رمل و ریگ از گامها می‌کاهد. اما این سفر عشق است که به پای شوق بایدش در‌نوردید. سفری از دامان پاره تن پیامبر(ص) در مدینه تا آغوش پاره تن او در خراسان. مطلعی خجسته و ختامی نغز! راستی چه رمزی‌ست که رسول حق، تنها این دو ناز‌پرورده را پاره تن خود نامید؟ آیا کریمه اهل‌البیت در پی رمزگشایی این راز، گام در مسیر نهاده است؟
   قافله غم، سرزمین حجاز را می‌پیماید تا به سرحدات ایران می‌رسد. شهرها یکی پس از دیگری طی می‌شوند. رنج سفر، فراوان و آتش ‌اشتیاق، فروزان است. تا سرانجام سواد شهری از دور نمایان می‌گردد.
   - اینجا کجاست؟
   - ساوه..!
   چرا این سخن، کوهی از درد بر جانِ غمدیده معصومه(س) نهاد؟ آواز سخنشان همچون پاسخی‌ست که همراهان، به سیدالشهدا(ع) دادند:
   -...غاضریه!
   - آیا اسم دیگری هم دارد؟
   - آری! نینوا.
   - اسمی دیگر؟
   - شاطئ الفرات.
   - و دیگر..؟
   - کربلا!
 این چه نامی بود که دل زینب(س) از شنیدنش منزلگاه همه غمها شد؟
   آه... ساوه!
   - تا قم که راهی نمانده...
   آری از کربلا تا کوفه هم راهی نبود اما دشمنان، مسیر کاروان حسینی را سد کردند و اجازه گذر ندادند. و امروز، قم همان کوفه است؛ کوفه کوچک! این را جدتان صادق آل محمد(ص) فرمود.
   آن روز بنی امیه بود و مزدورانشان و امروز بنی‌العباس و دژخیمانشان. لعنت ابدی بر تو ‌ای مأمون!
   سپاه غدار، کاروان کوچک اهل بیت را در چنبره شوم و هراس‌انگیز خود گرفت. آل‌علی(ص)، دانستند که اینجا پایان راه است. کینه‌خواهان خونریز بهره‌ای از خوی جوانمردی ندارند و این سفیران عشق و محبت را به جرم انتماء به علی‌بن‌ابیطالب(ع) زنده نخواهند گذاشت.
   آن روز در کربلا هم اینچنین بود: یا حسین! نُقاتلکَ بُغضاً منّا لأبیکَ. بغض فرو خورده سال‌ها رها شد و دمل کینه‌های بدر و خیبر و خندق سر باز نمود... اینان یادگاران علی‌بن‌ابی‌طالبند امانشان ندهید، بتازید...
    دشت ساوه، آوردگاه نبردی نابرابر گردید. دژخیمان، گستاخانه بر سراپرده پاسبانْ ملَکِ اهل بیت تاختند و فرزندان و نوادگان حضرت باب‌الحوائج(ع)، مظلومانه آنان را از حریم آل‌رسول راندند. جنگی سخت بود و پیکاری بی‌امان. شیران بیشه اسداللهی از شرار تیغ در حلقوم خصم، شرنگ کیفر می‌ریختند و خود، نوش شهادت می‌چشیدند. سرانجام این دلاوران بی‌باک و این لشکر کم سپاه، پس از رزمی خونین، یکی پس از دیگری بر خاک فرو غلتیدند.
   پهنه زمین دشتی پر از شقایق گردید. گل‌های پرپر، باشکوه و خاموش در هر سو بر خاک افتاده‌اند. نسیمی ملایم بدن‌هاشان را می‌نوازد و خود را از شمیم روح پرورشان، معطر و متبرک می‌نماید.
   خواهر غم پرور حضرت رضا(ع)، کوه این غم سترگ را چگونه هموار کند؟
   - مرا به قم برسانید.
   رنج مصیبت، چونان خاری جانش را می‌آزُرَد. بستر رنجوری و بیماری و یاد صحنه پیکرهای به خون خفته عزیزان، خللی در روح بلند عبادتش وارد نمی‌کند. اینجا «قم» منزل واپسین است.
   در آن خلوت ملکوتی در محراب بیت‌النور چون مریم عذرا یا نه همچون مادر صدیقه خود به عبادت می‌ایستد اما هر روز شمع آسا، پیکرش می‌کاهد و می‌خمد. فاطمه معصومه(س) هفده روز در قم اقامت فرمود. تقدیر چنین خواست که خواهر دل‌شکسته در بهشت نگاه برادر، لختی نیاساید و از گلزار چهره‌اش گلی نچیند. آیا اینجا دیار غربتی است که باید دور از عزیزانش به سوی معبود هجرت کند؟
   اما نه..! اینجا قم است. نیای صادق مصدّقش سال‌ها پیش فرمود:«قم حرم من و فرزندانم است.»
دروازه بهشت، مهبط ملایک، مأمن و مأوای محبان، روشنی چشم مؤمنان، آرام دل حاجتمندان، مزار شفیعه محشر، قبله‌گاه شیعیان، ضیافت‌خانه کریمه اهل‌بیت، قدمگاه انبیا و اولیا اینجاست. اینجا بارگاه عرش آستان عمه صاحب الزمان
ارواحنا فداه است.

نظر شما