شناسهٔ خبر: 29625284 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: فارس | لینک خبر

مکس بوردرز

چگونه رسانه های تمرکزگرا نفوذ خود را بر مردم از دست دادند

از سال ۱۹۷۷ و پس از رسوایی واترگیت، بارها روزنامه‌نگاران شجاعی پیدا شدند که به عریان کردن میزان رابطه بسیار نزدیک بین رسانه ها و سیا پرداختند که بخش عمده آن از سوی کمیته چرچ به دنبال جلسات استماع واترگیت لاپوشانی شده بود.

صاحب‌خبر -

گروه غرب از نگاه غرب خبرگزاری فارس: در سال 1977 کارل برنشتاین گزارشگر از واترگیت فیم، دست به انتشار یک افشاگری درمورد همکاران روزنامه نگار خود زد. او دررولینگ استون فاش کرد که بیش از 400 تن از روزنامه نگاران با سیا ارتباط داشتند. اعضای مطبوعات «طیف کاملی از خدمات پنهانی را ارائه کرده بودند، از گردآوری اطلاعات ساده گرفته تا خدمت کردن به عنوان واسطه بین جاسوسان در کشورهای کمونیستی.» و در برخی موارد رهبران سازمان های خبری برجسته آمریکایی در میان این عده قرار داشتند.
افشاگری برنشتاین تنها آغازی بود بر آنچه که بعدتر به تصویر بزرگ تری از همدستی بین سازمان های دولتی آمریکا و رسانه های خبری تبدیل شد.
به این ترتیب برای بی طرفی یا این دیدگاه که رسانه ها به عنوان یک ناظر مستقل بر دولت فدرال عمل می کنند نیز همین اتفاق رخ داد.
تا سال 1979 تعدادی چند روزنامه نگار شجاع دیگر شروع کردند به عریان کردن میزان رابطه بسیار نزدیک بین رسانه ها و سیا که بخش عمده آن از سوی کمیته چرچ به دنبال جلسات استماع واترگیت لاپوشانی شده بود. برای مثال واقعیت های پیرامون عملیات مرغ مقلد نشان داد که سیا برای عضوگیری از میان رسانه ها هم برای اهداف اطلاعاتی و هم تبلیغاتی خود، تنها چند هویج را تکان داده  و شاید دو تا چماق را نیز به رخ کشیده  است. و در واقع رسانه ها در دهه 1950 حیوانات بسیار متفاوتی بودند. گسترده. از بالا به پایین. شرکتی.

کلیسای آبی
درجهت یافتن توضیحی برای دلایل وقوع این اتفاق فرضیه هایی مطرح شد، اما یکی از فراگیرترین این فرضیه ها از  طرف فرضیه پرداز اجتماعی جوردن گرینهال مطرح شد که معتقد بود رسانه ها به همین شکل تکامل یافته اند. از نگاه گرینهال سازمان رسانه ای در قرن بیستم عمدتا پدیده ای در حال تکوین بوده است. به عبارت دیگر حتی اگر قدرت  در رسانه ها دست به دسیسه می زده، این دسیسه از نوعی بوده که احتمالا در آن مکان و زمان خاص ایجاب می کرده است.
گرینهال این پدیده را «کلیسای آبی» می نامد. او می گوید که این پدیده «مشکل پیچیدگی اجتماعی قرن بیستم را از طریق استفاده از رسانه های گروهی برای تولید انسجام اجتماعی قابل مدیریت حل می کند.»
ما می توانیم نسبت به طراحی های بزرگ و تئوری های توطئه بدبین باشیم، اما به سادگی می توان متوجه شد که افراد سالمندتر بیشتر به سمت نوستالژی پردازی درباره دوران شکوفایی والتر کرونکیت تمایل دارند. به اعتقاد آنها ما در آن روزها متحدتر بودیم و با اشاره به دو نمونه اعتراضات ویتنام یا راهپیمایی های حقوق مدنی، می گویند که کلیت روایت مدنی ما در واقع منسجم تر از امروز بود. برخی نیز دلایل دیگری می آورند که شاید امروزه به چشم ما بدبینانه به نظر آیند.
ادوارد برنیز در کتاب «پروپاگاندا» می نویسد: «دستکاری آگاهانه و  هوشمندانه رفتارها و دیدگاه های سازماندهی شده توده ها، عنصر مهمی در جامعه دمکراتیک محسوب می شود. کسانی که در این مکانیسم نادیدنی جامعه دستکاری می کنند، یک دولت نامرئی را تشکیل می دهند که قدرت حاکم حقیقی در کشور ما به شمار می روند... به این ترتیب مردانی  که غالبا هیچگاه نامی از آنان نمی شنویم هستند که بر ما حکومت می کنند، ذهن هایمان را قالب بندی می کنند، علائقمان را شکل می دهند و نظرات ما را  ابراز می کنند. این نتیجه منطقی روشی است که جامعه دمکراتیک ما بر اساس آن سازماندهی شده است. انسان ها اگر می خواهند به عنوان جامعه ای با کارکرد روان و بدون اشکال درکنار هم زندگی کنند، باید در شمار زیاد در این روش با هم همکاری کنند.»
هرچند که شاید این حرف به نظر ما در تغایر با روح بیان و اندیشه آزاد بیاید، اما برنیز کاملا در اشتباه نبود.

رسانه های گروهی برای کنترل اجتماعی
طبق نظر گرینهال نظم اجتماعی قرن بیستم بر اساس شکلی از شعور اجتماعی بنا شده که تقسیم و متمرکز شده است. کلیسای آبی نوعی از ساختار کنترل روایت / ایدئولوژی است که نتیجه طبیعی رسانه های گروهی محسوب می شود. این یک کارکردی است که (بیشتر ازآنکه طراحی شده باشد) تکامل یافته و در بیش از نیم قرن گذشته عمیقا با «تشکیلات» سیاسی دمکراتیک پیوند برقرار کرده و ارتباط اندکی با «دولت عمیق» پیدا کرده و به این ترتیب یک نیروی سیاسی و فرهنگی موثر و غالب را در ایالات متحده شکل داده است.
گرینهال معتقد است که ما می توانیم ریشه های کلیسای آبی را تا ابتدای قرن بیستم دنبال کنیم، یعنی زمانی که این پدیده در واکنش به قابلیت های جدید رسانه های گروهی برای کنترل اجتماعی قد برافراشت. تا اوایل دهه 1950 کلیسای آبی شروع به ایفای نقش گسترده ای در شکل گیری نهادهای تولید فرهنگ و در نتیجه افکار عمومی آمریکا کرد. این پدیده در نیمه دوم قرن بیستم به اوج خود رسید. اما به نوشته گرینهال «این پدیده اکنون شروع به  از هم پاشیدن کرده است.»
در قرن بیستم جامعه اندک اندک پیچیده تر شد. انتقال اطلاعات سریع تر صورت گرفت و آحاد مردم برای دیدن خودشان در همبستگی با یکدیگر و با یک تشکیلات حفاظتی بزرگ تر، باید پیام درست را دریافت می کردند. منطق  کلیسای آبی همیشه این بوده است که: جامعه ما هم به یک دشمن مشترک و هم یک روایت مشترک نیاز دارد.
در  بیشتر مواقع نیز این پیام کارآیی داشت. با این حال تنها راه برای دستیابی به یک شعور جمعی مشترک کنترل رسانه ها بود. قدرت دیگر نمی توانست این ایده  را برتابد که رسانه ها مجموعه ای رها و آزاد از گزارشگرانی است که اخبار داغ و دست اول را می گیرند و آنها را بر اساس شرایط خود تنظیم می کنند. رسانه ها، سردبیران، گزارشگران و خوانندگان باید روایت های اصلی را دنبال می کردند تا به این ترتیب بتوان مردم را از نظر اجتماعی منسجم کرد.
نوآم چامسکی در «رضایت تولید شده»، کتاب کلاسیک خود در مورد دسیسه رسانه ها می نویسد: «رسانه های گروهی به عنوان سیستمی برای انتقال پیام ها و نمادها به کلیت جامعه عمل می کنند. کارکرد آنها سرگرم کردن، مشغول نگه داشتن و اطلاع رسانی و تلقین ارزش ها، باورها و کدهای رفتاری است که آنها را در ساختارهای نهادی جامعه بزرگ تر منسجم خواهد کرد.» حتی اگر  کسی به طور کلی با اکراه با این نظر چامسکی موافقت داشته باشد، همانطور که من دارم، اما نکته ای که او به آن اشاره می کند ترسناک است.

جامعه متمرکز شده
چرا انسجام اجتماعی این قدر اهمیت دارد؟
گرینهال به ما یادآوری می کند که در انتقال از قرن نوزدهم به قرن بیستم چرخش های بزرگی در پیچیدگی اجتماعی صورت گرفت: کشاورزی به صنعتی، روستایی به شهری. بشریت از اسب ها روی ریل ها  و بعد روی اتومبیل ها و هواپیماها پرید که جهان را به شکل موثری کوچک کردند. تا سال 1953 واتسون و کریک ساختار دی ان ای را شناسایی کرده بودند؛ در حالی که داروین  کتاب منشا انواع خود را تنها در سال 1859 منتشر کرده بود. اولین تئوری الکترومغناطیس در سال 1864 مطرح شد اما تا سال 1945 اولین بمب اتمی ساخته شده بود.«این جهنم یک قرن بود.»
طبق نظر گرینهال جامعه انسانی نمی تواند «بدون ساختار تنظیمی مناسب با میزان پیچیدگی آن کارکرد داشته باشد. کلیسای آبی همان ساختار تنظیمی و در نتیجه راه حل تکوین یافته برای مشکل حفظ نظم اجتماعی در جهانی بوده است که پیچدگی آن همواره رو به افزایش است. اما بعد چیز دیگری اتفاق افتاد: اینترنت.

تمرکز زدایی و «جنگ فرهنگ تکاملی»
در دهه 1990 ارکان سازمان های رسانه ای سلسله مراتبی به لرزش افتادند. مجموعه رخدادهایی اندک اندک موجب نمایان گردیدن شکاف ها شد و می توان گفت که ساز و کار شعور جمعی قرن بیستم، در زمانی بین مودم های دایال آپ و انتخاب دونالد ترامپ افول خود را آغاز کرد.
انتخابات سال 2016 شاید نخستین بار بود که تشکیلات رسانه ای کلیسای آبی یکصدا در حمایت از یک سیاستمدار در مقابل دیگری به پا خاستند. با این حال این همصدایی ناکام ماند. هیلاری کلینتون یک سیاستمدار برخوردار از تشکیلات با امکانات مالی مناسب بود که در برابر یک فرد بیرونی با رفتار و کرداری لات مانند وارد رقابت شد. اما طبق نظر گرینهال مخالفان کلینتون یک شورش دیجیتال را برای برانگیختن چیزی به اجرا گذاشتند که از آن تحت عنوان «مذهب سرخ» یاد می کند؛ یک جنبش پوپولیستی با افکار و آرای ارتجاعی و ابزارهای ارتباطاتی پیچیده. کلیسای آبی خنثی شده بود. رسانه ها به طور بنیادین دستخوش دگرگونی شده بودند. البته  همه گونه وجه تمایزی بین دلایل در هم تنیده نتیجه انتخابات سال 2016 وجود دارد: ناسیونالیسم. سپر بلا شدن. بی اعتنایی به تشکیلات. فقدان بینش و کاریزمای هیلاری کلینتون. حتی با وجود تمام این عوامل، دونالد ترامپ بدون یک شورش دیجیتال که توانایی به چالش کشیدن کلیسای آبی را داشته باشد، نمی توانست پیروز انتخابات باشد. آرا و افکار قدیمی. فناوری جدید.
فقط برای نمونه قضیه کمبریج آنالیتیکا را در نظر بگیرید. این استارت آپ داده های بزرگ که در پیروزی برگزیت کارآمدی خود را نشان داد، جادوی خود را برای ترامپ نیز به کار گرفت. کمبریج آنالیتیکا از توانایی های خود برای گردآوری داده هایی از پست های شبکه های اجتمای استفاده کرد که در آنها ردی از انزجار دیده می شد. سپس این داده ها را با قدرتمندرین مدل های شخصیتی مورد استفاده روانشناسان  در سطح جهان مطابقت دادند: پنج بزرگ. آنگاه کمبریج آنالتیکا با یافتن الگوهای پنج بزرگ در داده ها، می توانست پیام هایی را بکاود که کارزار ترامپ می توانست آنها را دوباره طوطی وار تحویل کسانی بدهد که آنها را از دل داده ها یافته بود.
یکی از استراتژیست های برجسته - اگرنگوییم خودش بذر آن را کاشته بود- شورش مذهب سرخ را در سال 2015 پیش بینی کرده بود. جف گیزی در جزوه ای برای ناتو نوشته بود: «جنگ فرهنگ تکاملی در سطح روایت بزرگ، در سطح جنگ یا در شرایطی خاص می تواند سودمند باشد. این جنگ می تواند تهاجمی، تدافعی یا پیش بینی کننده باشد. آن را می توان مستقلا یا در پیوند با سایبر، هایبرید یا اقدامات متعارف به کار گرفت. اهمیت میدان جنگ آنلاین برداشت ها هم در جنگ و هم در دیپلماسی رشد خواهد کرد.»

تکامل ادامه دارد
به بانوی خاکستری یا همان نیویورک تایمز فکر کنید. او را به عنوان نوعی خودکارسازی، قدرتمند اما جدی و رسمی تجسم کنید. هزاران پهباد بسیار کوچک او را احاطه کرده اند. این پهبادها خشمگین هستند. بانوی خاکستری بیهوده تلاش می کند با عصایش آنها را بتاراند. اما عصایش برای تاراندن آنها اصلا مناسب نیست.
اما این وضعیت برای انسجام اجتماعی چه معنایی دارد؟
بستگی دارد. حتی اگر فکر کنیم که گرینهال در این نتیجه گیری خود بدبین زیادی به خرج داده که می گوید تقدیر دولت و رسانه ها این بوده که در قرن بیستم با هم تصادم پیدا کنند، همچنان می توان فکر کرد که کشور به درجه ای به انسجام اجتماعی نیاز دارد. انسجام اجتماعی  هم راهی است که با پیچیدگی سرو کار دارد و هم راهی برای حفظ نوعی اتحاد در مواجهه با دگرگونی های فرهنگی- ارزش ها، باورهای مختلف متنوع و از این قبیل که می توانند مردم را از هم جدا کنند. اما این احتمال وجود دارد که انسجام اجتماعی برای مذاهب سکولار بزرگ - برای حفظ دولت ملت های بزرگ و پر حجم – دیگر ممکن  نباشد.
نویسنده: مکس بوردرز (Max Borders) نویسنده کتاب «سینگولاریتی اجتماعی» و موسس و مدیر اجرایی سازمان غیرانتفاعی «تکامل اجتماعی.»
منبع: yon.ir/HZTqC

انتهای پیام. 

نظر شما