شناسهٔ خبر: 29498137 - سرویس گوناگون
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه مردم‌سالاری | لینک خبر

نگاهی به فیلم «مغزهای کوچک زنگ‌زده»

التزامات قوانین گله‌داری

صاحب‌خبر -

رویا سلیمی

آخرین ساخته هومن سیدی با این دیالوگ آغاز می‌شود: «میگن اگه چوپان نباشه، گوسفندها تلف میشن یا گم میشن یا گرگ بهشون میزنه یا از گرسنگی میمیرن؛ چون مغز ندارن. هر کی که مغز نداره به چوپان احتیاج داره. یه چوپان دلسوز. چوپان حکم پدر گوسفندهارو داره؛‌ آدم بدون چوپان هیچی نیست. این چوپانه ما همه گوسفنداشیم؛ اون به ما میگه کی بریم، کجا بریم، چی کار کنیم، کی بشینیم، کی پاشیم، کی بمیریم.» این دیالوگ درواقع مناسبات حاکم بر زندگی شخصیت‌های داستان را بیان می‌کند. شخصیت‌هایی که در فضایی گانگستری و پر آسیب، تنها از قوانین گله‌ای پیروی می‌کنند که از تمام جهات خود را وابسته به آن می‌دانند.
فیلم «مغزهای کوچک زنگ‌زده»، به مانند دیگر آثار هومن سیدی مشخصه‌های تکنیک‌زدگی و بینامتنیت در حد تقلید و کپی برداری را همراه دارد. در اینجا بحث توجه به فرم، فارغ از داستانی است که روایت می‌شود. به نظر می‌رسد فرم نه امری ناخودآگاه و برخاسته از نگاه سینمایی صورت گرفته بلکه تکنیک‌زدگی در جایگاه فرم است که می‌خواهد به تولید حس سینمایی کمک کند. حسی که عملا در تکنیک قابل انتقال نیست و نمی‌توان از آن انتظار بیش از حد داشت. در «مغزهای کوچک زنگ‌زده» تنها موسیقی است که می‌تواند در جایگاه خود لحن فیلم را حفظ کند.
نکته دیگر به یادآوردن پلانی‌هایی است که برای مخاطبان جدی‌تر سینما با دیدن این فیلم‌ها تکرار می شود. در این فیلم مشخصا پلان‌هایی از خانه پدری عینا تکرار می‌شود. پلان‌هایی از فیلم شهرخدا و کمی هم نارکوس(Narcos) ، بیان سینمایی خاصی را پی نمی‌گیرد. پلان‌هایی که در یک فیلم جمع می‌شود تا داستانی روایت کند که از اساس در لحن و بیان خود از روی دست دیگران نگاه کرده است و جهانی مختص کارگردان را شکل نمی‌دهند. نکته‌ای که اساسا فضای پر از قابلیت سینما با تمام تجربه‌های ناب و بی تکرارش را ناکام می‌گذارد.
در کنار تکنیک‌زدگی افراطی؛ مضامین متعدد مطرح شده در فیلم نیز اتمسفر شلوغ و تاریک فیلم را مشوش می‌کند. بازنمایی مسائل و آسیب‌های اجتماعی در «مغزهای کوچک زنگ‌زده»، جامعه‌ای خموده‌ را نشان می دهد که در آن فرد جایگاه قیمومیت و نگهداری از جامعه‌ای بی‌آرمان را بر عهده دارد. جامعه‌ای که در آن شهروند بودگی به خودی خود امری ناشدنی و دور از ذهن است و در نهایت حتی پس از فروپاشی اتوریته حاکم این جانشین بلامنازع، باز این نظام گله‌داری است که می‌تواند این کل یکپارچه و مغزهای کوچک زنگ‌زده را دوباره با خود همراه سازد. کلی که در سطوح مختلف خود پس از تجربه استقلالی نسبی در مدت کوتاهی- دورانی که فرهاد اصلانی در زندان است-  همچنان به داشتن نگهبان و چوپانی نیاز دارد تا امورات روزمره یا حیاتی او را تامین کند.
در این میان پس از پیچشی که در داستان این گروه رخ می‌دهد؛ بحث انتقال قدرت مطرح است. البته برادر وسط خانواده با بازی نوید محمدزاده پس از اینکه در فرصتی کوتاه می‌تواند زمام امور را در دست بگیرد، جز ناکامی نصیبی از این استقلال نمی‌برد و جز نابودی و بدتر کردن شرایط زندگی خود و اطرافیان نتیجه‌ای نمی‌بیند. پس از فهمیدن اینکه او فرزند واقعی این خانواده نیست؛ متوجه تفاوت او با دیگر اعضای خانواده می‌شویم. در نهایت نیز هر چقدر خود را فرزند این خانواده بداند؛ این اصالت نژاد و وراثت است که می‌تواند این چرخه معیوب را در مسیر درست خود نگه دارد.
انتقال قدرت در اینجا با وجود اینکه به چالش اصلی بدل می‌شود و سرنوشت شخصیت‌ها را براساس مناسباتی که فی ما بین این دنیای تیره و پر جنایت حاکم است مطرح می‌شود؛ کلیشه اصالت‌مندی نژاد و وراثت را مطرح می‌سازد. این اصالت خانواده و انتقال وراثتی؛ نیز از نکاتی است که کاپولا در سه‌گانه خود برای همیشه به یادگار می‌گذارد و در اینجا اما این مسئله نمی‌تواند بیشتر از یک ایده فیلمیک مطرح شود و در نهایت شخصیت‌های داستان به راحتی خود را در مقابل این سرنوشت محتوم تسلیم می‌دانند. اینکه این ایده چقدر می‌توانست کلیت اثر را تحت تاثیر خود قرار دهد؛ خود به فیلمی تمام عیار نیاز داشت که عملا در کنار دیگر ایده‌های فیلم تنها در حد نمایش باقی می‌ماند و در پیشبرد درام تاثیر چندانی ندارد. ضمن اینکه دعوای قدرتی که کم و بیش در فیلم درمی‌گیرد؛ تنها سودایی است که در سر یکی از شخصیت‌ها می‌گذرد. در زاغه‌ای که دیگر شخصیت‌ها تنها به زنده بودن و رسیدن به حداقل‌های اولیه زندگی فکر می‌کنند؛ این جنگ قدرت گویی در مخیله آنها راهی ندارد و هیچکس خود را در جایگاه ریاست این باند مافیایی تصور نمی‌کند. ایده مرکزی فیلم با تکرار دیالوگ اصلی آن در پایان ناقص می‌ماند. همه اهالی زاغه به راحتی ریاست پسری نوجوان و عاصی را بر خود می‌پذیرند و جمله‌ای که در مورد جایگاه و وجوب چوپان در ابتدای فیلم گفته می‌شود، تاکیدی بر اهمیت این جایگاه دارد. جایگاهی که از آن گریزی نیست و در این چرخه همواره یک فرد تصمیم‌گیرنده و درواقع مغزمتفکر است و دیگران فرمانبردار بی چون و چرا!
این نکته را در کنار قتل ناموسی ناموفقی که اعضای خانواده به صورت دسته‌جمعی انجام می‌دهند و طرح انواع آسیب‌های اجتماعی در محیطی ایزوله، زندگی مافیایی و پر تنشی که شخصیت‌ها در آن غوطه‌ور هستند؛ نمی‌تواند ذهن مخاطب را به خود درگیر کند و در این میان فرم روایتی که در مقایسه با دیگر آثار کارگردان پخته‌تر شده به علاوه موسیقی خوب و متناسب اثر، بازی‌های قابل قبول، دوربین کنترل شده و دکوپاژ درست؛ به خلق فیلم مستقلی دست نمی‌زند و تنها دامنه وسیعی از مسائل پرشماری را نمایش می‌دهد که هر یک به خودی خود می‌توانند قسمتی از مجموعه‌ای داستانی باشند.

نظر شما