شناسهٔ خبر: 29355095 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: نامه‌نیوز قدیمی | لینک خبر

یادداشت سردبیر عصراندیشه|"نظامات عالم دگرگون شده است"

روح‌الامین سعیدی در سرمقاله شماره جدید این مجله به بررسی راهبرد نگاه به شرق پرداخته است.

صاحب‌خبر -
روح‌الامین سعیدی، سردبیر "عصراندیشه" در سرمقاله شماره جدید این مجله به بررسی راهبرد نگاه به شرق پرداخته است.

متن زیر مشروح یادداشت روح‌الامین سعیدی است:

پرده اول

در نوامبر سال 1943 آقایان فرانکلین روزولت، وینستون چرچیل و ژوزف استالین به‌عنوان سران سه قدرت برتر جهانی و پیروز در کارزار جنگ بین‌الملل دوم ــ آمریکا، انگلستان و اتحاد جماهیر شوروی ــ در تهران گرد هم آمدند تا پیش از فرونشستن لهیب شعله‌های جنگ و در شرایطی که نشانه‌های احتضار آلمان هویدا شده بود، بر سر ماهیت و چگونگی نظم جهانیِ پساجنگ و نحوه توزیع قدرت میان خود تصمیم بگیرند. جالب این‌جاست که دولت حاکم ایران در زمان محمدرضا پهلوی که کشورش علی‌رغم اعلام بی‌طرفی رسمی به اشغال قوای متفق درآمده بود، کمترین نقشی در بحث‌ها و برنامه‌های این میهمانان خودخوانده ایفا نمی‌کرد و کاملاً در محاق قرار داشت. پس از این کنفرانس فرآیند تقسیم حوزه‌های نفوذ میان ابرقدرت‌ها آغاز شد و هریک بخشی از جهان را به زیر چتر سلطه غیرمستقیم خود کشیدند. وینستون چرچیل در کتاب خاطراتش ضمن اشاره به جلسه‌ای که با استالین داشته و در آن تکلیف نحوه توزیع حوزه‌های نفوذ را روی یک برگه کاغذ مشخص کرده‌اند، می‌نویسد:

«آن‌گاه کاغذ را به‌طرف استالین دراز کردم، وی اندکی تأمل کرد بعد مداد آبی‌اش را برداشت و یک علامت بزرگ موافقت روی آن گذاشت و کاغذ را به ما رد کرد و مسئله به همین سادگی حل شد... پس از آن سکوتی طولانی درگرفت؛ سرانجام به استالین گفتم "فکر نمی‌کنید کاری که ما کردیم و در چند خط سرنوشت میلیون‌ها انسان را تعیین نمودیم قدری بی‌رحمانه باشد؟ بهتر نیست کاغذ را بسوزانیم؟"، استالین در جواب گفت: "نه نگهش دارید"».

پرده دوم

در شهریور سال جاری (دسامبر 2018) آقایان روحانی، پوتین و اردوغان به‌عنوان سران سه قدرت برتر منطقه‌ای و تعیین‌کننده در سرنوشت کارزار سوریه ــ ایران، روسیه و ترکیه ــ در تهران گرد هم آمدند تا در شرایطی که اکثر نقاط قلمروی شام از لوث تروریسم تکفیری پاک و نشانه‌های احتضار داعش و دیگر گروه‌های مسلح هویدا شده است، بر سر چگونگی مواجهه با بقایای تروریست‌ها و آغاز فرآیند سیاسی برای اعاده ثبات و امنیت در این کشور جنگ‌زده تصمیم بگیرند.

جالب این‌جاست که دولت آمریکا به‌عنوان یکی از اصلی‌ترین حامیان تروریست‌ها که از آغاز بحران سوریه سیاست راهبردی خود را سرنگونی بشار اسد اعلام کرده بود، پس از ناکامی آشکار در نیل به اهداف از پیش طراحی‌شده، کمترین نقشی در بحث‌ها و برنامه‌های نشست سه‌جانبه تهران ایفا نمی‌کرد و کاملاً در محاق قرار داشت. مقایسه این دو پرده از رخدادهای دیروز و امروز سیاست جهانی، پژوهشگران را به یک نتیجه روشن و مُبرهن می‌رساند و آن این‌که نظامات عالم دگرگون شده است.

جهان در دوران انتقالی

وضعیت کنونی جهان وضعیت تحول و دگرگونی بنیادین است و نظام جهانی در دوران انتقالیِ سرنوشت‌سازی قرار دارد به‌گونه‌ای که مسیر حرکت پیشین خود را تغییر داده و به‌تبعِ وقوع تحولات گسترده با شتابی شگفت‌آور در مسیر جدیدی حرکت می‌کند. یکی از مهمترین ابعاد این دگرگونی، تغییر در ساختار نظام جهانی به‌معنای نحوه چینش و آرایش کنشگران بر مبنای توزیع توانمندی‌هاست. تغییر در ساختار قدرت در دو سطح در حال وقوع است: یکی گذار قدرت (power transition) و دیگری پراکنش و انتشار قدرت (power diffusion). گذار قدرت به روابط فی‌مابین دولت‌ها مربوط می‌شود که در فرآیند آن شاهد انتقال تدریجی کانون قدرت و ثروت جهانی از غرب به شرق و اعاده جایگاه پیشین آسیا هستیم.

از لحاظ تاریخی تا پیش از وقوع انقلاب صنعتی بیش از نیمی از جمعیت جهان در آسیا سکونت داشتند و بیش از نیمی از تولیدات جهانی نیز در این قاره صورت می‌گرفت. پس از انقلاب صنعتی در قرن 18 اوضاع دگرگون شد به‌نحوی که طی قرون 19 و 20 آسیا همچنان بیش از نیمی از جمعیت جهان را در خود جای می‌داد لکن سهم آن از تولیدات جهانی به حدود یک‌پنجم کاهش یافت و کانون قدرت و ثروت به غرب (اروپا و آمریکا) منتقل گردید. اما تحلیل‌گران و صاحب‌نظران، قرن 21 را قرن آسیا می‌دانند و معتقدند قاره کهن در حال بازخیزش است و در این قرن به منزلت کانونیِ سابق خود باز خواهد گشت.

پراکنش و انتشار قدرت نیز به‌معنای خارج شدن امکانات و توانمندی‌ها از انحصار دولت‌ها و سهیم شدن کنشگران متنوع غیردولتی در آن‌هاست، یعنی در شرایطی که دولت‌ها همچنان کنشگران اصلی نظام جهانی محسوب می‌شوند، لکن دیگر هرگز تنها کنشگر حاضر در صحنه نیستند بلکه صحنه شلوغ شده و کنشگران متعدد غیردولتی از سمن‌هایی همچون آکسفام و صلح سبز گرفته تا گروه‌های تروریستی همچون القاعده و داعش مشغول نقش‌آفرینی‌اند و لذا از پدیده‌هایی نظیر «خصوصی‌سازی جنگ» سخن به‌میان می‌آید.

این وضعیت نوپدید موجب شده است نحوه توزیع قدرت در عرصه جهانی میان کنشگران به یک بازی شطرنج سه‌سطحی شبیه گردد. در سطح فوقانی (سطح روابط نظامی) شاهد توزیع تک‌قطبی قدرت و توانمندی‌ها هستیم زیرا آمریکا همچنان پیشتاز بلامنازع به‌شمار می‌آید و هیچ قدرتی یارای موازنه‌سازی در برابر آن را ندارد. در سطح میانی (سطح روابط اقتصادی) قدرت به‌صورت چندقطبی توزیع شده است چراکه چند قدرت بزرگ ازجمله آمریکا، اروپای واحد، چین، روسیه، هند، برزیل و سایرین قادر به موازنه‌سازی و رقابت با یکدیگر هستند. اما در سطح تحتانی (سطح روابط فراملی) که موضوعاتی مانند تغییرات آب‌وهوایی، قاچاق، مواد مخدر، جریان سرمایه، تروریسم و نظایر این‌ها مطرح می‌شود، اصولاً دیگر قطبیت معنایی ندارد و قدرت به‌صورت آشوب‌گونه‌ای میان کنشگران متعدد در حال توزیع است.

بازخیز شرق و موضع مطلوب ما

در نتیجه اکنون در قرن 21 تحولی در هندسه و قطب‌بندی ساختار قدرت جهانی و گذاری از نظم تک‌قطبیِ پساجنگ سرد به نظم یک ــ چند قطبی رخ داده که در جریان آن نقش گذشته آمریکا از «رهبری» و «هژمونی» به «ابرقدرتی» تنزل یافته است. بر اساس مدل یک ــ چند قطبی، یک ابرقدرت و چند قدرت بزرگ در سیستم حضور دارند و ابرقدرت (آمریکا) به‌تنهایی قادر به اداره و تمشیت امور نیست بلکه مجبور است نقش‌آفرینی کنشگران دیگر مانند اروپا، روسیه و چین را در سطح جهانی و کنشگرانی چون برزیل، هند، ترکیه و ایران را در سطح منطقه‌ای بپذیرد و برای آن‌ها وزن و نفوذ قائل شود.

پس بی‌تردید آمریکای امروز با آمریکای دیروز تفاوت فاحشی دارد و به‌اذعان صاحب‌نظران برجسته آمریکایی دوران افول آن آغاز شده است. ناکامی در پروژه‌های افغانستان و عراق، ناکامی در طرح خاورمیانه بزرگ، ناکامی در سرنگونی دولت اسد، ناکامی در تأمین امنیت اسرائیل، ناکامی در نابودی انصارالله یمن و ناکامی در تغییر رژیم ایران جملگی ما را به این حقیقتِ آشکار رهنمون می‌شوند که سیمای جهان دگرگون شده و آمریکا دیگر فعال مایشاء نیست که هرآن‌چه اراده کرد محقق نماید و بتواند سرنوشت ملت‌ها را روی یک برگه کاغذ رقم بزند.

جالب این‌که دنیا در مسیری سیر می‌کند که اوضاع را حتی از امروز هم برای کشور ابرقدرت وخیم‌تر خواهد ساخت زیرا بر اساس تحلیل‌ها در حال گذار از نظم یک ــ چند قطبیِ کنونی به نظم چندقطبی هستیم. موعد این تغییر فاز و امکان موازنه‌سازی در برابر آمریکا ممکن است تا نیمه قرن جاری فرا برسد. اکنون کشورها با اظهار نارضایتی از تک‌روی‌ها و یک‌جانبه‌گرایی‌های آمریکا اقبال فراوانی به همکاری‌های چند‌جانبه در قالب موج دوم منطقه‌گرایی نشان می‌دهند و بازار این تعاملاتِ برابر مبتنی بر بازی حاصل جمع مثبت، بسیار گرم و پررونق است.

بدین ترتیب واقعیت‌های انکارناپذیر محیط جهانی به ما می‌آموزد که باید به‌اقتضای تحولات نوین جهان، نگرش خود را روزآمد کرده و رویکردهای سیاست خارجی‌مان را تغییر دهیم. آن کسی که همچنان با منطق دهه‌های پیشین به جهان می‌نگرد و نظام بین‌الملل را هنوز آمریکا‌محور ــ بخوانید کدخدا‌محور ــ قلمداد می‌کند، پیداست اشراف درستی بر دوران انتقالی ندارد؛

وقتی علی‌رغم بدعهدی‌ها و پیمان‌شکنی‌های مکرر اروپا و آمریکا ــ از دولتمردانشان گرفته تا شرکت‌هایی چون پژو و توتال ــ و اثبات چند‌باره عدم تأمین منافع ملی کشور از رهگذر دل‌خوش داشتن به آن‌ها، باز هم برای بسیاری از مسئولین و نخبگان ما همه راه‌ها به رم ــ ‌بخوانید واشنگتن ــ ختم می‌شود، یعنی ایشان هنوز ــ چه‌بسا به‌اقتضای تحصیل در دانشگاه‌های غربی و در چارچوب نظریات و مکاتبات جریان مسلط ــ به ایده اروپای مرکزی (Eurocentrism) یا رهبری آمریکا (Pax Americana) پایبندند؛ و اگر اولویتی برای همکاری‌های شرقی و آسیایی قائل نمی‌شویم اما برای شرکت‌های بدعهد اروپایی فرش قرمز پهن می‌کنیم، معلوم می‌شود هنوز معنای بازخیز آسیا یا اهمیت و مزیت تعاملات جنوب ــ جنوب را درک نکرده‌ایم.

نظاماتِ دگرگون‌شدۀ عالم به ما می‌گوید اگر قرار بر سرمایه‌گذاری بلند‌مدت و راهبردی در نقطه‌ای باشد که حاصل‌خیزی و ظرفیت‌های بکر بیشتری داشته باشد، آن نقطه آسیا خواهد بود. قرن بیست و یکم قرن آسیاست و وقوع اتفاقات مهم را باید بیشتر در این گوشه از جهان متوقع بود، پس بخت یار کسی است که هوشمندانه نقطه تمرکز راهبردی خود را برگزیند. اشتراکات هویتی، زبانی و فرهنگی ــ تمدنی ایرانیان نیز مزید بر علت می‌شود تا ترجیح سیاسی ما را به‌سمت شرق متمایل سازد.

نگاه به شرق؛ همکاری یا ائتلاف؟

با این حال نباید ساده‌لوحانه چنین پنداشت که ترجیح همکاری‌های شرقی به‌معنای امکان یا حتی مزیت ایجاد ائتلاف راهبردی با قدرت‌هایی نظیر روسیه و چین است و ایران قرار است به بازیچه دست روس‌ها و چینی‌ها و شاید وجه‌المصالحه آنان در معاملاتشان با غرب تبدیل گردد. کسی که اندک اشرافی بر منطق نظام بین‌الملل داشته باشد، نیک می‌داند روسیه و چین نه ایران را به‌چشم یک مؤتلف راهبردیِ همیشگی می‌نگرند و نه حاضرند پای منافع ایران رویاروی آمریکا و اروپا بایستند، مگر در مواردی که همچون کارزار سوریه بتوان منافع مشترکی تعریف کرد تا همکاری حول آن شکل بگیرد. اصولاً یکی دیگر از اقتضائات ساختار نوین جهان این است که دوران ائتلاف‌سازی‌های دو‌جانبه به‌سبک ایام جنگ سرد سپری شده و این تصور که بتوان از طریق ائتلاف با یک قدرت ــ چه آمریکا باشد و چه چین و روسیه ــ منافع ملی را در این محیط متلاطم تأمین کرد، چیزی جز یک پندار کودکانه نیست.

امروز کشوری پیروز میدان خواهد بود که در عین عدم ائتلاف و سرسپردگی به هیچ‌کس، بتواند در شبکه بسیار وسیع و متنوعی از انبوه کنشگران دولتی و غیردولتی، همکاری‌های وسیع دو‌جانبه و چند‌جانبه‌ای بر مبنای بازی برد ــ برد و حاصل‌جمع مثبت برقرار سازد و منافع ملی و سرنوشت خود را به یک نقطه خاص گره نزند. طبیعتاً هر کشوری به‌طور مقطعی و اقتضائی مرکز ثقل تعاملاتش را جایی قرار می‌دهد که منافعش به‌نسبت بیشتر و با هزینه کمتری تأمین گردد.

بررسی وضعیت حال و آینده جهان و نیز تجربیات گران‌سنگ و البته تلخِ امید بستن به پیمان‌شکنانِ دو سوی آتلانتیک در ماجرای برجام و دستاوردهای ارزشمند همکاری‌های منطقه‌ای در جریان مبارزه با تروریسم تکفیری، به ما می‌گوید شرق ــ که البته می‌توان آن را به‌صورت مُوسّع و نه‌فقط شرق جغرافیایی تعریف کرد ــ بستر مناسب‌تری برای تأمین منافع ملی است. البته ناگفته پیداست این راهبردِ ترجیح شرق هرگز به‌معنای ائتلاف با چین و روسیه و تبدیل شدن به یکی از اقمار آن‌ها نیست.

نظر شما