شناسهٔ خبر: 29919024 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه وطن‌امروز | لینک خبر

پرونده‌ای تاریخی ـ تحلیلی درباره انقلاب 1789 فرانسه

شورش نبود انقلاب بود

صاحب‌خبر - گروه یادآور: در حالی که شعله‌های باستیل هنوز خاموش نشده است، لویی شانزدهم از یک سفر شکاری بازگشته، در دفتر خاطرات خود در تاریخ ۱۴ ژوئیه ۱۷۸۹ می‌نویسد: «هیچ». این اشاره‌ای به شکار ناموفق بود. او از مشاور خود درباره اتفاقات داخل شهر سوال می‌پرسد: «آیا این یک شورش است؟» و مشاور اینطور پاسخ می‌دهد: «قدرقدرتا! شورش نیست، انقلاب است». یورش به باستیل که از نگاه برخی نخستین جرقه انقلاب بود، در شرایطی اتفاق افتاد که مردم هنوز فکر نمی‌کردند سلطنت را به زیر بکشند. برخی مورخان و پژوهشگران، آغاز انقلاب را ماه مه ۱۷۸۹ می‌دانند و پایان آن را ۱۷۹۵یعنی موعد تصویب قانون اساسی و تشکیل دولت دایرکتوار(هیات‌مدیره: متشکل از 5 مقام اجرایی و 2 حقوقدان عالی‌رتبه) و عده‌ای دیگر نیز بر این باورند که سال قدرت گرفتن ناپلئون بناپارت یعنی ۱۷۹۹ سال پایان انقلاب است. ناپلئون در ۱۸۰۴ اعلام امپراتوری می‌کند و خود را امپراتور فرانسه و همسرش ژوزفین را امپراتریس معرفی می‌کند. اعلام امپراتوری ناپلئون به نظر بخش مهمی از تاریخ‌نگاران، پایان انقلاب فرانسه است. در نقطه مقابل، برخی هم دوران ناپلئون تا مغلوب شدنش در جنگ واترلو را بخشی از انقلاب فرانسه می‌دانند. انقلاب فرانسه که از آن به انقلاب کبیر تعبیر می‌شود و برخی دیگر- شاید با اغراق- آن را پدر لیبرال- دموکراسی و جمهوری در عصر جدید می‌دانند، یکی از پرماجراترین انقلاب‌‌های جهان است. انقلابی که 3 نسل پی‌درپی به نحوی متاثر از آن و نسلی در پی نابودی نسل دیگر، سرکار آمدند و در نتیجه این آمد و شدهای افراطی، صدها هزار نفر جان خود را از دست دادند. اتفاق‌‌های خشونت‌آمیزی مانند اعدام‌ها (که فقط در یک مورد موجب زیر گیوتین رفتن 80 هزار نفر می‌شود) و سرکوب‌ها و... طی دوران حکمرانی وحشت و جنگ‌های انقلاب فرانسه از خاطراتی است که فرانسوی‌ها امروز زیاد دوست ندارند آنها را به‌خاطر بیاورند. اگرچه این نگاه امروز ناشی از برخی قرائت‌‌های ضدانقلابی از «انقلاب فرانسه» و توسعه دادن آن به فضاهای عمومی در فرانسه است اما واقعیتی است که بخشی از تاریخ فرانسه است. در این میان برخی مغلوب ایده‌پردازی‌‌های آکادمیک در باب انقلاب فرانسه شده‌‌اند و به‌خاطر به کار بستن واژه «دوران ترور»، ابا دارند به طور علنی از اتفاقاتی که موجب انقلاب فرانسه شده است، صحبت کنند. یک مجری شوی تلویزیونی در فرانسه پس از بیش از 200 سال از این انقلاب، روی آنتن از تماشاگران این سوال را می‌پرسد: «آیا شما تماشاگران فرانسوی، امروز حاضرید حکم به مرگ ملکه بدهید؟»1 همه اینها اما باعث نمی‌شود مدعیان جمهوری، «انقلاب فرانسه» را نادیده بگیرند، چرا که این انقلاب فرانسه بود که برای نخستین‌بار پایه‌‌های سلطنت مستبدانه را با چالش مواجه کرد؛ با همه بدی‌هایش. وقایع بعدی که می‌شود آنها را به انقلاب فرانسه ربط داد شامل: جنگ‌های ناپلئونی، حتی بازگرداندن رژیم سلطنتی و در نهایت انقلاب‌‌های دیگری که موجب شکل‌‌‌گیری فرانسه امروزی می‌شود، است. شاید با نگاهی به مقتضیات زمانه انقلاب در فرانسه بسیاری از رخدادهای تلخ و کشتارها از نگاه عاملان طبیعی جلوه کند. از سپتامبر 1793، زمانی که به دوران «وحشت و ترور» پس از انقلاب 1789 معروف شده است، ژاکوبین‌‌های افراطی به رهبری روبسپیر به مدت 10 ماه فقط با گیوتین سر و کار دارند. ژاکوبین‌ها که در آگوست 1792 پادشاه را عزل و دستگیر کرده‌‌اند، استدلال می‌کنند که محاکمه شاه، مخالفت با انقلاب است. روبسپیر می‌گوید: پیشنهاد محاکمه لویی شانزدهم ایده‌ای ضدانقلابی است. این عمل خود انقلاب را به موضوع مناقشه‌ای قضایی تبدیل می‌کند.2 و بی‌شک به محاکمه بردن پادشاه، به معنای بازگشایی چنین مناقشه‌ای است. در واقع فهم این نگاه- اگرچه ممکن است سخت باشد- تصویری از زمانه‌ای است که انقلاب در آن روی داده است. بی‌جهت نیست که یکی از اصول مهم در تحصیل تاریخ را تحلیل هر تحولی در زمانه آن می‌دانند. فارغ از کیفیت و چگونگی شکل‌‌‌گیری انقلاب فرانسه، یکی از مسائل مهم و اساسی پیرامون این تحول بزرگ، اتفاقی بود که تا نیم قرن پس از آن، بیشتر نقاط اروپا را از خود متاثر کرد و در واقع پلی از انقلاب صنعتی به دوران مدرن بود. در واقع نفی اساسی استبداد، برای نخستین‌بار بعد از قرون وسطی، اتفاقی بود که از پاریس آغاز شد. سلطنت به چالش کشیده شد و قدرتی که به تعبیر کنت دو ورژن فقط فرمان سلطان بود، با خدشه جدی توده‌‌های مردم مواجه شد. دو ورژن در سال ۱۷۸۳ چندسال قبل از انقلاب فرانسه چنین می‌نویسد: «در فرانسه نه طبقه کلیسا هست نه نجبا و نه طبقه سوم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، سلطان فرمان می‌دهد و افراد مملکت همه رعیتند و اطاعت می‌کنند». اما انقلاب فرانسه از کجا شروع شد؟ برای پاسخ دقیق‌تر به این سوال باید تحلیلی از شرایط سیاسی و اجتماعی فرانسه در سال‌های منتهی به انقلاب (1789) ارائه داد. آلبر ماله و ژول ایزاک در کتاب «تاریخ قرن هجدهم» این کار را بخوبی انجام داده‌اند: مبنای هیأت جامعه فرانسویان برعدم تساوی بود‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ملت را به 3 طبقه تقسیم می‌کردند: اشراف و نجبا و طبقه سوم.3 2 طبقه نخستین صاحبان امتیاز بودند و طبقه سوم به هیچ‌وجه امتیازی نداشت و تقریبا تمام بار دولت را بر دوش او می‌نهادند. اجمالا باید گفت فرانسه در ۱۷۸۹ به همان حال بود که ۷5 سال قبل از وفات لویی چهاردهم بود. بازی تاج و تخت سلطنت فرانسه در اعقاب ذکور سلاطین بر حسب ارشد، موروث بود‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ و نسوان خاندان شاهی از عهد قرون وسطی به موجب رسمی که آن را قانون سالیک4 می‌گویند، از سلطنت محروم بودند. شاه از جانب خدا صاحب تاج و تخت می‌شد و مردم سلطنت را در دست پادشاه ودیعه الهی فرض می‌کردند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، بنابراین هیچ آفریده‌ای روی زمین حق نداشت در اعمال شاه چون و چرا کند و برای قدرت او حدی فرض کند و چنانکه لویی شانزدهم در ماه اکتبر ۱۷۸۷ در پارلمان پاریس اظهار داشت: «شاه در اعمال خود مسؤول هیچ‌کس نیست جز خدای تعالی». بنابراین از اوایل عهد لویی سیزدهم تا این دوره که ۱۷۵ سال می‌گذشت، دولت مجلس مبعوثان ملت را دعوت نکرده بود و مردم باور نمی‌کردند در صورت تشکیل مجلس مبعوثان، جز مشاوره در امور کاری بتواند انجام دهد. بالجمله حکومت شاه مطلقه بود، اراده او فقط حکم قانون داشت و مثل امپراتوران روم شخص سلطان «قانون زنده»‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ محسوب می‌شد. بنا بر قول لویی چهاردهم «دولت و مملکت خود او است‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ و اراده افراد رعیت در مشیت قاهره وی است». این عبارت لویی شانزدهم که به دوک دورلئان گفت: «این مطلب قانونی است، زیرا که من چنین خواسته‌‌ام». در واقع حاکی از اساس حکومت استبدادی سلاطین فرانسه بود. مطابق آنچه گذشت شاه به میل خویش اموال دولتی را خرج می‌کرد، اعلان جنگ می‌داد، صلح می‌کرد و با دولت‌ها عقد اتحاد می‌بست! اما مردم فرانسه به غیر از استبداد طعم تلخ انواع فسادها را که به دربار و حکومت استبدادی بازمی‌گشت نیز می‌چشیدند. خرج‌های اشرافی و آشکار دربار لویی شانزدهم و ماری آنتوانت در ورسای با وجود فشار مالی بر مردم، یکی از محرک‌‌های قوی برای شورش و در نتیجه انقلاب فرانسه بود. انقلابی که تا اعدام لویی شانزدهم و ملکه ماری انتوانت نیز پیش می‌رود. لویی شانزدهم خود البته معترف به ناتوانی است. کنت دوپرانس که بعدها لویی هجدهم لقب یافت، می‌گفت: «برادرم لویی شانزدهم هر وقت می‌شنید که او را اعلیحضرت خطاب می‌کنند، پیشانی را میان دو دست می‌فشرد و می‌گفت: آه چه بار سنگینی! افسوس که هیچ تعلیمی به من نداده‌اند». مالزرب نیز می‌گوید: شاه تا متوجه می‌شد که هر یک از اعمال و گفته‌‌های او در سرنوشت 25 میلیون نفر از مردم موثر است به وحشت می‌افتاد. همین موضوع باعث می‌شد توان تصمیم قطعی و در واقع اداره امور از او گرفته شود. از سویی ملکه ماری آنتوانت که فردی مغرور، هوسران و ولخرج بود، بخش زیادی از خزانه را برای خود و فرزندانش خرج می‌کرد. دربار؛ قبر ملت دختر بزرگ لویی شانزدهم که او را شاه‌خانم می‌گفتند و بعدها دوشس دانکولم شد، در سن 2 سالگی 80 نفر خدمه داشت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. تجملات دربار انتظامی نداشت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، اصطبل شاهی حاوی 1900 اسب و 200 کالسکه مختلف بود و هر سال مبلغ 7.700.000 لیره به مصرف اصطبل می‌رسید و این بیش از آن چیزی است که برای موکب لشکری و قراولان خاصه شاهی خرج می‌شد. خرج سفره شاه بعد از آنکه به فرمان لویی شانزدهم صرفه‌جویی کامل در آن کرده و زواید آن را حذف کردند هرسال 2.900.000 لیره بود و بدیهی است که از این مبلغ مختصری صرف شخص شاه می‌شد و مابقی به کار اطعام گروه کثیری که از مطبخ سلطانی روزی می‌بردند می‌رفت. دزدی به نهایت شدت رسیده بود‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ملازمان شاهی با کمال وقاحت دست به سرقت گشوده بودند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، زنان خدمتکار سالی 50.000 لیره از طریق فروش ته شمع‌های قصر شاهی دخل می‌کردند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، هفته‌ای 4 جفت کفش به‌حساب ماری آنتوانت می‌گذاشتند و به واسطه این تبذیر و اسراف جمع کل مخارج موکب لشکری و کشوری در ۱۷۸۹ به 33 میلیون لیره رسید. مخارج دربار منحصر به همین نبود‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، در حقیقت مملکت فرانسه بیش از اینها نثار دربار و درباریان می‌کرد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، زیرا که برادران پادشاه و خدم و حشم آنها نیز ضمیمه دربار بودند و سالانه مبلغی به‌عنوان انعام و مستمری به درباریان و دوستان ملکه و خانواده‌‌های صیاد پرداخت می‌شد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. مقصود از خانواده‌‌های صیاد عائله‌هایی است که به لطایف‌الحیل داخل قصر می‌شدند، مثل خاندان پولینیاک که اعضای آن 700.000 لیره به چنگ آورده و فی‌مابین خود قسمت می‌کردند و کار غارتگری آنان به جایی کشیده بود که سفرای دولت‌های خارجی هم فریاد بر آورده بودند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. رفتار لویی پانزدهم و شانزدهم به نحوی بود که دارژان سون گفته بود: دربار قبر ملت است! (انقلاب کبیر فرانسه- آلبر ماله، ژول ایزاک) کشور بدهی بزرگی داشت و این مردم بودند که تاوان بدهی را می‌دادند. ماری که به‌خاطر ولخرجی‌هایش مقصر قلمداد می‌شد، از سوی مردم لقب «مادام کسری بودجه» گرفته بود. این موضوع خالی از حقیقت نبود. ماری بیش از هر کس دیگری در فرانسه پول خرج می‌کرد. با اشخاص مورد علاقه‌اش هدیه می‌داد و دوستان آریستوکراتش را از مالیات معاف می‌کرد. مخارج دربار بسیار سنگین بود و بیرون از قصر مردم گرسنگی می‌کشیدند. برای ملکه که 500 خدمتکار داشت، این اعتراضات جدی نبود. ملکه در شورش‌های قبل از انقلاب 1789 البته شعارهای مردم را شنیده بود. در 30 ژوئیه 1787، پس از تبعید اعضای پارلمان (که معترض شاه شده بودند) به تروا، در پاریس شورش شروع شد. مردم ملکه را دشنام می‌دادند و وی را مادام دفی سیت (زیان خانم) و بیگانه (ملکه اتریشی بود) خطاب می‌کردند. سفیر وقت اتریش در فرانسه، مرسی آرژان تو، پس از این ماجرا در 1787 نوشته است: «اگر هزاران نفر را هم به زندان بیفکنند، فساد برطرف نخواهد شد، احترام شاه کاملا متزلزل شده است». کودتا، خطای تکراری شاه نمایندگان طبقه سوم پارلمان که بالاتر ذکرشان رفت، در روز چهارشنبه ۱۷ ژوئن1789 بنا بر پیشنهاد آبه‌سییس اظهار داشتند چون ما نماینده ۹۹ صدم ملت فرانسه هستیم، پس می‌توانیم مجلس ملی تشکیل بدهیم. پس از تشکیل، مجلس ملی اعلام کرد دولت مجاز است مالیات‌های سابق را موقتا وصول کند و تا زمانی که مجلس منحل نشده است این اختیار را دولت خواهد داشت و بعد از این تاریخ اگر درصدد جمع مالیات برآید باید از مجلس اجازه بگیرد. این واقعه نخستین ضربتی بود که بر قدرت مطلقه سلطنت وارد می‌آمد، زیرا مهم‌ترین رکن اقتدار پادشاه که مسائل مالی بود، در اختیار ملت قرار می‌گرفت. تحریک درباریان باعث شد شاه این موضوع را منافی قدرت خود دانسته و بر آن شد که به زور مجلس را از تصمیم خود بازگرداند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. 3 روز بعد از تأسیس مجلس در بیستم ژوئن، هنگامی که نمایندگان در ساعت ۹ صبح به مجلس آمدند که هر یک در مکان خود قرار گیرند در را بسته و نظامیان را مقابل آن دیدند. نمایندگان فورا در اتاقی که مخصوص بازی توپ و موسوم به تالار ژو دویوم بود اجتماع کردند. در این مکان به ریاست بیلی و آبه‌سییس غمنامه‌ای نوشته و همگی سوگند یاد کردند تا قانون اساسی مملکت تدارک نشود متفرق نشوند و هنگام احتیاج در هر جا که لازم باشد فراهم آیند. ۲۳ ژوئن شاه در مجلس حضور یافت و اخطار کرد که تصمیمات مجلس باطل است و باید به محض خاتمه جلسه وکلا تفکیک شوند و در جلسه بعدی هر طبقه از طبقات سه‌گانه در اتاقی خاص بنشینند. به گفته آلبر ماله، در بیان این احکام، شاه لحنی متزلزل و گرفته دارد. شاه تصور می‌کرد با این حکم وکلا را از میدان بیرون خواهد کرد. این اتفاق نیفتاد و آنان بیشتر غضبناک شدند. یکی از وکلا بعد از جلسه گفت: «تاکنون استبداد با این صراحت و جسارت خودنمایی نکرده است. تاکنون هیچ غلامی از خواجه خود چنین فرمانی نشنیده است». روایت کتاب تاریخ فرانسه از این واقعه جالب است: چون شاه خارج شد نمایندگان طبقه سوم و بعضی از کشیشان برجای ماندند، رئیس‌کل تشریفات «مارکی در درو بره‌زه» پیش آمد و به بیلی رئیس مجلس خطاب کرد: «آقایان فرمان ملوکانه را شنیدید؟» رئیس جواب داد: «به‌نظر من ملت در حال اجتماع فرمانبردار کسی نیست». یکی از نجبا که طبقه خودش او را خارج کرده و از جانب طبقه سوم ولایت اکس انتخاب شده بود، سخن آغاز کرد. این شخص که «میرابو» نام داشت چنین گفت: «بروید به آقای خود بگویید که ما بر حسب امر ملت در اینجا فراهم آمده‌ایم و جز با سرنیزه ما را از اینجا خارج نتوان کرد.‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ آنگاه میرابو پیشنهاد کرد و مجلس پذیرفت که اعضای مجلس ملی از هر تعرضی مصون هستند و هر کس بعد از ختم این جلسه بر ضد وکلای ملت قدمی بردارد، خائن و بی‌شرف است. وضع به نحوی شد که قراولان شاهی به صدای بلند می‌گفتند: «زنده‌باد طبقه سوم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ما سرباز ملت هستیم». در نتیجه این اتفاق مجلس موسسان تاسیس شد اما ملکه و کنت دارتوا و سایر درباریان شاه را وادار به کودتای نظامی کردند. سربازان غیرفرانسوی به امر شاه جمع شدند و قریب 25 هزار نفر در اطراف ورسای فراهم آمدند اما اکثر سربازان فرانسوی‌نژاد را چون مورد اطمینان شاه نبودند احضار نکردند. مشهور بود که باید 60 نفر از وکلا دستگیر شوند و مجلس منحل شود، روز هشتم ژوئیه «میرابو ولافایت» و «سی‌پس این» تجمع قوای دولت را محل ایراد قرار داده و پیشنهاد کردند از اهل شهر قشونی برای حفظ مجلس تجهیز شود. مجلس این پیشنهاد را رد کرد، لکن چند تن را نزد لویی شانزدهم فرستاده تقاضای تفرقه قشون کرد. روز دهم شاه با کمال غرور این تقاضا را رد کرد. فردای آن روز مارشال دو بروکلی را به وزارت جنگ منصوب کرد. مردم به میدان آمدند. اهالی پاریس مجلس را نجات دادند و انقلاب را پیش انداختند. در یکی از روایت‌ها از این شورش آمده است: قصر باله روابال که در آن زمان وعده‌گاه و تفرجگاه مردم بود به یک کلوب انقلابی بزرگی تبدیل شد. ظهر روز یکشنبه ۱۲ ژوئیه نهضت مردم مبدل به شورش شد و بعد از آنکه فوجی از اتباع آلمان که در قشون شاه بودند تفرج‌کنندگان تویلری را هدف قرار داده، شلیک کردند، مردم چنان به هیجان آمدند که شورش به انقلاب تبدیل شد. روز ۱۳ ژوئیه ناقوس وحشت به‌صدا در آمد و گروه گروه مردم با شمشیر و قداره و تپانچه و نیزه و سیخ و چکش در کوچه‌ها به گردش مشغول شدند. قشون چریکی تشکیل شدند. شمار این قشون چریکی بعد از چند ساعت به 12 هزار نفر رسید. فتح باستیل صبح سه‌شنبه 4 ژوئیه جمعی از شورشیان به هتل نوالید وارد شده ۲۸۰۰۰ تفنگ و توپ به‌دست آوردند، جمعی دیگر مرکب از قراولان فرانسوی و روحانیون و تجار به شرق پاریس رفتند که در قلعه باستیل مقداری اسلحه به دست آورند. مهاجمان حمله کردند و بعد از 4 ساعت و دادن ۲۰۰ نفر تلفات محافظان باستیل را که قریب 110 نفر بودند مجبور به تسلیم کردند، وارد قلعه شده و حاکم را به قتل رساندند. در نتیجه حوادث 13 و 14 ژوئیه، مردم به قوه سوم فرانسه تبدیل شدند و در واقع فتح باستیل تمام فرانسه را به هیجان آورد. نقل است که در این روز لویی شانزدهم از مشاور خود درباره اتفاقات داخل شهر سوال می‌پرسد: «آیا این یک شورش است؟» و مشاور اینطور پاسخ می‌دهد: «قدرقدرتا! شورش نیست، انقلاب است». پی‌نوشت: 1- رابرت حسین 2- ترور علیه تروریسم، سوفی وانیچ، ترجمه فواد حبیبی، «نشر نی» 3- در واقع طبقه سوم نامی جز همین «طبقه سوم» نداشت. در 17 ژوئن1789 طبقه متوسط مجلس موسوم( طبقه سوم) از مجلس اصناف جدا می‌شوند و خود را به عنوان مجمع ملی اعلام می‌کنند. همه اعضای مجمع ملی جز یک نفر، سه روز بعد در زمین تنیس قصر پادشاه در ورسای تحصن می‌کنند و قسم یاد می‌کنند تا قانون اساسی جدید را تدوین کنند. این تحصن گامی جدی برای به چالش کشیدن سلطنت بود. 4- La loi salique این اثر شماست؟ رضا کردلو: گاو نر همچون فاتحی مغرور و بی‌تفاوت است. اسب مثل همیشه نمادی از نجابت است اما شیهه‌ای دردناک دارد. چراغ تکنولوژی روشن است. زنی پریشان و بیمناک، با چراغی در دست صحنه را روشن می‌کند و بشریت انگار زیر دست و پا لگد شده است. درباره «گرنیکا» حرف می‌زنم؛ اثری از «پابلو پیکاسو» نقاش مشهور. پیکاسو در پاسخ به یک افسر آلمان نازی که از وی درباره گرنیکا می‌پرسد: «آیا این اثر شماست؟» گفته بود: «خیر! اثر شماست» اما پیکاسو در «گرنیکا» چه می‌گوید که پاسخی اینچنین به یک افسر نازی می‌دهد؟ این اثر بمباران دهکده گرنیکا در شمال اسپانیا توسط بمب‌افکن‌های آلمان نازی در ۲۶ آوریل ۱۹۳۷ و در خلال جنگ داخلی اسپانیا را به تصویر کشیده‌ است. بمبارانی که به خواست خود فرانکو علیه مردمش انجام می‌شود. گاونر در کارهای پیکاسو نمادی از فرانکو است. پیکاسو بیراه نگفته بود. وحشت و آشفتگی که در گرنیکا می‌بینیم اثر بمباران نازی‌هاست. سوال و جواب پیکاسو و افسر آلمان نازی در پیش‌گفتار مترجم «ترور علیه تروریسم» اثر سوفی وانیچ، در به چالش کشیدن بی‌توجهی به منشأ خشونت در انقلاب فرانسه مطرح شده است. انقلابی که به تکرار ترمیدور‌‌های پیاپی انجامید تا جمهوری کنونی فرانسه شکل بگیرد. انقلاب ۱۷۸۹، عصر نوینی در تاریخ فرانسه و جهان رقم زد. سران انقلاب از جمله دانتون و روبسپیر سر مخالفان انقلاب را از زیر گیوتین عبور دادند و این خواسته مردم بود. حجم ترورها به نحوی افزایش پیدا کرد که عصر ترور یا وحشت به انقلاب فرانسه ضمیمه شد. تحمل روبسپیر برای همه سخت شد و مخالفان فراوانش در 28 ژوئیه سال ۱۷۹۴ او را به تیغه گیوتین سپردند و دوره ترور پایان یافت. فرانسه ثباتش را از دست داد و برقراری امنیت سخت شد. ناپلئون در 1799 کودتا کرد و در 1804 امپراتور شد. 10 سال بعد در واترلو شکست خورد و دوباره‌‌‌‌ آش همان ‌‌‌‌آش سلطنت و کاسه همان کاسه دربار. لوئی هجدهم به سلطنت رسید و مرزهای فرانسه تثبیت شد. شانزدهم سپتامبر 1824 میلادی شارل دهم به سلطنت فرانسه رسید. او برادر لوئی هجدهم بود. حکومت شارل در 1830 با بحران جدی مواجه شد. او مستبدتر از لوئی شانزدهم بود و معتقد بود آنچه موجب سقوط لوئی شانزدهم در نخستین انقلاب فرانسه شد دادن امتیاز به مردم بود. رشته فرمان‌های شارل در 26 ژوئیه موجب اعمال سانسور شدید در کشور شد. مجلس نمایندگان به دولت رای بی‌اعتمادی داد. شارل دهم مجلس را منحل کرد. این حق در قانون به او اعطا شده بود. کارگران، دانشجویان و طبقه روشنفکر قیام کردند و از 27 تا 29 ژوئیه در شهر سنگر بستند، چرا که فرمان شاه را خلاف منشور سال 1814 و قانون اساسی‌ای که لوئی هجدهم تصویب کرده بود می‌دانستند. انقلاب ژوئیه 1830 شاه را فراری داد. دوم آگوست شارل دهم به بریتانیا فرار کرد. لوئی فیلیپ از خاندان اورلئان پادشاه شد. بحران مشروعیت سیاسی موجب شد در 24 فوریه 1848، به‌دنبال موج انقلابات جدید اروپا، لوئی فیلیپ که خود از دل یک انقلاب برآمده بود، به نفع نوه‌‌‌‌‌اش، شاهزاده فیلیپ کنت پاریس کنار بکشد. اما جمهوری دوم نیز دوامی نیافت و با کودتای لوئی ناپلئون بناپارت مواجه شد و نظام سلطنتی دوباره بازگشت. جمهوری سوم بر سر کار آمد؛ رژیم سیاسی بشدت ناکارآمد و نالایق. و به همین شکل ثبات از حکومت‌‌های بعدی بعدی نیز گرفته شد. از 1789 آغاز انقلاب اول فرانسه تا 1945 و پایان جنگ دوم جهانی، فرانسه بشدت درگیر آمد و شدهایی بود که جامعه فرانسه آن را رقم می‌زد. از دل استبدادی، جمهوری و از دل جمهوری، استبدادی و دوباره در نتیجه سلطنت، استبدادی نو و انقلابی نو و در پس همه این بیم و امیدها برای تشکیل حکومت، اروپا و فرانسه مدعی تمدن، جان هزاران هزار نفر را گرفت. با این همه شورش اولیه‌ای که در انقلاب 1789، شاه را برای نخستین‌بار به زیر کشید و ادامه تاریخ را رقم زد، نشان داد همه چیز مشمول زمان می‌شود. با این همه چالش مشروعیت سیاسی در فرانسه هنوز ادامه دارد و ماجرای امروز خیابان‌‌های فرانسه حکایت از این دارد که خشونت هنوز راهکاری دوست‌داشتنی برای فرانسوی‌هاست، هرچند بسیاری از آنها که امروز در خیابان‌‌های فرانسه هسستند، زمانی به خشونت‌‌‌های دوره انقلاب منتقدانه نگریسته باشند؛ اتفاقی که از سوی جناح حاکم و حتی برخی گروه‌های حاضر در میان مخالفان امروز سیاست‌های لیبرالی در فرانسه، دیرزمانی محکوم شده بود. حتی وقتی 200 سال پس از انقلاب رژیم حاکم در تلاش بود، انقلاب 1789 را به خیزشی برای اقامه حقوق‌بشر تقلیل دهد و به این بهانه آن را گرامی دارد، با موجی از مخالفت‌ها مواجه شد که همگی انقلاب را تقبیح می‌کردند. امروز و پس از 230 سال از انقلاب فرانسه، نمادهای انقلابی که آن را دیرزمانی «کبیر» می‌خواندند- حال آنکه آنقدر صغیر و کوتاه‌مدت بود که چندباری میان سلطنت و جمهوری به فراموشی سپرده شد- دوباره سر دست گرفته می‌شود. مدل گرفتن پرچم فرانسه در دست معترضان، اشاره‌‌های روشنی به تابلوی «فردریک اوژن دلاکروا» و نمادهایی پس از فتح قلعه باستیل دارد. خشونت امروز اگرچه به هیچوجه قابل قیاس با اتفاقات دوران ترور نیست اما یک خشونت دو هزار و هجده‌ای علیه سیستم حاکم است. و در واقع پاسخ پیکاسو باز تامل‌برانگیز می‌شود وقتی پرسیده شود: این خشونت اثر کیست؟ جز سیاست‌های سیستم حاکم؟!

نظر شما