۲- از این منظر، وجه مشترکی که ما امروز با عباس میرزای قاجاری داریم، پرسش از عقبماندگی خودمان و دلیل پیشرفت و توسعه انسان غربیِ مدرن است. پیشتر اشاره شد که عباسمیرزا هرچند از ازبکهای اروپایی شکست خورد، اما راز آن را در پیشرفت و سلحشوری فرانسویها جستجو میکرد و پاسخ حیرتش را نیز از آنها میخواست: «آنچه توانایی است که شما را تا این اندازه از ما برتر ساخته است.
دلایل پیشرفت شما و ضعف ثابت ما کدام است. شما هنر حکومت کردن، هنر پیروزی یافتن، هنر به کار انداختن، همه وسائل انسانی را می دانید، در صورتی که ما، گویی محکوم شده ایم که در لجنزار نادانی غوطهور باشیم و به زور درباره آینده خود می اندیشیم. آیا قابلیت سکونت و باروری خاک وتوانگری مشرق زمین از اروپای شما کمتر است. شعاع های آفتاب، پیش از آنکه به شما برسد، نخست از روی کشور ما می گذرد آیا نسبت به شما نیکوکارتر از ماست؟ آیا، آفریدگار، نیکی دهش که بخششهای گوناگونی می کند، خواسته که به شما بیش از ما همراهی کند؟ من که چنین باور ندارم. ای بیگانه، به من بگو که چه باید بکنم، تا جان تازه ای به ایرانیان بدهم؟».
با این حال اگر از استثنائاتی نظیر عباس میرزا و قائممقام و امیرکبیرها بگذریم، قاطبه دربار قاجار نه تنها به فکر دمیدن جان تازهای به ایرانیان نبودند، بلکه با پذیرش این عقبماندگی، سعی در بهرهمندی «شخصی» از این اوضاع آشفته نمودند. بیجهت نیست که هم در اوضاع جنگ با روسها و هم بعدها در جریان اصلاحات امیرکبیر، جریان ظاهراً غالب و پیروز، جریان منفعتطلب شاهان قاجاری و درباریان منفعت طلب بودند و عباسمیرزا و امیرکبیر و نظایر آنها، مقتول و محبوس و تبعیدشده در این تاریخاند.
در چنین اوضاعی که عباسمیرزا نگران اوضاع است یا امیرکبیر چنان در تکاپوی اصلاح امور است، عجیبترین عشرتطلبیها و خوشگذرانیهای تاریخ ایران در دربار شاهی در قالب حرمسراها یا مسافرتهای مفرحانه شاهنشاهی به اروپا یا مالاندوزیهای «نجومی» یا ساختن املاک و تفرجگاههای شاهنشاهی «نجومی» رقَم میخورد و در مقابل، قحطیهای عظیمی بر سر ملت و مردم بینوای ایرانی سرازیر میشود.
اما از نکات جالب اینجاست که بزرگترین مخالفتها با اصلاحات امیرکبیر یا حتی تلاشهای عباسمیرزا و امثال آنها از ناحیه زدوبندهایی ظهور میکند که ماموران مخصوص کشورهای اروپایی با درباریان منفعتطلب انجام میدهند. در واقع هرگونه اصلاحی در شرق یا کشورهای مسلمان برای برقراری موازنه قدرت با تمدن غربی و خروج از حالت عقبماندگی، با مخالفت و کارشکنی این نمایندگان و ماموران همراه است. البته با توضیح مختصری که از توسعه و ترقی ارائه گشت، میتوان به یک چارچوب تحلیلی دست یافت.
۳- مسیر منازعه میان نیروهای اصلاحگرِ مسلمان ایرانی با نیروهای حامی توسعه سرمایهداری در عصر پهلوی نیز ادامه مییابد. پهلوی اول، همانطور که تحلیل ریچارد کاتم نشان میدهد، از ناسیونالیسم بهعنوان موفقی موقت برای مدرنیزاسیون و تغییر ساختار ایران در راستای الگوی سرمایهداری بهره برد. در این دوره، حتی هرگونه نوسازی تکنیکی یا حتی اجتماعی، در جهت پیشبرد طرح فلسفه تاریخ بورژوازی و توسعه سرمایهداری است.
امروزه کاملاً روشن است که حتی تاسیس راهآهن، نظام آموزش عالی و نظایر آنها در این دوره، نه با هدف بهبود سطح زندگی مردم ایرانی مسلمان، بلکه در خدمت اهداف کشورهای سرمایهداری و رقابت میان کشورهای سرمایهداری مختلف از جمله انگلیس، پرتغال و فرانسه و آلمان و نظایر آنها بوده است. در دوره پهلوی دوم نیز این ماجرا سرعت بیشتری مییابد. توسعه سرمایهداری در این دوره در قالب برنامههای انقلاب شاه و مردم در 1341 در دستور کار اجرایی نهادهای حکومت قرار میگیرد و هرگونه مخالفت با آن سرکوب میشود. البته بخشی از این مخالفتها که توسط احزاب کمونیستی و چپ و از نظر محمدرضا شاه مرتجعین سرخ صورت میگیرد، در واقع صورت احیاء شده منازعه هگلیهای راست و چپ در آغاز شکلگیری توسعه سرمایهداری است.
۴- این مسیر اصلاحگرانه در 1340 توسط امام خمینی(ره) و شاگردانش پیگیری شد و منجر به پیروزی انقلاب اسلامی گردید. البته به موازات پیگیری این جریان نیز جریان حامی توسعه سرمایهداری باقدرت تمام شروع به فعالیت و مخالفت با نیروهای اصلاحگر نمود. محمدرضا پهلوی در راس این مخالفتها، مخالفین اصلاحگرِ مسلمان برنامههای توسعه سرمایهداری را مرتجعین سیاه نامید و در فاصله 1340 تا 1357، انواع فشارها و ترورها را نسبت به آنها روا داشت. با این حال با پیروزی انقلاب اسلامی، ما شاهد تحولی شگرفت در این خط مبارزاتی هستیم.
به همین جهت است که در آرای مبارزین انقلاب اسلامی، به همان میزان که نقد و طرد توسعه سرمایهداری، مبارزه با امپریالیسم و استکبار جهانی مشاهده میشود، تمجید از اقدامات اصلاحگرانی نظیر سیدجمال، امیرکبیر، شیخفضلالله نوری و نظایر آنها برجسته است. وقوع انقلاب اسلامی این خط مبارزاتی را وارد مرحله جدیدی ساخت.
پس از انقلاب، نهادهایی نظیر سپاه پاسداران، بسیج سازندگی، بسیج مردمی و دانشگاهی، کمیتههای انقلاب اسلامی همگی از دلِ انقلاب اسلامی و با عنایت شخص امام خمینی؟ره؟ بیرون آمدند. یکی از مهمترین کارکردهای این نهادها، ارائه نظم جدید اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی بود. با این حال برقراری این نظم، بهمعنای اخلال در نظم توسعه سرمایهداری نیز محسوب میشد. این تقابل پیوسته بعد از انقلاب، در جریان جنگ تحمیلی و سالهای پس از آن، مخصوصاً بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، در جریان بوده است: تقابل میان نظم انقلابی-اسلامی و نظم توسعه سرمایهداری.
۵- با این مقدمات که بحث از آنها نیازمند تفصیل است، جنگ اقتصادی فعلی را نیز میتوان در همین چارچوب تحلیل کرد. پس از جنگ تحمیلی و در دستور کار قرارگرفتنِ سازندگیِ اقتصادی، عمرانی و سیاسی کشور، پیوسته دو دستور کار در جمهوری اسلامی مدنظر قرار گرفته است: توسعه سرمایه دارانه عمرانی در مقابل جهاد سازندگی، توسعه سیاسی در مقابل بسیج سیاسی و اکنون توسعه سرمایهداری اقتصاد در مقابل اقتصاد مقاومتی. اما نکته اساسی که در تمام این دوگانهها و منازعات حاصل از آن، ما پیوسته از سوی حامیان توسعه سرمایهداری، نوعی برتریجویی غرب و تحقیر خودمان را مشاهده میکنیم. در تمام منازعاتی که پس از انقلاب شکل گرفته، حامیان توسعه سرمایهداری، چه در داخل کشور و چه در خارج از آن، پیوسته نوعی حس عقبماندگی نسبت به کشورهای غربی و تمدن مدرن را القا میکنند.
بهعلاوه در این وضعیت، مهمترین عامل عدم پیشرفت و دستیابی به خِرد و آزادی، یعنی همان شعارهای فلسفه سیاسی هگلیهای راست، همین نهادهای جهانسومی برآمده از انقلاب اسلامی هستند. البته اگر با تاریخ تحولات دویستساله گذشته همراه باشیم، این وضعیت چندان بدیع نیست.
با ظهور دولتهای توسعهگرا، تقریباً همه شرایطی که در عصر عباسمیرزا، امیرکبیر، شیخفضلالله نوری و ... اتفاق افتاده است، کمابیش برای نیروهای انقلابی و نهادهای برآمده از انقلاب رخ میدهد. وضعیت تفرجِ نیروهای مخالف اصلاحگرانی نظیر عباسمیرزا یا امیرکبیر یا شیخفضلالله نوری و در عین حال، قطحی و بدبختی ملت ایران را پیشتر مورد اشاره قرار دادیم؛ اما در دوره پس از انقلاب، با ظهور دولتهای حامی توسعه سرمایهداری، ما از یک سو شاهد افزایش تضاد طبقاتی، رواج حقوقها و املاک نجومی و تکمیل پروژه توسعه سرمایهداری هستیم و از سوی دیگر، عمدتاً شاهدیم که نظریهپردازان توسعه، حملات متعددی را به عقلانیت اسلامی، نهادهای انقلابی، دولتهای انقلابی گذشته و اساساً هرگونه اندیشه اصلاحگرانهای رقم میزنند که قصد دارد با حفظ استقلال از سرمایهداریِ غربی، به احیاء اندیشه و تمدن اسلامی اقدام کند.
تقریباً در تمام دولتهای توسعهگرای بعد از انقلاب اسلامی، حداقل به میزانی که به سمتِ این الگو کشیده میشوند، شاهد ظهور نوعی تحقیر نیروهای انقلابی در حوزههای مختلف اقتصادی، سیاسی، هنری، فرهنگی، اجتماعی و حتی نظامی هستیم. این دو رویِ سکه، تقریباً بعد از جنگ تحمیلی، آنقدر تکرار شدهاند که برای اکثر ما آشنا هستند.
از یک سو ظهور یک دولت یا نیروهای حامی توسعه سرمایهداری و البته شیوع و رواج تضاد طبقاتی شدید میان اقشار مرفه و اقشار کمدرآمد و از سوی دیگر تحقیر، در تنگنا قراردادن و بهحاشیه راندن و حتی تعطیلی نهادهای مردمی، انقلابی و اسلامی که در تضاد با رویکردهای حامی توسعه سرمایهداری محسوب میشوند.
از یک سو، ایده واگذاری جنگ به ارتش مطرح میشود و از سوی دیگر نیروهای سپاه و بسیج در مضیقه تسلیحاتی قرار میگیرند. از یک سو باب سرمایهگذاری افسارگسیخته اقتصادی کشورهای اروپایی باز شده و به تبع، تعدیل ساختاری نیروهای ایرانی و انقلابی آغاز میشود و از سوی دیگر، جهاد سازندگی به تدریج به تعطیلی میگراید. از سویی، توسعه سیاسی با تکیه بر دموکراسی غربی و جامعه مدنی «سکولار» مبنای کنش سیاسی قرار میگیرد و از آنسو، کمیتههای انقلاب اسلامی و نهادهای مردمی مانند بسیج تعطیل یا تحدید میشوند.
از یک سو مذاکره و برجام بهعنوان تنها راهحل نجات اوضاع سیاسی و اقتصادی مطرح میشود و از آنسو کالای ایرانی، ویزای ایرانی، اقتصاد داخلی و تولید ملی تحدید و در تنگنا قرار میگیرد.
از یکسو فرهنگ اشرافی با گزاره چرخیدن زندگی مردم ترویج میشود و ماحصل آن، واردات افسارگسیخته خودرو و پوشاک و خوراک و ... است و از آن سو، فعالیتهای اقتصاد مقاومتی به سخره گرفته میشود و کارگر ایرانی بیکار میشود و قشر کمدرآمد فقیرتر میشود و ارزش پول ایرانیِ مسلمان بیشتر و بیشتر کاهش مییابد. ایرانی مسلمان، تحقیر شده و در تنگنا قرار میگیرد، مقصر اصلی نیز نیروهای اعزامی به سوریه و عراق و حامیان آنها معرفی میشوند و قدرت و ثروت در دست جریانی میافتد که ریشهاش تا درباریان قاجاری عصر فتحعلی شاه، میرزا آقاخان نوری، سردار اسعد و نظایر آنها استمرار دارد.
منبع: صبح نو
نظر شما