شناسهٔ خبر: 29859536 - سرویس علمی-فناوری
نسخه قابل چاپ منبع: باشگاه خبرنگاران جوان | لینک خبر

سردار جهروتی زاده: یک ماه چیزی برای خوردن نداشتیم/ ماجرای نماز در کلیسا

سردار حاج جعفر جهروتی زاده گفت: در عملیات جاده ترانزیت، یک ماه چیزی برای خوردن نداشتیم. کمی برنج و کمی هم شیر خشکِ نوزاد داشتیم که شیربرنج درست می‌کردیم و در وعده افطار می‌خوردیم.

صاحب‌خبر -

یک ماه چیزی برای خوردن نداشتیم/ ماجرای نماز در کلیسابه گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، سردار حاج جعفر جهروتی زاده این روز‌ها با مجمع پیشکسوتان تخریب کشور همکاری می‌کند و هنوز هم در پاکسازی میادین مین در ایران و سایر کشور‌ها فعال است. او در جبهه‌های غرب در کنار حاج احمد متوسلیان و شهید همت، خوش درخشید و در گردان تخریب لشکر ۲۷ محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله) نیز خدمات شایانی ارائه کرد. اواخر جنگ دوباره به غرب کشور رفت، ولی در آنجا نماند و راهیِ کردستان عراق شد. او از عملیات‌های ایذایی و برونمرزی خاطرات جذابی دارد که اخیرا در دیداری خصوصی با رهبر معظم انقلاب، اجازه پیدا کرده تا درب صندوقچه آن را باز کند. این اولین گفتگوی تفصیلی او درباره یکی از این عملیات‌ها از زبان اوست.

حاج جعفر هنوز هم پای درد دل جانبازان و خانواده‌های شهداست و از گرفتاری‌های آن‌ها هم قلب پر دردی دارد. سردار، درباره سوریه و خدماتش، اما چیز زیادی به ما نگفت. یک عصر پاییزی پای صحبت هایش نشستیم. حال و روز کنجکاو برانگیز ما از بیان جزئیات یک عملیات نفس گیر در عمق خاک عراق از سؤالات پرتعداد و بی فاصله ما پیداست. حاصلش تقدیم به شما.

** متأسفانه زمان زیادی است که ما و همکاران رسانه‌ای مان سراغ شما نیامده ایم. در این فاصله‌ها معمولاً حرف‌ها و درددل‌ها انباشته می‌شود. دوست داریم شما این گفتگو را آغاز کنید.

* من باید حرف بچه‌هایی را بزنم که تماما سنگینی بار مشکلات این کشور روی دوششان است و بار جنگ هم روی دوش همین‌ها بود و در این راستا خساراتی هم به آن‌ها وارد شده و جانباز شده اند؛ ولی متاسفانه خیلی مظلومند. خیلی هایشان رها شده اند. البته بخشی هم هستند که به آن‌ها توجه می‌شود و مشکلی هم ندارند، اما عمده شان رها شده اند؛ بچه‌هایی که در دفاع مقدس خط شکن بودند و از ولایتی‌ترین بچه‌های آن دوران بودند...

**مثل جانباز حسین اسماعیلی که اخیرا گزارشگر بدون تعارف تلویزیون سراغشان رفته بود...

*:بله، این یک نمونه از هزاران جانباز مظلوم است. بعضی مواقع با صراحت تمام می‌گویند: می‌خواستید نروید. برای چه به جنگ رفتید؟... ما هم می‌گویم مگر ما برای رفتنمان چیزی از شما خواسته ایم؟... جانبازان زیادی هستند که می‌آیند و پیش ما درد دل می‌کنند. اولویت‌ها برای همین بچه‌هایی که گمنامند و هیچکس سراغشان نمی‌رود و خیلی هایشان در شعله‌های آتش زندگی می‌سوزند، دفاع از اسلام بود.

خیلی‌ها مراجعه می‌کنند که برای نان شبشان هم محتاجند. حقوق کمی دارند که اگر مثلا یک خرج اضافی مانند ازدواج دختر یا خدای ناکرده بیماری پیش بیاید، آن‌ها را دچار مشکل می‌کند. از همه جالبتر این است که مردم فکر می‌کنند هر چیز در این مملکت برای جانباز هاست!

آدم از خدا می‌ترسد که خیلی چیز‌ها را بگوید. جا ندارد که این انقلاب تضعیف بشود. این انقلاب با خون هزاران شهید به این مرحله رسیده؛ لذا چاره‌ای نیست جز این که در کنار همه این بی مهری‌ها و بی محبتی‌ها و مشکلات، بسوزیم و بسازیم. نمی‌توانیم به خاطر خودمان، خدای نخواسته انقلاب و رهبری را تضعیف کنیم. بچه‌ها همین کار را می‌کنند و واقعا مظلومانه گوشه و کنار کشور به همین زندگی خودشان با همه مشکلات، ادامه می‌دهند. این‌ها حرف‌هایی است که اگر بخواهیم درد دلمان را باز کنیم، روز‌ها و شب‌ها هم حرف بزنیم، کم است.

**شما خودتان جانبازید و به غیر از دوستان تان، ارتباط سیستمی هم با جانبازان دارید؟

*سعی می‌کنم داشته باشم، ولی بعضی وقت ها، نه. برخی اوقات جواب کسانی که با من تماس می‌گیرند را هم نمی‌دهم. چون نمی‌توانم کاری برایشان بکنم! وقتی خودم در زندگی ام جوابگو نیستم، جوابگوی آن‌ها هم نمی‌توانم باشم.

یک ماه چیزی برای خوردن نداشتیم/ ماجرای نماز در کلیسا

**شما بازنشسته اید؟

*بله، در سال ۸۸. البته از آن به بعد، یک لحظه هم بی کار نبودم. دو سال و نیم در سوریه بودم و مدتی هم به عراق رفتم. در اوایل، مدتی بوسنی بودم و کار‌های مختلفی کردم. حالا هم هر جایی که نیاز باشد، هم من و همه بچه‌هایی که گفتم با مشکلات دست و پنجه نرم می‌کنند، با جان و دل می‌رویم. ما آقا را تنها نمی‌گذاریم.

**گمان می‌کنم همه خاطرات شما در کتاب «نبرد درالوک» نیامده است...

*:شاید ۵ درصدش هم نیامده باشد. ما با عجله این کتاب را برای راهیان نور آماده کردیم. از هر منطقه‌ای یک خلاصه‌ای را گفتیم تا به درد جوان‌ها و دانشجویان بخورد و ذهنیتی قبل از رسیدن به آن مناطق داشته باشند. الان در مورد کتاب نبرد درالوک، هر کسی با یک نگاه به آن توجه می‌کند، ولی جوان‌هایی که کتاب را خوانده اند از آن خیلی راضی بوده اند.

یک ماه چیزی برای خوردن نداشتیم/ ماجرای نماز در کلیسا

**شما برای ثبت کامل خاطراتتان اقدامی نکرده اید؟

*:اتفاقا خدمت حضرت آقا که بودیم، بر این کار تاکید کردند و من منتظرم کسانی که در این زمینه مسئولیت دارند، بیایند و خاطراتم را ثبت و ضبط کنند. البته حدود ۴۰ ساعت خاطره ضبط شده دارم. بخشی از خاطراتم را در مجمع پیشکسوتان تخریب بیان کرده ام و بخشی دیگر را هم در مصاحبه‌های دیگر گفته ام، اما همه این‌ها نیاز به دسته بندی و تدوین دارد. حضرت آقا خصوصا در بحث عملیات‌های برونمرزی، تاکید زیادی داشتند. من هم به دوستان گفتم که سن و سالم بالارفته و خاطرات از ذهنم می‌رود و منتظریم که حوزه هنری اقداماتی انجام بدهد تا کل خاطرات، ثبت شود.

**از همین عملیات‌های برونمرزی برایمان بگویید...

*یگانی داشتیم با نام یگان مستقل ویژه شهادت. عملیات‌های زیادی را داخل خاک عراق انجام دادیم. زمانی که عملیات کرکوک انجام شد، ما در حال تشکیل این یگان بودیم و بعد از آن عملیات‌های ظفر ۴ و ظفر ۵ و فتح ۶ و فتح ۹ را انجام دادیم. این عملیات‌ها بیشتر ایذایی بود، ولی در ظفر ۵ که عملیات بزرگی بود، شهر درالوک عراق برای چند ساعت به تصرف ما درآمد.

یک ماه چیزی برای خوردن نداشتیم/ ماجرای نماز در کلیسا
در کنار شهید آیت الله سید محمد حسینی بهشتی

**در خاطراتتان بخش تشکیل تیپ و لشگر ۲۷ پررنگ‌تر است، یا عملیات‌های برونمرزی؟

*به هر حال هر مقطعی ویژگی‌های خودش را دارد. آن بخش لشگر ۲۷ هم کار بزرگی بود و قبل از فتح المبین، عملیاتی به این وسعت انحام نداده بودیم و بعد از آن هم عملیات بیت المقدس انجام شد. همه این تجربه‌ها جمع شد و عملیات‌های بعدی هم به نوبه خودش شیرین بود.

**با تجربیاتی که در آن عملیات‌های اولیه کسب کردید، چرا عملیات‌های بعدی به آن موفقیت‌ها نرسید.

*خدا رحمت کند شهید همت را که می‌گفت: دشمن، شاگرد خوبی است و ما هم معلم خوبی هستیم... دشمن نقاط ضعف ما را به خوبی می‌گیرد و ما هم آن‌ها به خوبی انتقال می‌دهیم. دشمن بخش‌های مستقلی داشت که وضعیت ما و نقطه ضعف‌های خودشان را بررسی کرده و در عملیات‌های بعدی لحاظ می‌کردند. هر چه جلوتر می‌رفتیم، دشمن قوی‌تر می‌شد. یکی از علت‌هایی که ما به عملیات‌های برونمرزی رو آوردیم، همین هوشیاری دشمن بود. دشمن موانع زیادی را در جبهه‌ها قرار می‌داد و جلوی ما را به هر شکلی می‌گرفت.

**پشتیبانی از یگان مستقل ویژه شهادت به چه صورت بود؟

*قرارگاه رمضان و فرمانده اش که آن زمان سردار نقدی بودند، از هیچ پشتیبانی و حمایتی دریغ نمی‌کردند. اگر چه شرایط عملیات‌های برونمرزی سخت بود و امکان انتقال خیلی از امکانات وجود نداشت، اما این عزیزان از هیچ کوششی دریغ نمی‌کردند.

**انتخاب نیرو‌های عمل کننده بر چه مبنایی بود؟

*ما سعی می‌کردیم نیرو‌هایی را انتخاب کنیم که مشکل جسمی نداشته باشند. اگر چه در عمل، جانبازانی مثل آقا «رسول درویشی» داشتیم که ۲۵۰ کیلومتر ارتفاعات صعب العبور را پیاده روی کرد و با گروه عازم شد. وقتی عشق بر انسان حاکم باشد، سختی‌ها خودش را نشان نمی‌داد.

**این نیرو‌ها باید لزوما تجربه زیادی می‌داشتند؟

*ما نیرو‌ها را در پیاده روی‌های طولانی مثل مسیر ۱۵۰ کیلومتری آماده می‌کردیم تا زمین گیر نشوند. ما از لشکر‌های مختلف نیرو‌هایی داشتم مثلا از لشکر ۲۷ نیرو‌هایی زبده با ما بودند، اما کمبودهایمان را در زمینه نیرو، با آموزش جبران می‌کردیم.

یک ماه چیزی برای خوردن نداشتیم/ ماجرای نماز در کلیسا

در کنار شهید محمدعلی رجایی

**واقعا ۲۵۰ کیلومتر را یک نفس می‌رفتید؟

*بیشتر از این را هم رفتیم. عملیاتی را بر روی جاده ترانزیت عراق که به سمت اروپا می‌رفت، انجام دادیم که طی آن، بیشتر از ۳۰۰ کیلومتر راه رفتیم.

** با اختفا و استتارِ کامل؟

*:لزوما اینگونه نبود؛ چون هر منطقه‌ای ویژگی خودش را داشت. ارتش عراق در بیشتر آن مناطق، حضور نداشت و معارضین کُرد عراقی در آن حضور داشتند. البته برخی مواقع هم که ارتش در منطقه بود، مجبور بودیم شب را مثلا در یک روستا بمانیم. البته اهالی روستا هم به سادگی ما را راه نمی‌داند. مثلا باید به آن‌ها خدماتی می‌دادیم تا به ما امان بدهند. مثلا می‌گفتیم دکتر و دارو داریم و آن‌ها هم به همین خاطر ما را می‌پذیرفتند.

**تأمین آذوقه در مسیر رفت و برگشت با خودتان بود؟

*ما پول کافی با خودمان داشتیم و عمدتا مایحتاجمان را می‌خریدیم. گاهی از ترکیه خرید‌هایی می‌کردیم و با قاطر می‌آوردیم. بیشتر هم در همان عراق، خرید می‌کردیم. مثلا از شهر شقلاوه و بقیه شهر‌ها خریدهایمان را انجام می‌دادیم. البته گاهی برنامه ریزی قبلی نداشتیم که به مشکل می‌خوردیم. مثلا در عملیات جاده ترانزیت، یک ماه چیزی برای خوردن نداشتیم. کمی برنج و کمی هم شیر خشکِ نوزاد داشتیم که شیربرنج درست می‌کردیم و در وعده افطار می‌خوردیم. همه در آن شرایط روزه می‌گرفتیم و مجبور بودیم فقط یک وعده غذا بخوریم.

**یعنی هیچ جایی برای خرید آذوقه وجود نداشت؟

*:ما به هیچ شهری نزدیک نبودیم و تردد در منطقه هم ما را با مشکل مواجه می‌کرد. آن عملیات را بدون اطلاع معارضین عراقی انجام داده بودیم و برای همین لازم بود که بدون هیچ ردی از خودمان، عملیات کنیم. همه نیرو‌ها هم از بچه‌های خودمان بودند. ما می‌دانستیم که اگر نیروهایم عارض عراقی را در جریان قرار بدهیم، فایده‌ای ندارد، چون موافقت نمی‌کردند. معارضین فکر می‌کردند که اگر در آن عملیات شرکت کنند، یک نفرشان هم زنده نمی‌ماند.

** چرا چنین تصوری داشتند؟

*:ارتش عراق در امتداد جاده ترانزیت، موانع زیادی گذاشته بود. مثلا با سیم خاردار، دیوار درست کرده بودند. تله‌های زیادی وجود داشت. هر ۵۰۰ متر هم پایگاه داشتند. چون عملیات والفجر ۸ انجام شده بود و فاو را تصرف کرده بودیم، این جاده ترانزیت تنها جاده‌ای بود که عراق، نیازهایش را از آن تأمین می‌کرد و برای حفاظتش هم خیلی هزینه کرده بود. حتی هواپیما‌هایی داشت که کمتر از چند ثانیه بلند می‌شدند و منطقه را می‌زدند. هلی کوپتر‌های زیادی هم آماده عملیات بودند. در آن نزدیکی‌ها شهری بود که تمام انبار‌های مواد سوختی و غذایی شان در آن قرار داشت. آنجا کاملا نظامی بود و ده‌ها پمپ بنزین و گازوئیل بزرگ داشت.

**هدف اصلی تان همین شهر بود؟

*:ما می‌خواستیم جاده ترانزیت را ناامن کنیم. چند روزی بالای ارتفاعِ مشرف به جاده، دیده بان گذاشتیم. البته این ارتفاع ۲۵ کیلومتر از جاده دورتر بود، اما امکان دیدبانی وجود داشت. ما فهمیدیم که حدود ۴۰۰ تا ۵۰۰ ماشین باری و تریلی‌های سنگین که حامل سوخت و مواد غذایی و همه ملزومات عراق هستند، از این جاده عبور می‌کنند. از موانع عبور کردیم، کنار جاده رفتیم و جاده را ناامن کردیم. برخی پایگاه‌ها را هم زدیم. ما فقط می‌خواستیم یکی دو ساعت، جاده را ناامن کنیم.

**بعد از این ناامنی، تردد‌ها چگونه شد؟

*بعد از این عملیات، خودرو‌های عبوری به ۸ تا ۱۰ خودرو تقلیل پیدا کردند. عراق هم هزینه بیشتری کرده و پایگاه هایش را زیادتر کرد.

یک ماه چیزی برای خوردن نداشتیم/ ماجرای نماز در کلیسا

**فاصله ۵۰۰ متری برای پایگاه‌ها خیلی کم است. نقطه نفوذ شما کجا بود؟

*بین این ۵۰۰ متر. ما ابتدا گروهی را برای هر پایگاه گذاشتیم که اگر آتش ریختند، آن‌ها هم روی پایگاه آتش بریزند و اگر اقدامی نکردند، آن‌ها هم درگیر نشوند. یک عده هم از وسط پایگاه به سمت جاده رفتیم.

**برنامه شما برای آن جاده چه بود؟

*قرار بود یک تانکر سوخت رسانی و تعدادی از خودرو‌های دیگر را بزنیم. تعداد زیادی آر پی جی هم برده بودیم که جاده را ببندیم.

**عرض جاده چقدر بود؟

*حدود ۵۰ متر بود و دو – سه لاین داشت. تعدادی ماشین و یک جا هم که محل تجمعشان بود را زدیم. کافه‌ای بود که بیشتر محل تجمع خارجی‌ها بود و اکثرشان مشغول مشروبخواری بودند. البته آنجا را به نحوی نزدیم که کسی آسیب ببیند. فقط می‌خواستیم محیط ناامن بشود. ما به هدفمان رسیدیم و کافه هم تعطیل شد. تا مدت‌ها بعد که پیگیر بودیم، خبر می‌رسید که کافه تعطیل است.

** از نظر زمانی این عملیات چقدر طول کشید؟

*حدود یک ساعت. بعد از آن آمدیم عقب به روستایی کاملا تخریب شده و خالی از سکنه. از قبل، یک مینی کاتیوشا با ۴۰ تا گلوله در آنجا گذاشته بودیم تا وقتی آمدیم عقب، آن شهری که مرکز نظامی‌ها بود را با آن ۴۰ گلوله زیر آتش بگیریم.

یک ماه چیزی برای خوردن نداشتیم/ ماجرای نماز در کلیسا

**یعنی از قبل، ثبت تیر هم کرده بودید؟

*بله، کارمان دقیق بود. چند تا از پمپ بنزین‌ها هم آتش گرفت و ضربات زیادی وارد کردیم.

**چند نفر بودید؟

*ما حدود ۲۲ نفر بودیم.

** شهید و مجروح هم داشتید؟

*خیر، هیچ شهید و مجروحی نداشتیم.

**راه برگشت سخت‌تر بود؟

*بله، در راه برگشت من وسط راه ماندم، چون سربالایی سختی داشت. من آن موقع، پای درست و درمانی نداشتم. در عملیات والفجر یک و در تنگه ابوقریب خمپاره‌ای کنارمان خورد که اخوی و چند نفر از دوستانم شهید شده و خودم هم حسابی مجروح شدم. من با این شرایط به این عملیات‌ها می‌رفتم.

یک ماه چیزی برای خوردن نداشتیم/ ماجرای نماز در کلیسا
تشییع پیکر شهید محسن جهروتی زاده

**کاتیوشا و آرپی جی را از خود عراق تهیه می‌کردید؟

*خیر، از ایران و به وسیله قاطر می‌بردیم. البته پایگاه‌هایی هم نزدیک مرز داشتیم، که نزدیک بود و فقط دو روز پیاده راه بود، مثل پایگاه گلیرش. انبار‌هایی در آنجا داشتیم که ما را تغذیه می‌کردند.

**ضربه‌ای که شما با ۲۲ نفر زدید، شاید خیلی بزرگتر از ضربه‌ای بود که مثلا یک تیپ به رژیم بعث می‌زد. به نظر شما این طور عملیات‌ها دیر انجام نشد؟

*این عملیات‌ها تمام نگاه دشمن را به پشت سرش برگرداند. ما با این کار، خط مقدم درگیری را خلوت کردیم. یکی از اهداف اصلی مان این بود که توجه دشمن را به عقب برگردانیم و توانش را در خطوط دفاعی کم کنیم.

**شما در راه برگشت چه وضعی پیدا کردید؟

*در برگشت تا ارتفاع بیخِز مشکل داشتم و به سختی خودم را رساندم. روز شده بود و هلی کوپتر‌ها بالای سرمان چرخ می‌زدند. هواپیما‌ها بمباران می‌کردند. اصولش این بود که شب برویم و شب برگردیم. اما به خاطر فاصله زیاد در برگشت، به روز خوردیم.

یک ماه چیزی برای خوردن نداشتیم/ ماجرای نماز در کلیسا
در حاشیه یکی از عملیات‌های برونمرزی در خاک عراق

**آن همه هلی کوپتر نتوانستند ردی از شما پیدا کنند؟

*اگر هم پیدا می‌کردند، خودمان را نمی‌توانستند پیدا کنند. چون از راهی که رفته بودیم، برنگشتیم. چون آدمفروش‌هایی بودند که بلافاصله اطلاع می‌دادند. ما در این عملیات به دوستانمان در اقلیم کردستان هم اطلاعی ندادیم و اگر به آن‌ها خبر می‌دادیم، این عملیات قابل اجرا نبود. چون کمکی نمی‌کردند. این تصمیم را خودمان گرفتیم، چون می‌دانستیم این مسیر مهمی برای عراق است و می‌تواند ضربه مهلکی به رژیم بعث باشد.

**رفت و برگشت برای این عملیات چقدر طول کشید؟

*ما فقط برای جاده ترانزیت به آنجا نرفته بودیم. ما کلا داخل خاک عراق بودیم. گاهی ماموریتمان ۸ تا ۹ ماه طول می‌کشید. سابقه داشت که من یک سال هم داخل خاک عراق باشم. در همان مقطعی که داخل بودیم، چند عملیات داشتیم. در عملیات ظفر ۵ شهر درالوک را به طور کامل برای چند ساعت تصرف کردیم. پلی روی رودخانه زابل کبیر بود که آن را با تمام حجم آتش دشمن و با کمترین امکانات و مواد منفجره، منهدم کردیم. آنجا ماشین نداشتیم و نمی‌توانستیم مواد کافی برای انفجار ببریم. موادمان کاملا محاسبه شده بود و تازه مقداری از آن را هم از ما دزدیده بودند! با این حال با توسل به حضرت زهرا سلام الله علی‌ها پلی با طول ۶۰ و عرض ۱۲ متر را منهدم کردیم. این پل از سمت شهر شیله دیزه عراق می‌آمد و به سمت مناطقی که عراقی‌ها با ما درگیر بودند، می‌رسید.

**تصرف درالوک چقدر مهم بود؟

*ما کلا تصرف نمی‌کردیم که آنجا بمانیم. فقط به ماشین جنگی دشمن آسیب می‌زدیم. مثلا مقر حزب بعث و استخباراتش را از بین بردیم. پایگاه‌های مختلفشان را می‌زدیم و مردم هم کاملا سمت ما بودند و هلهله و شادی می‌کردند.

**در نبرد درالوک چقدر بودید؟

*آن عملیات را با نیرو‌های معارض عراقی انجام دادیم و حدود ۸۰ نفر می‌شدیم. نزدیک صبح و نماز در حال قضا شدن بود. برف می‌آمد و هوا آنقدر سرد بود که لباس بچه‌ها مثل چوب شده بود. رفتیم و داخل یک کلیسا نماز خواندیم. ۱۲ نفر نظامی هم نگهبان آنجا بودند که دستگیرشان کردیم.

**داستان آن جاده ترانزیت خیلی جذاب بود. اگر می‌شود باز هم از آنجا برایمان بگویید.

*ما داخل منطقه دور می‌زدیم و قبل از جاده ترانزیت، مقر استخبارات عراق را در شهر باطوفه زدیم و دکل‌های برقش را خواباندیم که مراکز صنعتی و نظامی در خاموشی فرو رفتند. یا ۱۲ -۱۳ دکل برق جاده زاویته به دهوک را زدیم که حدود ۲۲ شهر خاموش شدند. زدن دکل‌ها کاری تخصصی بود که راحت نبود، چون دکل‌ها بزرگ بود و به راحتی نمی‌خوابید. ظفر ۴ را در دهوک انجام دادیم و ظفر ۵ را در درالوک. عملیات‌های ایذایی کوچک هم زیاد داشتیم. ما دائما در حال حرکت بودیم و هر منطقه‌ای را پیدا می‌کردیم که می‌توانست ضربه بزند، وارد عمل می‌شدیم.

**شناسایی این عملیات‌ها قبل از شما انجام می‌شد؟

*خیر، شناسایی‌ها هم با خودمان بود. هیچکس نمی‌پذیرفت که شناسایی و عملیات به عهده دو گروه جدا باشد. در عملیات‌های منظم هم همینطور بود. ما نیرویی جدا به عنوان اطلاعات عملیات نداشتیم. شهید عباس کریمی که فرمانده بود، خودش هم به شناسایی می‌رفت. ما هیچ بررسی نمی‌کردیم. در یک زمان تصمیم می‌گرفتیم و شناسایی را شروع می‌کردیم. مثلا در حرکات ایذایی کوچک اصلا نیاز به شناسایی نداشتیم. برای جاده ترانزیت، همان شب، شناسایی را انجام دادیم و عمل کردیم.

**سیستم بی سیم و ارتباط هم داشتید؟

*بین خودمان ارتباط بی سیم مان خیلی ضعیف بود، چون به لحاظ امنیتی نمی‌توانستیم از آن استفاده کنیم. امکانش را هم نداشتیم. یک بی سیم راکال داشتیم که گاهی اوقات، وقتی کارمان خیلی اورژانسی می‌شد، با ایران تماس می‌گرفتیم.

یک ماه چیزی برای خوردن نداشتیم/ ماجرای نماز در کلیسا

دوران نقاهتِ مجروحیت در بیمارستان

**منظورم اتفاقا ارتباط با ایران نبود. در بین خودتان چطور هماهنگ می‌شدید؟

*بی سیم نداشتیم. نیرو‌ها قبل عملیات توجیه می‌شدند و عمل می‌کردند. بی سیم معایبی هم داشت و در مجموع، از آن استفاده نمی‌کردیم. حتی داخل عملیات، من که به ظاهر فرمانده بودم، کاری از دستم نمی‌آمد. خودِ نیرو باید بررسی و عمل می‌کرد. هر نیرو یک آتش به اختیار حقیقی بود. البته در نبرد درالوک چند تا بی سیم داشتیم، اما در عمده عملیات‌ها بی سیمی در کار نبود.

**فکر کنم از عملیات‌های برونمرزی فقط فیلم عملیات کرکوک ساخته شد و فرهنگ و هنر ما نسبت به آن‌ها خیلی کم لطفی کرده...

*طی کردن همین مسیر‌ها به اندازه دو عملیات، انرژی می‌برد.

**عملیات‌های برونمرزی شما، بازتاب داخلی هم داشت؟

*بله، دو سه روز مارش عملیات می‌زدند و خبرش را اعلام می‌کردند. ما با بی سیم راکالی که داشتیم به ایران اطلاع می‌دادیم و خبرش در کشور پخش می‌شد.

**تصاویری هم از آن روز‌ها مانده؟

*بله؛ مخصوصا درباره عملیات درالدوک، فیلم هم داریم.

**دوستانی که در آن عملیات‌ها بودند، احیانا هنوز ارتباطاتی با هم دارند؟

*بله، ارتباطمان هنوز برقرار است. نیرو‌های ما عمدتا برای نقاط مختلف کشور بودند و فقط از تهران نبودند. ما می‌گشتیم و از مناطق کوهستانی نیروهایمان را انتخاب می‌کردیم که کوه و زمین را بشناسند و برای راه رافتن در ارتفاعات صعب العبور، مشکلی نداشته باشند.

**شما در اوایل جنگ در آموزش نیرو‌ها سختگیری‌های زیادی داشتید که منجر به مسائلی هم شد؛ همین سختگیری‌ها را در برای آموزش نیرو‌های برونمرزی هم داشتید؟

*بالاخره اگر لازم بود، بله. جنگ و عملیات، چیزی نبود که بخواهیم با آن شوخی کنیم. درست است که در مانورهایمان مشکلاتی پیش می‌آمد، ولی همه آن ها، خواست ما نبود. خواست ما این بود که بچه‌ها با آتش اولیه دشمن کُپ نکنند. وقتی که می‌خواهیم به خط دشمن بزنیم، در ابتدای کار فقط چند تا نگهبانند که تیراندازی می‌کنند، اما اگر خط شکسته نشود و کپ کنیم، خمپاره زن‌ها و توپ و تانک هم فعال شده و کار به مراتب سخت‌تر می‌شود. کسانی که خواب هستند بیدار می‌شوند و آتش، لحظه به لحظه بیشتر می‌شود. تمام سعی ما بر این بود که بچه‌ها آموزش ببینند و در آن لحظات اولیه بتوانند خط اول را بگیرند و به همین واسطه، از فعال شدن دشمن، جلوگیری کنند. به همین خاطر چه از نظر آموزش و چه از نظر مسائل معنوی باید نیرو‌ها را آماده می‌کردیم.

یک ماه چیزی برای خوردن نداشتیم/ ماجرای نماز در کلیسا

**در لشکر‌های دیگر هم آموزش نیرو‌ها در این حجم و اندازه بود؟

*بله، همه جا بود. کل یگان‌ها این آموزش‌ها را داشتند.

**چرا سختگیری‌های شما در آموزش بیشتر از بقیه جا‌ها دیده شد؟

*بالاخره در پایتخت بودیم و خبرش راحت‌تر می‌پیچید.

**بعد‌ها که سال‌ها گذشت و لایه‌های زیرین جنگ کشف شد، مورد‌های زیادی دیدیم که کوتاهی‌های کوچکی، باعث شهادت نیرو‌ها می‌شد. در حقیقت، تلفاتی که شما در آموزش داشتید، در برابر آن‌ها خیلی کم رنگ بود. اما متاسفانه خیلی شما را اذیت کردند و آزار دیدید.

*کسانی مثل شهید همت که عمق مسئله را می‌فهمیدند، همیشه حمایت می‌کردند، اما برخی هم طور دیگری فکر می‌کردند.

**الان، موضع آن آدم‌ها چگونه است؟ آن‌ها را می‌بینید یا نه؟

*نه؛ الان دیگر به آن فکر هم نمی‌کنم. همه سرگرم زندگی خودشان هستند و کسی به این مسائل فکر نمی‌کند؛ الا این که در جمع‌های خصوصی یادآوری شود.

**در آن همه فشار روانی، هیچوقت پشیمان نشدید؟

*وقتی کار برای خدا باشد پشیمانی ندارد. آن روز‌ها وظیفه‌ای داشتیم که انجام دادیم. بی مهری‌ها امروز هم هست. ما قبول کردیم که تحت هر شرایطی پای نظام و انقلاب و رهبری بایستیم.

یک ماه چیزی برای خوردن نداشتیم/ ماجرای نماز در کلیسا
سفر حج در کنار مرحوم حاجی ذبیح الله بخشی

**برای جانباز‌ها باید چه کار کرد؟ اگر شما متولی امورشان باشید، اولویت با چه کاری است؟

*متاسفانه در کشور ما بریز و بپاش زیاد است. خدا می‌داند که ۹۰ درصد این بچه‌ها هیچ چیزی از نظام نمی‌خواهند و فقط در حدی انتظار دارند که جلوی زن و بچه شان شرمنده نباشند و دستشان جلوی کسی دراز نباشد. اگر این افراد، قطع عضو یا قطع نخاع نبودند، حتما تا این اندازه به یاری نیاز نداشتند. البته جانبازانی هم داریم که اساسا کارآفرین اند و به هر صورت بدون کمک هم زندگی خودشان را تأمین می‌کنند، اما این فراگیر نیست. برخی نمی‌توانند و در شرایطی هستند که باید از جایی تأمین بشوند. واقعا مقام معظم رهبری عنایت خاصی به این بچه‌ها دارند. همیشه هم غصه آن‌ها را می‌خورند، اما با همه پیگیری‌ها باز هم مشکلاتی وجود دارد.

**فکر می‌کنید با تغییر ساختار بنیاد و روند‌های گذشته، مشکلات حل می‌شود؟

*به نظر من اگر امکاناتی که بنیاد دارد، تبدیل به پول بشود و آن را به جانبازان بدهند، آن‌ها تا آخر عمر، خودشان را تأمین می‌کندن. نه به این شکل که پول را بدهند بلکه سرمایه گذاری بشود تا اصل سرمایه هم از بین نرود. بخش زیادی از بودجه بنیاد در خودش مستهلک می‌شود و به جانبازان نمی‌رسد. اما به هر حال من حاضر نیستم چیزی بگویم که به ضرر انقلاب و نظام باشد.

** قدری هم درباره فعالیت هایتان در سوریه برایمان بگویید.

*ما زمانی به سوریه رفتیم که شهید همدانی در آنجا بودند. آن زمان هنوز حضور ایران در سوریه علنی نشده بود و ما به عنوان مستشار به آنجا می‌رفتیم.

**در صحنه هم حاضر بودید؟

*بعد‌ها که علنی شد، بله، در عملیات هم شرکت می‌کردیم. من آنجا مسئول تخریب کل سوریه بودم.

**از همین قسمتِ سوریه هم احتمالا خاطرات زیادی برای شما به جا مانده.

*بله؛ اما فعلا اجازه بازگویی ش. را نداریم.

**اما به هر حال باید ضبط بشود تا کمرنگ نشود... بین کار در سوریه و زمان جنگ تشابهاتی می‌دیدید؟

*روحیه‌ها با زمان جنگ خیلی تفاوت نداشت، خصوصا بچه‌های ما. اما کنارش چیز‌های مضری بود که در زمان جنگ نبود. بچه‌های فاطمیون، روحیات خیلی خوبی داشتند. عمده نیرو‌های فاطمیون کم سن و سال بودند.

منبع: مشرق

انتهای پیام/

یک سال در عمق خاک عراق زندگی می‌کردم/ جاده ترانزیت را برای چند روز ناامن کردیم/ منتظرم حوزه هنری خاطراتم را ضبط کند/ یک ماه چیزی برای خوردن نداشتیم

نظر شما