شناسهٔ خبر: 29449957 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: شفا آنلاین | لینک خبر

از اعتر اف تا انکار جنا یت

زندگی من سراسر بدبختی و فلاکت بوده و نمی‌شود گفت که یک روز خوش در زندگیم دیده باشم. نوجوان بودم که پدر و مادرم از هم طلاق گرفتند.

صاحب‌خبر -
شفا آنلاین>اجتماعی>اسمش ستاره است و 26 سال دارد. زن میانه‌قد و لاغراندامی که دندان‌هایش یکی در میان ریخته و زیر چشمانش گود افتاده است. وقتی حرف می‌زند دست‌هایش می‌لرزد. معلوم نیست از استرس است یا به خاطر مصرف مواد. او به جرم قتل شوهرش به زندان افتاده و در برزخ بخشش و مجازات به سر می‌برد. او می‌گوید شوهرش را نکشته ولی از ترس به قتل او اعتراف کرده است. پای صحبت‌های او نشسته‌ایم تا از خود و زندگی‌اش و ماجرایی که او را به زندان فرستاده است، بگوید.

از خودت برای‌مان بگو.

به گزارش شفا آنلاین:زندگی من سراسر بدبختی و فلاکت بوده و نمی‌شود گفت که یک روز خوش در زندگیم دیده باشم. نوجوان بودم که پدر و مادرم از هم طلاق گرفتند. من یک خواهر و دو برادر تنی دارم. پدرم صاحب کارخانه کوچک عروسک‌سازی است و در ازدواج دوم، صاحب یک پسر و یک دختر دیگر هم شد. من فرزند ارشد خانواده‌ام هستم. همگی پشت سر هم به فاصله دو سال به دنیا آمده‌ایم. هر سه در کنار مادرم بزرگ شدیم. برادر کوچکم که پنج سال از من کوچک‌تر است در کنار پدرم ماند.


علت طلاق چه بود؟

تفاهم اخلاقی نداشتند. پدرم، خیلی بداخلاق بود.

زندگی در کنار مادرت خوب بود؟

مادرم برای‌مان زحمات زیادی کشید ولی سه سال بعد از طلاق فوت کرد. البته من قبل از مرگ مادرم ازدواج کرده‌ بودم.

از ازدواج و شوهرت بگو.

من و شوهرم احسان، چند ماه با هم دوست بودیم تا این که به خواستگاریم آمد و ازدواج کردیم. خیلی به هم علاقه داشتیم. حاصل این ازدواج یک پسرهشت ساله به اسم باربد است.

چرا معتاد شدی؟

احسان معتادم کرد. دو ماه بعد از به دنیا آمدن باربد، کم کم احساس کردم مواد مصرف می‌کند. هفته‌ای یک بار. وقتی باربد دو ساله شد، متوجه شدم که اعتیاد زندگی‌مان را ویران کرده است، تلاشم برای ترک اعتیاد او فایده‌ای نداشت. برای لجبازی، خودم هم کنار بساطش نشستم و معتاد شدم.

ستایش مانند برخی از زنان معتاد، با لجاجتی جاهلانه و از روی نادانی و ضعف به جای حل مشکل، خود مشکل بزرگ‌تری ایجاد می‌کردند. شوهرم پول توجیبی و خرجی خانه را از پدرش که کارخانه بلورسازی داشت، می‌گرفت اما حدود یک سال و نیم پیش پدرش فوت کرد و بعد از آن شوهرم که حال کار کردن نداشت از من می‌خواست سراغ مردانی که از دوستانش بودند بروم و با پول به خانه برگردم. گاهی هم اتفاق می‌افتاد که بعضی از آشنایانش در بازار که زمانی پدر شوهرم را می‌شناختند، بدون هیچ سوء‌استفاده‌ای، 50 هزار تومان پول در جیبم می‌گذاشتند و مرا راهی خانه می‌کردند.

چرا فکری برای نجات خودت نمی‌کردی؟

نمی‌دانم. البته شوهرم وقتی پول را از من می‌گرفت و مواد می‌خرید، هنگام مصرف خیلی گریه می‌کرد و من می‌دانستم که اعتیاد، غیرت او را چنان گرفته است که حاضر به چنین کار کثیفی می‌شود. از او خواستم هر دو اعتیاد را ترک کنیم. قبول کرد؛ من به کمپ رفتم و او در خانه مادرش بستری شد و اعتیاد را ترک کردیم اما او دوباره معتاد شد و این بار به شیشه! من از شیشه خوشم نمی‌آمد و حاضر نشدم با بدبختی دوباره درد ترک اعتیاد را تحمل کنم.

پسرت باربد شاهد این مسائل بود؟

نه، او از دو سال قبل به خانه مادر شوهرم در اندیشه رفت، احسان نمی‌توانست خرج مدرسه‌اش را بدهد. مادرش او را با خود برد تا در آن جا به مدرسه برود. من هم می‌خواستم وقتی کاملا هر دو اعتیاد را ترک کردیم به خانه برگردد. خجالت می‌کشیدم که او شاهد مصرف مواد مخدر باشد.

در خانواده معتاد دیگری دارید؟

نه، اصلا. یک برادر و چهار خواهر شوهر سالم دارم. خواهرها و برادران تنی و ناتنی خودم هم معتاد نیستند.

برادر شوهرت سر کار می‌رفت؟

او هم تا سه سال پیش از پدرش خرجی می‌گرفت. حالا ضایعات جمع می‌کند.

مستاجر بودید؟

بله، پدر شوهرم قبل از مرگش هفت میلیون تومان پول پیش خانه‌ای را در مارلیک داد و برای‌مان رهن کرد.

همسرت چه طور کشته شد؟

از یک نفر، 400 هزار تومان طلب داشتیم که 200 هزار تومانش را گرفت و 200 هزار تومان دیگرش مانده بود. قرار بود از محل ما اسباب‌کشی کنند به همین خاطر به در خانه‌شان رفتم. دو ساعت طول کشید تا به خانه برگردم. دوستم خانه نبود. بین راه دو پرس قورمه سبزی خریدم و به خانه آمدم. وقتی می‌رفتم شوهرم گوشه‌ای نشسته بود. هیچ دعوا و اختلافی هم نداشتیم. وقتی برگشتم او را دیدم که روی یک متکا کنار در اتاق نشسته است و نگاهم می‌کند. به طرفش رفتم و ناگهان کبودی صورت و بعد طناب نازک دور گردنش را دیدم، البته طناب نبود، یک بند ساک بود که قلاب هم داشت. بدن احسان سرد شده بود.

چه واکنشی نشان دادی؟

فوری با دستپاچگی به اورژانس زنگ زدم و ماجرا را گفتم. آن‌ها مدعی شدند مورد من خودکشی است و باید به پلیس زنگ بزنم، نمی‌دانم چه شد، فقط می‌دانم با داد و فریادم همسایه‌ها دورم جمع شده بودند. یکی به پلیس زنگ می‌زد، یکی ملحفه روی جنازه می‌کشید و یکی دیگر هم می‌گفت مواظب باش پای خودت گیر می‌افتد! وقتی پلیس آمد،خودشان به اورژانس زنگ زدند. اورژانس هم مرگ شوهرم را تایید کرد و چون مرگ مشکوک بود من به عنوان تنها مظنون دستگیر شدم.

در بازجویی به قتل اعتراف کردی؟

بله، وقتی به آگاهی رفتیم، از روی ترس گفتم که شوهرم قلاب سر بند را به من داد و از من خواسته او را به خاطر اعتیاد بکشم که من هم بند را آن قدر کشیدم تا خفه شد! همین حرف‌ها را در دادگاه هم زدم، نمی‌خواستم به آگاهی برگردم و از آن جا به زندان آمدم اما من قاتل نیستم و خبر ندارم او چه طور مرده است.

یعنی منکر تمام اعترافاتت می‌شوی؟

من از روی ترس اعتراف کردم.

به نظر خودت، این ماجرا قتل است یاخودکشی؟

خودم به برادر شوهرم و دامادشان مشکوک هستم، به خاطر ارثیه پدری، با برادر و یکی از دامادهای‌شان اختلاف داشتند و برادرش می‌گفت اجازه نمی‌دهم دستت به ارث پدری برسد.

خانواده خودت یا همسرت از اتفاقات خانه شما اطلاع داشتند؟

فقط می‌دانستند هر دو معتاد شده‌ایم اما نمی‌دانستند من از چه راهی برای شوهرم پول‌درمی‌آورم.

چرا خودت در مقابل این خواسته کثیف همسرت مقاومت نمی‌کردی؟

اگر نمی‌رفتم، مرا به شدت کتک می‌زد. مجبور بودم.قانون


امینه افروز


نظر شما