شناسهٔ خبر: 30030125 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: مهر | لینک خبر

پاسخ نصیری به سومین یادداشت رضا غلامی؛

فقه واقع بین و نه خیال پرداز/ کلام عقلی شیعه؛ بدیلی برای فلسفه

نصیری در ادامه مناظره مکتوب خود با رضا غلامی با تأکید دوباره بر اینکه بنیاد و زیرسازه فلسفه اسلامی بر تعالیم و آموزه های فلسفی یونانی استوار است، کلام عقلی شیعه را بدیلی برای فلسفه دانست.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرگزاری مهر، مدتی است مناظره ای مکتوب میان مهدی نصیری و رضا غلامی در مورد موضوع فقه نظام درگرفته است که هر دو در سه نوبت به یادداشت های یکدیگر پاسخ داده اند. متن زیر پاسخ مهدی نصیری به سومین یادداشت رضا غلامی است که در ادامه می خوانید. یادداشت های قبلی این بحث را می توانید در بخش مطالب مرتبط ببینید؛

خوشوقتم از این که جناب غلامی علی رغم اعلامشان در جوابیه قبلی، مبنی بر ادامه ندادن گفتگو، به دنبال جوابیه من، تصمیمشان را نقض و مجددا وارد گفتگو شده اند.

در مطلب سوم آقای غلامی یک پیشرفت دیده می شود و آن دست برداشتن از خط و نشان کشیدن در برابر دیدگاههای نو و متفاوت با دیدگاههای مشهور و مسلط است و تفطن به این نکته که حداقل دیگر این روزها با این فضای مجازیِ بی ضابطه و بی لگام، نمی توان مانع طرح اندیشه ها و آراء اعم از صواب و ناصواب شد و باید به میدان نقد و پاسخ و گفتگو وارد شد. امیدوارم همه به ضرورت گفتگو و تبادل نظر صادقانه اذعان و از برکات آن استفاده کنیم و منشور آزاد اندیشی صادره از سوی رهبری معظم انقلاب را با ظرفیتی متناسب با نیازهای انقلاب و کشور اجرایی کنیم. 

و اما می پردازم به اهم نکاتی که در نوشته جدید جناب آقای غلامی آمده است:

یونانیت زدگی فلسفه اسلامی

نوشته اند: «همانطور که در یادداشت قبلی متذکر شدم، برچسب یونانی‌زدگی به فلسفه اسلامی از برچسب‌های بی رمقی بوده که به رغم تلاش های برخی روشنفکران غربگرا و همچنین اقلیت ضد فلسفه در حوزه های علمیه، هیچگاه به فلسفه اسلامی نچسبیده و دائماً فرو افتاده است.»  

ظاهراً با این عبارت می خواهند بگویند فلسفه اسلامی یونانی نیست، اما در دو سطر بعد تأیید می کنند که بنیاد و خمیرمایه آن یونانی است، اما فلاسفه مسلمان هفتصد مسأله به آن افزوده اند: «از آنجا که دأب اسلام نادیده گرفتن علوم بشری و پشت کردن به آنها نبود، پس از تغییرات جدی در فلسفه که استاد شهید مطهری از آن به تبدیل دویست مسأله فلسفی به هفتصد مسأله تعبیر می کنند، فلسفه به خدمت عالم اسلام و نیازهای عقلی انسان مسلمان در آمد و تدریجاً پسوند اسلامی به آن اضافه شد.»

خب اعتراف کرده اند که بنیاد و زیرسازه فلسفه اسلامی بر تعالیم و آموزه های فلسفی یونانی استوار است، اما فیلسوفان مسلمان بر آن طبقاتی را بنا کرده اند و همین برای بنده کافی است که بپرسم با وجود تعالیم قرآن و عترت، چه نیازی برای رجوع به میراث فلسفی یونان بوده است؟ آیا قرآن و اهل بیت علیهم السلام در بیان اصلی ترین رسالت دین که بیان اصول عقاید و الهیات و مسائل مبدأ و معاد است، خلأ و نقصانی داشته اند که باید این نقصان با آموزه های ارسطو و افلاطون و دیگر فیلسوفان مشرک و قائل به خدایان جبران می شده است؟ چه جفایی از این بالاتر برای عالمان اسلامی که به جای نشستن بر سر سفره معارف عقلانی و عاری از خطای وحی، به تعبیر شیخ بهایی، حکمت ایمانی را رها و بر سر سفره چرکین یونانی بنشینند و به تعبیر امام باقر(ع) نهر عظیم معارف اهل بیت علیهم السلام واگذارند و سراغ حوضچه های علم و معرفت بروند.[۱] 

و چه سوزناک می سراید دعبل خزاعی در قصیده مشهورش برای حضرت ثامن الحجج(ع) : "مدارس آیات خلت من تلاوة / و منزل الوحی مقفر العرصات"، {اهل بیت علیهم السلام مدرسه های آیات الهی هستند که از تلاوت خالی مانده اند و منزلگاه وحی به سان بیابان های متروک و خالی از سکنه در آمده است} چه کسی این منزلگاهها را به بیابان تبدیل کرد؟ دو نظام جائر اموی و عباسی که با ترجمه متون فلسفی یونانی و تأسیس بیت الحکمه، اذهان و عقول مردم را از زلال معارف بیت العترة منصرف و متوجه بیت الفلسفة عباسی کردند و کسانی چون کندی و فارابی و ابن سینا و ملاصدرا و ... به بسط این طرح و پروژه اموی و عباسی پرداختند.

جناب غلامی لابد می دانند که هم مرحوم علامه طباطبایی و هم آیت الله مصباح یزدی تأیید کرده اند که ورود فلسفه یونانی به عالم اسلامی نه به زعم شما از این باب که دأب اسلام نادیده گرفتن علوم بشری نبوده است، بلکه از باب ایجاد دکان و قرارگاهی فکری و فرهنگی در برابر پایگاه فرهنگیِ عقلانی و وحیانی اهل بیت علیهم السلام بوده است.[۲] و البته بعد اضافه می کنند فلاسفه مسلمان موفق شده اند این کالای یونانی را تبدیل به کالایی اسلامی کنند که مخالفان و منتقدان فلسفه به شدت منکر این ادعا هستند.

وانگهی اگر دأب اسلام نادیده نگرفتن علوم بشری است، پس این همه هجمه علیه علوم انسانی موجود به دلیل غربی بودن چیست؟ مگر یونانِ خاستگاه فلسفه اسلامی، در حجاز و در جوار مکه و مدینه و شرق اسلامی واقع شده است که حالا قرار است با یک مولود در بنیاد و جوهر غربی، علوم انسانی موجود را اسلامی کرد؟

بد نیست دیدگاه علامه مجلسی را در باره این موضوع  مرور کنیم: «بیشتر مردم زمان ما، میراث اهل بیت پیامبرشان را رها کرده و به آراء خودشان اعتماد و اکتفا کرده اند! از آن جمله، کسانی هستند که پیرو مکتب فلاسفه {یونان} می باشند، فلاسفه ای که هم خود گمراه بوده اند و هم دیگران را گمراه کرده اند! فلاسفه ای که به هیچ پیامبر و کتابی ایمان نداشته اند، بلکه بر عقل های فاسد و نظرات بی رونق خودشان تکیه کرده اند. پس اینان، چنان فلاسفه را رهبر و پیشوای خود قرار داده اند تا آنجا که هرجا نصوص صحیحی هم از ائمّه راستین علیهم السلام رسیده باشد، به جهت اینکه آن نصوص صحیحه با آنچه که فلاسفه ظاهراً بدان معتقدند موافق نمی باشد، آنها را توجیه و تأویل می کنند با اینکه می بینند که دلایل و شُبهات فلاسفه جز وهم و گمان فایده نمی دهد و افکارشان مانند تار عنکبوت، سست و بی پایه می باشد و می بینند که آراء و افکار و پندار ایشان همواره مخالف یکدیگر است! از جمله دو طایفه مَشّایی و اشراقی که کمتر می شود رأی یکی از این دو طایفه با طایفه دیگر موافق باشد و پناه بر خدا از آن که بگوییم: خداوند مردم را در اصول عقاید به عقول خودشان واگذار کرده، که چنین در مراتع حیوانی سرگردان بمانند و به جان خودم قسم من متحیّرم که آنها چگونه به خود جرأت داده اند نصوص آشکار اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام  را به واسطه حُسن ظنّ به فلاسفه کافر یونانی، که اعتقاد به هیچ دین و مذهبی ندارند، تأویل و توجیه نمایند.»[۳]

اعتراف به سکولار بودن فلسفه به اصطلاح اسلامی

آقای غلامی در ادامه نوشته اند: «فلسفه اسلامی همواره با حفظ مرزهای خود، به رسالت مهمش یعنی تفسیر و توجیه عقلانی عالم وفادار بوده و به ندرت رنگ و بویی کلامی به خود گرفته است.» مقصود جناب حجت الاسلام غلامی این است که فلسفه همیشه با دین و معارف وحیانی مرزبندی خودش را حفظ کرده تا به ساحت کلام که رسالت خودش را دفاع عقل و نقلی از دین می داند، تنزل نکند و انگ تقلید از دین و وحی را نخورد.

خب این اعترافی آشکار به سکولار بودن فلسفه است که عقلانیت یونانی را بر عقلانیت موجود در معارف وحیانی و ارشادات عقلی قرآن و اهل بیت ترجیح می دهد و بلکه اصرار دارد تا با دین و وحی مرزبندی داشته باشد و آن وقت معلوم نیست که این وصف اسلامی را از چه رو و با چه هدفی به فلسفه اضافه کرده اند؟

نوشته اند: «کسانی که تا الآن مدعی ارائه یک دستگاه عقلی در عرض فلسفه اسلامی شده اند، حتی در بحث «امکان» شکل گیری این دستگاه به اصطلاح زمین گیر شده اند. چه رسد به آنکه وارد بحث از چگونگی آن شده باشند.» مقصود جناب غلامی این است که مخالفان فلسفه از جمله متکلمان شیعه در برابر دستگاه فلسفی مشائی و اشراقی و صدرایی هیچ چیزی برای عرضه در زمینه الهیات و اصول عقاید و معرفت شناسی و وجود شناسی و مبدأ و معاد شناسی و ... ندارند و اصلاً امکان داشتن آن را ثابت نکرده اند.

این یا از بی اطلاعی و یا از باب حب الشئ یعمی و یصم است که میراث عظیم کلام عقلی شیعه را انکار می کنید و لابد گمان برده اید که تا قبل از ترجمه فلسفه یونانی در قرن ۲ و بسط آن در قرن ۳و۴ دست شیعیان خالی از مباحث عقلی و کلامی در اعتقادات بوده و همه به انتظار نشسته بودند تا منشورات بیت الحکمة مأمونی به آنها برسد و مسائل مبدأ و معادشان را بیاموزند.

کلام عقلی شیعه؛ بدیلی برای فلسفه

 اما اولاً در سالهای نخستین نهضت ترجمه متون یونانی، اصحاب اهل بیت علیهم السلام از جمله متکلم توانا و شاگرد امام صادق(ع)، هشام بن حکم، اولین رساله را در رد بر الهیات ارسطو نوشت.[۴]

 ثانیاً، علاوه بر قرآن کریم که اولین منبع سترگ تعلیم الهیات است، میراث روایی شیعه که بعداً در کتب مهمی چون اصول کافی و توحید صدوق و ...گرد آمد، مملو از آموزه های عقلیِ متلقّی از اهل بیت بود و هر تشنه ای را سیراب می کرد و اکنون نیز هر تشنه ای را اگر از سراب الهیات یونانی دل بکند، سیراب می کند.

ثالثاً علمای بزرگی چون مفید و سید مرتضی و شیخ طوسی و ابوالصلاح حلبی و کراجکی و راوندی و علامه حلی با استناد به معارف قرآن و اهل بیت، کتب کلامی استدلالی فراوانی را تألیف کردند و در اختیار شیعیان قرار دادند.

من در اینجا تنها به نام برخی از کتب کلامی ـ که بعضی از آنها یک دوره کامل عقاید عقلی و استدلالی است ـ علامه حلی (قرن هشتم) که کاملا بر متون فلسفی روزگار خود از جمله آثار ابن سینا اشراف داشت و بر آنها حتی شرح و نقد نوشته بود، اشاره می کنم تا غیرواقعی بودن ادعای آقای غلامی روشن شود:

الابحاث المفیده فی تحصیل العقیده، استقصاء النظر، الالفین، انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، باب حادی عشر، تسلیک النفس الی حظیره القدس، التناسب بین الاشعریه و فرق السوفسطائیه، جواهر المطالب، رساله واجب الاعتقاد، کشف الفوائد فی شرح قواعد العقائد، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، معارج الفهم، مقصد الواصلین، مناهج الهدآیه و معارج الدرایه، منهاج الکرامة، منهاج الیقین، نظم البراهین فی اصول الدین، نهایة المرام، نهج الحق و کشف الصدق و نهج المسترشدین.(لینک)

کتاب کشف المراد و باب حادی عشر که در لیست  فوق است تا چند دهه پیش و حتی الان در برخی محافل درسی حوزوی به عنوان کتاب کلامی و اعتقادی تدریس می شود و کتاب نهایة المرام فی علم الکلام که چاپ جدید آن سه جلد است یک دائرة المعارف غنی کلامی و اعتقادی است. 

در یکی دو قرن اخیر نیز کتاب مشروح  «کفایة الموحدین فی عقائد الدین» مرحوم نوری طبرسی و نیز در روزگار ما کتاب هدایة الامة بمعارف الائمة اثر مرحوم میرزا جواد خراسانی و کتابهای جدید کلامی دیگری که توسط عالمان زنده معاصر نوشته شده، همگی گنجینه ای از مباحث عقلی و نقلی کلامی و اعتقادی و الهیاتی است.

فلسفه صدرایی نه برهانی است و نه قرآنی

نوشته اند: «حکمت صدرایی نه فقط خیلی از نقاط قوت فلسفه مشایی و اشراقی را داراست، بلکه با بهره‌گیری روشمند از برهان، قرآن و عرفان فرصت های جدید و عظیمی را برای پیشروی فلسفه اسلامی و حل مسائل پیچیده عقلی مانند تفسیر عقلانیِ ذات انسان یا معاد جسمانی و غیره ایجاد کرده است. در واقع، حکمت صدرایی با حفظ استقلال «برهان»، بهره های بی نظیری را از آیات و به تبع آن، روایات و همچنین عرفان می برد که نتایج ارزشمند آن را باید در نوآوری ها و دستاوردهای عظیم آن جستجو کرد.»

خب نیاز به مجالی بس وسیع است تا روشن کنیم که حکمت متعالیه در اکثریت قاطع مبانی و مسائلش نه نسبتی با برهان دارد و نه نسبتی با قرآن و عرفان ناب اهل بیت علیهم السلام.

دکتر یحیی یثربی، استاد فلسفه صدرایی که چند سالی است (چون فیض کاشانی داماد ملاصدرا)  از فلسفه و عرفان مصطلح دست شسته و با نگارش آثاری جدید و القای سخنرانی به نقد فلسفه و عرفان مصطلح می پردازد و برای مناظره با مدافعان فلسفه و عرفان اعلام آمادگی کرده، در گفتگو با فصلنامه سمات می گوید: «به قول معروف، ما به کسی که یک برهان در اسفار پیدا کند جایزه می دهیم! بابا! ادعای برهان که برهان نمی شود! (در بحث وحدت وجود) می گوید: کما برهنا علیه لان انتزاع مفهوم واحد من حقائق متبائنه غیر ممکن. می گوییم چرا غیر ممکن؟ اینکه ما از اسب ها یک مفهوم انتزاع می کنیم، یعنی در بیرون یک اسب واقعی داریم و بقیه توهم اند؟! این را که خود ملاصدرا هم خنده اش می گیرد.»[۵]

معاد ملاصدرا و تعارض آن با معاد قرآنی

من فقط در این مجال کوتاه به مسأله معاد ملاصدرا ـ که آقای غلامی از آن به عنوان یکی از افتخارات اشاره کرده ـ می پردازم تا میزان انطباق حکمت متعالیه در یکی از مهمترین اصول اعتقادی با مبانی دینی و قرآنی روشن شود.

معاد ملاصدرا در کتاب اسفار به اعتراف جمعی از مشهورترین فیلسوفان صدرایی بیگانه با معاد قرآنی است که بر اساس دهها آیه و صدها روایت ناظر به معاد جسمانی و بازگشت بدن عنصری است. ملاصدرا ‌ در اسفار، به‌ رد معاد جسمانی که متکلمان اسلامی بر آن اتفاق نظر دارند، می پردازد و با نازل و پست خواندن این  عقیده می نویسد: «اعتقاد نازل‌ و پست‌ دیگر در باب‌ معاد و حشر اجساد، اعتقاد علمای‌ کلام‌ است که‌ معاد را عبارت‌ از جمع‌ اجزای‌ پراکنده‌ مادی‌ و اصلی‌ بدن‌ می‌دانند تا بار دیگر روح‌ به‌ آن‌ تعلق‌ گیرد و انسان‌ با همان‌ صورت‌ سابق‌ برگردد. اینان‌ از این‌ نکته‌ غافلند که‌ این‌ امر، حشر در دنیا است‌ و نه‌ حشر در آخرت‌... در حالی‌ که‌ بر صاحب‌ بصیرت‌ پوشیده‌ نیست‌ که‌ نشئه‌ دوم‌ (آخرت‌) طور و نوعی‌ دیگر از وجود است‌ که‌ با این‌ موجود مخلوق‌ از خاک‌ و آب‌ و گل‌ مباینت‌ دارد و مرگ‌ و حشر، آغاز بازگشت‌ به‌ خدا و قرب‌ به‌ اوست‌، نه‌ بازگشت‌ به‌ خلقت‌ مادی‌ و بدن‌ خاکی‌ کثیف‌ ظلمانی‌.»[۶]

اما عده ای از صدراییان در اینجا حریت به خرج دادند و رسماً اعلام کردند که نظریه ملاصدرا در باره معاد با قرآن بیگانه است. آیت‌الله‌ جعفر سبحانی‌ درباره نظر علامه‌ طباطبایی در مورد معاد اسفار می‌گوید: «ایشان‌ [علامه‌ طباطبایی‌] هیچ‌ وقت‌ معاد را تدریس‌ نمی‌کرد. به‌ خاطر دارم‌، هنگامی‌ که‌ خدمتشان‌ منظومه‌ می‌خواندیم‌، وقتی‌ به‌ مبحث‌ معاد رسیدیم‌، درس‌ را تعطیل‌ کردند. علت‌ را هم‌ هیچ‌ وقت‌ بیان‌ نکردند. فقط‌ تنها چیزی‌ که‌ ما توانستیم‌ کشف‌ کنیم‌ این‌ بود که‌ مرحوم‌ علامه‌ طباطبایی‌، معاد مرحوم‌ صدرالمتألهین‌ را قبول‌ نداشت‌، چون‌ با ظواهر آیات‌ تطبیق‌ نمی‌کرد. البته‌ صدرالمتألهین‌ خیلی‌ تلاش‌ کرد که‌ بگوید معادی‌ را که‌ آورده‌ عین‌ قرآن‌ است‌ و از قرآن‌ استخراج‌ شده‌ و آیات‌ را بر آن‌ تطبیق‌ داد. با این‌ حال‌، معاد مرحوم‌ آخوند (ملا صدرا) با اکثر آیات‌ قرآنی‌ تطبیق‌ نمی‌کند. معادی‌ را که‌ مرحوم‌ صدرالمتألهین‌ گفته‌، در واقع‌ نوعی‌ معاد برزخی‌ است‌ [نه‌ معاد حشری‌]؛ جسم‌، جسم‌ برزخی‌ [یعنی‌ تمثیلی‌ و تخیلی‌ بدون‌ جرم‌] است‌. مرحوم‌ علامه‌ طباطبایی‌ این‌ معاد را قبول‌ نداشت‌.»[۷]

حتی در مواردی ملاصدرا ظاهراً سخن از معاد جسمانی گفته و ادعا کرده که با مبانی حکمت متعالیه، همان معاد جسمانی مورد نظر قرآن را ثابت کرده است، اما مرحوم  شهید ‌ مطهری‌ می گوید: «امثال‌ ملاصدرا گفته‌اند، معاد جسمانی‌ است‌، اما همه معاد جسمانی‌ را برده‌اند در داخل‌ خود روح‌ و عالم‌ ارواح‌، یعنی‌ گفته‌اند، این‌ خصائص‌ جسمانی‌ در عالم‌ ارواح‌ وجود دارد... اما البته‌ این‌ مطلب‌ هم‌ مشکل‌ را حل‌ نکرده‌ است‌؛ ... ولی‌ معاد قرآن‌ را با این‌ مطلب‌ نمی‌شود توجیه‌ کرد؛ چون‌ معاد قرآن‌ روی‌ تنها انسان‌ نیست‌، روی‌ همه عالم‌ است‌. قرآن‌ اساساً [در امر معاد و بازگشت]، راجع‌ به‌ عالم‌ ماده‌ بحث‌ می‌کند، نه‌ تنها انسان‌... اذا الشمس‌ کورت‌ و اذا النجوم‌ انکدرت‌ و اذا الجبال‌ سیرت‌، مربوط‌ به‌ قیامت‌ است‌، یوم‌ تبدل‌ الارض‌ غیر الارض‌، فقط‌ ارض‌ روح‌ ما را نمی‌گوید، قرآن‌ ارض‌ (همین‌ زمین‌) را دارد می‌گوید و سایر آیاتی‌ که‌ در قرآن‌ هست‌« [۸]

نقد امام خمینی بر معاد ملاصدرا

امام‌ خمینی‌(ره) نیز در برخی از آثارشان معاد ملاصدرا را رد کرده اند. ملاصدرا در جایی می گوید در قیامت، نفس و روح آدمی بدنی را متناسب با خود که غیر جسمانی است خلق می کند اما امام با صراحت می نویسد: «بدن‌ نفس‌، در نشئه آخرت‌، بدنی‌ معلول‌ و مخلوق‌ نفس‌ نیست‌، بلکه‌ بدنی‌ است‌ که‌ نفس‌، خود آن‌ بدن‌ است‌ و ایجاد و اعدام‌ آن‌، مُساوق‌ اعدام‌ و یا ایجاد خودش‌ می‌باشد و البته‌ ممکن‌ نیست‌ شی‌ء به‌ فعالیت‌ خودش‌ موجود شود، زیرا مستلزم‌ دور صریح‌ باطل‌ است‌؛ و اگر عبارتی‌ از عبارات‌ آخوند [ملاصدرا] ‌ موهم‌ این‌ معنی‌ باشد که‌ نفس‌ با فعالیت‌، بدن‌ خودش‌ را «ایجاد» می‌کند، از خطاهای‌ لفظی‌ است‌ و فرضاً اگر آخوند ـ قده‌ ـ و یا دیگران‌، مصرّ بر این‌ معنی‌ باشند، درست‌ نبوده‌ و به‌شدّت‌ مورد انکار ماست‌. ما نسبت‌ به‌ مدّعیان‌ چنین‌ فعالیتی‌ [از سوی‌ نفس‌] منکر هستیم‌.»[۹]

فیلسوفان دیگری چون دوانی، خواجوئی، میرزا احمد آشتیان، شیخ محمد تقی آملی  و رفیعی قزوینی نیز صریحاً با نظریه معاد روحانی مخالفت کرده اند و آن را در تعارض صریح با قرآن دانسته اند. همچنین آیت الله مصباح یزدی ده اشکال بر نظریه معاد ملاصدرا وارد کرده اند که از جمله آنها مخالفت آن با کتاب و سنت است.[۱۰]

ملاصدرا در بحث معاد حتی به اندازه ابن سینا نیز تعهد به قرآن و شریعت نشان نمی دهد. زیرا ابن سینا وقتی از اثبات معاد جسمانی به طریق فلسفی باز می ماند اعلام می کند که اگر چه به لحاظ فلسفی معاد جسمانی را نمی فهمد، اما چون شریعت و صادق مصدَّق یعنی رسول خداوند(ص) آن را اعلام کرده اند، من به آن ایمان می آورم.»[۱۱]

 نوشته اند: «همانطور که در یادداشت قبلی اشاره کردم، خدمت حکمت صدرایی به بسط و تعمیق مکتب اهل بیت علیهم السلام منحصربه فرد است؛ یعنی اگر حکمت صدرایی نبود، امکان دسترسی به خیلی از لایه های عمیق تعالیم قرآن و اهل بیت علیهم السلام نیز نبود و چنانچه از نتایج عملکرد مخالفین فلسفه و عقل ورزی طی چند سده اخیر پیداست، سطحی گرایی و قشری زدگی عالم اسلام را فرا می گرفت.»

در بالا در مسأله معاد نشان دادم که چقدر حکمت صدرایی از قرآن و اهل بیت علیهم السلام بیگانه است و البته مشکل توحید صدرا فاجعه آمیزتر از معاد اوست. اصل و مبنای تناقض آمیز «بسیط الحقیقة کل الاشیاء...» که بیانگر توحید وحدت وجودی صدرا است، در تعارض با عقل و صدها آیه و روایتی است که سخن از خالق و مخلوق و خدای متعالی از ماده و تجزی و ترکیب و مقدار و شئ بخلاف الاشیاء می گویند، اما وحدت وجود، سخن از تنها یک وجود می گوید که آن واجب الوجود و خداوند است و باقی موجودات و ممکنات سایه و عکس و فسانه و موهوم هستند و یا مراتب و حصص و تطور و تشأنی از وجود بی نهایت خداوند هستند و این توحید وحدت وجودی است که به نظریات باطلی چون جبر و پلورالیسم و تأیید بت پرستی و گوساله پرستی و ... می انجامد.

صدراییان نیز اهل تکفیر بوده اند

جناب غلامی نوشته اند: «ماحصل مطالعه و نقد جناب نصیری پیدا کردن مصادیقی از کفرورزی صدر المتألهین(ره) شده است که مع الاسف بیش از هر چیز، سندی است بر ناآشنایی وی با حکمت صدرایی.»

و نیز: «آیا منکر این واقعیت تاریخی می شوید که اسلاف دوستان شما در حوزه، با آن که نمی توانستند برجستگی امام در فقه را نادیده بگیرند، لیوان مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی را به خاطر تدریس فلسفه از سوی امام آب می کشیدند؟ و امام این رفتار آنها را جزو مظلومیت های خود بر می شمرد؟» 

و نیز: «جناب نصیری و امثال ایشان امروز همان سخنانی را در تکفیر ملاصدرا به زبان می آورند که در روزگار ملاصدرا به زبان برخی علمای ناآگاه آن دوران جاری شد و زمینه تبعید و آوارگی یکی از بزرگ ترین نوابغ عالم اسلام را به وجود آورد.»

اولاً، تعارض فلسفه ملاصدرا با دین و قرابت آن با فلسفه غیر دینی یونان منحصر به چند مصداق نیست که بنده دنبال آن چند مصداق باشم. این تعارض بنیادی، اساسی و کلی است.

ثانیاً، اگر چه فلسفه ملاصدرا را دینی نمی دانم، اما تکفیر هر کسی که بر این باور باشد ـ و لو به غلط و از سر گرفتار شدن در شبهه ـ که دارد حرف دین و خدا و پیامبر و اهل بیت علیهم السلام را می زند، کما این که همه صدراییان بر این باورند، بر خلاف اصول تشیع است. به عبارت دیگر اگر در موردی به کفر قولی جزم پیدا کردیم، کفر قول مستلزم کفر قائل نیست، مگر آن که به انکار مسلمات و ضروریات دین بیانجامد و شخص، متوجه انکارش باشد.

 ثالثاً، ماجرای آب کشیدن کوزه ای که مرحوم حاج آقا مصطفی از آن آب خورده بود، ناشی از برخورد غلط یک مقدس و یا مقدسان نادانی بوده است که مورد تأیید علمای بزرگ منتقد و مخالف فلسفه نبوده و نیست. مثلاً مرحوم آیت الله گلپایگانی تدریس و تدرس فلسفه را حرام می دانستند، اما از مویدان مرجعیت امام خمینی(ره) و همراهان ایشان در انقلاب اسلامی بودند و لحظه ای اختلافات کلامی و فلسفی شان با امام خمینی را حمل بر کفر و شرک و ... نکردند. آیت الله بروجردی نیز سخت مخالف فلسفه صدرایی بودند و حتی در مقطعی مانع از تدریس اسفار توسط مرحوم علامه طباطبایی شدند، اما هرگز سخن از تکفیر کسی به میان نیاوردند.

رابعاً، استفاده از حربه خطرناک تکفیر تنها از سوی مخالفان فلسفه و عرفان مصطلح صورت نگرفته است، بلکه از سوی موافقان نیز نسبت به متکلمان و فقها و محدثان بدان تفوه شده است. از مرحوم میرزا جواد آقای ملکی تبریزی نقل است که می گفته اند اگر کسی قائل به وجودی غیر از وجود خدا باشد، مشرک است. همچنین امام در تفسیر سوره حمد از قول مرحوم آقای بهاری ـ که از نحله عرفانی صدرایی و ابن عربی بوده  ـ گفته اند: «یکی از آقایان می‌گفت که اسم کسی را پیش مرحوم شیخ محمد بهاری ظاهراً بردند (ایشان) گفت: عادل کافری است. گفتیم: عادل است یعنی چه؟ کافر است یعنی چه؟ گفت: عادل است برای اینکه روی موازین شرعی عمل می‌کند و هیچ معصیت نمی‌کند، اما کافر است برای اینکه خدایی که او می‌پرستد خدا نیست !»[۱۲]

 پس ملاحظه فرمودید که اهالی فلسفه و عرفان نیز دست به تکفیر بوده اند.

عاملان اصلی تبعید ملاصدرا به کهک چه کسانی بودند؟

خامساً، آنان که ملاصدرا را در قم تحت فشار گذاشتند تا به کهک هجرت کند، بیش از فقها و محدثان و متلکمان، فیلسوفان مشائی و سینوی بودند که نسبت به آمیختن عرفان صوفیانه با فلسفه توسط ملاصدرا سخت معترض بودند و معتقد بودند که صدرا جنبه استدلالی و عقلانی فلسفه را تخریب کرده است. جناب حجت الاسلام و المسلمین سید محمد خامنه ای رییس بنیاد حکمت اسلامی صدرا می گوید: «ملاصدرا دو گروه مخالف داشت: اول کسانی بودند که با اصل و اساس فلسفه مخالف بودند و گروه دوم با فلسفه کنار می‌آمدند، اما با فلسفه مشاء، نه با حکمت نو پیدای صدر المتألهین و ملاصدرا بیشتر توسط این گروه دوم در مضیقه قرار گرفت وگرنه حوزه فلسفه در آن زمان دایر بود و کسی را به خاطر شرکت در درس فلسفه و یا تدریس فلسفه، چندان مورد ایذا و انتقاد قرار نمی‌دادند.»[۱۳]

خب پس جناب غلامی! نمی توان با استناد به موضوع تکفیر، برای فلاسفه و عرفا مظلوم نمایی کرد. دیدید که دو تن از بزرگان عرفان صدرایی سخن از شرک و کفر مخالفانشان گفته اند و نیز متهم اصلی تبعید خودخواسته ملاصدرا به کهک فیلسوفان مشائی بودند نه فقها و اخباریها و ... 

نوشته اند: «من از عزیزانی که با تفاسیر بزرگ قرآن آشنایی دارند و از دانش مقایسه تفسیر المیزان با سایر تفاسیر- چه سنی و چه شیعی- برخوردارند، تقاضا دارم بگویند در کدامیک از این تفاسیر قله های تعالیم قدسی اهل بیت علیهم السلام به اندازه تفسیر المیزان کشف و با این حد از ظرافت تبیین شده است و اگر اجازه می دادند مرحوم علامه طباطبایی ترجمه و شرح بحار الانوار را جلو ببرند، امروز چه هدیه گرانقدر و راهگشایی در اختیار عالم اسلامی خصوصاً جریان انقلاب بود.»

در اینجا مجالی برای ارزیابی تفسیر المیزان و به خصوص نظریه عجیب تفسیر قرآن به قرآن وجود ندارد، ولی از جمله نکاتی که علامه در مقدمه المیزان متذکر آن می شوند، این است که سعی کرده اند دیدگاه های فلسفی شان را بر قرآن تحمیل نکنند. جدای از این که چقدر به این عهدشان وفادار بوده اند، این اعترافِ ضمنی دیگری بر تعارض فلسفه با قرآن است و الا اگر به ادعای شما بین فلسفه و قرآن جدایی نیست و فلسفه عامل فهم عمیق قرآن است، سخن از عدم دخالت دادن نظریات و فهم فلسفی در تفسیر قران چه وجهی دارد؟

 اما ایشان قرار نبود بحار را ترجمه و شرح کند، بلکه بیشتر در پی حاشیه زنی بر برخی روایات و نیز بیانات مرحوم مجلسی بودند و در مواردی نیز با بیانی تند به مرحوم مجلسی می تازند که گویا این امر موجب حساسیت بزرگانی چون آیات عظام بروجردی و شاهرودی (مرجع تقلید مستقر در نجف)  می شود و مانع ادامه کار آقای طباطبایی می شوند.(لینک)

بنده هم معتقدم که ای کاش این تعلیقات ادامه پیدا می کرد و به نظرم به احتمال قوی نتیجه آن واضح تر شدن تقابل بین حکمت متعالیه و روایات اهل بیت علیهم السلام بود، اما همین مقدار که مرحوم علامه انجام داده اند (تا صفحه ۷۳ جلد هفتم بحار الانوار) از سوی آیت الله مرتضی رضوی منتقد فلسفه صدرایی مورد نقد و بررسی قرار گرفته، علاقه مندان می توانند به آن مراجعه کنند.(لینک)

نوشته اند: «و اما بحث از عرفان اسلامی مجال دیگری را می‌طلبد، لکن در همین حد عرض می کنم که منبع شهود به مراتب از منبع عقل والاترست و هنر حکمت صدرایی چیزی جز تن دادن به مقدورات و ترجمه برخی شهودات ناب عرفانی به زبان عقل و بهره گیری ناتمام از عرفان در شناخت اعماق هستی و سرآمد خلایق یعنی انسان نیست، لذا نباید کسانی که دستشان از دامن عرفان کوتاه است و استعدادی در خود برای تجربه شهودات عرفانی نمی بینند، زبان به ناسزاگویی علیه عرفان و عرفا باز کنند و یا همین حد از بهره گیری حداقلی از عرفان در حکمت صدرایی که به گشوده شدن مرزهای تازه ای برای فلسفه اسلامی منجر شده است را مورد هجمه قرار دهند.»

داخل کردن شهود و مکاشفه در فلسفه، تیر خلاص ملاصدرا به فلسفه اسلامی بود که قبل از او صبغه ای از استدلال و عقلانیت (اگر چه غالباً قابل نقد و رد) داشت و مثلاً از دو سنخ وجود به نام واجب الوجود و ممکن الوجود بحث می کرد و این با کلام اسلامی که سخن از خالق و مخلوق می گفت، شباهت هایی داشت، اما ملاصدرا با دخالت دادن شهود و مکاشفه به تبعیت از تعالیم فلوطین یونانی (در کتاب اثولوجیا) و ابن عربی و برتر نشاندن آن از عقل و استدلال،  به نظریه غیر عقلانی و تناقض آمیز وحدت وجود و بسیط الحقیقه کل الاشیاء رسید و در قامت یک صوفی تمام عیار ظاهر شد.

پس ذوق زدگی جناب غلامی برای شهود و مکاشفه، چیزی جز ضعف و انحطاط نصیب حکمت متعالیه نمی کند. بر اساس تعالیم اهل بیت علیهم السلام کسی نمی تواند سلطان عقل را در حیطه سلطنتش از حجیت معزول کند و مثلاً شهود و مکاشفه را که هیچ ارزشی بر اساس مبانی دینی ندارد (مگر در موارد بسیار نادری که باید به تأیید عقل و کتاب و سنت برسد)، به جای آن بنشاند. آقای غلامی بعید است که نداند ابن عربی به استناد شهود و مکاشفه چه خبط هایی را مرتکب شده، از جمله این که گفته است: یکی از رجبیون در عالم کشف و شهود روافض یعنی شیعیان را به شکل خوک دیده است.[۱۴]

یک مورد دیگر از مکاشفات را از آقای دکتر یثربی بشنویم که ابن عربی با استناد به مکاشفه گفته: «اولیاء از انبیاء جلو می زنند! مثل جریان بدر که حضرت رسول اسرا را با پول آزاد کرد ولی عمر می گفت: باید آنها را بکشیم؛ آیه آمد و حرف عمر را تأیید کرد!»  خوب ابن عربی به این مطلب در مکاشفه رسیده و مبارکش باشد، خودش می تواند قبول کند، اما این حتی برای هیچ یک از برادران اهل سنت ما نیز حجت نیست.[۱۵]

آقای غلامی اعتراض کرده است که چرا من گفته ام انقلاب اسلامی ناشی از گرایش فلسفی امام نبوده، بلکه منبعث از فقاهتشان بوده و نوشته است. من در سال ۹۱  من این بحث را در خبرگزاری فارس مطرح و از دیدگاه خودم دفاع کردم که علاقه مندان را به مطالعه آن ارجاع می دهم.(لینک)

فقه و نظام سازی

آقای غلامی در باره فقه و نظام سازی نوشته اند: «فقه نظام ساز به قابلیتی در فقه دلالت دارد که بر اساس آن نه فقط امکان تبدیل مسائل فقهی از جزئی و فردی به مسائل کلان و اجتماعی فراهم می شود، بلکه فراتر از آن، می تواند با استنباط روابط احکام فردی و اجتماعی در یک شبکه یا سیستم، مشروع بودن یک سیستم اجتماعی خُرد یا کلان را تایید یا رأساً پایه گذاری نماید.»

و نیز: «تمدن نوین اسلامی یک شعار صرف نیست، بلکه جزو برنامه های اصلی نهضت امام و انقلاب اسلامی و موتور محرکه جریان انقلاب است که تحت هیچ شرایطی کنار گذاشته نخواهد شد.»  

و نیز نوشته اند: «مدرنیته هر قدر هم که رقیب بزرگ و سرسختی باشد، نمی تواند زمینه شکل گیری تمدن نوین اسلامی را از بین ببرد. ... نفس ظهور انقلاب اسلامی در عصر مدرنیته به تنهایی برای بطلان نظریه هایی نظیر نظریه مرحوم فردید کافی است.»

بنده در باره فقه و نظام سازی و تمدن سازی در دو مقاله قبلی و برخی مقالات دیگر دیدگاهم را به نحو اجمال تشریح کردم و در آینده نیز به مرور بیشتر توضیح خواهم داد.

در باره فقه گفته ام که اگر چه کسی جز فقه شایستگی اداره جامعه را ندارد و در عصر غیبت حق حکومت از آن فقیه جامع الشرایط و ولی فقیه است، اما در عصر غیبت و روزگار سیطره مدرنیته، توانایی فقه برای جامعه سازی و اصلاح امور محدود است و با دو مانع اساسی روبرو است: ۱. غیبت امام معصوم که عمود خیمه دین و نظام تشریع است و فقه بدون حضور امام معصوم واجد کاستی های فراوانی است. ۲. سیطره مدرنیته که بستر تمدنی را ویران کرده و بشریت را با انحطاط تمدنی مواجه کرده است.

در چنین شرایطی نباید جمهوری اسلامی سقف پروازی خود را بیشتر از توان خود در اصلاح امور جامعه  تنظیم کند، زیرا چنین سقفی تکلیف او نیست، ضمن آن که مانع از تحقق مطلوب همان مقدار میسور و مقدور می شود.

اساساً این از بدیهیات نظریه تاریخی شیعه است که اتوپیا و جامعه مطلوب و رضایت بخش دینی و اسلامی با ظهور امام معصوم محقق می شود و در عصر غیبت در صورت توفیق در به دست گرفتن حکومت توسط فقها، تنها می توان به بخشی از اهداف اصلاح گری و اجرای احکام دینی دست یافت و البته همین مقدار محدود، تکلیف و دستاورد بسیار مهمی در زمانه پر از الحاد و ماده گرایی و استکبار و سلطه گری است.

این که بگوییم برای موتور محرکه جامعه لازم است سقف پروازی بسیار بلندی را تعریف کنیم و اهداف را فراتر از توانایی های نظام تعریف کنیم، ممکن است در کوتاه مدت ثمر بخش باشد، اما با گذشت زمان و بروز ناکارآمدیها و تنگناها و مقاومت ساختارهای مدرن و غیردینی این شعار اثر معکوس و تضعیف کننده خواهد داشت.    

گفته می شود همان گونه که یک نظام وابسته مقتدر و مدرن را ساقط کرده ایم، پس می توانیم مثلاً بر بانکداری مدرن و نظام تعلیم و تربیت مدرن و رسانه های مدرن و هنر مدرن و شهرنشینی مدرن و ... هم غلبه تام کنیم و نظام مطلوب و دینی را کاملاً جایگزین آنها کنیم، اما در پاسخ باید گفت که چنین ملازمه ای در کار نیست. در بسیاری از موارد اسقاط یک نظام سیاسی و استقرار نظامی دیگر به جای آن بسیار سهل تر از ایجاد تحولات عمیق فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی است.

شاید یکی از بهترین مصداق های این مسأله خود نهضت و بعثت پیامبر اسلام(ص) است که موفق می شود جامعه مشرک جزیرة العرب را ظرف چند سال به تسخیر خود در آورد و حاکمیت اسلامی را در حجاز مستقر کند، اما رسول خداوند(ص) موفق به تربیت مثلاً چند صد نیروی مومن و معتقد نمی شوند که بعد از رحلتشان در دفاع از امیرالمؤمنین(ع) ثابت قدم و استوار بمانند تا پروژه اسلام متناسب با آموزه های قرآن و پیامبر ادامه پیدا کند و همین امر موجب تغییر مسیر اسلام و دین خاتم می شود و تا ظهور منجی و مهدی موعود این انحراف مسیر اصلاح نمی شود. 

بنابراین نباید با قیاس هایی مع الفارق حیطه ها را با هم خلط کرد. مثلاً حتما می توان از امکان عملی نابودی و فروپاشی اسراییل در مصاف با جبهه مقاومت با یک اشتباه استراتژیک رژیم صهیونیستی مثلاً در حمله به حزب الله یا ایران سخن گفت و بدان امیدوار بود و حتی بالاتر از آن می توان مثلاً به فروپاشی جامعه آمریکا به دلیل تنازعات داخلی و نیز تحت تأثیر مقاومت کشورهایی چون ایران و روسیه و چین امیدوار بود و آن را در افق آینده ای نه چندان دور دید، اما هیچ یک از این فتوحات و اتفاقات بزرگ ملازمه ای با حل قابل قبول معضلاتی چون رباخواری و تورم و بیکاری و آسیب های اجتماعی و طلاق و ضعف حجاب و تجرد جوانان واسلامی سازی دانشگاهها و ... تحقق تمدن و جامعه تراز اسلام و دین ندارد. از همین رو به نظر من باید جمهوری اسلامی استراتژی آینده خودش را به جای ابتنا بر تمدن سازی  بیش از حد مقدور، مبتنی بر اصلاحات دینی در حد توان و ایجاد نهضت آماده گر و زمینه ساز ظهور با نهایت جدیت و تلاش نماید. این استراتژی نظام را چابک‌تر و جامعه را کم تنش تر خواهد کرد. 

همین دیروز  مطلبی را در یکی از کتابهای مرحوم شهید بهشتی برای اولین بار دیدم که به طرز عجیبی نزدیک و مشابه با این نگاه است. ایشان می گوید: «ظهور ایشان (امام مهدی علیه السلام) در آخرالزمان است. از مجموع روایات اسلامی این طور به دست می آید. بعد از آن که تمام تجارب و تمام کوششهای بشر در ساختن جامعه پاک از آلودگی ها انجام می گیرد و هر کدام فقط با یک درصدی به ثمر می رسد و هیچ کدام با درصدی بالا، چه رسد به صد در صد به ثمر نمی رسد، آن وقت به صورتی غیر عادی و فوق العاده، به صورتی خارج از سنت های موجود با رهبریِ رهبر الهی موعود، جامعه ایده آل ساخته می شود. از این مسأله دو مطلب می فهمیم؛ یکی این که مادام که ما انسانها تلاش می کنیم باید در پی جامعه ایده آل نباشیم، یعنی باید کوشش کنیم جامعه مان خیلی خوب شود، اما اگر در کار نهضت‌مان نقصی کوچک اینجا یا آنجا دیدیم، دلسرد نشویم. اتفاقاً یکی از معایب کوششهای دوستان در زیر لوای اسلام همین است که غالب دوستانی که در چهارچوب اسلام کوشش می کنند، به دنبال آن جامعه ساخته و پرداخته امام زمان هستند، غافل از این که آن جامعه مال همان وقت است. در این زمان باید از کوشش نیایستیم، اما بدانیم که کوششهای ما جامعه ای بهتر از جامعه فعلی را می سازد، ولی آن جامعه صد در صد را هرگز نخواهد ساخت. پس به همین دلیل باید در نتیجه گیری از کوششها واقع بین باشیم نه خیال پرداز»[۱۶]  

والسلام.

[۱] .   اصول کافی،  ج‏۱، ص: ۲۲۲ روایت ۶

[۲] . علامه طباطبایی، اسلام‌ و انسان‌ معاصر/ ۸۳ ، مصباح‌ یزدی‌، محمد تقی‌، آموزش‌ فلسفه‌۱/ ۳۳

[۳] . علامه مجلسی، حق الیقین / ناشر: موسسه انتشاراتی امام عصر(عج) 

[۴] . شیخ‌ طوسی‌، اختیار معرفة الرجال‌۲/ ۵۳۰

[۵] . فصلنامه سمات، شماره ۸

[۶]. اسفار ۹/ ۱۵۳

[۷]. معاد جسمانی‌ در حکمت‌ متعالیه‌/ ۲۲۴، به‌ نقل‌ از کیهان‌ فرهنگی‌، سال‌ ششم‌، شماره ۸، آبان‌ ۱۳۶۸

[۸]. مجموعه آثار۴/ ۷۹۲

[۹]. معاد جسمانی‌ در حکمت‌ متعالیه‌، به‌ نقل‌ از تبیان‌، دفتر سی‌ ام‌، ۸۸/۲۲۹

[۱۰] . فصلنامه سمات، شماره اول

[۱۱] . «إلهیّات‌ شفا» اوّل‌ فصل‌ معاد

[۱۲] . امام خمینی، تفسیر سوره حمد  ص  ۱۸۴

[۱۳] . سید محمد خامنه‌ای، گفتگوی دین و فلسفه، (به کوشش محمد جواد صاحبی)،  ص۲۱۹

[۱۴]. محسن جهانگیری، محی الدین ابن عربی. چهره برجسته عرفان اسلامی، ص۵۶۱و۵۶۲

[۱۵] . فصلنامه سمات، شماره ۸

[۱۶] . شهید بهشتی، ولایت، رهبری، روحانیت، بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی، تهران ۱۳۹۰

نظر شما