جلسه ششم از سلسله جلسات «بررسی اتفاقات دهههای ۵۰ و ۶۰» (بحثهای مقدماتی)
شکست مشروطیت، آیتالله بروجردی را از فعالیتهای سیاسی دلزده کرد
صاحبخبر - یعقوب توکلی، استاد و پژوهشگر تاریخ معاصر در سلسله جلساتی با موضوع «بررسی اتفاقات دهههای 50 و60» در حوزه هنری وقایع و اتفاقات و همچنین ریشههای اتفاقات سالهای ابتدایی انقلاب در دهههای 50 و 60 را مورد بررسی قرار داد. «فرهیختگان» بنا دارد سلسله درسگفتارهای این پژوهشگر تاریخ معاصر را که چندی پیش در حوزه هنری برگزارشده تدوین و منتشر کند. متنی که از نظر میگذرد ششمین بخش از سلسله مطالب یادشده است. چرا اعضای فداییان اسلام بعد از ترور رزمآرا دستگیر نشدند؟ دلیلش این بود که وقتی رزمآرا ترور و علی طهماسبی دستگیر شد، چند روز بعد از ماجرای 30 تیر مجلس مصوبهای را به تصویب میرساند تحت این عنوان که خیانت سرلشکر رزمآرا واضح و مبرهن است و بر فرض آنکه خلیل طهماسبی قاتل او باشد، از مجازات معاف است. این موضوع را دولت مصدق و مجلس جبهه ملی تصویب کرد و چند روز بعد از ماجرای 30 تیر 1331 خلیل طهماسبی با استقبال گسترده مردم آزاد شد. آقای شمسالدین امیرعلایی در خاطرات خود یکی از انتقادهای جدی که به دولت دکتر مصدق و مجلس دارد، همین موضوع است. او میگوید شما چرا برای خلیل طهماسبی مصوبهای جداگانه گذراندهاید؟ مجلس در کار قوه قضائیه دخالت کرده و مانع اجرای قانون شده است. البته واقعیت قصه این است که خلیل طهماسبی بر اساس رای مجلس از زندان آزاد شد، اما بعد از کودتا عدهای از سران ارتش مانند سرلشکر یزدانپناه، سرلشکر امیراحمد و سرلشکر امیر هدایت بهشدت دنبال این بودند که این قانون را دوباره ملغی کنند و قانون جدیدی را برای وی را بگذارند تا او را دستگیر و اعدام کنند. تا زمان کودتا موفق نشدند چنین کاری انجام دهند، اما بعد از دستگیری دوباره او توانستند یک مصوبه جدید برایش بگیرند تا او را اعدام کنند. در حقیقت، برای این آدم دو قانون تصویب شد؛ یکی برای آزادیاش و یکی هم برای دستگیری و اعدامش! به ماجرای اصلی برگردیم. اشاره کردم که فداییان اسلام قصد داشتند در ماجرای مربوط به پیمان سنتو، به کمک ترور نظامی، حرف خود را به کرسی بنشانند. بنابراین تصمیم گرفتند طی طرحی، حسین اعلاء نخستوزیر را در اهواز ترور کنند. زمانی که قرار بود او سوار هواپیما شود آقای مظفر ذوالقدر آمد و شلیک کرد، منتها موفق نشد. در ادامه سیدعبدالحسین واحدی نیز قصد داشت این کار را تکمیل کند، اما لو رفت و دستگیر شد. در جریان بازجویی، تیمور بختیار او را در اتاقش با گلوله کشت بنابراین جریان فداییان اسلام این بار با اعدام سران آن خاتمه پیدا کرد، البته اختلافاتی هم بین خودشان در نوع اتخاذ تصمیمات حتی در انتخاب بعضی از سوژهها وجود داشت. البته فداییان اسلام در دو، سه مورد واقعا اشتباه کردند و کسانی را کشتند که ارزش سیاسی نداشتند؛ برای مثال قتل عبدالحمید زنگنه اصلا ارزش سیاسی نداشت و کشتن او اشتباه بود. چه کسی آیتالله فاطمی را ترور کرد؟ محمدرضا یا عبدخدایی؟ ترور فاطمی تجری است یعنی گناهی است که به نتیجه نرسید و حتی آقای عبدخدایی و دیگران میگویند آقای فاطمی زخمی هم نشد، ایشان به خاطر بیماریای که داشت جانش را از دست داد. اما بهراستی در ماجرای ترور آقای فاطمی چه رخ داد؟ ماجرا به اشتباه بزرگی برمیگشت که دولت آقای مصدق انجام داده بود؛ در سال 1327، نوابصفوی در آمل و ساری سخنرانی داشت و در آن به موضوع مهمی اشاره کرد. یکی دو حوزه علمیه تبدیل به انبار کاه شده بود و بعد از سخنرانی نواب، مردم رفتند و آن حوزه علمیهها را پسگرفتند. در ادامه عدهای نیز به چند مشروبفروشی حمله کرده و شیشههای آن را شکسته بودند. دولت دکتر مصدق که سر کار آمد به خاطر آن سخنرانیها در آمل نواب را دستگیر کرد. نواب به 30 ماه زندان محکوم شد و هنگامی که 18 ماه از این محکومیت گذشته بود، آنان در اعتراض به شرایط تحصن کردند. دولت نیز تعدادی از چماقداران را آورد و اعضای فداییان اسلام را در حیاط زندان کتک مفصلی زدند. ظاهرا آقای فاطمی نیز در آن حیاط حضور داشت و از آنجا که او معاون سیاسی بود، احتمال میدادند که همه اینکارها زیرنظر او بوده باشد. در همین حین اختلافی نیز درون فداییان اسلام پیش آمد؛ عبدالحسین واحدی میگفت ما باید فاطمی را بزنیم، نواب میگفت نه اگر ما او را بزنیم به شهید تبدیل میشود و علیه ما استفاده خواهد شد. در فضای اختلافی مسئولیت این کار با واحدی بود، با این وجود مرحوم فاطمی از این ماجرا زخمی نشد، ولی فداییان اسلام متهم شدند. خاطرم هست که چند سال پیش تلویزیون برنامهای را درباره فوت مرحوم فاطمی روی آنتن برد که در آن آقای عبدخدایی را آوردند و یکی از آقایان رند حوزه تاریخ شفاهی هم مجری برنامه بود. از اول تا آخر او را به خاطر قتل فاطمی محاکمه کردند. یک فردی را هم آورده بودند که سیاست بلد نبود، او پیرمرد ریشداری بود که زمان آقای بروجردی پای درس وی رفته بود و واقعا سیاست نمیدانست. کاملا مشخص بود این آدم در فهم قضایای آن دوران مشکل دارد و مجری هم میدانست دارد چه میکند و چه آشی میپزد و میخواست فداییان اسلام را در این ساختار محکوم کند. بعد که جلسه تمام شد من فورا زنگ زدم هم به آن مجری و هم به آقای عبدخدایی و گفتم آقای عبدخدایی مگر فاطمی را شما کشتید؟ گفت نه. گفتم پس برای چه امشب پای محاکمه آمدید؟! یعنی بهتنهایی قبول کردید مسئولیت قتل با شما و با فداییان اسلام بوده است. در ادامه گفتم گوشی را بدهید به آقای مجری، گفتم فلانی من که تو را میشناسم در چه فضایی سیر میکنی و چقدر رند هستی، بیانصاف واقعا فاطمی را عبدخدایی و فداییان اسلام کشتند؟ گفت نه، گفتم چرا او را بهعنوان قاتل آوردی و پیش مردم محاکمه کردی؟ فاطمی را سرلشکر آزموده و سرلشکر بختیار زدند حتی وقتی در خانه تیمی سازمان نظامی حزب توده دستگیر شد، سرتیپ مولوی -همان کسی که بعدا امام را دستگیر کرد- به سروان جعفری پیغام میدهد و او به منطقه میرود. سروان جعفری در خاطراتش میگوید سرتیپ مولوی به ما پیغام داد و ما رفتیم. او یکسری لاتولوتها را جمع کرده بود و ایده هم این بود که فاطمی را چنان کتک بزنند که او زنده نماند، چراکه احتمال میدادند به دلیل اینکه فاطمی وزیر خارجه و شخصیت سیاسی بوده است، فضای بینالمللی اجازه ندهد او اعدام شود، لذا تصمیم گرفتند او را پیش از اعدام طوری بزنند که بمیرد و این با رضایت دربار بوده است. شعبان جعفری و چاقوکشهای او آمدند و به جان فاطمی افتادند. آقای فاطمی در طول بازجویی و محاکمه همیشه روی برانکارد افتاده بود و یکسره هم بیمار بود و اعدامی هم که صورت گرفت روی برانکارد صورت گرفت، یعنی آزموده او را روی برانکارد اعدام کرد به همین خاطر محمدرضا پهلوی زمان فرار یکی از دغدغههایی که داشت این بود که میگفت آزموده را به خارج بفرستید، چراکه میدانست محاکمه آزموده برای او بدنامی میآورد. در حقیقت، عامل اعدام و شهادت فاطمی رژیم پهلوی است، بله این گروهها با هم اختلاف داشتند یک درگیری پیش آمد، ولی چرا باید در تلویزیون جمهوری اسلامی آدمی را که قاتل نیست محاکمه کنید و قاتل اصلا اینجا فراموش شود و اصلا کسی نگوید قاتل آزموده یا تیمور بختیار بوده است. ماجرای افول فداییان اسلام موضوع فاطمی یکی از این مواردی است که فضای اعمال قدرت فداییان اسلام را مخدوش کرد. اگر شما به این روندی که عرض کردم توجه کنید میبینید که ترور کسروی اعمال قدرتی برای فداییان میشود. سپس در ترور هژبر و بعد در ترور رزمآرا به حداکثر میرسد، اما بعدا سیر افولی پیدا میکند. سران فداییان دستگیر میشوند و... بعد از کودتا شاهد نظامیگری بسیاری از طرف محمدرضا هستید. او ابتدا سران جبهه ملی، دکتر مصدق و دوستانش را دستگیر کرد. دکتر مصدق محاکمه و به احمدآباد تبعید شد. آقای سنجابی و دو، سه نفر دیگر مانند شایگان نیز یکی، دو سال زندانی کشیدند و بعد به آمریکا رفتند. سپس سراغ حزب توده رفتند و آن را گرفتند. 26 نفر از اعضای نظامی سازمان حزب توده اعدام شدند. سپس سراغ آیتالله کاشانی و فداییان اسلام رفتند. در حقیقت تقسیم کار هوشمندانهای صورت گرفت. به نظرم این کار، کار عاقلانهای بوده است. منظورم عقل امنیتی است، چراکه بعضی از دوستان گفتند یعنی شما میگویید پهلویها کار عاقلانه کردند؟ بله، خیلی جاها کار عاقلانه بوده است. طرف عقل به خرج میدهد و همزمان با سه جبهه درگیر نمیشود، حال جالب است که بعد از این ماجرا، فضای وحشت ناشی از اعدام اعضای نظامی حزب توده در جامعه فراگیر میشود. در آن ماجرا حدود 450 نفر دستگیر و 26 نفر اعدام شدند و بقیه حبسهای طویلالمدت داشتند. آن فضای وحشت غلبه داشت و آنان را بهسرعت اعدام کردند. سران سیاسی و علمای حوزه نیز نتوانستند کاری بکنند. رژیم هم خیلی عجله داشت که این کار بهسرعت انجام شود تا پرونده فداییان اسلام بهعنوان یک جریان سازمان نظامی مسلح مذهبی و بهشدت معتقد بسته شود. خیلیجاها این بحث پیشآمده است. حتی در فیلم انقلاب 57 راجع به امام و آقای نواب صفوی گفتند که امام پیرو نواب صفوی و مقلد مکتب نواب صفوی بوده است، اما جالب است بدانید زمانی که آقای نوابصفوی در سال 1321 دانشآموز بود و بعد از مدتی وارد حوزه نجف شد تا طلبگی بخواند، امام در حوزه علمیه قم استاد درس خارج بود و استاد اسفار بود و برای آقایان منتظری و مطهری درس اسفار میداد. امام 25 ساله بود که کتاب مصباحالهدایه را نوشت و در این زمان که نواب آمد و جنبش او شروع شد امام چهل و خردهای سال داشت و زمانی که امام کشفالاسرار را در مقابل با تفکر کسروی نوشت، نواب تازه طلبه شده بود. جالب است بدانید که همه اعضای حوزه علمیه گفتند که چون حاجآقا روحالله در این حوزه مشغول نوشتن کتاب است، ما چیزی نمینویسیم. در آنجا بود که امام حکومت اسلامی را مطرح کرد. بنابراین امام در موقعیتی نیست که بگوییم ایشان از نواب تبعیت میکرده است. دندان کرمخورده سلطنت جز با دیلم مرجعیت نمیتواند بیرون بیاید امام معتقد بود که دندان کرمخورده سلطنت جز با دیلم مرجعیت نمیتواند بیرون بیاید، یعنی این قدرت مرجعیت است که میتواند در برابر قدرت سلطنت بایستد، از طرفی هم بهشدت به وحدت مرجعیت معتقد بود. امام سخنرانیهای زیادی در دوره حکومت رضاشاه داشته است. حتی نویسنده کتاب ریحانهالادب درباره حاج روحالله 34، 35 ساله یادداشتی مینویسد و میگوید که ما در حوزه کسانی را داریم که جزء امیدهای آینده هستند منتها الان جوان هستند و با وجود اینکه جوان هستند تالیف دارند و موثر هستند از آن جمله آیتالله روحالله موسویخمینی هستند. امام بعد از شهریور سال 1320 که کتاب اجتهاد و تقلید را نوشت، دوباره نظریه ولایت فقیه را تکرار میکند. نظر امام به لحاظ تفکر ولایتفقیه بهشدت به دیدگاه مرحوم نراقی در کتاب عوائدالایام نزدیک است که ایشان ولایتفقیه را در آن کتاب به تداوم ولایت پیامبر و امامت تعریف میکند و معتقد است راهحل مشکلات ما بازگشت به اسلام است و بازگشت به اسلام هم از راه اعمال رهبری دینی و مجتهد عادل صورت میگیرد. بنابراین میخواهم بگویم که امام از این جهت در تئوری سیاسی خود از نراقی متاثر است. دلیل این موضوع هم این است که وقتی شما کتاب ولایتفقیه امام را که در سال 46 و 47 درس نوشته شد بخوانید میبینید که رفرنسهای عمده این کتاب در عوائدالایام است؛ البته این دیدگاه از زمان شیخمفید، از زمان ابوصلاح حلبی و دیگران مطرح بوده است. کسی که ولایتفقیه را برای اولین بار به نظریه سیاسی تبدیل کرد، احمد نراقی است و بعد آقای ماشاءالله آجودانی در کتاب مشروطه ایرانی این موضوع را تجزیه و تحلیل میکند و نظریه انسان کامل را میدهد. همچنین عارفانی مانند ملااحمد نراقی نظریه امامت را با نظریه انسان کامل تلفیق کردند و از دل نظریه کلامی امامت و نظریه عرفانی انسان کامل، نظریه ولایتفقیه ملااحمد نراقی را به دست آوردند. پرونده فداییان اسلام با اعدام نواب تقریبا بسته شد اما اعضای فداییان اسلام در فضای سیاسی کشور تکثیر شدند. تعدادی زندانی شدند، یک تعدادی آزاد بودند تا اینکه نهضت امام پیش آمد و... چون همه اینها افراد مذهبی و هیاتدار بودند این هیاتداری آنها را در فضای سیاسی تا حدودی متاثر نگه داشت. مثلا حاج هاشم امانی جزء اعضای فداییان اسلام است برادر او حاج صادق سخنران و اهل مطالعه است. او سخنران بسیاری از جلسات مذهبی است و در دهه 40 آدم جذاب و موثری است و کاریزمای مذهبی اجتماعی بسیار جالبی دارد. یکی از کسانی هم که در این مجموعه بود مرحوم آقای عراقی بود، وی جزء اعضای موثر فداییان اسلام بود و تقریبا در هر سه عملیات سه نخستوزیر نقش موثری داشت. شکست مشروطیت، آیتالله بروجردی را از فعالیتهای سیاسی دلزده کرد اینجا یک انتقادی وجود دارد و آن این است که فداییان اسلام تلاش داشتند مرجعیت را دنبال خودشان بکشند. برای مثال دوست داشتند که آیتالله بروجردی بیاید در مسائل کاری از آنها حمایت کند. واقعیت این است که آیتالله بروجردی اهل سیاست نبود جزء روحانیونی بود که از سیاست دلزده بود، ایشان در ماجرای مشروطه و شکست آن دلزده شد. آقای بروجردی جزء کسانی است که از سیاست دلزده شد. ایشان علیرغم اینکه میتوانست در قم یا نجف جایگاه مرجعیت داشته باشد، به آنجا نرفت. یک مدرسه کوچکی داشت و آنجا را اداره میکرد، خیلی از آقایان پیش ایشان میرفتند و درس میخواندند. امام خمینی، آیتالله مطهری و آقای منتظری از جمله این افراد هستند. فوت حاج عبدالکریم حائری که پیش آمد مرجعیت باز در ایران بین مراجع ثلاث تفکیک شد، آقایان صدر، فیض و خوانساری از آن جمله بودند. یعنی آقای فیض کارهای مالی حوزه را انجام میداد، آقای صدر مسائل علمی را و آقای خوانساری مسائل سیاسی را برحسب سابقهای که داشتند انجام میدادند اما حوزه خیلی قدرت نداشت. امام جزء کسانی است که نسبت به این وضعیت آشفتگی قدرت مرجعیت منتقد است، لذا شروع به مکاتبه با علمای شهرستانها میکند. ایشان به همراه شیخ محمدتقی اشراقی (پدر شیخ مرتضی اشراقی) 400 نامه مینویسند و از علمای شهرستانها دعوت میکنند و میگویند که شما از آقای بروجردی بخواهید که ایشان به قم بیایند و مرجعیت را برعهده بگیرند. علما نیز پاسخ میدهند و از آقای بروجردی میخواهند که به قم بیایند. آقای صدر محل اقامه نمازش را میدهد، آقای خوانساری امور مربوط به حوزه را به ایشان واگذار و آقای حجت امور مالی را به ایشان منتقل و عملا مرجعیت در آقای بروجردی وحدت پیدا میکند. دقت کنید آقای بروجردی مانند حاج عبدالکریم حائری یک شخصیت موسس است. هر آنچه آیتالله بروجردی در حفظ شأن مرجعیت انجام داد درست بود حتی مخالفتهایی که اعضای فداییان اسلام در مدرسه فیضیه علیه آیتالله بروجردی داشتند، مورد انتقاد امام خمینی، آقای منتظری و استاد مطهری بود. آقای فومنی آمد به آقای بروجردی گفت شما بیایید ما کمک میکنیم عشایر کرمانشاه و لرستان را جمع و مردم را بسیج میکنیم و حکومت را تغییر میدهیم، آقای بروجردی گفت نه، گفت مردم را جمع کردیم بالاخره غذای آنها را چه کسی میخواهد بدهد؟ چه کسی میخواهد اینها را تدارک ببیند؟ ذهنیت آقای بروجردی این بود. باید بگویم که آیتالله خمینی پدیده منحصربهفرد تاریخ ماست. یکی از بزرگترین اشتباهات پهلویها این بود که امام را با بقیه روحانیون مقایسه میکردند، اشتباه دیگران هم همین است، همین الان نیز که با خیلی از آقایان مواجه میشویم میبینیم اصلا ماجرای امام ماجرای متفاوتی است بعضیها در اندیشه و خیال شبیه به او بودند ولی او جرات اقدام، حرکت، بسیج منابع و بسیج امکانات را داشت. در بسیاری از خاطرات ایشان آمده است در برخورد با افرادی که نزدیکشان بودند، بهشدت جدی عمل میکردند. امام پدیده منحصربهفردی است، لذا ما نباید ایشان را با بقیه مقایسه کنیم. بعضی از خاطرات میگویند که امام به منزل آقای بروجردی مراجعه و خواهش کرده است که آقای بروجردی وارد شوند، اما ایشان ترجیح داده است که وارد نشود. آقای بروجردی در پرونده نواب نیز دخالت نکرد در خیلی از پروندههای دیگر هم آقای بروجردی دخالت نکرد و علمای دیگر دخالت کردند مثلا مرحوم آقای صدر برای شهید نواب تلاش کرد اما موفق نشد. امام با اصل مخالفت با رژیم پهلوی مخالفتی نداشت اما با اقدام به ترور موافق نبود، امام کلا با مبارزه مسلحانه مخالف بود یعنی بهشدت ایستادگی کرد حتی بعدا موتلفه هم که آمدند امام از آنان حمایت نکرد. از اقدام به ترور آنها حمایت نکرد، ولی از اعضای موتلفه حمایت کرد و حواسش به آنها بود.»∎
نظر شما