شناسهٔ خبر: 29484812 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: آریا | لینک خبر

واعظ طبسي از ابتدا با احمدي نژاد مخالف بود

صاحب‌خبر -
خبرگزاري آريا - تهران-ايرنا- مهدي عبايي خراساني مسوول حزب اتحاد ملت در خراسان رضوي مي گويد: آيت الله واعظ طبسي به آيت الله هاشمي رفسنجاني بسيار نزديک و از همان سال 1384 با احمدي نژاد مخالف بود.

مهدي عبايي خراساني در بخش چهارم و پاياني گفت و گوي خود با «پروژه تاريخ شفاهي ايرنا» چگونگي شکل گيري اختلافات سياسي در مشهد پس از پيروزي انقلاب اسلامي را تشريح مي کند. او همچنين به بيان خاطراتي از مرحوم آيت الله سيدجواد خامنه اي پدر مقام معظم رهبري مي پردازد.
ايرنا: سابقه اختلافات سياسي دراستان خراسان را تبيين فرماييد؟
عبايي خراساني: من نه عضو کميته شدم نه سپاه. گفتم نظامي نيستم و رفتم جهاد.
در مشهد فردي بود به نام «ظريف جلالي». در زندان با مجاهدين خلق زاويه داشت اما با سنتي ها هم جور نبود.
ايشان بعد از انقلاب کميته انقلاب مشهد را شکل داد. جمعي از بچه هاي فعال مشهدي اعم از طلبه و غيرطلبه جذب آن شدند.
کم کم جريان راست داشت بر مشهد حاکم مي شد.ما مي گفتيم اين جريان راست نه مملکت داري را متوجه است نه گرايش انقلابي دارد. فقط مي گويد تابع امام هستيم. اين ها حتي برخي جاها مقابل امام ايستادند.
ما خط امامي ها مي گفتيم اين ها دارند در مشهد گرايش ارتجاعي را ترويج مي کنند. در مشهد آقاي واعظ طبسي هم با ما مخالف بود. ظريف جلالي هم به آقاي طبسي انتقاد داشت که چرا ايشان رفته و در آستان قدس نشسته است. مي گفت تالار و تشريفات ربطي به آقاي طبسي ندارد. ايشان روحاني است و بايد يک گوشه بنشيند و مردم به ايشان مراجعه کنند. آقاي ظريف از ارادتمندان به آقاي منتظري بود. ايشان با جناح راست و آقاي طبسي زاويه پيدا کرد.
اين زوايه بندي همان موقع به وجود آمده بود. مرحوم اخوي من هم گرايشات ما را داشت. البته به ما توصيه شديد مي کرد که برويد و اطراف آقاي طبسي را خالي نکنيد. مخصوصا مي گفت بچه هاي با انديشه انقلابي حتما بايد بروند در کميته مشهد. انتقاد داشت که چرا هر غيرمتخصصي را عضو کميته کرده اند .
به ما مي گفت به جاي انتقاد برويد عضو کميته شويد و نگذاريد دست حجتيه اي ها بيفتد. ما ديديم سپاه مشهد هم در همان مقطع در همين مسير افتاد ولانه انجمن حجتيه شد.
امام آقاي لاهوتي را از تهران فرستاد و آمد سپاه مشهد را از عناصر حجتيه تصفيه کرد.
مدتي پس از آن هم عباس دوزدوزاني آمد و اين کار را ادامه داد. اما نتوانست در حذف گرايش هاي غيرانقلابي از سپاه موفق شود. دوزدوزاني را ما نمي شناختيم ولي ايشان به برخي بچه هاي جهاد گفته بود بايد خيلي مراقب باشيد اين حجتيه اي ها آدم هاي خيلي خطرناکي هستند و همه جا را گرفته اند. آنها مرکز اسناد ساواک و دادگاه انقلاب را در دست گرفته اند.
اين براي ما خيلي سنگين بود. اين که آدم هايي که با اصل انقلاب کردن عليه شاه مخالف بودند بيايند و اين پست ها را بگيرند، نمي توانستيم قبول کنيم.
آن زمان آيت الله شيخ ابوالحسن شيرازي در مشهد بود و هم فکر اخوي من. االبته ايشان نسبتي با آيت الله شيرازي که اکنون در قم به سر مي برند نداشت. آشيخ ابولحسن به توصيه برادر ما و دوستاني که گرايش خط امامي داشتند توسط امام به عنوان امام جمعه دايم منصوب شد.
ايشان خط امامي نبود ولي چون فرزندانش خط امامي بودند گرايش زيادي به سمت ما پيدا کرده بود. انتخاب آقاي شيرازي کفه مشهد را به نفع ما سنگين کرد. سال 63 هم اخوي من امام جمعه موقت مشهد شد.
يادم هست اخوي از تهران مي آمد و با ايشان درباره وضعيت صحبت مي کرد که اين اختلافات در تهران است و قضيه 99 نفر مجلس پيش آمده است و از اين قبيل. پنجشنبه و جمعه ها دوستان خط امامي مشهد به منزل برادرم مي آمدند و ايشان به آنها خط و ربط مي داد.
سال 66 آيت الله رباني املشي عضو خبرگان رهبري از مشهد فوت کرد. انتخابات مجلس هم داشت مي رسيد. ميان دوره اي خبرگان هم قرار شد همزمان برگزار شود. برادرم نامزد شد و آ شيخ محمد يزدي. برادرم راي آورد و آقاي يزدي نتوانست به خبرگان راه پيدا کند.
همزمان در مجلس هم اصغرزاده و سيدهادي خامنه اي و صالح آبادي که از چپ هاي سنتي بودند از حوزه انتخابيه مشهد راي آوردند. دو منتخب ديگر هم گرايش سياسي ميانه داشتند.
اين اتفاقات در مشهد شرايط را خيلي به سود ما کرد. مدتي قبل هم استاندار با گرايش راست را عوض کرده بودند و آقاي عابديني که به جناح ما منصوب بود را به اين سمت برگزيدند.
اين شد که ما به خود جرات داديم براي نخستين بار در ماه محرم مستقل از مجالس آقاي طبسي براي خود مجالسي را برپا کرديم. مجلسي که به «صنعتگران» شهرت يافته بود. سيدهادي خامنه اي و فخرالدين حجازي و هادي غفاري در آن سخنراني کردند. حجازي راي اول مجلس را از تهران آورده بود و براي خود وزنه اي بود.
آقاي طبسي هم مدام به بيت امام شکايت مي کرد که اين ها طرفداران سيدمهدي هاشمي هستند که در مشهد لانه کرده اند. حتي درباره برخي از ما تعبير منافق را هم به کار مي برد. اما در تهران حاج احمدآقاي خميني و فخرالدين حجازي از ما حمايت مي کردند.
اين صف بندي ها در مشهد به خط سومي ها معروف شد. مي گفتند هادي خامنه اي و عبايي خراساني و حجازي پشت سر اين ها هستند. مردم هم از عملکرد آستان قدس خيلي دلخور بودند که چرا اين جوري مي کند و حق و حقوق مردم را نمي دهد. جريان آقاي طبسي معروف به جريان حزب جمهوري اسلامي بود.
در قضيه آيت الله منتظري و سيدمهدي هاشمي و تهاجم فکري به آيت الله منتظري خط 3 مشهد طرفدار آيت الله منتظري بود. اما طبسي اين طور نبود و چند تاسخن هم عليه آيت الله منتظري گفته بود.
خط سومي ها هم آن قدر قدرت گرفته بودند که آموزش و پرورش استان را که از شروع انقلاب کامل دست راست ها بود را مجبور کرده بودند آقاي حسين رسايي که خط سومي بود را به عنوان معاون آموزش و پرورش استان منصوب کند. من هم به آموزش و پرورش رفتم و مسوول رسيدگي به شکايات مردم شدم.
ديگر دست ما باز شد و در دانشگاه ها و نماز جمعه حرف هاي خود را مي زديم.
سال 76 در انتخابات مردم مي دانستند که آقاي عبايي خراساني و طبسي با يکديگر زاويه فکري دارند. عبايي طيف آيت الله منتظري است و طبسي طيف حزب جمهوري اسلامي.
آقاي عبايي رسما از آقاي خاتمي حمايت کرد. اين حمايت نقش به سزايي در آرايش نيروهاي سياسي استان داشت. چون هنوز احزاب در کشور فعال نشده بودند و ما چپ ها فقط يک سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي داشتيم که دو شقه شده بودند. من با انجمن اسلامي معلمان کار مي کرديم.
از سال 76 به بعد اصلاحات در مشهد جان گرفت. بدنه احزاب اصلاح طلب استان همان هايي بودند که در ستاد انتخاباتي خاتمي فعاليت کرده بودند. آنها قبل از فعاليت در اين ستادها در دهه 60 با حزب جمهوري اسلامي و موتلفه زاويه داشتند.
در مجلس ششم فضا کاملا آماده شد يعني زمينه اي که اصلاح طلبان و همراهان خاتمي در مشهد داشتند و پيشتيباني کساني مثل اخوي مرحوم باعث شد ليست اصلاح طلبان در مشهد در همان دور اول تمام 5 کرسي مشهد را به دست آورد. دوره مجلس ششم اوج قوت اصلاح طلبان مشهد بود.
آن زمان اصولگرايي يا راست اين طور تعريف مي شد. کساني که معتقد به مشي انقلابي هستند اما به آزادي ها و حقوق مردم احترامي نمي گذارند.
حتي اصولگرايان خردورزي مثل آقاي آريان منش يا آقاي پژمان شهردار مشهد در دوره سوم شوراها بعد از 88 يک گرايشي به اصلاح طلبان استان پيدا کرده بودند. براي اينکه معتقد بودند که در اين سال ها به اصلاح طلبان جفا شده و آزادي هاي لازم به آنها داده نشده است تا بتوانند کنار هم باشند و فعاليت کنند.
آقاي طبسي هم قبل از آن هم با احمدي نژاد مخالف بود. ايشان قطعا در سال 84 به آقاي هاشمي راي داده و دوستي خيلي عميقي بين آقاي هاشمي و طبسي برقرار بود. حتي در آن سال هايي که هاشمي مورد اقبال راست نبود وقتي به مشهد مي آمد آقاي طبسي بسيار گرم از ايشان استقبال مي کرد. در تالار تشريفات آستان به اتفاق آقاي هاشمي حضور مي يافت و خود ما اصلاح طلبان استان به ديدار ايشان مي رفتيم. در انتخابات 88 هم به ميرحسين موسوي راي داد و تبليغ مختصري هم براي ايشان کرد. ميرحسين هم در سفرهاي انتخاباتي اش در مشهد به ديدار ايشان رفت. آقاي طبسي بعد از حمايت از موسوي قدرتش بسيار کم شده بود. ايشان در سال هاي آخر عمر خود محدود شده بود که چارچوب کارهايش را با آقاي علم الهدي امام جمعه مشهد تقسيم کند.
اين مسائلي که عرض کردم ريشه اختلافات اصولگرايان حاکم بر مشهد و اصلاح طلبان است.
ايرنا: مقداري هم از خودتان بگوييد؟
من «مهدي واعظ عبايي» مشهور به «عبايي خراساني» هستم. مرحوم پدر من «ميرزا حسين واعظ عبايي» بود امابر طبق رسم مدرسين حوزه علميه که به محل سکونت شان شهرت مي يافتند پسوند خراساني نيز به نام فاميل ما اضافه شد.
1329 به دنيا آمدم. فضاي خانواده روحاني، دين مدار و سياسي بود. پدر مرحومم ابتدا در تبريز سکونت داشت اما زمان رضا شاه به مشهد کوچ کرد. همين جا هم داماد شده بود و همه فرزندانش هم در همين مشهد به دنيا آمدند.
ايشان از نوجواني و آغاز طلبگي ارادت زيادي به مرحوم شيخ «محمدخياباني» داشت. پدر به تقوي و زهد زبانزد بود و به رغم آشنايي با سياست اهل موضع گيري سياسي نبود.
اما مادرم که از سادات رضوي بود کاملا سياسي بود. ايشان مخالف کشف حجاب در زمان رضا شاه بود . از همان خردسالي هم براي فرزندانش از خاطرات زمان رضا شاه و فضاي سياسي آنوقت کشور مي گفت.
اولين خاطره سياسي ام مربوط به انتخابات مجلس بود که به مدت يک ماه همراه پدر و مرحوم برادربزرگترم آقا محمدعبايي خراساني در تابستان به تبريز رفته بوديم. همان انتخاباتي که دخالت شاه در آن معروف و يک بار هم باطل شد. از 5 سالگي قرآن و گلستان سعدي را نزد مادر مي خواندم. به مدرسه ملي ديني آن زمان در مشهد رفتم. بسياري از بزرگان که الان در سطح کشور فعال هستند و اهل مشهد بودند دروس ابتدايي را در همين مدرسه طي کردند.
سال 41 از ابتدايي فارغ التحصيل شدم و مي خواستم دبيرستان را شروع کنم اما به دليل بيماري مادرم يک سال آن را عقب انداختم. ولي دروس حوزه را پيش پدر مي خواندم.
شهريور همان سال بود که قضيه «انجمن هاي ايالتي و ولايتي» مطرح شد. تلگرام و اطلاعيه علما را در روزنامه ها مي خوانديم. صفحات اول روزنامه ها را در همان دکه مي خوانديم.
در مشهد بيت دو تن از علما محل تجمع مردم بود. مرحوم آيت الله ميراني که مرجع عظيم الشان و بسيار صاحب درک و فتوا بود و مقلدين زيادي داشت. ايشان از شاگردان مرحوم کمپاني بود و اهل فلسفه و عرفان و مرجع علماي وقت بود.
ديگري مرحوم حاج حسن قمي بود که پدرش آيت الله حاج حسين قمي بود که با رضا شاه در قضيه کشف حجاب مخالفت کرد ولي به نتيجه مطلوب نرسيد.
رفراندوم 6 بهمن 1341 پيش آمد و خانواده از طريق اخوي مان آقا محمد که در قم درس مي خواند و به مشهد تشريف مي آورد در جريان مسائل قرار مي گرفتين.
15 خرداد 42 ما جزو هيات هاي تاسوعا و عاشورا مي رفتيم. يادم هست ظهر داشتيم از هيات به خانه برمي گشتيم که نيروهاي نظامي خيابان را بستند و از عبور و مرور مردم جلوگيري کردند. حوالي عيدگاه مشهد بوديم که امروز بازار رضا است. متوجه شديم که آيت الله قمي و جمعي از همراهانش را بازداشت کرده اند.
همان روز خبر رسيد که مرحوم آيت الله ميلاني هم از مشهد روانه تهران شده است تا درباره بازداشت امام خميني(ره) چاره جويي کند.
همين مسائل مرا به طور جدي تري وارد فضاي سياست کرد. در دوران دبيرستان کتاب هاي انقلابي و ديني مي خواندم و اطلاعيه هاي سياسي را پيگيري مي کردم.
براي نمونه يکي از کتبي که آن زمان معروف بود«الجزايرو مردان مجاهد» بود که دکترمحمدمصدق هم مقدمه اي براي آن نوشته بود. کتب ديگري هم بود از جمله «سرگذشت فلسطين يا کارنامه سياه استعمار» ترجمه آقاي هاشمي رفسنجاني که ما مي خوانديم. از سال 42 هم با «کانون نشر حقايق» مرحوم محمدتقي شريعتي آشنا بودم. بسياري از مبارزين که بعدها برخي شان مارکسيست شدند و بعضي شان به قيام مسلحانه رو آوردند در همين کانون کارشان را شروع کردند. بخشي از اين اشخاص اکنون جز رجال کشور هستند.
اما علي شريعتي هنوز در خارج بود. سال 45 برگشت. وقتي دکتر شريعتي برگشت من هنوز دانش آموز بودم.
آن موقع با طلاب مدرسه مرحوم آيت الله ميلاني و مدرسه نواب مشهد هم حشر و نشر داشتم. مقام معظم رهبري آيت الله خامنه اي هم در آن موقع در مشهد جلساتي داشتند که در آن شرکت مي کردم. آقاي کرامت نامي بود که خانه اش شب هاي چهارشنبه براي کلاس هاس درس مرحوم تقي شريعتي در اختيار ايشان بود. آقاي کرامت به پيشنهاد عده اي منزل را تبديل به مسجد کرد و از آنجا رفت. آيت الله خامنه اي از سال49 به بعد آن جا نماز مي خواندند. بعد از نماز هم کنار سجاده شان مي ايستادند و به بهانه بيان روايت، روايت هايي مي گفتند که همه اش زندگي ساز بود. روايت هايي که نقش انسان را در مسائل و مبارزات اجتماعي يادآور مي شد. من در درس هاي آيت الله سيدعلي خامنه اي در مسجد کرامت و بعد از آن در مسجد امام حسن مجتبي(ع) شرکت مي کردم.
خاطرم هست شب هاي تاسوعا و عاشوراي سال 52 ايشان با اين عنوان که منبري در کار نيست و من دارم ايستاده صحبت مي کنم حدود دوساعت براي ما در آن مسجد سرپا ايستاد و سخنراني کرد. مبحث بسيار خوبي که جوانان آن روز نياز داشتند مطرح مي کردند.
آن زمان همين مسجدکرامت و مسجد امام حسن مجتبي(ع) تبديل به پاتوق افرادي شد که به نحوي به مبارزه با شاه مشغول بودند. هم گروه هاي مخفي و هم بچه هاي کانون نشر حقايق. و هم گروههاي مسلحي که مي خواستند عضوگيري کنند. مثلا مرحوم حنيف نژاد.
بعد از انقلاب من ابتدا در جهادسازندگي و بعد آموزش پرورش بودم. در آخرين سال هاي خدمت از سال 80 تا 84 هم معاون منابع انساني استان خراسان بودم.
ايرنا: گويي با مرحوم آيت الله «سيدجوادخامنه اي» پدر مقام معظم رهبري هم رفت و آمد خانوادگي داشته ايد؟
عبايي خراساني: مرحوم آيت الله سيدجواد خامنه اي که الان منزلشان در شهر مشهد تبديل به حسينيه شده است استاد مرحوم پدر من بودند. مرحوم ابوي درس خارجش را پيش ايشان شروع کرده بود. مسجدي بود به نام مسجد«صديقي ها» که آقاسيدجواد آنجا نماز مي خواندند.
با پدر بنده هم همشهري و ترک زبان بودند. صيغه عقد پدر مرا هم هم ايشان خواندند. مرحوم آقا سيدجواد با دايي من آقا سيدعلي رضوي و مرحوم آيت الله ميلاني خيلي دوست بودند. آقا سيدجواد براي پدر من به خواستگاري رفته بود و رضايت دايي ام را براي اين وصلت گرفته بود.
ارتباط ابوي من با آقاسيدجواد هميشگي بود. هر هفته پنجشنبه ها که علما در منزل آقا سيدجواد جمع مي شدند و يک گعده علمايي برگزار مي شد. پدر هميشه حضور مي يافت. علماي ديگر هم مي آمدند مثلا آشيخ حبيب ملکي، آيت الله شبستري از تبريز. در اين جلسات خود مقام معظم رهبري هم شرکت مي کردند. آقاي سيدهادي خامنه اي سه سال از من بزرگتر بود و ارتباطات من با ايشان بيشتر بود.
آقا سيدعلي آقا همسن اخوي من و يازده سال بزرگتر از من بودند. خصوصيات اخلاقي خوبي هم داشت. مبارز واقعي بود. در کارهاي تشکيلاتي عليه شاه هم فعال بود و مدتي هم به زندان رفته بود. برخي از اقدامات تشکيلاتي را ما از ايشان ياد گرفتيم. گاهي پدرمان به خانه مي آمد و مي گفت پيش آقا سيد جواد بودم و سراغ علي آقا و آقا هادي را گرفتم و اين خبرها را از آنها به من دادند.
مادر آقاي خامنه اي هم مثل خاله ما بود. به خانه ما مي آمد و با مادر ما مي نشستند و مسائل را مي گفتند. مثلا يادم است مي گفتند مي خواستم بروم برازجان ديدار علي که در زندان است اما شهرباني اجازه نداد. يا رفتم تهران اجازه ندادند هادي را در زندان ملاقات کنم. ديگر آن زمان سن و سال من هم کم نبود از ايشان مي پرسيدم خاله از علي و هادي چه خبر؟
آن سالها مرحوم برادرم سه سالي را در زندان و تبعيد بود. علي آقا مرتب مي رفت و وضع ايشان را جويا مي شد و به ما خبر مي داد. مدام هم حال مرحوم پدرم را پرس و جو مي کرد. عيدها هم براي ديد و بازديد به خانه هم مي رفتيم. يادم است فرودين 1355 بود که برادرم به نايين تبعيد شده بود. آقاسيدعلي آقا با خانواده و تعدادي از نزديکان به نايين آمدند.
ارتباط ما با بيت مرحوم آقاسيدجواد تا زمان انقلاب ادامه داشت. انقلاب همه ما را پراکنده کرد. آقاسيدعلي که مدام بين تهران و مشهد در رفت و آمد بودند. برادرم هم همين طور. آن گعده علمايي ما که در منزل آقا سيدجواد رحمه الله عليه تشکيل مي شد به هم خورد.
ايرنا: مرحوم آقا سيدجواد خامنه اي آن موقع نابينا بودند؟
عبايي خراساني: خير. چشم هايشان به طور ارثي ضعيف بود. همه خانواده شان چنين مشکلي را داشتند. مرحوم آقاسيدجواد عينک ذره بيني مي گذاشت. در بازار که رفت و آمد مي کرد مسير مشخصي داشت. در جلسات علماي ديگر هم شرکت نمي کرد و جلسات در خانه خودش برگزار مي شد. مسيرش از مسجدصديقي بود تا منزل و بين آن از بازار عبور مي کرد. ما خيلي از ايشان خوشمان مي آمد. قد و قامت خيلي بلندي داشت. مي رفتيم جلو و دست ايشان را مي بوسيديم. خيلي متواضع بود. با همان لهجه ترکي مي گفتند: آقا مهدي شما هستيد؟
مي گفتم: بله.
مي گفت: آقا ميرزا حسين خوب است- ابوي را آقا ميرزا حسين صدا مي کرد- مي گفتم بله آقا.
بعد هم از خدمتشان خداحافظي مي کرديم اين سلام و عليک ما با ايشان هر روز بود.
وقتي اخوي ما از قم مي آمد ايشان اخوي ما را دعوت مي کرد. منزلشان از آن منازل قديمي علمايي بود. سراچه بيروني و اندروني داشت. در بيروني مي نشستيم. آقا سيدعلي آقا و من و پدرم و اخوي آنجا مي نشستيم. معمولا بحثي را هم مطرح مي کردند. ما گوش مي داديم و خيلي هم علاقمند بوديم و بهره مي برديم. خدا رحمتشان کند.
گفت و گو از: ناصرغضنفري
پژوهشم3081**
انتهاي پيام /*

نظر شما