شناسهٔ خبر: 29332518 - سرویس علمی-فناوری
نسخه قابل چاپ منبع: شفا آنلاین | لینک خبر

آ رزو های‌زير آوار مانده

ساعت 21 و 48 دقیقه بیست و یکم آبان سال پیش خبری کوتاه از کرمانشاه مخابره شد؛ خبر این بود که زلزله آمده. کسی نمی‌دانست زلزله به کدام شهر و روستاها آسیب زده. قطع شدن برق تا ساعتی بعد از این حادثه گمانه‌‌زنی‌ها را زیاد و زیادتر می‌کرد. چیزی به 11 شب نمانده بود که اخبارهای جدیدتری رسید

صاحب‌خبر -

شفا آنلاین> اجتماعی>ساعت 21 و 48 دقیقه بیست و یکم آبان سال پیش خبری کوتاه از کرمانشاه مخابره شد؛ خبر این بود که زلزله آمده. کسی نمی‌دانست زلزله به کدام شهر و روستاها آسیب زده. قطع شدن برق تا ساعتی بعد از این حادثه گمانه‌‌زنی‌ها را زیاد و زیادتر می‌کرد. چیزی به 11 شب نمانده بود که اخبارهای جدیدتری رسید. تعداد کشته و زخمی‌ها اعلام شد و هر لحظه گویی بر وخامت اوضاع افزوده می‌شد. با اعلام اخبار قربانیان زلزله «ازگله» قلب هر ایرانی به درد آمد که هر طور شده کمکی به هموطنان‌شان کنند.

به گزارش شفا آنلاین:ساعتی بعد از این حادثه خبرنگاران و عکاسان خود را به این منطقه رساندند و تیتر اصلی همه رسانه‌ها شد زلزله و زلزله‌زدگان. خبرها سریع مخابره شد و از فردای حادثه، مردم پابه پای زلزله‌زدگان؛ بعد از هر فیلم و عکس و خبری به همدردی پرداختند و این‌ها کار کسی نبود جز انسان‌هایی که می‌دانند باید باشند، بگویند، ببینند و بنویسند. فرقی نمی‌کند اتفاق یا خبر چه باشد؛ تلخ یا شیرین؛ دور یا نزدیک، مهم این است که همیشه با قلم‌شان از جان و دل می‌نویسند. دراین گزارش و به بهانه نخستین سالگرد زلزله «سرپل ذهاب» پای صحبت خبرنگارانی نشستیم که از نخستین ساعات پس از زمین‌لرزه در مناطق زلزله زده حضور داشتند و همه چیز را ثبت کردند.

«حمید حاجی‌پور» جزو اولین خبرنگارانی است که به محض شنیدن خبر زلزله به سمت سرپل‌ذهاب روانه می‌شود. او از لحظه شنیدن خبر می‌گوید:«شبی که خبر زلزله را شنیدم تازه از ماموریت آتش‌سوزی چاه نفت رگ سفید خوزستان رسیده بودم. کلیه‌ام به شدت درد می‌کرد و حال خوشی نداشتم. ولی با همان حال بد به سردبیر زنگ زدم و راجع به خبر صحبت کردم چون مطمئن بود اتفاق بدی افتاده و باید خودم را آنجا برسانم. همان شب به آقای محمدی،‌ سردبیرم گفتم با راننده و عکاس می‌روم. ایشان هم گفت تو تازه از ماموریت برگشتی و نیاز به استراحت داری. گفتم اشکالی ندارد و اگر اتفاق خاصی نیفتاده باشد بر می‌گردیم. هیچ اطلاعی از کشته و زخمی‌ها به دست‌مان نرسیده بود و فکر نمی‌کردیم ابعاد اتفاق آنقدر وسیع باشد. نیم ساعت بعد راه افتادیم به سمت کرمانشاه. وسط راه هم مقداری نان و کنسرو و آب خریدیم. با این احتمال رفتیم که شاید اوضاع مناسب نباشد و به هرحال نیاز به آذوقه است. نزدیک همدان که رسیدیم خبرهای کشته و زخمی‌ها هر لحظه اضافه می‌شد و نگرانی‌های ما عملا بیشتر می‌شد. بقیه مسیر را با سرعت 150- 140 کیلومتر به بالا ‌رفتیم تا زودتر برسیم. در راه ماشین‌های هلال احمر را هم می‌دیدیم که از جاهای دیگری اعزام شده بودند».

نمی‌دانستیم همدردی کنیم یا گزارش تهیه کنیم

او آن روزها را چنین روایت می‌کند: « تقریبا ساعت هشت صبح بود که به سرپل ذهاب رسیدیم. مردم را می‌دیدیم که وحشت‌زده وسط خیابان ایستاده‌‌اند. کلی از خانه‌ها ویران شده بودند. محشری بود. شروع به عکاسی و تهیه گزارش کردیم و خیلی سریع عکس و فیلم‌ها را برای تهران مخابره کردیم تا سریع روی سایت و کانال تلگرام قرار بگیرد تا ابعاد این اتفاق برای مردمی که اطلاع دقیقی از ماجرا ندارند، روشن شود. سراغ مردم شهر رفتیم. می‌گفتند که از شب قبل برخی از همشهری‌های‌شان زیر آوار مانده‌اند و دارند تلف می‌شوند. ارتش تنها ارگانی بود که خیلی سریع به محل رسیده بود و سپاه آن لحظه هنوز حضور نداشت و هلال احمر هنوز نرسیده بود و اگر هم از اطراف آمده بودند تجهیزات خاصی نداشتند. ارتش با دست خالی و بیل و کلنگ آوار را برمی‌داشت تا اجساد یاآن‌هایی که زنده مانده‌اند از زیر آوار بیرون بیاورد. مردم خیلی از ارتشی‌ها سپاسگزار بودند چراکه با جان و دل هر کاری از دست‌شان برمی‌آمد، چون با وجود ویرانی مجدد هر لحظه خانه‌ها، آن‌ها به داخل خانه‌هایی که هر لحظه امکان داشت فرو بریزند، می‌رفتند و اسباب و وسایل مردم را بیرون می‌آوردند.

مردم همان شب زلزله قبل از اینکه ما برسیم یک سری از زیر آوار مانده‌ها را با کمک ارتشی‌ها در آورده بودند و یک بخشی هم مانده بود. فضا خیلی فضای تلخ و ناراحت کننده‌ای بود. اجساد را که در می‌آوردند زن‌ها و مادرها جیغ می‌کشیدند و گریه می‌کردند. واقعا یک صحنه‌هایی بود که ما نمی‌دانستیم باید کار کنیم، گریه کنیم، گزارش تهیه کنیم یا همدردی کنیم. وضعیت بسیار بغرنجی بود. عکاس ما عکس می‌انداخت و گریه می‌کرد. اشک‌هایش را پاک می‌کرد و فریم بعدی را می‌گرفت. صحنه‌ها، صحنه‌های بسیار تاثیرگذاری بود. درست است که ما زلزله بم را هم دیده بودیم ولی اینجا انگار شرایط خیلی فرق می‌کرد و درام بود».

حاجی پور از روستاهایی می‌گوید که درصد ویرانی‌شان خیلی شدید بود. روستاهایی که صد‌درصد تخریب شده بودند و تا آن لحظه هیچ کمکی به آن‌ها نرسیده بود. زن و بچه‌هایی که دست و پای‌شان شکسته بود و هنوز اورژانسی برای امداد نبود و هیچ وسیله نقلیه‌ای هم نداشتند برای بردن مجروحان».

هنوز عکس آن کودک را دارم

او از کودکی می‌گوید که تصویرش برای او یادآور همان روزهاست. «با یک بچه‌ای برخورد کردیم که نیم ساعت قبل ازرسیدن ما از زیر آوار خارج کرده بودند و سرتا پایش خاک و گل بود. خودش دست ما را گرفت و دم خانه‌اش برد که صحنه حادثه بود. تمام خانواده و خیلی از فامیل‌هایش در این خانه بودند و اکثرشان کشته شده بودند. عمو و مادربزرگ و عمه و برادر بزرگ و دختر دایی‌ها و یک خواهر این بچه ازبین رفته بودند و پدر و مادرش هم بسیار در شرایط ناگواری بودند. این بچه شوک زده بود و تک و تنها. وقتی داشت برای ما تعریف می‌کرد یکهو با حال خیلی دردناکی زد زیر گریه. این صحنه هیچ وقت از مقابل چشم‌هایم دور نمی‌شود و خیلی تاثیرگذار بود. هنوز عکس آن بچه را دارم و هر ازگاهی سراغ آن تصویرمی‌روم ».

خبری را مخابره کردم و با واکنش بدی مواجه شدم

شب برگشتیم به سرپل و در ماشین خوابیدیم. ارتشی‌ها غذا و چادر بین زلزله‌زده‌ها پخش می‌کردند. کمک‌های مردمی هم در حال رسیدن بود ولی خیلی نامنظم و بد توزیع شد. مردم با وجود سرمای شدید در پارک‌ها و فضای سبز خوابیدند. وضعیت خیلی بدی بود. با این که ما توی ماشین خوابیدیم تا صبح چند تا پس لرزه شدید بیدارمان کرد. خبرنگارهای کمی صبح زلزله حضور داشتند و تازه بعد از غروب بود که بیشتر شدند و بعد از آن برای خبرنگاران چادر زدند. چند روزی که آنجا بودیم ما سعی کردیم تمام جوانب را ببینیم. هم حرف مردم را گوش کردیم و هم مسئولان را. حواس‌مان بود به کمک های مردمی و خود مردمی هم که در صحنه و برای کمک حضور داشتند. حتی خبر سرقت راهزنانی که در گردنه «پاتاق» حضور داشتند و برخی از کمک‌های مردمی را سرقت می‌کردند، مخابره کردم که اولش با واکنش بدی مواجه شدم که برخی در فضای مجازی به من حمله کردند که خبرنگار روزنامه ایران دروغ می‌گوید و این حرف‌ها ولی روز بعد این خبر از سوی پلیس و چند نماینده کشور تایید شد و همین خبر جنجالی باعث شد که پلیس در سرتاسر جاده گشت بگذارد.

شهری شبیه شهر جنگ‌زدگان

«یزدان مرادی» خبرنگار اعزامی روزنامه «جام جم» از شهری می‌گوید که مختصاتی شبیه شهری جنگ‌زده دارد. «ما روز دوم زلزله کرمانشاه، ساعت چهار صبح رسیدیم. وقتی وارد شهر شدیم بدون اغراق، شهر شبیه یک شهر جنگ زده بود. تیرآهن‌ها از توی ساختمان‌ها بیرون زده بودند و بسیاری ساختمان‌ها ریخته بودند. ساختمان‌هایی که سالم بودند کج و معوج شده بودند. کف خیابان‌ها پر شده بود از شیشه خرده و آجر. سیم‌های برق افتاده بود روی آوارها. واقعا خیلی عجیب بود فضا. خاک توی شهر پر بود برای همین شهر مثل یک شهر جنگ زده به نظر می‌رسید. سرمای خیلی سختی بود ولی مردم را می‌دیدیم که کنار جدول‌هاخوابیده بودند و هر کدام توی پتوها مچاله شده بودند. امدادرسانی ضعیف بود و دو سه تا چادر هلال احمر بیشتر ندیدیم و بقیه چادرهای مسافرتی برای خود مردم بود. دور و بر خیابان‌ها هم پر از ماشین بود و در هر ماشینی کلی آدم خوابیده بودند. ما وقتی رسیدیم و راننده ترمز زد که پیاده بشویم بلافاصله چندتایی از مردم که کنار خیابان خوابیده بودند به تصور اینکه ما آذوقه برای‌شان آورده‌ایم به سمت ما دویدند. ولی خب متاسفانه آنقدر با عجله رفته بودیم که فرصت خرید آذوقه برای مردم نداشتیم و جز مقداری آب معدنی چیزی نداشتیم».

چوب خانه‌های‌شان هیزم گرمای آتش بود

مرادی ازفضای شهر و کوچه‌ پس‌کوچه‌های پر از ویرانی می‌گوید: «من خیلی این‌ور و آن‌ور و توی کو‌چه‌ها سرک می‌کشیدم و دوستانم مرتب می‌گفتند که نرو خطرناک است و ساختمان‌ها احتمال ریزش دارند. یک کوچه بود که من تا انتهای کوچه رفتم و تهش بن بست بود. خانه‌ها همه ریخته بودند. کابل‌های برق روی زمین افتاده بود و ولو بود. صحنه ترسناکی بود. یک نانوایی در این کوچه بود که روی یک حلبی نام نانوایی نوشته شده بود. باد به این حلبی می‌خورد و عین فیلم‌ها صدای عجیبی می‌داد. من صدای شرشر آب شنیدم. رفتم ته کوچه. آب در حالت عادی قطع بود ولی چون لوله‌ها در آن قسمت شکسته بود صدای آب و حلبی و سکوت شهر در آن نصفه شب و فضای مخروبه شهر، دست به دست هم داده بود تا فضایی وحشتناک و فراموش نشدنی در ذهنم بسازد. ما وارد یک محله‌ای شدیم که چند تا بچه با یک زن جوان و زنی مسن و دو تا مرد، دور یک آتش نشسته بودند. دور سر دو تا از زن‌ها باند بسته بودند و معلوم بود بهداشتی نیست و چیزی شبیه شال بود. آن‌ها چادر برای اسکان نداشتند. ولی چیزی که خیلی از این تصویر برای من درد داشت این بود که این خانواده، چوب خانه‌شان را که ویران شده بود برای سوزاندن آتش استفاده می‌کردند. هیچ وقت این را فراموش نمی‌کنم. آن‌ها همه چیزشان را از دست داده بودند و این صحنه آخراز دست دادن‌شان بود.

زن‌های باردار فوت شده و مردانی با شانه‌های افتاده

به گفته این خبرنگار هم درصد ویرانی روستاها خیلی زیاد بود. «ما از سرپل به سمت روستاهای کوییک رفتیم. بیشترین کشته‌ها برای این روستاها بود. فقط در یک روستا 70 نفر مرده بودند. روستاها کاملا تخریب شده بود و هیچ چیز سالمی باقی نمانده بود. حتی دام‌ها از بین رفته بود. خیلی از گوسفندها را بیرون آورده بودند و در اطراف کانال‌های سمت روستاها انداخته بودند نه توی کانال‌ها.

یک قبرستانی بود که در روزهای اول زلزله با لودر قبرها را کنده و همه 70 نفر را در یک زمان دفن کرده بودند. اول گفتند قبر دسته جمعی که حتی خود من هم در گزارشم به دفن دسته جمعی اشاره کرده بودم ولی بعدا معلوم شد که فقط در یک زمان بوده ولی هر کدام جدا جدا دفن شده بودند.

آنجا مردی را در آن قبرستان دیدم که شانه‌هایش از فرط غم، کاملا افتاده بود و بالای سر قبرها ایستاده بود. هرکسی به مرد می‌رسید، تسلیت می‌گفت. رفتم به سمتش برای گفت‌وگو؛ با اینکه معلوم بود خیلی داغان شده و چشم‌هایش خون بود به جای اشک. برایم گفت که هفت نفر از اعضای خانواده‌اش فوت کرده‌اند؛ پدر، مادر، همسر و چهار تا از بچه‌هایش ولی خودش آن لحظه در خانه نبود. از این صحنه‌ها آنجا زیاد بود، فقط بعضی از تصویرها بیشتر در ذهن ما خبرنگارها حک می‌شود.

زیاد خاطره از آن روزها دارم. مثلا زنی بود که روز دوم زلزله بچه‌اش به دنیا آمد و اسمش را «آوا» گذاشت. اتفاقا عکس بچه همه جا منتشر شد. من سری دوم که رفتم سرپل ذهاب؛ دنبال مادر آوا برای گفت‌وگو گشتم. خانه آن‌ها در روستای «بزمیرآباد» و نزدیک مرز و توی کوه بود. 45 دقیقه طول کشید که من با تاکسی آنجا برسم و پیدای‌شان کردم. گفت اسم بچه را برای این آوا گذاشته که سروصدای زلزله بود و آوا در زلزله به دنیا آمد و خودش حتی فکر می‌کرد چون زیر آوار مانده بچه‌اش ازبین رفته. توی مسیر دردش می‌گیرد و تازه می‌فهمد که بچه‌اش زنده است. پدر شوهرش نجاتش داده بود. در همین روستا دقیقا آمارش یادم نیست ولی چند تایی زن باردار فوت کرده بودند. کلا در آن سمت‌ها زن باردار زیاد فوت کرد. فکر نمی‌کنم هیچ‌وقت غم بزرگی که در آن روزها دیدم از ذهنم دور بماند.

فضایی پر از خاک و مرگ

«سمیرا زمانی» از روزاول زلزله در منطقه حضور داشت و شاهد اتفاقات بود.خبرنگار روزنامه «شهروند» از آن روزها برای ما می‌گوید « تازه از دفتر روزنامه برگشته بودم که فهمیدم چه خبر شده. سریع برگشتم روزنامه. با عکاس که هماهنگ شدیم به سمت سرپل راه افتادیم. ساعت چهار صبح به کرمانشاه رسیدیم. اول فکر کردیم که زلزله جدی نبوده و خرابی زیادی در کار نیست. با رییس هلال احمر کرمانشاه که صحبت کردیم تازه فهمیدیم اصل خرابی در سرپل ذهاب است. با اولین هلکوپتر اعزامی به سمت سرپل حرکت کردیم. از همان بالا معلوم بود خرابی‌ها چقدر زیاد هستند. به محض نشستن هلکوپتر همین‌که پیاده شدیم مردم به سمت ما هجوم آوردند. آب و غذا و چادر می‌خواستند. یک ورزشگاهی بود که نزدیک بیمارستان سرپل ذهاب بود و چون بیمارستان تخریب کامل شده بود همه مریض‌ها را به ورزشگاه آورده بودند. خیلی شرایط عجیب و غریبی بود. کشته‌ها همه آنجا بودند. مردم کلافه و سردرگم به این‌ور و آن‌ور می رفتند. جنازه‌ها را یکی یکی بیرون می‌آوردند. ما مدتی همانجا ماندیم و دوباره با هلکوپتر روی روستاها رفتیم تا مسئولان خرابی‌ها را بررسی کنند.

ساعت حدود 11- 10 به سمت کوییک‌ها رفتیم؛ جایی که خرابی‌های اصلی آنجا بود. تشییع جنازه‌های اولین قربانیان تازه شروع شده بود. فضا پر بود از خاک و بوی مرگ. همه چیز به طرز عجیبی دردناک بود. حوالی غروب به سرپل برگشتیم. هر چی هوا رو به تاریکی می‌رفت معنای شهر زلزله زده بیشتر معلوم می‌شد. برق و آب نبود. جایی که چادر هلال بود تخریب خیلی زیاد بود.

من نزدیک به هشت روز سرپل ذهاب بودم و تقریبا همه جا رفتم و خیلی چیزها را دیدم. چیزی که من خیلی حس کردم با اینکه مردم، خیلی سخت داستان زلزله را پذیرفته بودند ولی باز با همان حال سعی می‌کردند برای خودشان حل و فصلش کنند. مردم جالب و مهمان نوازی بودند. ما بارها دیدیم که طرف کل خانواده‌اش را از دست داده ولی همین‌که می‌فهمیدند غریبه‌ای، با روی باز از تو استقبال‌می‌کردند.

یکی از تشییع جنازه‌ها، مربوط به خانواده‌ای بود که به جز دختر کوچک‌شان به اسم سونیا همه از بین رفته بودند. از روز اول این بچه خیلی برای من عجیب بود. خیلی وابسته‌اش شده بودم و مرتب به او سر می‌زدم. با اینکه بلد نبود فارسی حرف بزند و سخت با هم ارتباط گرفتیم ولی به شدت به هم وابسته شدیم. امسال تحویل سال پیش هم بودیم. شیرین‌ترین خاطره من از آن روزهای تلخ همین سونیا است؛ سونیایی که این روزها به زندگی امیدوار شده و حال بدی ندارد.

امکانات اندک برای خبرنگاران

سمیرا زمانی از عدم امکانات خبرنگاران در شرایط بحرانی گله‌مند است. «به عنوان خبرنگار معتقدم ضعف بزرگی که در زلزله کرمانشاه به چشم می‌آمد، عدم انسجام خبرنگاران بود. هیچ نهادی نبود که اسکان و امکانات مناسب در اختیارشان قرار دهد تا بچه‌های خبرنگار بهتر فعالیت کنند و دقیق‌تر و به موقع اطلاع رسانی کنند.

ما چون خبرنگار روزنامه شهروند بودیم این امکان را داشتیم که از هلال احمر چادر بگیریم و در همان حیاط بیمارستان بمانیم. بعدها و آرام آرام خیلی از خبرنگاران هم پیش ما آمدند و یک جورایی همان اسکان، مقر ما خبرنگاران شد. عملا هیچ امکاناتی حتی برای شارژ گوشی‌ها نداشتیم و همین باعث کندی کار می‌شد و آسیب زننده بود. یکی دو روز اول خیلی همه چیزبی برنامه بود. ولی به مرور هلال و اورژانس خوب شروع به کار کردند. ناگفته نماند ارتش خیلی به مردم کمک کرد»

زلزله کرمانشاه که بیش از 600 قربانی داشت یکی از تلخ‌ترین اتفاقاتی بود که در دهه گذشته در کشورمان رخ داده است. خبرنگاران مثل همیشه برای اطلاع‌رسانی از این اتفاق تلخ و جانسوز در کمترین زمان ممکن و بدون هیچ امکاناتی در صحنه حاضر شدند، پا به پای امدادگران کمک کردند، با خانواده‌های قربانیان ابراز همدری کردند و اخبار درست را در کوتاه‌ترین زمان مخابره کردند.قانون
لیلا زلفی‌گل

نظر شما