ایرج مثل پدرش چیز دیگری بود
«بغل چپ» مادرزاد
صاحبخبر - وصال روحانی ایرج داناییفرد زمانی در فوتبال ایران اوج گرفت که ما گوش چپ و به قول امروزیها پیستون چپ و بال چپ خوب در فوتبالمان کم نداشتیم. درست است که اکبر افتخاری رو به افول میرفت اما اصغر شرفی در صحنه حاضر بود و محمدرضا عادلخانی را هم داشتیم که از آلمان بازگشته بود و حمید علیدوستی در آستانه شکوفایی بود و این به جز حسین کلانی بود که به رغم متخصص بودن در نوک حمله و یا مهاجم دوم، در بازی در لب خط چپ نیز مهارت داشت و به آنها بیفزایید محمد دستجردی و ناظم گنجاپور و البته داریوش مصطفوی را که هر یک با اندکی فاصله زمانی و به صورت پس یا پیش در پست بال چپ بازی میکردند و خوب هم بازی میکردند و داعیه حضور در تیم ملی را داشتند. هافبک سیار آن زمانها هنوز واژگان پیستون و بال چپ مد نشده بود و هر تیم در لب هر یک از خطوط دوگانهاش سه بازیکن را به کار میگرفت. مثلاً در سمت چپ یک مدافع چپ داشتیم، یک هافبک چپ و یک گوش چپ و در چنان سیستمی ایرج داناییفرد یک هافبک چپ بود اما هافبک چپی که جلو میرفت و تبدیل به گوش چپ هم میشد و در روزهای مهم و شرایط ضروری به صورت مدافع چپ هم در کارهای تدافعی تیمش مشارکت میکرد و آنقدر سیار بود که به پیستونهای مدرن امروز بیشباهت نبود و فقط در وجه دفاعی قدری میلنگید. پسر یک «بزرگ» ایرج از یک خانواده فوتبالی میآمد و برای اینکه قدیمیها به یاد بیاورند او چه آدم خوشبختی بود، کافی است یادآوری کنیم که پدر ایرج کسی نبود به جز علی داناییفرد که اگر 10 مدرس و معلم بزرگ در رشته فوتبال برای کشور خود قایل باشیم، یکی از آنها علی داناییفرد است. وجود چنین پدری در باشگاه استقلال (تاج آن زمان) سبب شد ایرج هم کارش و فوتبال جدی را از همین باشگاه شروع کند و پس از آموختن فنون این کار نزد علی آقا بازیکن همین باشگاه شود. در تحولات بعدی وی جذب تیم عقاب شد که آن موقع از بزرگان فوتبال پایتخت بود. با وجود این بهترین سالهای فوتبالی ایرج در پاس طی سالهای 1353 تا 1355 و سپس در بازگشتاش به جمع آبیهای تهرانی در سالهای 1355 تا 1359 شکل گرفت. بر پایه همین بود که ایرج ملیپوش هم شد و نخستین بازی ملیاش را در سال 1977 و طی دیدار با عربستان در شهر ریاض و در دور مقدماتی 1978 تجربه کرد که 0-3 به سود ایران به اتمام رسید. ایرج بعداً به انتخاب حشمت مهاجرانی به مرحله نهایی این جام نیز گسیل شد و قسمت این بود که نخستین گل ایران در مراحل نهایی جامهای جهانی هم به نام وی ثبت شود. این اتفاق طی دیدار سنگین ایران با اسکاتلند رخ داد و بازی با گل فوقالعادهای که ایرج زد، با تساوی 1-1 پایان گرفت. این نخستین امتیاز حاصله ایران در مرحله پایانی جام جهانی هم به شمار میآمد، زیرا ایران در دیدار اولش در «آرژانتین 1978» مقابل هلند با نتیجه 0-3 شکست خورده بود و در مسابقه بعدیاش هم 1-4 تسلیم پرو شد و اینچنین بود که نام ایرج از برخی جهات مهم در تاریخ فوتبال ایران به ثبت رسید. کار برعکس شد تکگل تاریخی ما (و به واقع ایرج داناییفرد) مقابل اسکاتلند قصه ویژه دیگری هم داشت و برای آگاهسازی نسل جوانتر آوردن توضیحاتی بیشتر درباره آن الزامی است. از آنجا که اسکاتلند در آن زمان هافبکی از همان جنس و نوع داناییفرد به نام آرچی گمیل داشت (و این گمیل هم مثل ایرج ما چپپا و کوتاهقد و بسیار فنی و دریبلزن بود) حشمت مهاجرانی در تقسیم وظایف بازیکنان، مهار گمیل را به وی سپرد و بازی با چنین روال و خط و آهنگی آغاز شد. با این حال دیری نپایید که کار برعکس شد و ایرج چنان میداندار شد که سرمربی اسکاتلند از گمیل خواست هوای ایرج را داشته باشد و وی را مهار کند و گمیل در این راه بسیار کوشید و البته تیرش به سنگ خورد زیرا پسر فنی و هوشیار علی آقای داناییفرد چنان هوشمندانه بازی کرد که اشک گمیل و یارانش درآمد و آنها مسابقهای را نبردند که در محاسبات و پیشداوریهای خود به چشم یک برد قطعی به آن مینگریستند. درخشش در آن مسابقات سبب شد داناییفرد همراه با آندرانیک اسکندریان مدافع چپ وقت تیم ملی به دیدار خداحافظی «پله» افسانهای و برزیلی هم دعوت شوند و در آن روز خاص مقابل امثال یوهان کرویف هلندی و البته پله بازی کنند. آن واقعه سبب شد ایرج به لحاظ تبلیغی و کیفی به حدی برسد که حتی برای فرزند مردی در اندازههای علی داناییفرد نیز یک رؤیا به نظر میرسید. اعجاز با آن هیکل میکروسکوپی رؤیا و ابهام از آغاز با زندگی ایرج داناییفرد عجین شده بود. خیلیها میگفتند او با آن قد بسیار کوتاه و هیکل میکروسکوپیاش به درد تنها چیزی که نمیخورد، فوتبال است و اکثریت بر این باور بودند که پست و محل استقرار وی در زمین نیز که همواره محل درگیریها است، آدمی بسیار زمخت تر و قطورتر از او را میطلبد. با این حال ایرج در همان فضای سخت تبدیل به یکی از استثناهای فوتبال ایران شد. او البته نه مثل علی پروین که در هافبک راست حرکاتی اعجازوار داشت و دریبلهایش رقبا را خرد میکرد اما در سطحی بسیار بالا و به شکل ویژه خودش دمار از روزگار حریفان درمیآورد و بازیاش به قدری چشمنواز و توأم با دریبلهای ریز و زیبا و حرکات فنی سطح بالا بود که نمیشد چشم از او برداشت. تعداد بازیهای ملی ایرج از 17 نگذشت و او بهجز آن گل فراموشنشدنی «اسکاتلندی»اش دو گل ملی دیگر هم زد ولی اینها برای استعداد و مهارتی که در وجود ایرج نهفته بود، اندک نشان میداد و اگر آن همه رقیب خوب و قوی در مسیر ایرج حاضر نبودند، وی قطعاً به آماری بس برتر میرسید. یک مسأله بازدارنده دیگر مسأله دیگری که در کم شدن آمار داخلی ایرج چه در صحنه ملی و چه در مسابقات باشگاهی دخیل بود، مهاجرت وی به خارج از کشور و سالها زندگی و امرار معاش وی در آمریکا بود و این مکانی بود که ایرج در آن مشاغلی مختلف را تجربه کرد و یکی از آنها اداره یک مغازه وسایل ورزشی بود. مسأله دیگری که موجب شد شهرت ایرج حتی برای مردم همعصر وی به حد و حدود لازم نرسد و او به حقش نایل نشود، با ادب و مأخوذ به حیا بودن وی بود و او برخلاف برخی مهرههای نامدار آن زمان و این زمان فوتبالمان حاشیهای ایجاد نمیکرد و برای خودش سروصدایی به وجود نمیآورد و در پی سوءاستفاده از نام و توانش نبود و درست میآمد و درست میرفت. حتی بازگشت ایرجخان به کشور زادگاهش که طی سالهای اخیر و با سیمایی تازه و در ایام پیری او حادث شد، یک رجعت آرام و عاری و فارغ از سروصدای سوپراستارها بود و فقط در جریان چند مسابقه پیشکسوتان در تهران رؤیت شد و به این ترتیب نسل جدید نه تنها او و مهارتهای عالیاش را نمیشناسد، از این نیز نامطلع است که ایرج پس از رفتن به آمریکا چهار سال در تیم تولسا راف نکز در لیگ حرفهای فوتبال آمریکا توپ میزد و به تبع آن از تک لژیونرهای عصر خویش و معدود کسانی بود که به سفری در دوردست رفت تا آینده حرفهای خود را به گونهای دیگر تأمین کند. بازی با مرگ این «بغل چپ» فوقالعاده که هم پست هافبک چپ را به رغم کوچکی هیکلاش به خوبی پوشش میداد و هم تبدیل به گوش چپ میشد و فنیترین سانترها را با کات داخل پا و به شکلی فریبنده روی دروازه رقبا ارسال میکرد، تنها پس از ابتلا به بیماری حاد کبد طی ماههای اخیر به امواج خبری ورزش کشورمان بازگشت و متأسفانه گوش سپردیم به اخباری که دلالت بر بیماری شدید وی و ارجاع او به شیراز میکرد که امکانات بهتر و پیشرفتهتر برای مقابله با کسالتهای کبدی دارد اما پزشکان بیمارستان محل بستری ایرجخان در شیراز میگویند او با چنان حال نزاری به این شهر آورده شد که نجاتش بسیار سخت مینمود و با اینکه او در بدو ورود با هنر این پزشکان از ورطه مرگ بیرون کشیده شد اما طرح آنها برای تعویض کبد و درمان قطعی وی هرگز تحقق نیافت و ایرجخان روز چهارشنبه 21 آذر 1397 روی در نقاب خاک کشید و در شرایطی که 68 بهار را پشتسر نهاده بود. این واقعه تلخ حتی از حوزه توجه سایت اینترنتی فیفا هم خارج نماند و نهاد حاکم بر فوتبال جهان با انتشار پستی همراه با عکس شادی گل او در جام جهانی 1978 این ضایعه را به جامعه ورزش و بهویژه فوتبال ایران تسلیت گفت. کارهای بزرگ فرامرزی فتوحات و کارهای بزرگ ایرج کوچولو در فوتبال آمریکا هم کمتر مورد اشاره قرار گرفته و حتی پیرها و «همنسل»های وی از زمانی که وی ساکن آمریکا شد، اطلاعاتشان پیرامون وی آب رفت اما حقیقت امر این است که این فوتبالیست مادرزاد در عصری در لیگ آمریکا حاضر و جزئی از فوتبال رو به رشد این کشور شد که پله افسانهای هم بار سفر بسته و از برزیل به MLS رفته و پیراهن کاسموس نیویورک را بر تن کرده بود و یوهان کرویف برنده هلندی سه دوره توپ طلا نیز پس از گردشهای پرسود اروپاییاش و جدایی از آژاکس و بارسلونا، مأمنی پرسود را در آمریکا یافته و همانجا رحل اقامت افکنده بود و در یک باشگاه مستقر در لسآنجلس فعالیت و بازی میکرد. یکی از همان روزها و در جریان یک مسابقه لیگ آمریکا ایرج طوری موی دماغ شاهزاده فوتبال هلند شد که کرویف عنان اختیار از کف داد و لگدی را به سمت وی پراند. ایرج در صحنه فوتسال آمریکا هم درخشید و از بهترینهای این رشته در کشوری شد که همواره فوتبال سالنی را مهم شمرده و فعالیتهای گستردهای در آن داشته اما هرگز چهرهای با قابلیتهای ایرج در آن نداشته است. فوتبال ایران هم البته مثل او کم داشته و به همین سبب سفر ابدی وی تلخ و یادآورنده روزهای بهتر فوتبال ایران در عرصه دیدارهای ملی است. بازیهایی که ایرج فقید آخرین آنها را در بدو انقلاب اسلامی در خاک کویت همراه تیم ملی در جام ملتهای آسیا 1980 تجربه کرد و امروز در شرایطی میرود که نسل فعلی باید کار عالی او را در جام ملتهای 2019 در خاک امارات استمرار بخشد.∎
نظر شما